شکستن صفوف دشمن درسالروز شهادت حضرت زهرا (س)
به گزارش مجمع رهروان امر به معروف ونهی از منکر استان اصفهان به نقل از ایرنا، به بهانه سالروز شهادت دخت رسول گرامی اسلام حضرت فاطمه سلام الله علیها یادی می کنیم از شهیدانی که به نوعی زندگی و شهادت آنها با شهادت حضرت زهرا س ارتباط دارد. این در حالی بود که رزمندگان اسلام
به گزارش مجمع رهروان امر به معروف ونهی از منکر استان اصفهان به نقل از ایرنا، به بهانه سالروز شهادت دخت رسول گرامی اسلام حضرت فاطمه سلام الله علیها یادی می کنیم از شهیدانی که به نوعی زندگی و شهادت آنها با شهادت حضرت زهرا س ارتباط دارد.
این در حالی بود که رزمندگان اسلام در عملیاتهای متفاوتی با ایثار و جانفشانی با نام و یاد حضرت زهرا سلام الله علیها مقابل پیشروی حزب بعث عراق با حمایت همه جانبه استکبار جهانی و قدرتهای منطقه ای ایستادگی کردند و درس ایثار و مقاومت را به ما آموختند و امنیت امروز ایران اسلامی و توسعه کشور مرهون فداکاری ها و گذشت این شهیدان است.
عملیات هایی از جمله عملیات غرور آفرین کربلای ۵ در ایام سالروز شهادت حضرت فاطمه سلام الله علیها به وقوع پیوست و بسیاری از شهیدان با نام یا زهرا (س) ، صفوف دشمن را تار و مار کردند و پیروزی های شیرینی را تقدیم مردم عزیز ایران و حضرت امام خمینی (ره) معمار کبیر انقلاب اسلامی کردند.
بسیاری از یگانهای رزمی در بسیج ، سپاه و ارتش جمهوری اسلامی ایران، با برپا کردن بساط عزاداری در این ایام، بر مظلومیت حضرت زهرا س گریستند و علم و بیرق های سیاه برسر در سنگرها و چادرهای خود در مناطق عملیاتی نصب کردند.
**حکایت شهیدی که سالروز تولد و شهادتش به نام حضرت زهرا(س) بود
سخن از یک معلم شهید است؛ کسی که در سالروز میلاد حضرت صدیقه طاهره(س) به دنیا آمد و در سالروز شهادت آن بانوی برترین هم به شهادت رسید.
شهید علی بیطرفان، یکی از معلمان دلسوز و از مسئولان خدوم آموزش و پرورش کشور است، او در ماه های پایانی سال ۱۳۶۵ در حالی در شلمچه به شهادت رسید که تولدش هم حکایت جالبی داشت:
«از ازدواج پدر و مادر علی، چند سال گذشته بود و آنان هنوز فرزندی نداشتند. روزی خدمت مرجع عالیقدر، آیت الله سید محمدرضا گلپایگانی رسیدند و موضوع را با آن عالم ربانی مطرح کردند؛ معظم له توصیه فرمود که در شب ولادت حضرت فاطمه زهرا(س)، جمعی از طلاب علوم دینی را به سفرهای فراخوانند؛ آنان را اطعام کنند و سپس به حضرت صدیقه طاهره(س) متوسل شوند. حدود یک سال بعد و در روز میلاد حضرت برترین بانوی جهان، علی بیطرفان به دنیا آمد و البته در سالروز شهادت حضرت سیده نساء العالمین (س) هم به شهادت رسید. »
حاج علی بیطرفان از همان کودکی به معلمی علاقهمند بود و این علاقه را در جوانی خویش تحقق بخشید. او با پایان تحصیلات متوسطه و در سال ۱۳۵۳، به استخدام آموزش و پرورش درآمد و به تدریس مشغول شد.
او همزمان با تدریس ، به تحصیل در مقطع کارشناسی حقوق در دانشگاه تهران پرداخت و در سال ۱۳۵۷، لیسانس خود را از آن دانشگاه گرفت. وی در همان سال به عنوان معاون یک مدرسه راهنمایی منصوب شد.
