پنجشنبههای شهدایی| نهمین مزار؛ شهیدهای که محل شهادتش را درک کرد
به گزارش مجمع رهروان امر به معروف ونهی از منکر استان اصفهان به نقل از خبرگزاری فارس از شیراز، هر پنجشنبه در این صفحه میزبان شهیدی از استان فارس هستیم تا با زنده نگهداشتن یاد و نامش چراغی برای آینده ذخیرهکنیم و با درس گرفتن از مکتب شهیدان، مسیرمان روشن بماند؛ چرا که رهبر انقلاب
به گزارش مجمع رهروان امر به معروف ونهی از منکر استان اصفهان به نقل از خبرگزاری فارس از شیراز، هر پنجشنبه در این صفحه میزبان شهیدی از استان فارس هستیم تا با زنده نگهداشتن یاد و نامش چراغی برای آینده ذخیرهکنیم و با درس گرفتن از مکتب شهیدان، مسیرمان روشن بماند؛ چرا که رهبر انقلاب همواره توصیه دارند که در بیان زندگینامه شهیدان سعی کنیم خصوصیّات زندگی اینها و سبک زندگی اینها و چگونگی مشی زندگی اینها را تبیین کنیم، این مهم است.
فانوس این هفته را از زندگی شهیدهای روشن میکنم که یک دوست و الگوی تمام و کمال و یک همکلاسی بسیار سخاوتمند بود.
در عصر پنجشنبهای دیگر، دل را راهی دیار نامآشنای شیراز میکنم و چشم سر را میبندم با چشم دل راهی گلزار شهدای شیراز میشوم، در نگاه من اینجا قطعهای از بهشت است، برین یا رضوان بودنش مهم نیست چرا که هر چه باشد برای من و هزاران جوان دیگر مأمن آرامش است.
هیچ چیز و هیچ کس اینجا غریبه نیست حتی شهدای گمنام، از پارک رضوان و نمای زیبای ساختمان میعاد با شهیدان میگذرم و خیابان منتهی به گلزار را پیاده طی میکنم.
پس از عبور از ورودی، روزهای پیش از کرونا و تراکم گلفروشها و بوی عود و تنوع تنقلات و آب و گلاب را در ذهنم مرور میکنم، راستی چقدر کرونا زیست فردی و اجتماعی ما را تحت تاثیر قرار داده است.
ایستگاه پلیس، باجه کتاب و محصولات فرهنگی و آن سمت خیابان آبخوریها را هم رد میکنم و به دیدار شهید دوران میروم، جا و جایگاه ویژهای دارد و هر بار دیدنش برایم تازگی دارد.
باز هم مثل همیشه با سرانگشت نامش را لمس میکنم و در دلم عهدی را با عباس دورانها تجدید میکنم و نگاهم را به راهروهای گلزار میسپارم.
شاخههای سبز سرازیر شده به سمت قبور شهدا و قاب عکسهای گم شده در میان شاخ و برگ درختان، کنجکاوی هر رهگذری را برای دقیقتر دیدن عکس و نام شهدا دوچندان میکند.
در هر ردیف یاد یکی از دوستان و رفیق شهیدش برایم زنده میشود، از شهید شیرعلی سلطانی خداحافظی میکنم و بدون تصمیم قبلی خودم را کنار شهدای رهپویان وصال میبینم.
یکبار همه را از چشم میگذرانم، احساس مسؤولیت برادرانه شهید مهدوی و سرزندگی همیشگی شهید شاهچراغی و معصومیت انتظامیها از صفحه ذهن میگذرد و مرا به میخکوب شدن بر اسم یک دوست وا میدارد.
دوباره آرامش حضورت برایم تکرار میشود، مثل همیشه، دوباره من، اینجا و یک دنیا دلتنگی و بغض بدون اشکی که از دیدن نامت بر این سنگ بیجان، روح و جانم را هوایی پرواز میکند و سؤالی تکراری، یعنی میشود من هم..؟
اینجا وعدهگاه پایان بیقراری من در روزهای خاصی است که بودن هیچ دوست و عزیزی جای بودنت را نمیگیرد، اینجا بهترین نقطه برای یادآوری این شعر که ذکر همیشگی تو بود است؛
بنویسید به روی قبر و به روی کفنم
عاشق و دیوونه امام رضا منم منم
دلیل لبخندم در ادامه، یادآوری همخوانی دو نفره ما برای امام زمان(عج) است و باز مثل همیشه زمزمه میکنم:
تو ای نگار دل من چرا نمیآیی؟!
