تاریخ انتشار : دوشنبه 22 مهر 1398 - 1:40
کد خبر : 65997

پهلوی هم خیریه داشت / در مطالبه‌گری دنبال لیگ دست دوم نباشید!

پهلوی هم خیریه داشت / در مطالبه‌گری دنبال لیگ دست دوم نباشید!

گروه دانشگاه خبرگزاری دانشجو، محدثه لک؛ بعد از دقایقی به نزدیکی ویلای شبنم نعمت زاده رسیده و از اتوبوس پیاده می‌شویم. تا ویلا کمی پیاده‌روی نیاز است… در مسیر، پرونده تخلفات دارویی نعمت زاده در مغزم رژه می‌رود! یاد روز‌هایی می‌افتم که ما باید در داروخانه‌ها به بیماران و خانواده‌هایشان می‌گفتیم: شرمنده متأسفانه این دارو موجود نیست

پهلوی هم خیریه داشت / در مطالبه‌گری دنبال لیگ دست دوم نباشید!گروه دانشگاه خبرگزاری دانشجو، محدثه لک؛ بعد از دقایقی به نزدیکی ویلای شبنم نعمت زاده رسیده و از اتوبوس پیاده می‌شویم. تا ویلا کمی پیاده‌روی نیاز است… در مسیر، پرونده تخلفات دارویی نعمت زاده در مغزم رژه می‌رود! یاد روز‌هایی می‌افتم که ما باید در داروخانه‌ها به بیماران و خانواده‌هایشان می‌گفتیم: شرمنده متأسفانه این دارو موجود نیست و به‌سختی پیدا می‌شود!» یاد روز‌هایی که بیماری به خاطر افزایش قیمت داروهایش که ناشی از کمبود دارویی بود توانایی پرداخت هزینه‌ دارو را نداشت و با غصه‌ای دوچندان داروخانه را ترک می‌کرد… روز‌هایی که مجبور بودیم بیماران را با ناامیدی به داروخانه‌های اصلی تهران پاس دهیم! همان روز‌هایی که میلیارد‌ها داروی احتکار شده در انبار‌های دارویی نعمت زاده خاک می‌خورد و تاریخ انقضایشان می‌گذشت!
به ویلای نیمه مخروب نعمت زاده می‌رسیم. دندان‌هایم را به هم می‌فشارم و با بغض به دیوار‌های فروریخته ویلا نگاه می‌کنم. در دل می‌گویم: خانم نعمت زاده! شک ندارم تک‌تک این آجر‌های فروریخته آه همان بیمارانی است که به خاطر بی‌وجدانی امثال تو بیماری‌شان سخت‌تر گذشت!» مطمئنم اگر دیگران این چیز‌هایی که در ذهنم می‌گذشت را دیده بودند، با بغض بیشتری نظاره‌گر ویلای مخروبه می‌شدند!   پهلوی هم خیریه داشت / در مطالبه‌گری دنبال لیگ دست دوم نباشید!
یکی از جمع می‌گوید: پس چرا کل ساختمان رو تخریب نکردند این چند تا ستون که چیزی نیست!» توضیح می‌دهم که قرار نیست کل ساختمان تخریب شود و فقط متراژ اضافه و غیرقانونی را تخریب می‌کنند. انگار که دلش خنک نمی‌شود می‌گوید: ای‌کاش از پی خرابش می‌کردند!» صادق شهبازی می‌خواهد مقابل ویلا برایمان صحبت کند که ماشینی از میان جمع عبور می‌کند و وارد ویلای روبه‌رویی می‌شود. راننده‌اش مردی مسن است که مشخصاً از جمعیت متعجب شده است. هنوز چنددقیقه‌ای از ورودش به ویلا نگذشته است که کارگر ویلایش را بیرون می‌فرستد تا زنجیر مقابل ویلا را ببندد! چه رفتار زننده‌ای! همه بچه‌ها دلخور می‌شوند و شهبازی به شوخی می‌گوید: آقا به خدا با اون سمت کاری نداشتیم…» یکی از آقایان، زنجیر را باز می‌کند و روی زمین می‌اندازد، چندنفری هم تشویقش می‌کنند!
از رفتارشان ناراحت می‌شوم. هرچقدر بستن زنجیر زننده بود باز کردنش هم زننده و بد است؛ اتفاقا این یعنی مهر تأیید بر رفتار آن پیرمرد که دغدغه‌ ما را نمی‌فهمد. اخم می‌کنم و با چشم به زنجیر اشاره می‌کنم که یعنی درستش کن! می‌بینم کسی زنجیر را وصل نمی‌کند و دوباره چشم‌غره می‌روم و به زنجیر اشاره می‌کنم! پسر جوان دست‌به‌سینه و لبخندزنان فقط نگاهم می‌کند. با خودم میگویم: مطمئنم در کودکی از همان‌هایی بوده که وقتی کتک می‌خورده شکلک درمی‌آورده و