علی در آن دوران، از مبارزات انقلابی ملت ایران به دور نبود و با برپایی نشستهای فرهنگی و عقیدتی برای نوجوانان و جوانان و آشنا کردن آنان با اندیشههای متعالی امام عظیمالشأن، در این راه ثابت قدم بود و البته در تظاهراتها هم شرکت می جست.
نخستین سالهای پس از پیروزی انقلاب برای علی بیطرفان، فقط در آموزش و پرورش خلاصه نشد؛ چراکه او با تشکیل جهاد سازندگی به فرمان حضرت امام خمینی، در این نهاد مقدس هم به فعالیت پرداخت.
وی همچنین همکاری نزدیکی با سپاه پاسداران انقلاب اسلامی داشت و با آغاز جنگ تحمیلی علیه ملت ایران، با عموم مردم همراه شد و با وجود همه مسئولیت ها، چهار بار در سالهای ۱۳۶۱، ۱۳۶۳، ۱۳۶۴ و ۱۳۶۵ به جبهه اعزام شد و به دفاع از وطن پرداخت. او علاوه بر حضور در جبههها، در پشت جبهه هم به تشویق دوستان و همکاران برای عزیمت به جبهه می پرداخت و همچنین در جمع آوری کمکهای مردمی برای تقویت رزمندگان و پشتیبانی جبهه ها، بسیار فعال بود.
او لذت باسواد کردن دانش آموزان مناطق محروم را بهترین لذت زندگی اش می دانست.
وقتی به شهادت رسید، دستنوشته هایی از وی به دست آمد که در آنها، این عبارات به چشم می خورد: «تنبیه مالی به خاطر خلف وعده، تنبیه به خاطر کار کردن بدون وضو، تنبیه به خاطر تاخیر در نماز اول وقت.»
و همه این نوشتهها نشان میداد که علی بیطرفان، به خودسازی توجه داشت؛ بر آن تأکید می ورزید و معتقد بود که اگر کسی رابطه بین خودش و خدا را درست کند، خداوند هم رابطه او را با مردم درست خواهد کرد.
همکاران و دوستانش نقل می کنند که نسبت به بدگویی و غیبت افراد بسیار حساس بود و اگر پیش می آمد، تلاش داشت تا بحث را تغییر دهد؛ «رویه علی درباره حرف زدن دیگران پشت سر دیگران مشخص و تغییرناپذیر بود. فرقی نمی کرد که با مدیر کل اداره جلسه داشت، در سنگر جبهه بود و یا در جمع خانواده. تا جایی که میشد، مانع بود. مدام تلاش میکرد تا حرف را عوض کند و البته اگر موفق نمی شد، یا علی می گفت و جمع را ترک می کرد.»
و این هم خاطره ای است از دختر شهید بیطرفان درباره اهمیت پدر نسبت به حجاب خانواده: «بابا از درب که وارد شد، سعی کرد یک چیزی را پشت خودش پنهان کند. تا آمدم بجنبم، غافلگیرش کنم و ببینم چه خبر است؛ مادر صدایم زد و چیزی خواست… سرگرم نذری دادن بودیم که صدای پدر در میکروفون پیچید؛ سرکار خانم زهرا بیطرفان به اتاق پذیرایی! زهرای بابا؛ اتاق پذیرایی! از حیاط تا اتاق پذیرایی را دویدم. یک چیزی دستش بود؛ آن را به سمت من گرفت و گفت: زهرا جانم، بابا، این مال شماست. بازش کردم. یک چادر رنگی بود. رنگی رنگی و زیبا.
او گفت: زهرا بابا، من هر چه دارم از اهل بیت (ع) است، اهل بیت هم هر چه دارند، از حضرت زهراست. مبادا حُرمت این اسم را زیر پا بگذاری. یادت باشد که چادر، یادگار حضرت زهراست.»
خاطره دیگر از همسر شهید؛ خاطره ای که در احوالات خلبان شهید، عباس بابایی (ره) هم نقل شده است؛ «بعضی روزها با هم به خانه می آمدیم. یک آقایی بود که روی موتور سه چرخه میوه می فروخت. میوههایش تعریفی نداشتند. علی وضع مالی بدی نداشت؛ اما به موتور سه چرخه که می رسید می ایستاد و با آن مرد، خوش و بش می کرد و از او میوه میخرید. یک روز به او گفتم چرا این میوهها را میخری؟ خب از مغازه بخر که میوه های بهتری دارد. نگاهم کرد و گفت: مگه چی میشه؟ این میوه ها قابل خوردن هستند. حالا یک کم ظاهرشون خوب نیست. خدا رو خوش نمیاد بمونن، خراب تر میشن. این بنده خدا هم ضرر می کنه.»