یگانه یار دل من چرا نمیآیی؟!
به هرکه می نگرم با کسی قرارش هست!
تو ای قرار دل من چرا نمیآیی؟!
و اشکی که از سر دلتنگی سرازیر میشود و رد داغش بر صورتم مرا به خودم میآورد که باید از تو بنویسم.
جمعه دوازدهم اسفند ماه سا ۵۷ کمی قبل از اذان ظهر در شیراز به دنیا آمد. نامش را همنام مادر امام رضا علیه السلام نجمه نهادند که بعدها جزء شیفتگان این بارگاه گردید.
در بحبوحه انقلاب و تظاهرات، نجمه با عشق به نماز و شهدا در دامان مادری مؤمنه که به حق یکی از اسوههای صبر و آرامش است؛ بزرگ میشد و روز به روز سعی میکرد عشق به عبودیت وشهادت را در خود رشد دهد.
از همان کودکی جلوههای حیا در او دیده میشد و هرچه میگذشت حساسیتش به این امر بیشتر میشد و مراقبتش را افزون تر میکرد.
نجمه پس از اتمام دروس متوسطه دیپلم خود را گرفت، تصمیم او بعد از اتمام دوره متوسطه بر این شد که به دانشگاه علوم قرآنی غدیر برود تا عطش تمام نشدنی روحش را با کلام وحی در رشته امام شناسی برطرف کند.
او از اعضای ثابت جلسات کانون فرهنگی رهپویان وصال بود که بعد از گذشت اندک زمانی وارد کادر و مجموعه انتظامات شد.
او مزد خادمیاش را در ۲۴ فروردین سال ۸۷ پس از بازگشت از مشهد و دریافت مهر قبولی از امام رئوف، بر اثر حادثه بمب گذاری منافقین در حسینیه سیدالشهداء شیراز به دست اربابش دریافت کرد و به فیض شهادت نائل گشت.
اگر همه زندگی نجمه را مرور کنیم، بارزترین ویژگی او حجاب و حیا و عفاف اوست. این ویژگی در او، از زمان کودکی تا شهادت، مشهود بود.
بعد از انفجار، دکتر بالای سرش رفت. آن پزشک نقل میکند: بالای سرش رفتم در حالی که رمق نداشت؛ همین که متوجه نامحرم شد، چادرش را دور خودش جمع کرد و روی صورتش کشید، این اولین و آخرین حرکت نجمه بعد از انفجار بود…
نجمه قاسمپور با کد ۸۲ در انتظامات کانون رهپویان وصال فعالیت میکرد. چیزی که همیشه از او به خاطر دارم، صفای درون و خوشرویی و خوش برخوردی او بود.
اگر برای اولین بار با او صحبت میکردی، انگار که سال هاست تو را میشناسد، تو را حسابی تحویل میگرفت و انرژی مثبت میداد.
یکی از دوستان میگوید: همیشه دائم الوضو بود، یک بار از او پرسیدم چرا اصرار داری که همیشه وضو داشته باشی؟ میگفت: وضو یک آرامش خاص به آدم میدهد.
این آرامش را میشد از وجود نجمه لمس کرد، آرامش خاصی داشت و لبخند ملیحی که خستگی بچههای انتظامات را از تن بیرون میکرد.
لبش همیشه خندان بود و از هیچ کس ناراحت نمیشد. مصداق بارز سخن آن عارف بزرگوار بود که میگفت: مرنجان و مرنج.
نجمه اغلب میگفت: زندگی را نه بر تخت پادشاهی، بلکه در نمازهای عاشقانه و عارفانه باید جستجو کرد.
مادرش میگوید: نجمه سحرخیز بود، بیشتر اوقات نماز شب میخواند، همیشه سعی داشت نمازش را اول وقت بخواند. میگفت: نماز، اول وقتش خوبه.
عادت کرده بودیم نجمه را ده دقیقه قبل از اذان سر سجاده ببینیم. بعد از نماز صبح، سجدههای طولانی داشت.
