حسن باقری گفت: خرمشهر که فتح بشود مادر شما هم خوب میشود!
به گزارش مجمع رهروان امر به معروف ونهی از منکر استان اصفهان به نقل از گروه حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس، سردار حسین همدانی به سال ۱۳۲۹ در همدان متولد شد. وی از فرماندهان جنگ تحمیلی و بنیانگذار لشگر «۳۲ انصار الحسین(ع)» شهر همدان و فرمانده لشگر «۱۶ قدس گیلان» در هشت سال دفاع مقدس
به گزارش مجمع رهروان امر به معروف ونهی از منکر استان اصفهان به نقل از گروه حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس، سردار حسین همدانی به سال ۱۳۲۹ در همدان متولد شد. وی از فرماندهان جنگ تحمیلی و بنیانگذار لشگر «۳۲ انصار الحسین(ع)» شهر همدان و فرمانده لشگر «۱۶ قدس گیلان» در هشت سال دفاع مقدس بود و نقش مهمی را در آن دوران با شکوه ایفا کرد. شهید همدانی با کمک شهیدان احمد متوسلیان، محمد ابراهیم همت و محمود شهبازی نقش به سزایی در تاسیس لشگر ۲۷ محمد رسول الله(ص) تهران داشت و سالها بعد در ایام فتنه ۸۸، خود فرماندهی این لشگر را بر عهده گرفت.
این سردار شهید یک فرمانده نظامی و عملیاتی بود که فعالیتهای فرهنگی او پس از جنگ هشت ساله تحمیلی بسیار چمشگیر است. سرانجام سردار شهید همدانی پس از سالها مجاهدت در تاریخ ۱۶ مهر ۱۳۹۴ زمانی که برای مبارزه با تروریستهای تکفیری و دفاع از حرم حضرت زینب(س) به سوریه هجرت کرده بود به شهادت رسید و برای همیشه در تاریخ ماندگار شد.
وی آغاز عملیات «بیت المقدس ۱» را که منجر به فتح خرمشهر شد اینگونه روایت میکند:
روز دهم فروردین، در پایان عملیات فتحالمبین، بعد از نماز شکری که در اتوبان اضطراری، بغل پل فلزی کرخه، بین رود کرخه و جاده اندیمشک اهواز با حضور همه رزمندگان برگزار شد، بحث در پیش بودن عملیات بزرگ بعدی مطرح شد.
جلسهای با حضور احمد متوسلیان، محمود شهبازی، محسن وزوایی،سرهنگ صیاد شیرازی و حسن باقری تشکیل شد- که من در این جلسه حضور نداشتم- در آن جلسه، جمعبندی از علمیات فتحالمبین انجام میگیرد و دستاوردهای عملیات و نقاط ضعف و قوت دشمن بررسی میشود. حسن باقری تحلیلی از وضعیت دشمن ارائه میکند و میگوید اگر به دشمن فرصت بدهیم، یگانهای آسیبدیدهاش را بازسازی میکند.
قرار بود همه یگانهای حاضر در نبرد فتح را جمع و جور کنند و منطقه فتحالمبین را تحویل قرارگاه فجر بدهند و سایر یگانها به مقرهایشان برگردند. فرماندهان تیپها هم اصرار داشتند با توجه به اینکه نیروها سه ماه در منطقه ماندهاند، نیاز به مرخصی دارند. بعضیها هم باید ترخیص شوند. از طرف دیگر، بعضی فرماندهان نظرشان این بود که چند ماه فرصت لازم است تا یگانهای خود را بازسازی کنیم.
حاج احمد متوسلیان و محمود شهبازی آمدند دو کوهه. جلسهای با حضور فرماندهان گردانها و معاونتها گذاشتند که حدود سه ساعت طول کشید. حاج احمد، جمعبندی مفصلی از عملیات داشت و گفت: اگر ما به دشمن فرست بدهیم،حتی توان فعلی را دو برابر هم کنیم، قطعا امید به موفقیت در عملیات بعدی نیست. دشمن در فتح مبین متوجه توان ما شده است. پیش از این در تحلیل و بررسیهایش نمی توانست قبول کند که ما دارای چنین قدرتی هستیم. بنابراین تا دشمن در موضع ضعف است و فرصت بازسازی پیدا نکرده، باید عملیات بعدی را انجام دهیم.»
