«امام حسین» دروازه ورود به مکتب حاج قاسم است/ ژنرال روس گفت: اباالفضلتان را فراموش نمیکنیم!
به گزارش مجمع رهروان امر به معروف ونهی از منکر استان اصفهان به نقل از گروه دیگر رسانههای خبرگزاری فارس، خبرگزاری مهر گفتوگویی سردرا رحیم نوعی اقدم از همرزمان و دوستان سردار شهید حاج قاسم سلیمانی انجام داده است که مهمترین بخشهای آن در ادامه آمده است. نمیتوانیم مکتب حاج قاسم را در نظر نگیریم
به گزارش مجمع رهروان امر به معروف ونهی از منکر استان اصفهان به نقل از گروه دیگر رسانههای خبرگزاری فارس، خبرگزاری مهر گفتوگویی سردرا رحیم نوعی اقدم از همرزمان و دوستان سردار شهید حاج قاسم سلیمانی انجام داده است که مهمترین بخشهای آن در ادامه آمده است.
نمیتوانیم مکتب حاج قاسم را در نظر نگیریم و او را دوست داشته باشیم
نمیتوانیم راهش، مکتبش، گفتمانش را در نظر نگیریم و حاج قاسم را دوست داشته باشیم. نسل حاضر و همه آنهایی که حاج قاسم را در دل شان جای دادند و به او لقب سردار دلها دادند، از قهرمان شان تجلیل کردند باید بدانند قاسم عزادار، تسلی گو و بنر چسبان نمیخواهد، قاسم عزادار پیرو میخواهد. باید اول روی این مسئله تاکید کنیم. آیا دوست داشتن مان به پیروی از اوست؟ برای پیروی باید مکتب شهید را بشناسیم.
آقا فرمود حاج قاسم مکتب است، بنابراین قبل از ورود به مولفههای مکتب باید توجه کنیم چنین فردی گفتمان دارد. باید ببینیم گفتمان مکتب حاج قاسم چیست؟ چون مسیر ورود ما را به مکتب مشخص میکند. اولاً گفتمان مکتب حاج قاسم گفتمان مقاومت است. دوماً گفتمان او گفتمان انقلابیگری است. گفتمان مقاومت و انقلابیگری دو مولفه مهم در مکتب شهید سلیمانی است. این دو گفتمان به طور موازی حرکت میکنند اما در یک نقطهای به هم میرسند. نمیتوانند از یکدیگر جدا باشند. آن نقطهای که به هم میرسند حاج قاسم آدرسش را داده، آن نقطه این است «ما ملت امام حسینیم» «ما ملت شهادتیم».
امام حسین؛ دروازه ورود به مکتب حاج قاسم
پس دروازه ورود ما به مکتب حاج قاسم مشخص شد، از دروازه حسین (ع) به مکتب شهید سلیمانی وارد میشویم، برای مان روشن شد که مکتب یک گفتمان دارد که پوسته آن مکتب است، یک عقبه دارد و آن عاشورا و کربلاست. مکتب حاج قاسم، عقبهاش کربلا، ادبیاتش عاشوراست، امامش حسین (ع)، قهرمانش زینب (س) و «علمش هیهات من الذله» است. در بر شماری این موارد اگر حاج قاسم را به ذهن تان بیاورید، در نقطه به نقطه این فرهنگ حاج قاسم را میبینید. در این مکتب، مولفههایی که حاج قاسم از خود بروز میدهد، مجموعهای از ادبیات رفتاری، اعتقادی، سیاسی، اجتماعی مدیریتی و فرماندهی این انسان در قالبهایی خود را نشان میدهد. مولفههای تشکیل دهنده شخصیت حاج قاسم است.
اولین مورد، الهی بودن شهید سلیمانی است، به نظر من حاج قاسم اعجوبه نبود، حاج قاسم یک فرد ویژه دست نیافتنی نبود، ما حاج قاسم را مثل اهل بیت (ع) نباید مقدسش کنیم که جوانان امروزی و آیندگان بگویند خب دست نیافتنی است. حاج قاسم یک روستازاده، کارگرزادهای بود که خدایش او را قهرمان کرد و خدایی بودنش او را قهرمان کرد. پس در وهله اول او قهرمان خدایی بودنش هست، خدایی بودنش را در صحنه نبرد در توکلش نشان میداد. حاج قاسم به خدا توکل میکرد، چون به نصرت الهی معتقد بود، معتقد بود وعده الهی حق است، چون قرآن فرمود: «الَّذینَ قالوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ استَقاموا تَتَنَزَّلُ عَلَیهِمُ المَلائِکَهُ أَلّا تَخافوا وَلا تَحزَنوا»
اگر مدام ربنا الله گفتی، ولی در صحنه نبرد پنهان شدی، و از خانهات بیرون نیامدی، ساعتها در سجده بودی اما ثم استقاموا نگفتی، فایدهای ندارد و چیزی عایدت نمیشود. حاج قاسم ربنا الله گفت و ایستاد. پیام تَتَنَزَّلُ عَلَیهِمُ را دریافت کرد.