علی بیطرفان، آخرین وصیت نامهاش را چند ماه پیش از شهادت و در آبان ماه سال ۱۳۶۵ نوشت.
او وصیت نامهاش را با نام خدا و با بیان آیه ۲۴ سوره توبه درباره جهاد در راه خدا آغاز میکند و در ادامه میآورد: «اکنون که عنایت الهی بار دیگر شامل من گردید، عزم دیدار و زیارت یار نمودم. بنا به عرف دستور و رسم اسلامی، لازم دیدم چند سطری را به عنوان تذکر و وصیت و سفارش بنویسم. پنج هزار ریال سهم سادات به یک سید مستحق پرداخت شود. از ثلث مالم یکسال نماز و روزه برایم خریداری نمایید. بعد از شهادتم مجلس روضه خوانی ماهانه در منزلمان گرفته شود. در خاتمه شماها را در کل به خدای بزرگ می سپارمتان. در تربیت بچه هایم کوتاهی نکنید و سعی نمایید لوس بار نیایند و بر اساس تربیت اسلامی و انسانی، مورد محبت بی مورد افراد قرار نگیرند.»
او وصیتنامهاش را با دعای «اللّهمّ وفّقنا لما تحبّ و ترضی» و با عبارت «الاحقر علی بیطرفان» به پایان می آورد.
شهید علی بیطرفان در حالی به شهادت رسید که به هنگام شهادت، جمله «این از عشق به توست یا اباعبدالله» را مکرّرا ذکر کرد؛ جمله ای که بر روی سنگ مزار شهید هم خودنمایی میکند.
** شهیدی که حضرت زهرا(س) دستش را حنا گذاشت
یک بار که به دیدار ما آمد دیدیم که دستانش را حنا گذاشته است. وقتی حسین را اینگونه دیدیم با او شوخی کردیم اما حسین گفت: «نخندید این حنا را حضرت فاطمه زهرا(س) به دستانم گذاشته است».
شهید حسین الوندی متولد سال ۴۸ بود که سال ۶۶ در قصر شیرین به فیض شهادت نائل شد.
خواهر شهید الوندی ویژگی های برادرش را اینگونه بیان میکند: حسین از کودکی علاقه زیادی به مسجد داشت و همواره در برنامه هایمسجد و کلاس قرآن حضوری فعال داشت و بسیار درس خوان بود.هر باری که میخواست مدرسه اش را عوض کند مسئولان مدرسه اجازه رفتن او از مدرسه را نمیدادند. حسین اخلاقی مثال زدنی داشت و در همه حال و شرایط به پدر, مادر و بزرگان احترام می گذاشت.
وی ادامه میدهد: پدرم هم به جبهه میرفت اما حسین بیشتر از پدرم علاقه به جبهه داشت. به حسین میگفتیم که زود است تو به جبهه بروی و بگذار درست تمام شود اما گوش حسین به این حرفه ها بدهکار نبود. حسین خود را وقف راه امام شهیدش حضرت سیدالشهداء(ع) کرده و دل از دنیا کنده بود و راهی جبهه شد.حسین مدام در راه جبهه بود و هر چند ماه به دیدار ما میآمد.یک بار که به دیدار ما آمد دیدیم که دستانش را حنا گذاشته است. وقتی حسین را اینگونه دیدیم با او شوخی کردیم اما حسین گفت: «نخندید این حنا را حضرت فاطمه زهرا(س) به دستانم گذاشته است» و این موضوع برای ما خیلی عجیب بود.