در ذهنمان بود که قرار است نبرد را در منطقه فتح مبین ادامه بدهیم. فکر میکردیم میرویم به سمت العماره مرکز استان میسان عراق، و یا قرار است برویم مهران یا قصر شیرین یا یک شهر عراق را بگیریم. در جلسه دستواره،محمود شهبازی، همت، خاکسار، بنده،رنجبران، اسماعیل قهرمانی فرمانده گردان انصارالرسول و رضا چراغی بودند. قجهای هم با اینکه مجروح شده بود، در جلسه حاضر شد. بعضی ها هم مثل اکبر حاجیلو و حاج عباس کریمی مجروح شده و برای مداوای اساسی، آنها را از منطقه خارج کرده و رفته بودند.
من در جلسه گفتم: «برادر احمد! میگذاشتید ما برویم، هیچی جلو ما نبود.» واقعا هم نبود. یادم میآید وقتی با سعید بادامی، محمود شهبازی و علیرضا ناهیدی،ارتقاعات تینه و تنگه ابوغریب را سرازیر شدیم و با تویوتا گاز میدادیم و میرفتیم جلو، پرنده هم در منطقه پر نمیزد. به حاج احمد گفتیم چرا نگذاشتید جلوتر برویم؟ با انگیزه بالای بچهها میتوانستیم با ماشین تا العماره هم برویم، اما حاج احمد لبخندی تحویل داد، چون او میدانست چه خبر است ولی ما نمیدانستیم.
خلاصه در آن جلسه، فرمانده گردانها یکی یکی به حاج احمد گزارش دادند. یک گردان از بچههای قم بودند. که در عملیات به کارگیری نشدند. مسئولین این گردان، به متوسلیان گفتند: «برادر احمد! از لحظه شروع عملیات،تا امروز که ما خدمت شما هستیم ،تیپ به ما نه آب داده،نه نان و نه غذا. مایحتاجمان را از این طرف و آن طرف گرفتیم. »
متوسلیان همانجا گفت: «حالا که این طور است، برادر همدانی موظف میشود برود یک مسئول تدارکات برای تیپ پیدا کند و بردارد و بیاورد.» وقتی او میگفت شما موظف هستیف کسی جرات نمیکرد بگوید نه. با احمد متوسلیان نمیشد خیلی بحث کرد. واقعا ابهت و اقتدار فرماندهی او مثل و مانند نداشت. البته گاهی اوقات هم که برخورد تندی با یک کادر خاطی میکرد، بعد میدیدی گریه میکرد و از طرف مقابل عذرخواهی میکرد. سیستم و روش مدیریتی او این طوری ها بود.
توی جلسه، از حیث سن و سال، من از همه بزرگتر بودم بقیه هم رعایت حال مرا میکردند. چند بار خواستم بگویم نه! میدانستم که حاج احمد برخورد میکند، چیزی نگفتم بعد از جلسه به محمود شهبازی گفتم: «به من چه مربوطه که بروم مسئول تدارکات بیاورم؟» شهبازی گفت: «ناراحت نباش! با هم میرویم یک فکری میکنیم.»
خلاصه آخر جلسه حاج احمد گفت: «دوستان در جریان باشند، تکلیف است، همه موظف هستند، کسی تحقیق نکند که منطقه عملیاتی بعدی کجاست؟ ممکن است برویم غرب، هر کجا ممکن است برویم، هرکس تحقیق کند که عملیات کجاست، گناه کرده است. شما کاری نداشته باشید. از امروز شما ۵ روز مرخصی دارید. برگه مرخصی بنویسید، پیشبینی قطار و اتوبوس و هم شده است. بعد از ۵ روز بیاید پادگان ولیعصر تهران.»