داد می‌زده اصلاً هم درد نداشت!» با حرص چشمانم را ریز می‌کنم و به سمت شهبازی برمی‌گردم… شهبازی که متوجه باز شدن زنجیر می‌شود با لحن جدی و آرام می‌گوید: بچه‌ها زنجیر رو وصل کنید!» سریعا زنجیر را وصل می‌کنند. زیر لب می‌گویم: عجب آدم‌هایی هستند! این‌همه چشمم رو تنگ و گشاد کردم و ایماواشاره… اصلا به روی خودشان هم نیاوردند آن‌وقت با یک جمله فوری زنجیر را وصل کردند!» شاید هم کافی بود به‌جای آن‌همه زحمت دادن به چشم و صورتم همان یک جمله شهبازی را می‌گفتم! درهرحال ما خانم‌ها از آقایان انتظار داریم که از حرکات و چشم‌هایمان متوجه حرفمان شوند… واقعا انتظار زیادی است؟!   پهلوی هم خیریه داشت! صادق شهبازی مقابل خرابه‌های ویلای نعمت زاده با شور خاصی برایمان صحبت می‌کند: مردم اوایل انقلاب از کمبود‌ها ناراحتی نداشتند، چون می‌دیدند مسئولین جمهوری اسلامی مثل آن‌ها زندگی می‌کنند و کمبود‌ها برای همه است. اما حالا بیشتر از کمبود‌ها این تبعیض است که مردم را اذیت می‌کند! هدف انقلاب اسلامی برپایی عدالت است وگرنه دوران شاه هم افراد با ظاهر مذهبی کم نبودند! مسئله فقط کمک به فقرا هم نیست که اگر این‌طور بود در زمان شاه هم جمعیت خیریه فرح پهلوی وجود داشت! مسئله برطرف کردن عوامل به وجود آمدن این فقر است… مسئله چرایی این نابرابری‌هاست…»   پهلوی هم خیریه داشت / در مطالبه‌گری دنبال لیگ دست دوم نباشید!   در مطالبه گری دنبال لیگ دست‌ دوم نباشید بعد از عکس یادگاری با خرابه‌های ویلا راهی مقصد نهایی می‌شویم: دروازه غار… این بار شهبازی سخنران اتوبوس ما خواهد بود. شوخی‌ها و صحبت‌های روی حساب‌وکتابش بچه‌ها را سر ذوق آورده است و در اتوبوس هرکسی از هر دغدغه‌ای می‌گوید. از کنار ویلای عباس آخوندی، وزیر سابق راه و شهرسازی عبور می‌کنیم. شهبازی می‌گوید: این ویلای همان آقایی است که مسکن مهر را مزخرف می‌دانست!» بعد هم به نامه‌ آخوندی به لاریجانی برای عدم تصویب طرح مالیات بر سود سرمایه اشاره می‌کند، طرحی که اگر تصویب می‌شد می‌توانست مانع بسیاری از دلالی‌ها در حوزه مسکن، دلار و… شود.
شهبازی در آخر هم اشاره می‌کند که: در مطالبه گری دنبال لیگ دست‌ دوم نباشید! دختر آبی، ورود زنان به ورزشگاه‌ها و… مسائل فرعی است. چرا عدالتخواهی و رفع تبعیض‌ها نباید به‌جای «دختر آبی، آری یا خیر» مطرح شود؟!»   انگ اجتماعی سخت‌تر از هر چیز از پنجره اتوبوس به بیرون نگاه می‌کنم. کم‌کم از ویلا‌های لاکچری با دیوار‌های بلند به ساختمان‌های قدونیم‌ قد دود گرفته‌ جنوب تهران می‌رسیم. بعد از رسیدن به مقصد با اولین صحنه‌ای که مواجه می‌شویم دستگیری معتادی توسط نیروی انتظامی است. بیشتر که دقت می‌کنم گویا گارد نیروی انتظامی است! اهالی محل با تأسف می‌گویند: همین امروز صبح از زندان آزاد شده بود…
وارد دفتر شورایاری محله هرندی یا همان دروازه غار می‌شویم. بابازاده مسئول «مرکز حمایت از کودکان کار ِزندگی خوب» از تبعیض‌ها و بی‌توجهی مسئولین به این منطقه می‌گوید، تبعیضی که در نهایت منجر به ایجاد انگ اجتماعی برای اهالی محله شده است. بابازاده اشاره می‌کند: زمانی که معتادان و کارتن‌خواب‌ها به این منطقه رانده شدند زندگی برای اهالی محله سخت و دشوار شد، همین مسئله محیط را برای اهالی ناامن کرد.»   پهلوی هم خیریه داشت / در مطالبه‌گری دنبال لیگ دست دوم نباشید!