یک شب جمعه به منزل آمد و به پدرم گفت که« ما داریم به جمکران می رویم» و پدرم هم به او اجازه داد. حسین پس از حضور در جمکران همراه دوستانش به قصر شیرین رفت و ما دو هفته از او خبر نداشتیم و خیلی نگران شدیم. بعد از مدتی بیخبری و پیگیری یکی از همسایه های ما که فرزند او نیز همراه حسین به جبهه رفته بود به منزل آمد و خبر مجروحیت حسین را داد. ما زمانی که به بیمارستان رفتیم خمپاره دشمن تن حسین را بهشدت مجروح کرده بود و از گلو تا شکمش خونی بود. پدرم با دیدن این صحنه به ما گفت: «لباسهای عزا را آماده کنید، حسین به آرزویش رسید.» پرستاران بیمارستان نیز برای ما تعریف کردند که یک شب حسین به هوش آمد و گفت مردی را دیده که به بالینش آمده که امام رضا (ع) بوده و با گفتن این حرف دوباره از هوش میرود.
** شهید احمد امینی؛ اگر جسد من ناپدید شد افسوس مخورید
شهید احمد امینی : اگر جسد من ناپدید شد افسوس مخورید که جسد هر کجا باشد روز قیامت برانگیخته خواهد شد و اگر تاسفی هست باید بر مظلومیت و ناپدید بودن تربت زهرا سلام الله علیها خورده شود.
احمد در عملیات والفجر ۴ (آبان سال ۶۲) به شهادت رسید.
وصیت نامه شهید : «بسم الله الرحمن الرحیم»
انگیزهای که باعث آمدن من به جبهه شد احساس تکلیف شرعی و اسلامی من بود. اما اینکه چگونه این توفیق نصیب من شد باید بگویم که من لایق چنین سعادتی نبودم و خدا میداند که آنچه مرا به جبهه آورد در خواستی بود که در کنار مرقد مطهر حضرت رضا سلام الله علیه از ایشان نمودم و لطف و عنایت آن بزرگوار مرا به اینجا کشید و توسل جستن به ائمه اطهار علیهم السلام. توصیهای است که من به تمام کسانی که خواهان رسیدن به این سعادت هستند و خود را آماده نمیبینند مینمایم.
اگر جسد من ناپدید شد افسوس مخورید که جسد هر کجا باشد روز قیامت برانگیخته خواهد شد و اگر تاسفی هست باید بر مظلومیت و ناپدید بودن تربت زهرا سلام الله علیهما خورده شود. توصیه میکنم شما را و هر آنکس که این وصیت نامه به او میرسد اینکه از خدا بترسند و در اعمال خود اخلاص را حفظ کنید و یاد خدا را فراموش نکنید و آگاه باشید که خداوند ناظر بر اعمال شماست و توصیه میکنم شما را به پیروی از امام و کوتاهی نکردن اجرای فرامین آن بزرگوار. سعی کنید که اعتقادات خود را در اصول و فروع قوی سازید تا در سختی ها نلغزید.
امیدوارم در قیامت همه با هم باشیم
**شهیدی که درشب شهادت حضرت زهرا (س) به دیدار معشوقش شتافت
شهید ابوالفضل رفیعی در وصیت نامه اش می نویسد: از امام امت این سنگر ولایت فقیه که ریشه در متن اسلام دارد تا آخرین قطره خونتان دفاع کنید.
شهید رفیعی در زمستان سال ۱۳۴۶ در اصفهان چشم به جهان گشود، وی تحصیلات ابتدائی را در روستای اویزر کرج به پایان رسانید و پس از طی نمودن دوره ابتدایی دوره راهنمائی را در مدرسه شهید یوسفی حصار به پایان رسانید، شانزده ساله بود که در شناسنامه اش دست برد تا بتواند به جبهه برود بالاخره موفق شد و پس از طی نمودن دوره های آموزشی مقدماتی در تهران روانه جبهه های جنوب و غرب کشور شد و پس از سه بار مجروح شدن از ناحیه کتف و پا و کمر با علاقه بیشتری روانه جبهه می شد، تا اینکه بالاخره در تاریخ بیست و هشتم دی ماه ۶۵ در منطقه عملیاتی شلمچه، کربلای ۵ در شب شهادت حضرت زهرا(س) به دیدار معشوقش شتافت، پس از پنج روز پیکر وی درگلستان حصار شهرستان کرج دفن شد.