فرمانده گردانها گفتند: «حاج احمد، ۵ روز مرخصی کم است. عمده نیروهای تیپ ما بسیجی هستند و سهماهه به منطقه اعزام شدهاند، ممکن است نیایند. حاج احمد گفت: «پس شما باید با آنها صحبت کنید. بگویید میخواهیم عملیاتی بزرگتر از فتح مبین انجام دهیم، آنها که تجربه عملیات داشتهاند، باید بیایند.» سید محمدرضا دستواره که مسئول واحد پرسنلی تیپ بود، گفت: «برادر احمد، شما بدانید خیلی هم که آقایان صحبت کنند، دوسوم نیروها نمیآیند، شما مطمئن باشید که نمیآیند.»
حاج احمد دفعتاً با همان لحن شمرده، به او نهیب زد و گفت: «برادر دستواره، از این حرفها دیگر نزنی!»
روش حاج احمد این بود که با یک تشر مؤدبانه کاری میکرد که کسی در جلسات، با تدابیر فرماندهی مخالفت نکند. توصیه مؤکد دیگری هم برای فرماندهان گردانها – که عمدتاً از تهران آمده بودند – داشت. گفت: «برادرهای عزیزم، از اینجا که رفتید رسیدید تهران، برنامهریزی میکنید. از فردا صبح میروید به عیادت مجروحین، میروید زیارت خانواده شهدا، در هر گردانی فرمانده گردان موظف است با فرمانده گرو هانهایش، دستهجمعی به عیادت مجروحین در بیمارستانها یا منازل و زیارت خانواده شهدا بروند.»
اصلاً نمیگفت باید به خانوادههای شهدا، سرکشی کنیم، میگفت: باید آنها را زیارت کنیم. میگفت وقتی برگشتید، هر گردان باید پانصد نفر نیرو داشته باشد! نمیگفت شمار فعلی نفرات گردانها کم هستند، بلکه میگفت: بروید با نیروها صحبت کنید تا تعدادشان برسد به پانصد نفر! حاج همت و خاکسار موظف شدند زمینه انتقال نیروها را فراهم کنند.
جبهه پدافندی را هم از ما تحویل گرفتند و برگشتیم به پادگان دوکوهه در منطقه فتح مبین دیگر کاری نداشتیم. در اوایل عملیات فتح، نامهای از اصفهان برای آقای شهبازی آمده بود که مادرت مریض است حتماً به عیادت ایشان بیایید.
حاج همت، حاج احمد و خاکسار خبر داشتند. حاج احمد به محمود گفته بود: «حاج آقا شهبازی، شما موظفی بروی اصفهان، محمود گفته بود: «باشد لازم شد میروم، عجالتاً به منزلمان تلفن میزنم!» یادم است تویوتا وانتی از سپاه دزفول گرفته بودیم تا در مواقع ضروری از آن استفاده کنیم. حاج احمد گفت: «محمود؛ بار دوم است که میگویم؛ حتماً برو اصفهان، اما شهبازی تا پایان عملیات در منطقه باقی ماند، این بار، در خاتمه عملیات، حاج احمد چون احساس میکرد که ممکن است محمود باز هم به اصفهان نرود، به من گفت: برادر همدانی! شما محمود را ببرید همدان، یک ماشین با راننده بدهید او را ببرد اصفهان، از مادرش عیادت کند، بعد برگرداند ایشان را بیاورد، پادگان دوکوهه.»
محمود هم قبول کرد.
نماز مغرب و عشاء را در ساختمان ستاد فرماندهی تیپ خواندیم. حاج احمد به من گفت: «برادر همدانی، شما ۴۸ ساعت مرخصید. بروید همدان و به محمود ماشین بدهید تا به اصفهان برود، شما هم مسئول واحد تدارکات موردنیاز تیپ را بردارید و بیاورید دوکوهه.»