از دفتر شورایاری بیرون می‌آییم تا گشتی در محله بزنیم. گوشه گوشه‌ دیوار‌ها می‌توان جای دودگرفتگی استعمال مواد مخدر را دید. اهالی محله از دیدن جمعیت تعجب می‌کنند، چندنفری قصد عکس گرفتن از محله را دارند که یکی از اهالی داد می‌زند: عکس نگیر آقا!» حتی بچه‌های خردسال محله هم از عکس گرفتن امتناع می‌کنند، گویا همه اهالی محل یاد گرفته‌اند از عکس فراری باشند! وارد کوچه‌های تنگ با ساختمان‌های کوچک می‌شویم. خانم میانسالی از پنجره یکی از خانه‌ها سرش را بیرون می‌آورد و بلند می‌گوید: دنیا اینجا همه‌اش شده خلاف! معتاد‌ها و خلاف‌کار‌ها رو دستگیر می‌کنند، دوباره آزاد می‌کنند برمی‌گردند همین‌جا… به خاطر خدا این خرابی‌ها رو آباد کنید ما اینجا امنیت نداریم!»
کجای این کره زمین جای من است جلوتر که می‌رویم بابازاده توضیح می‌دهد: اینجا خانواده‌هایی داریم که در یک‌خانه نه متری شش الی هفت نفر زندگی می‌کنند! مسئولین هم هیچ کمکی نمی‌کنند… اگر کمکی هم می‌شود از طرف مردم است. خب پس شما‌ها چه‌کاره‌اید؟ شما‌ها چرا حقوق می‌گیرید؟! یک‌دفعه همه‌چیز را دست مردم بسپارید و خودتان را راحت کنید…»
در همین حین خانمی متوجه جمع ما می‌شود و جلو می‌آید. چهره نگران و مستأصلی دارد. می‌گوید: شش‌ماهه در این کوچه و خیابان سرگردانم! بعد از دستگیری برادرم صاحبخونه که فهمید کسی رو ندارم از خونه انداختم بیرون و اثاثم رو فروخت… هر جا میرم میگن اینجا نایست! خب شما بگویید کجای این کره زمین جای من است! هیچ کجا جایی برای ما نیست، چون اسم ما کارتن خوابه! خب کی ما رو کارتون خواب کرده؟!»   پهلوی هم خیریه داشت / در مطالبه‌گری دنبال لیگ دست دوم نباشید!
نگرانی و بغض در صدایش موج می‌زند. بابازاده حواله‌اش می‌دهد که شنبه به مجموعه زندگی خوب سر بزند. به سمت دفتر شورایاری حرکت می‌کنیم. ناراحتی در چهره تک‌تک بچه‌ها دیده می‌شود. بعد از اقامه نماز مغرب و عشاء شهبازی برایمان صحبت می‌کند. از همان صحبت‌های خاص مدل خودش که آدم را سر ذوق می‌آورد.
به‌جای کمک به مدرسه برایمان سبزی پاک‌کن قبل از سوارشدن در اتوبوس برای بازگشت به میدان انقلاب، با یکی از اهالی محل که خادم مسجد است هم‌صحبت می‌شوم. از وضعیت مدارس محله و هزینه‌هایی با عنوان کمک به مدرسه گلایه می‌کند، می‌گوید: هرسال مدرسه محل دویست هزار تومان با عنوان کمک به مدرسه می‌خواهند که خب ما از پرداخت آن برنمی‌آییم! این موضوع را با مسئولین مدرسه مطرح کردم گفتند پس به‌جای پرداخت هزینه به‌عنوان مستخدم در مدرسه فعالیت کن! وقتی گفتم خادم مسجدم گفتند پس به‌جای کمک به مدرسه برایمان سبزی پاک‌کن!»
با ادامه صحبت‌ها متوجه می‌شوم گویا این مشکل بعد از یک سال پیگیری و با شکایت به آموزش‌وپرورش در مدرسه دخترش حل‌شده، ولی بعضی دیگر از مدارس محله همین هزینه‌ها را از خانواده‌ها دریافت می‌کنند و وضع به همین شکل است.‌
می‌گوید مشکل من حل‌شده، ولی خیلی‌ها هنوز با این مسئله درگیرند! در دلم این احساس مسئولیتش را تشویق می‌کنم.
برای راهی شدن به سمت دانشگاه وارد اتوبوس می‌شویم. در دلم غم عجیبی سنگینی می‌کند… احساس می‌کنم بچه‌های عدالتخواه را که جانانه و با اصول، علم مطالبه گری در دست گرفته‌اند بیشتر از پیش دوست دارم.
صدای صلوات خاصه امام رضا از گوشی‌ام بلند می‌شود، این یعنی ساعت دقیقا هشت شب است! چه فرقی می‌کند… عدالت‌خواهی که هشت صبح و شب نمی‌شناسد!

ثبت نام در مجمع

برچسب ها :

ناموجود
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

مساجد