تاریخ انتشار : یکشنبه 5 بهمن 1399 - 4:37
کد خبر : 88553

«حاج قاسم» آمیزه‌ای از حماسه و عرفان بود

«حاج قاسم» آمیزه‌ای از حماسه و عرفان بود

خبرگزاری فارس کردستان؛ حاج قاسم، نامی که این‌روزها خیلی ورد زبان‌ها بود. اسطوره مقاومت، تنها نشان ذولفقار در اردوگاه نظامیان. مرگ برایش خیلی کوچک بود، این را از شور و حالی که داشت و از پیج و تابی که بر می‌داشت به صراحت می‌توان دریافت و می‌شد به سهولت فهمید که چیزی کمتر از شهادت

خبرگزاری فارس کردستان؛ حاج قاسم، نامی که این‌روزها خیلی ورد زبان‌ها بود. اسطوره مقاومت، تنها نشان ذولفقار در اردوگاه نظامیان. مرگ برایش خیلی کوچک بود، این را از شور و حالی که داشت و از پیج و تابی که بر می‌داشت به صراحت می‌توان دریافت و می‌شد به سهولت فهمید که چیزی کمتر از شهادت قانع نمی‌شود.

به سادگی آب قدم برمی‌داشت و به صراحت خورشید، سلاح بر دوش وظیفه‌اش بار امانتی بود که ولی به او داده بود. در نگاه نافذش روشنایی کرامت، سرنوشتش دفاع و مبارزه و سرگذشتش از سرگذشتن.

بر منبر اسلحه جای می‌گرفت، رزم بود و بزم بود و عزم بود و جزم. می‌غرید، می‌بالید، می‌نالید، زبان تفکر را به کار می‌بست، کارآزموده گام بر می‌داشت، بی‌قراری می‌کرد، مهربانی کاشت، دلدادگی داشت و شهادت برداشت، تا می‌توانست چیزی را ناکرده نمی‌گذاشت، قرار نداشت، چون دریا بود، موج‌خیز، خود را به آب و آتش می‌زد تا آتش به خیمه‌گاه اهل هم نزنند، دل دریایی‌اش شور می‌زد.

در جنگ‌های برون‌مرزی به امنیت درون‌مرزی معتقد بود، از توحید دم می‌زد، کائنات را عادلانه می‌دید و سرباز بودن را برتر از سردار بودن می‌فهمید، عطر شهادت می‌داد و شرح خون به صراحت آب و آیینه از سلاح و کلاش در جریان بود.

اهل اینجا نبود، در تبار امدادهای غیبی جایگاهی برای خود داشت، شانه به شانه‌ی دیدار، قیامت می‌کاشت و چشم از جهان بالا بر نمی گرفت، فرصتی نداشت، وقت تنگ بود و عمر کوتاه، ناز مردم را خوب می‌کشید، عاشقانه و جانسوزانه بود و دگر خرد می‌ورزید، از جنس تدبیر بود و تدبر.

بی‌قراری قراش بود، غم‌های غریبی داشت، آزاد بود و بندگی می‌کرد، والی بود و گوش به فرمان او بود، به حرم که می‌رسید عاشق می‌شد و عاشقی می‌کرد، مقتل می‌خواند گریستن را آغاز می‌کرد، روضه‌خوان نبود ولی روضه‌خوانی می‌کرد، چون ضجه‌ها و بغض‌های پنهانی و غریبانه‌اش با صدای بلند بر ملا می‌کرد.

پاسدار بود، اسلحه را از دست فرو نمی‌نهاد، جنگ نمی‌کرد، بذر مردانگی و مردمی را می‌پاشاند، از داعش که می‌گفت در نگاه و زبان و جانش شعله‌های غضب بود که شعله می‌کشید، با تعصب میانه‌ای نداشت، عزیز بود، زندگی با عزت می‌خواست نه ذلت، مگر می‌شود مدافع حرم حسینی بود و به ذلت تن داد.”هیهات منالذله”

از اهالی بالا بود، نبض جنگ را به خوبی می‌شناخت، پادگان را به خاکریز می‌برد و دست در دست خاکریز به پادگان سر می‌زد، با شب میانه خوبی داشت و نیمه‌های شب تازه به سروقت بیداری می‌رفت، بال در بال بیداری، ناز نماز را می‌کشید و سر به شانه‌های سجاده با معشوق آسمانی‌اش معاشقه می‌طراوید.

آمیزه‌ای از حماسه و عرفان بود، از تبار خون و خاک، اهل معامله نبود و جناح‌بازی و سیاسی‌کاری را نمی‌دانست.

بی‌تردید، مومن در هیچ زد و بندی، نام‌نویسی نخواهد کرد، سرسپردگی‌های بی‌خودی را بر نمی‌تافت و بی‌عرضگی‌های خودی را نیز هم کمال انسان را گمشده انسان معاصر می‌دانست و خوب بلد بود که سربازی کند، سردار ذوالفقار نشان بود ولی وصیتش این بود که بر مزارم بنویسید. سرباز ولایت، حاج قاسم سلیمانی.

به قلم کودک اهل قلم، مصطفی‌ الله‌ویسیان

ثبت نام در مجمع

برچسب ها :

ناموجود
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

مساجد