فرمانده کل قوا در سوریه زینب (س) است
مولفه دوم حاج قاسم توسل به اهل بیت (ع) بود، به هزار سند برای شما ثابت میکنم قاسم سلیمانی قهرمانیاش در صحنههای نبرد سوریه را از قهرمان کربلا زینب (س) گرفت و پیروزی در میدان نبرد عراق را از حضرت اباعبدالله الحسین (ع) و حضرت قمر منیر بنی هاشم دریافت کرد. او ادبیاتش ادبیات توسل، اشک و عشق بود. با اینها قدرت پیدا میکرد.خاطرم هست سر موضوع فرماندهی سوریه داشتیم با هم صحبت میکردیم، دستش را بر شانه من گذاشت و به صراحت گفت: ابوحسین! فرمانده کل قوا در سوریه زینب (س) است.
مولفه سوم مکتب حاج قاسم این بود که حاج قاسم در توکل و توسلش اخلاص داشت. در هیچ زاویهای از رفتارها و ارتباطاتش، کوچکترین ابهامی از اینکه او مخلص فی سبیل الله است، نمیتوانستی پیدا کنی. حاج قاسم در مسیر پروردگار و اهل بیت (ع) اخلاص داشت. به نظر من تا اینجا خیلی مهم نیست از اینجا به بعد مهم است، ممکن است مومنی متوکل و متوسل و مخلص هم باشد، اما چه خروجی دارد؟ تازه میشود قرآن روی طاقچه. قرآن زمانی ارزشش معلوم میشود که به وصیت رسول اعظم به عنوان وصیتی برای امت خود عمل شود که فرمودند: «ِ إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ مَا إِنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی أَهْلَ بَیْتِی…
بعد حماسی قرآن اهل بیت (ع) است و گل و سر سبدش حضرت سیدالشهداست. این مطلب چهارمین مولفه حاج قاسم است.
پنجمین مولفه او سربازی ولایت بود. خودم از حاج قاسم شنیدم که بدون اجازه آقا آب نمی خورم، یک روز دنبال این بودم که تعدادی نیروی ایرانی، بیشتر از سهمیهام بگیرم. هر کاری کردم ایشان امتناع کرد، آخر دید خیلی اصرار میکنم گفت: ابوحسین! ۵ نفر نه، شما یک نفر هم اگر نیروی اضافه بخواهی که از ایران برایت بیاورم، باید از آقا اجازه بگیرم. این انسان با این اَبرمرد بودن و اختیاراتش روی یک نفر که از ایران به سوریه بیاید و یا نه به دنبال این بود که از امامش اجازه بگیرد.
در مکتب قاسم سلیمانی فهمیدم باکری چه میگفت
من در اینجا گریزی به این می زنم که دوران نوجوانی ام در نزد شهید باکری بودم، خدا عنایت کرد در میانسالی در خدمت شهید سلیمانی بودم. بینی و بین الله آنچه از باکری آموختم در تحویل به سلیمانی کوتاهی نکردم. تازه چندین مورد حاج قاسم میخواست در عملیاتهای متنوع از من تجلیل کند، هیچ وقت نگفت: ابوحسین! دستت درد نکند، گفت خدا رحمت کند باکری را. هر وقت میخواست من را دنبال کار سختی بفرستد، شهید سلیمانی میدانست چه بگوید. از نام شهید باکری استفاده میکرد. در یکی از عملیاتها بین ایشان و من فاصلهای افتاد، با من تماس گرفت گفت: ابوحسین! اگر آقا مهدی باکری بود نمیگذاشت بین من و او این فاصله وجود داشته باشد، بیا این فاصله را بردار، با این کلامش آتشم زد، طوفان کرد. او میدانست چه کار کند.
این توکل و توسل و اخلاص ولایت پذیری را در باکری دیده بودم اما چون جوان نوزده سالهای در رکاب فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا بودم، به خاطر جوانی آن احوال را به خوبی درک نکردم. تازه در مکتب قاسم سلیمانی فهمیدم باکری چه میگفت.
