روایت تلخ «زهره» از ۳۱ سال تشویش
آفتابنیوز : او روایت میکند: «برادرهایم را بغل کرده بودم و داشتند توی بغلم گریه میکردند. خودم هم داشتم گریه میکردم. خانهمان شلوغ بود. در باز مانده بود یا اینکه یکسری آدم همین جوری آمده بودند. ما رفته بودیم پشت در اتاق قایم شده بودیم و گریه میکردیم. پدرم چاقو برداشته بود و میخواست مادرم