با ماشین حرکت کردیم. سعید بادامی هم با ما بود. پلدختر و اسلامآباد غرب را پشت سر گذاشتیم. حدود ۶ ساعت طول کشید. حدود ساعت یازده و نیم، دوازده به کرمانشاه رسیدیم. رفتیم مقر فرماندهی سپاه منطقه ۷ کشوری که فرمانده آن آقای بروجردی بود. گفتند ایشان مشغول استراحت است. آقای خلیفه سلطانی جانشین او بود.
اتفاقاً آقای خلیفه سلطانی هم در رابطه با منطقه سنقر جلسه عملیاتی داشت. وقتی گفتند شهبازی آمده است – چون همشهری شهبازی بود و او را میشناخت – به ما اجازه ورود دادند. همینکه وارد شدیم، خلیفه سلطانی گفت: «بهبه! این هم دو نفر فراری!»
شهبازی بیحوصله، اما با لحنی مؤدب، در جواب گفت: «عملیات بزرگی در پیش است. ما هم دو روزه آمدهایم و خستهایم. میخواهیم مسئول تدارکات برای تیپ انتخاب کنیم و با خودمان ببریم.»
گفت: چی؟ هر دو نفر شما را به دادسرای پاسداران معرفی کردهایم!»
بعد به دفتردارش گفت: «برو نامهشان را بیاور.»
دیدیم بله! نوشتهاند این دو نفر بدون مجوز سپاه منطقه ۷ همدان را ترک کردهاند و…!
من هم به شوخی و مزاح گفتم: «من کارهای نیستم! خوب آقای شهبازی فرمانده سپاه استان همدان بود، به من دستور داد، مرا با خودش برده!، خلیفه سلطانی هم جواب داد: «باشد بروید دادسرا جواب بدهید.»
شهبازی با کمحوصلگی به من گفت: حسین تو به این صحبتها گوش نده! اصلاً به این حرفها زیاد توجه نکن
خلاصه شب همانجا خوابیدیم، صبح که بیدار شدیم، صبحانه را با آقای شهبازی، خلیفه سلطانی و آقای بروجردی خوردیم.
بروجردی ۴۸ ساعت قبل از عملیات – فتح مبین – به عنوان نماینده فرمانده کل سپاه به تیپ آمد و تا آخر در جریان کارها بود. همچنین خبر داشت که نامه معرفی ما به دادسرا ارسال شده. چون امضای خودش پای نامه بود. خلیفه سلطانی، ماجرا را برای آقای بروجردی توضیح داد. بروجردی هم گفت: «باشد، عملیات بعدی تمام شد، اینها بیایند جواب بدهند.»
خیالمان راحت شد.
به آقای بروجردی گفتم: «شما که از مشکلات تیپ ما در مقوله پشتیبانی اطلاع دارید؟» ایشان هم تأیید کردند که پشتیبانی تیپ خیلی اشکال داشت.
گفتم: «ما آمدیم نیرو ببریم.»
گفت: «چه کسی را میخواهید؟»
گفتم: «آقای نیکومنظر» هر دو نفر – بروجردی و خلیفه سلطانی – گفتند: «اصلاً» بدجوری نقل کردند و گفتند: «اصلاً امکان ندارد، کس دیگری را پیشنهاد کنید.»
هر کار کردیم، دیدیم آنها نمیپذیرند.
شهید حسین همدانی (نفر اول از سمت چپ تصویر). در تصویر شهید محمود شهبازی با چفیه قرمز دیده میشود
آقای بروجردی از قبل با محمود شهبازی دوست بودند، حتی خود آقای بروجردی، شهبازی را در اواخر اسفند ۱۳۵۹ به عنوان فرمانده سپاه استان همدان معرفی کرد. شهبازی به آقای بروجردی گفت: «برادر محمد! واقعاً میخواهی چه کار بکنی؟ ما به جز آقای نیکو منظر فرد دیگری را نمیشناسیم که با خود ببریم. یعنی اگر این نشود، با من باید مسئول تدارکات تیپ ۲۷ بشوم، یا همدانی.»