کلام شهید
بارالها! پروردگارا! این هدیه ی ناقابل ما پیروان حضرت محمد(ص) و فرزندانش امام خمینی را بپذیر. ما را از سربازان ولی عصر (عج) قرار بده و آرزوی ما را که همان نعمت پر لطفت یعنی شهادت است برآورده ساز و این بنده حقیرت را جزء غلامان سرور شهیدان حسین ابن علی (ع) قرار بده به امید خدا و با یاری از او وصیت نامه خود را آغاز می کنم و هیچگونه وحشت و نگرانی در وجودم احساس نمی کنم بلکه خیلی خوشحالم که این آگاهی را دریافتم که مجری فرمان امام عزیز خود باشم و با رضایت کامل در راه اجرا شدن این فرمان که رفتن به جبهه واجب کفایی است میکوشم. من مرگ در این راه را که راه انبیاء و اولیا است بر وجود خودم از عسل گواراتر میدانم چون اطاعت از امام عزیز است و این وظیفه هر مسلمان است و هم اکنون که این وصیت نامه را می نویسم شهادت را در وجود خودم احساس می کنم و بر این احساس افتخار می کنم…
ممکن است که وقتی شما وصیت نامه مرا می خوانید زنده نباشم ولی از شما تقاضا دارم که به حرفهایم گوش دهید:
از امام امت این سنگر ولایت فقیه که ریشه در متن اسلام دارد تا آخرین قطره خونتان دفاع کنید و حرف های او را که سخنان پیغمبران و امامان است یک به یک اجرا کنید و نگذارید که خدای ناکرده قلبش از شما ناراضی شود، چون این امام عزیز چشمش اول به خدا و بعد به شما امت شهید پرور است که اسلام و قرآن را حفظ کند تا آسیبی به آنها نرسد.
پدر و مادر عزیز! من نتوانستم زحمتهای شما را جبران کنم. ای مادر عزیز که برای بزرگ شدن من دردسرها کشیدی تا از جوانی من در پیری خودت استفاده کنی و تو ای پدر گرامی که با آن دستهای پینه بستهات زحمتهای بسیاری کشیدی تا حاصل عمرت در پیری استفاده کنی ولی پدر و مادر عزیز اسلام از همه اینها واجب تر است همان اسلامی که سر امام حسین(ع) در راه جاوید نگه داشتن آن از تنش جدا شد و من هم از این ناراحتم که نتوانستم در موقعی که می خواستم به جبهه بیایم از شما خداحافظی کنم ولی امیدوارم که خدا از دست من و شما راضی باشد و بقول شهید همت که می گفت کربلا رفتن خون می خواهد و این خون باید از تن من و دیگران برود تا راه کربلا باز شود و بعد از آن در قدس عزیز به امامت امام عزیز نماز جماعت بخوانید واز خدا بخواهید که فتنه از روی زمین برداشته شود.
خدمت کلیه ی قوم و خویش سلام می رسانم و امیدوارم که مرا حلال کنند و از امام عزیز اطاعت کنند و در راه او که راه اسلام و قرآن است از جان و مال خود بگذرند و منافقین و ضد انقلابیون را سرکوب کنند. خدمت کلیه دوستان و آشنایان سلام میرسانم و امیدوارم که مرا حلال کنند. خدمت برادران پایگاه شهید یوسفی سلام عرض می کنم و امیدوارم که مرا حلال کنند و در راه جاوید نگه داشتن اسلام و قرآن ودر راه پاکسازی محل از منافقین و ضد انقلابیون و ریشه کن شدن فحشاء بکوشند و فقط برای رضای خدا کار کنند.
متذکّر می شوم که هر کس به انقلاب و امام عزیز و بسیج محل اعتقاد ندارد حتّی نزدیکترین قوم و خویشانم حقّ شرکت در مراسم و تشییع جنازه ی من را ندارند.و جنازه ام را هر جا که خواستید دفن کنید و اگر امکان بود در کنار شهید شکوهی مرا دفن کنید.والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
«روحشون شاد و یادشان گرامی »
اجتمام / ۱۰۹۵ **۱۵۶۹
گزارش : رضا رضائی مجد ** ناشر : علی حبیبی
*آگاهی از آخرین اخبار اجتماعی و حوادث ایران و جهان در کانال تلگرام گروه اجتماعی ایرنا:
@irnaej
https://t.me/irnaej
برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