گر دل تو آهن است، عشق من آهن رباست
مولفه آخر اخلاق و تربیت قاسم سلیمانی بود. به جرات میخواهم عرض کنم، دوست میدارم همه این را بدانند، بنده فرماندهی اخلاق محور و عاطفه محور را از سردار سلیمانی آموختم، این سبک فرماندهی عجب عالمی دارد. در اینجای سخنم باید به نیروهای حاج قاسم اشاره کنم. نیروهای حاج قاسم، سنی، مسیحی، دروز، علوی، پنج امامی، سه امامی، صفر امامی بودند. در همان نیروها برخی شان هنگام ورود به قرارگاه معتاد، الکلی، و غیره بودند. مجموعهای از جوانان غیور قهرمان دفاع وطنی سوریه که موقع ورود این مشخصات را داشتند. حاج قاسم اینها را با فرهنگ، زبان، ادبیات و سلیقه متفاوت با چه اهرمی جذب میکرد؟ آیا از در اسلام، علم و انضباط وارد میشد؟ خیر! حاج قاسم برای سازماندهی و حفظ اینها از در اخلاق و عاطفه وارد میشد. او فرماندهی اخلاق محور و عاطفه محور را به ما یاد داد. یک شعری در این رابطه عرض کنم، حاج قاسم مصداق این شعر است. «می کشمت سوی خویش، این کشش از عشق ماست، گر دل تو آهن است، عشق من آهن رباست.»
نیروها با آن مشخصات شان در اخلاق، عاطفه، صفا و صمیمت حاج قاسم، در آن تبسم های ملیح اش به نقطه اشتراک میرسیدند، آن نقطه اشتراک قدرت تولید میکرد و آن قدرت سازمان را با همه مختصات لشکر، تیپ، گردان تشکیل میداد و بر دشمن هجوم میبرد. باید هوش رهبری را در شناخت حاج قاسم تحسین کنیم، ما این ویژگیها را در صحنه نبرد مشاهده کردیم و روایت میکنیم، اما حضرت آقا مگر این ویژگیها را چقدر دیده بود؟ که میفرماید، قاسم را فرد ندانید او مکتب است.
تا عمق خانه ما هم فرماندهی میکرد
یک روز حاج قاسم به من گفت: باید به ماموریت بروی، گفتم لطفاً چند روزی به من مهلت بده، دخترم فاطمه کمی بی تابی میکند، گفت جدی؟ گفتم بله، گفت یک کاغذ به من بده، برای دخترم فاطمه نامه نوشت. مطلع اش این بود سلام بر دخترم فاطمه. چند خط برای فاطمه نوشت، آمدم تهران به فاطمه قول داده بودم بر میگردم، وقتی تصویر نامه حاج قاسم را برای فاطمه فرستادم، گفت نمیخواهم بیایی بابا! از همان جا برو سوریه. او تا عمق خانه ما هم فرماندهی میکرد.
باید از تحولی که حاج قاسم پس از شهادتش در جامعه ایران و جامعه جهانی ایجاد کرده خروجی دریافت کنیم. معتقدم پس از گذشت یک سال از شهادت حاج قاسم چهار اقدام عملی و محوری در حوزه وحدت باید انجام شود. وحدت حول محور ولایت، وحدت حول محور مقاومت، وحدت حول محور تعیین سرنوشت، انتخابات ۱۴۰۰ و در نهایت وحدت حول محور وحدت و خدمت به ملت باید در دستور کار مسئولین و صاحبان اندیشه قرار گیرد. باید به این چهار وحدت برسیم. به نظرم اگر به شهید سلیمانی توجه کنیم، این چهار وحدت را در روح متعالی اش میبینیم. پس حاج قاسم و مکتب و مولفه هایش را در این گفتار شناختیم، به نظرم بزرگان را حول محور این وحدتها باید دعوت کنیم، تا نسخهای علمی و عملی تولید شود.
اگر زدند، سلام مرا به باکری برسان
من را صدا کرد گفت: «ابوحسین! برو در پادگان سین مستقر شو، جاده استراتژیک دمشق-بغداد را باید ۹۵ کیلومتر پاک سازی کنی.» استاندارد جهانی این سبک عملیاتها، اگر ارتشهای منظم در دل نیروهای چریک نامنظم قصد پاک سازی داشته باشند، ۱۵ کیلومتر است، من اما باید ۹۵ کیلومتر میرفتم. تازه شهید سلیمانی به من چی گفت؟ گفت: «ابوحسین! آمریکا گفته می زنم، یقین دارم که این منطقه را میزند، برو ببینیم میزند یا نه! اگر زد که سلام من را به باکری برسان، اگر نزد که می آیم و می بینمت.»