آقای بروجردی هم که در عملیات فتح مبین، مشغله کاری فراوان ما دو نفر را دیده بود، گفت: «باشد، با خود آقای نیکومنظر صحبت کنید. منتها به یک شرط؛ ضمن اینکه مسئول واحد تدارکات تیپ شما میشود، رئیس مالی اینجا هم بانی بماند و یک نفر را به عنوان جانشین خودش بگذارد تا کارها را اداره کند. بعد از عملیات هم باید دوباره برگردد ماهی گفتیم خیلی خب، قبول!»
رفتیم با نیکومنظر صحبت کردیم. آقای نیکومنظر در ساختمان باشگاه فرهنگیان که آن موقع، مقر پشتیبانی سپاه منطقه هفت بود، کار میکرد. گفت: «بزرگترین مژده را به من دادید.» خیلی خوشحال شدم.
شرط آقای بروجردی را گفتیم…
گفت: «بقیهاش حل است. من کسی را اینجا میگذارم اسم خودم هم باشد، هیچ مشکلی ندارد. باز گفتیم: طول میکشد، ما میخواهیم چند ساعت دیگر برویم جنوب، شما هم با ما بیایید. یا بیایید همدان، جمع و جور کنیم و از آنجا برویم.»
برایش توضیح دادیم که وضعیت چطور است: «باید تیم درست کنید، چون پشتیبانی نی که ۹ تا ۱۰ گردان دارد، آن هم در منطقه عملیاتی، خیلی کار سنگینی است.»
به ما خیلی خونسرد و مطمئن گفت: «مشکلی نیست، بقیهاش حل است.»
شهبازی هم رفت و به آقای بروجردی گفت: «آقا ما با ایشان صحبت کردیم، شرایط شما را قبول کرده است.»
خلاصه حرکت کردیم و نزدیک ظهر به همدان رسیدیم شهبازی ناهار خورد و نماز خواند. فکر کنم ۱۰ دقیقهای هم برای بچههای سیاه همدان صحبت کرد. یک ماشین شورلت نوا Nova سواری بود که ما آن را در جریان کودتای نافرجام شبکه نقاب در پایگاه هوایی شهید نوژه از کودتاچیان گرفته بودیم و در اختیار سپاه بود.
آقای درویشی مروت خیلی در رانندگی مسلط بود. ماشین را دادم دستش و گفتم شهبازی را یکسره به اصفهان ببرد. من هم دنبال کارهای شخصیام رفتم و به خانواده و مادرم سرکشی کردم.
روز بعد که برگشتم سپاه همدان، دیدم آقای نیکومنظر هم آمده است. یعنی آن روز تا شب در کرمانشاه کارهایش را کرده بود و شبانه خودش را رسانده بود همدان، دوباره به او گفتم: «آقای نیکومنظر، کار را کوچک نبینی! آنجا فشار کاری و مشکلات خیلی زیاد است و فرصت هم خیلی کم.»
جواب داد: «باشد، مشکلی نیست.»
بعد جلسهای با مسئولین سپاه استان همدان برگزار شد. با حضور آقایان؛ فرجیان زاده ، برقعی، فدایی، شادمانی و…. بعد از جلسه به دستور آقای شهبازی – که هنوز فرمانده سپاه استان همدان بود – و با امضای آقای فرجیان زاده، به همه فرماندهان سپاه ابلاغ شد که نیروهای داوطلبی که آقای نیکومنظر جهت همکاری خود معرفی میکند، باید بلافاصله آزاد شوند. به یاد دارم نیکومنظر یک سری تیم قوی آماده کرد: تیم ترابری، تیم تدارکات، تیم مخابرات، تیم آبرسانی، تیم مهماترسانی و یک تیم هم از بازار درست کرد. قرار شد حبیبالله مظاهری، فرمانده گردان مسلم بن عقیل هم نیروهایش را جمع و جور کند و چند روز بعد به دوکوهه بیاید. فردای آن روز به طرف پادگان دوکوهه حرکت کردیم.
