تاریخ انتشار : سه شنبه 7 فروردین 1397 - 21:50
کد خبر : 27350

این دفعه برای خودت پارچه را می‌برم، حق نداری به کسی ببخشی

این دفعه برای خودت پارچه را می‌برم، حق نداری به کسی ببخشی

به گزارش مجمع رهروان امر به معروف ونهی از منکر استان اصفهان به نقل از  گروه سیاسی خبرگزاری میزان، پهلوان بسیجی «ابراهیم هادی» از بنیانگذاران گروه چریکی شهید اندرزگو در جبهه گیلان‌غرب است. خبرگزاری میزان در ایام تعطیلات نوروز امسال، ۱۵ بُرش از زندگی این قهرمان غریب کشورمان را که در کتاب «سلام بر ابراهیم» گردآوری شده است، منتشر

این دفعه برای خودت پارچه را می‌برم، حق نداری به کسی ببخشی (نوروز ۱۰)

به گزارش مجمع رهروان امر به معروف ونهی از منکر استان اصفهان به نقل از  گروه سیاسی خبرگزاری میزان، پهلوان بسیجی «ابراهیم هادی» از بنیانگذاران گروه چریکی شهید اندرزگو در جبهه گیلان‌غرب است. خبرگزاری میزان در ایام تعطیلات نوروز امسال، ۱۵ بُرش از زندگی این قهرمان غریب کشورمان را که در کتاب «سلام بر ابراهیم» گردآوری شده است، منتشر می‌کند.

راوی: مصطفی صفار هرندی

از علمایی که ابراهیم به او ارادت خاصی داشت مرحوم حاج آقا هرندی بود. این عالم بزرگوار غیر از ساعات نماز مشغول شغل پارچه فروشی بود.

اواخر تابستان ۱۳۶۱ بود. به همراه ابراهیم خدمت حاج آقا رفتیم. مقداری پارچه به اندازه دو دست پیراهن گرفت. هفته بعد موقع نماز دیدم که ابراهیم آمده مسجد و رفت پیش حاج آقا. من هم رفتم ببینم چی شده. ابراهیم مشغول حساب سال بود و خمس اموالش را حساب می‌کرد! خنده ام گرفت! او برای خودش چیزی نگه نمی‌داشت. هر چه داشت خرج دیگران می‌کرد. پس می‌خواهد خمس چه چیزی را حساب کند؟!

حاج آقا حساب سال را انجام داد. گفت: ۴۰۰ تومان خمس شما می‌شود. بعد ادامه داد: من با اجازه‌ای که از آقایان مراجع دارم و با شناختی که از شما دارم آن را می‌بخشم. اما ابراهیم اصرار داشت که این واجب دینی را پرداخت کند. بالاخره خمس را پرداخت.

کار ابراهیم مرا به یاد حدیثی از امام صادق (ع) انداخت که می‌فرماید: «کسی که حق خداوند (مانند خمس) را نپردازد دو برابر آن را در راه باطل صرف خواهد کرد».

بعد از نماز با ابراهیم به مغازه حاج آقا رفتیم. به حاجی گفت: دو تا پارچه پیراهنی مثل دفعه قبل می‌خوام. حاجی با تعجب نگاه کرد و گفت: پسرم، تو تازه از من پارچه گرفتی. این‌ها پارچه دولتیه، ما اجازه نداریم بیش از اندازه به کسی پارچه بدهیم. ابراهیم چیزی نگفت. ولی من قضیه را می‌دانستم و گفتم: حاج آقا، این آقا ابراهیم پیراهن‌های قبلی را انفاق کرده! بعضی از بچه‌های زورخانه هستند که لباس آستین کوتاه می‌پوشند یا وضع مالیشان خوب نیست. ابراهیم برای همین پیراهن را به آن‌ها می‌بخشد! حاجی در حالی که با تعجب به حرف‌های من گوش می‌کرد، نگاه عمیقی به صورت ابراهیم انداخت و گفت: این دفعه برای خودت پارچه را می‌برم، حق نداری به کسی ببخشی. هر کسی که خواست بفرستش اینجا.

ثبت نام در مجمع

برچسب ها :

ناموجود
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

مساجد