آن کلیپ معروف که بلند میشود و پیشانی من را می بوسد برای همین خاطره است، وقتی بلند شدیم، خداحافظی کنیم، سرم را در آغوشش گرفت و گفت: شاگرد باکری مثل باکری عمل میکند. وقتی باکری از اروند گذشت وقتی به محاصره و مشکل خورد، هر کاری کردند به عقب برنگشت. گفت برو مثل باکری عمل کن. ادبیاتش را ببینید! ببینید قبول خطر را، ببینید گام بلند را…
آقای نوعی اقدم برای چندمین بار است که در میان مصاحبه لحنش حماسی میشود، یکی از جاها همین فراز است که با لحنی حماسی برایم شرح میدهد. «دشمن با عقل خود محاسباتی داشت، اما وقتی حاج قاسم حرکت میکرد، تمام محاسبات دشمن را حاج قاسم به هم میریخت.» تروریستها و حتی روسها که دوستان ما و در کنار ما بودند، به هیچ عنوان فکر نمیکردند که در یک حرکت به قلب دشمن بزنیم. سمت راست و چپ و پشت سرم و جلوی مان دشمن حضور داشت. با این وضعیت با نیروهایمان توی جاده عملیات کردیم، عملیاتی که به عنوان یک عارضه حساس مشخص ۷۵ کیلومتر در آن جلو رفتیم. خب این چه کاری است؟ تمام محاسبات دشمن به هم میریزد. دشمن هرگز نمیتوانست این گام را بردارد. این گام که هیچ، ابداً پیش بینی چنین عملیاتی هم نمیکرد.
ژنرال روسی پرسید: اباالفضل (ع) فرمانده شماست؟
قصد عملیات داشتیم، ژنرال رمان که از فرماندهان روسی و مامور به بمب باران و شناسایی با پهباد بود، با رنگ و رویی پریده نزد من آمد و گفت: «ابوحسین! آمریکاییها متوجه شدهاند که شما میخواهید دست به عملیات بزنید، لذا پیغام دادهاند که به ایرانیها بگویید اگر عملیات کنند، حتماً آنها را مورد هدف قرار میدهیم.» دیدم حسابی ترسیده، پرسیدم ژنرال به نظرتان آمریکا میزند؟ پاسخ داد: بله. گفتم اگر آمریکا ما را بزند، تلفات میدهیم؟ گفت بله! گفتم پس با این حساب شکست میخوریم، حالا که اینچنین است، من عملیاتی انجام نمیدهم. تا این جمله را از من شنید، گفت پس با من کاری ندارید؟ گفتم نه! ژنرال روسی بعد از این گفت و گو رفت، بلافاصله نیروهایم را جمع کردم و گفتم بچهها بیایید، میخواهیم عملیات کنیم. قرار بود سه روز بعد عملیات انجام دهیم، اما فردای همان روز اقدام کردیم.
حدوداً ۳۵ کیلومتر پیشروی کردیم، به منطقهای به نام «سبعبیار» رسیدیم. ژنرال رمان آمد و گفت مسکو من را توبیخ کرده، به من گفتند از قدرت ابوحسین تو خبر نداشتی؟ با گزارشی که به ما دادی، ابوحسین با آن امکانات و قدرتش نمیتوانست در این عملیات موفق شود، برو ببین ابوحسین! چه قدرت پنهانی داشته و به تو نگفته است. گفتم مسکو درست گفته، قدرت پنهان ابوحسین، دلش و قلبش است وقتی به خداوند توکل و به اهل بیت (ع) توسل میکند، دیوانه میشود.
ژنرال گفت: ابوحسین میشود من اباالفضل (ع) را ببینم؟ تصور میکرد او فرمانده لشکرمان است. گفتم نه نمیشود. گفت پس اباالفضل (ع) امام است؟ گفتم ابوالفضل (ع) فرزند و برادر امام است. اینها را گفتم نگاه کرد، خندید و رفت. ۱۵ روز گذشت، ماموریتش تمام شد، ژنرال رمان آمد و این کاغذ را به من هدیه کرد، چکنویسی که دم دستش بوده، پشتش چیزهایی به عربی و … نوشته است: «ابوحسین محرر شرق السوریه… ابوحسین آزاد کننده شرق سوریه بود، با کمک قمربنیهاشم، این را به من هدیه کرد و گفت: ابوحسین ما میرویم، اما ارتش روسیه و ما، تا ابد این عملیاتتان و اباالفضلتان را فراموش نمیکند.»
برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