به دو کوهه رسیدیم، با کمال شگفتی دیدیم محمود شهبازی هم آنجاست، نگو که رفته بود اصفهان، اما چون مادرش در بخش مراقبتهای ویژه، بیهوش بستری بود، از پشت شیشه چند لحظه مادر را میبیند. بعد با پدر و برادرها خداحافظی میکند و مثل برق و باد برمیگردد به دو کوهه هیچکدام از مسئولین تیپ در دوکوهه نبودند؛ حتی حاج احمد و حاج همت هم رفته بودند مرخصی. فقط آقای خاکسار و تعدادی نیرو مانده بودند.
شهبازی و خاکسار هر دو در جریان مسائل محرمانه مربوط به زمینهچینی برای عملیات جدید بودند. شهبازی وضعیت را سؤال کرد. خاکسار گفت: «امکانات را فراهم کردیم تا یک ستون به طرف منطقه مورد نظر حرکت کند.»
من تازه فهمیدم که منطقه جدید، جای دیگری سوای محورهای عملیاتی شمال خوزستان است. اما باز هم به ما نگفتند مقصد کجاست. حدود ده، دوازده وانت تویوتا را چادر زده بودند. امکاناتی از قبیل بیل و کلنگ، پتو، مقدار زیادی کنسرو، آب و نان و خلاصه هر چه را پیشبینی میکردند لازم شود، بار تویوتاها کردند، قرار شد این ستون حرکت کند و کسی نفهمد کجا میرود. وقتی هم به منطقه مورد نظر رسید و مستقر شد، به هیچ عنوان با عقبه ارتباطی نداشته باشد.
آن شب استراحت کردیم و صبح با ستون راه افتادیم. جاده اندیمشک – اهواز تا قبل از عملیات فتح مبین، در دید دشمن بود، بنابراین ماشینها باید از شوشتر میرفتند به سمت اهواز، بعد از عملیات، این جاده باز شده بود. وقتی از اندیمشک عبور کردیم، تازه فهمیدیم منطقه عملیات جدید خارج از محدوده فتح مبین است. از جاده اندیمشک، رفتیم به سمت اهواز، از اهواز به سمت راست پیچیدیم و به ابتدای جاده اهواز آبادان رسیدیم. بعضی از نفرات اولین بار بود که به آن منطقه میآمدند. تعدادی از آنها تا آن موقع به خرمشهر با اهواز نیامده بودند. خود من با اینکه در آبادان متولد شدم و بعدها، بارها به این شهر رفته بودم ولی از آن جاده نرفته بودم به هر صورت رفتم تا به دارخوین رسیدیم. شاید دو، سه کیلومتری از دارخوین جلوتر رفتیم، که بعد سمت راست پیچیدیم تو جاده خاکی.
آنقدر در جاده خاکی رفتیم تا رسیدیم به جایی که یک سری تأسیسات و امکانات و کنار جاده گذاشته بودند پرسیدم: اینجا کجاست؟
گفتند: «سایت متعلق به سازمان انرژی اتمی است»
پیاده شدیم و وسایل را خالی کردیم، قرار شد تردد هم نکنیم چون گفتند آن طرف رودخانه دشمن هست. دو دستگاه موتورسیکلت تریل بین وسایل بود که آنها را داخل انباری گذاشتیم. روز بعد نیکومنظر به آنجا آمد و همانجا شد مسئول واحد پشتیبانی تیپ ۲۷. بعد من، آقای شهبازی و آقای نیکو منظر با موتور رفتیم به قرارگاه عملیاتی نصر در «سلمانیه».
گری بود که حسن باقری، مهدی زین الدین – به عنوان مسئول اطلاعات قرارگاه نصر – و یکی دو تا از دوستان دیگر آنجا بودند.