دوست دیگری میگوید: نجمه خیلی نسبت به غیبت کردن، حساس بود. هر وقت میدید کسی دارد غیبت می کند، بحث را عوض میکرد، گاهی با شوخی کردن، جو را طوری جمع و جور میکرد که به کسی برنخورد. بسیاری از اقوام و آشناها و دوستان با اخلاق نجمه آشنا بودند و جلوی او غیبت نمیکردند.
خواهرش میگوید: نجمه همه را دوست داشت اما به چیزی دلبستگی نداشت و از تعلق، آزاد بود. این بی تعلقی و آزاد بودن، آرامشی را برایش آورده بود که نجمه را دوست داشتنیتر کرده بود.
یکی دیگر از دوستانش گفت: نجمه یک دفترچه داشت که پر از درد دل با خدا بو، علاوه بر این، دفتر حساب و کتاب اعمالش نیز بود. همیشه این دفتر را در کیفش داشت. یک بار به من گفت: یک دفتر درست کن و بعضی چیزها را داخل آن بنویس، تا بعد از مدتی بفهمی اشتباهت چیست و آن را ترک کنی.
او با بغض ادامه داد: این دفترچه تا شب ۲۴ فروردین و لحظه انفجار با نجمه بود. اما بعد از انفجار، هیچ ردی از این دفترچه باقی نماند.
و من برای اولین بار مینویسم؛ لحظه عروج تو من شبراز نبودم ولی دوستان مشترکمان بارها آن لحظه را برایم بازگو کردند، حدود ساعت ۲۱:۱۵ دقیقه بود که سخنرانی حاج آقا انجوینژاد، تمام شد و مجلس برای مداحی آماده شد.
خیلیها این نوا را از یاد نبرده اند: به مشبک ضریحت، دلم گره خورده… به خدا قسم این گدا رو ولش کنی مرده… بی تو ای صاحب زمان…بیقرارم هر زمان…از غم هجر تو من دل خسته ام…همچو مرغی بال و پر بشکسته ام…کی شود آیی…اینجا بود که صدای انفجار، مجلس را به هم ریخت…
به روایت دوستان، نجمه بعد از خوردن ترکش به سرش و در حالی که دیگر رمقی نداشت، به زمین افتاد. فردا صبح حوالی ساعت ۸ یکی از دوستان اعلام کرد: نجمه، آسمانی شد.
یکی دیگر از دوستان گفت: سه یا چهار روز مانده به واقعه، نجمه خواب دیده بود که فردی در دارالرحمه، هشت قبر و مزار را به او نشان میدهد و می گوید قبر نهم خالی است. و شاید اتفاقی یا با اطلاع، او را در نهمین مزار از مزار شهدای کانون، به خاک سپردند.
من همیشه زنده بودنش را احساس میکنم و این خاطره خواهر شهید هم این حس را تشدید میکند، میگوید: بعد از شهادت نجمه تصمیم گرفتیم مادرم را به کربلا ببریم. چون نجمه همیشه در کنار مادر بود و نبودنش برای مادرم خیلی سخت بود.
با ترکیبی از حسرت و شعف ادامه داد: روز اول قرار شد استراحت کنیم و ساعت دو نیمه شب به حرم برویم. خیلی خسته بودم. به بچه ها گفتم شما بروید من خودم میآیم. خواب دیدم در میزنند، در عالم رؤیا در را باز کردم. با تعجب دیدم نجمه پشت در ایستاده؛ با همان چادر سفیدش که برای نماز استفاده میکرد. با چهرهای زیبا و نورانی به من نگاه کرد و گفت: مگر نمیای بریم حرم؟ ساعت از دو گذشت.
من با حالت تعجب نگاهش میکردم. گفتم مگه شما شهید نشدی؟ نجمه فقط لبخند می زد و گفت: زودتر برویم. همه رفتند حرم. فقط من و شما ماندیم.
در پایان گفت: در این سفر احساس میکردم نجمه در کنار ماست. او به زیارت آمده بود و حضورش را کنارمان حس میکردیم.
شهیدان زندهاند و حضورشان در زندگی ما نیز بسیار اثرگذار است، یاد و نام همه افلاکیان خاکی و خاکیان افلاکی تا همیشه زنده و جاوید است.
برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