آقای باقری به آقای شهبازی گفت: محمود، خیلی خوب و زود آمدی، الحمدالله! حال مادرت چطور است؟ انشاء الله خدا او را شفا بدهد، به تو گفت باشم؛ خرمشهر که فتح بشود مادر شما هم خوب میشود! حسن باقری حافظه خیلی خوبی داشت. طوری که موقع صحبت درباره موضوعی خیلی قشنگ ترتیب و توالیاش را میتوانست بگوید. شروع کرد، ابتدا تاریخچهای از گذشته گفت: «استراتژی ارتش ایران در گذشته درباره عراق، تهاجم و آفند از غرب به بغداد بوده است. بیشتر هم متکی به توان موشکی با هواپیما بوده و روی انهدام پایتخت عراق به عنوان یک محل آسیب پذیر، سرمایهگذاری کرده است. از همان دوران، ارتش ایران که لشکر ۹۲ زرهی خودش را در اینجا مستقر کرده، فقط به آن مأموریت دفاع از خوزستان را داده و دنبال چیز دیگری نیست. ولی برعکس استراتژی عراق از قدیم در جنوب تقریباً تصرف کامل خوزستان بوده، بنابراین وقتیکه دشمن تصمیم میگیرد حمله کند، بیشتر نیرو و توانش را در خوزستان میگذارد. به چند دلیل: ۱- منطقه جنوب از نظر فرهنگ و زبان با عراق سنخیت دارد. ۲- در این منطقه، ایران منافع زیادی دارد، مثل نفت و زمینهای حاصلخیز، عراق بهطور طبیعی در مرز جنوبی خودش با محدودیت زیادی دست به گریبان است. عراقیها فقط میتوانند از دهانه فاو – در اروند، آن هم با حمایت ایران – تردد کنند که اسکله هم نداشتند.»
باقری امتیازات زیادی را که منطقه جنوب خوزستان در استراتژی دشمن داشت، برشمرد و تحلیل جالبی هم ارائه کرد. دیگر طوری شد که من از حیث ذهنی قفل شده بودم و نمیتوانستم مطالب او را بگیرم، بعد زوم کرد روی این نکته که تیپ ۲۷ در عملیات فتح مبین خوش درخشید و سرافراز بود و امام را شاد کرد. به همین خاطر هم، دوباره روی شما حساب باز کردیم.
بعد گفت: با احمد در تماس هستیم خاکسار هم که دوکوهه است و سازماندهی نیروها را بر عهده دارد، بعد رو کرد به شهبازی و ادامه داد: محمود، به شما مسئولیت بزرگی محول میشود. تو در فتح مبین قائممقام تیپ خودتان بودی اما در این عملیات، تو همهکاره ما هستی. قرارگاه نصر کلید فتح خرمشهر است.» همانجا متوجه شدم که شهبازی دیگر قائممقام احمد در تیپ ۲۷ نیست. حاج همت قائممقام حاج احمد شده بود. خاکسار رئیس ستاد بود و یک آقایی به نام محمدی هم قائممقام خاکسار شده بود امیر مسعود صادقی یکتا – که بیشتر او را با نام مستعار صمد یکا میشناختیم – سرپرست واحد اطلاعات تیپ ۲۷ شد و شهبازی هم عهدهدار مأموریت شناسایی قرارگاه فرعی نصر ۲ بود، ضمن اینکه در اصل، همهکاره اطلاعات قرارگاه عملیاتی نصر هم شده بود. مثلاً وقتی مهدی زینالدین فرمانده واحد اطلاعات قرارگاه عملیاتی نصر، میآمد پیش شهبازی، مانند نیروی او رفتار میکرد. محمود در تمام جلسات اصلی قرارگاه عملیاتی نصر حاضر بود. قبل از آن هم در جلسات اصلی قرارگاه مرکزی کربلا حضور داشت. تازه در آن جلسه بود که ما متوجه شدیم قرار است خرمشهر را از سپاه سوم ارتش بعث پس بگیریم.
ادامه دارد…
برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