تاریخ انتشار : شنبه 5 تیر 1400 - 12:07
کد خبر : 119101

   روزی که همه عزادارند

  
روزی که همه عزادارند

وارد قطعه نام‌آوران که می‌شوی بیلبوردهای تسلیت خبرگزاری‌های ایسنا و ایرنا برای درگذشت خبرنگارانشان افراشته شده است؛ تصویر ریحانه و مهشاد با آن خنده‌های ملیحشان خوشامدگوی میهمانان است.   دوستان و همکاران‌شان کم‌کم از راه می‌رسند؛ بچه‌های خبرنگار و روزنامه‌نگار همدیگر را پیدا می‌کنند. چقدر این دیدارها سخت است. روزی که همه عزادار و سیاه‌پوش

وارد قطعه نام‌آوران که می‌شوی بیلبوردهای تسلیت خبرگزاری‌های ایسنا و ایرنا برای درگذشت خبرنگارانشان افراشته شده است؛ تصویر ریحانه و مهشاد با آن خنده‌های ملیحشان خوشامدگوی میهمانان است.   دوستان و همکاران‌شان کم‌کم از راه می‌رسند؛ بچه‌های خبرنگار و روزنامه‌نگار همدیگر را پیدا می‌کنند. چقدر این دیدارها سخت است. روزی که همه عزادار و سیاه‌پوش هستند. حرفی لازم نیست، سکوت سرشار از ناگفته‌هاست اما مادر ریحانه آرام ندارد؛ بی‌تاب است. 

بر سر مزار دخترش فریاد می‌زند، رفتنش را نپذیرفته، مگر اصلا می‌شود به همین راحتی پذیرفت؛ گل‌ها را پرپر می‌کند که دخترم پرپر شد. مادر مهشاد آرام‌تر اشک می‌ریزد، زمزمه می‌کند، قرار بود به خانه خود برود، نباید اینجا باشد؛ سه روز دیگر عقدکنان مهشاد بود؛ با یار خانه گرفته بودند، خانه‌ای که دیگر انتظارش را نمی‌کشد.   دوستان نزدیک بی‌تاب‌تر هستند؛ هم‌حوزه‌ای‌ها، خبرنگارانی که سال‌ها کنار هم در حوزه محیط زیست فعالیت کرده‌اند. اشک می‌ریزند، هم را به آغوش می‌کشند، پناه هم می‌شوند؛ خبرنگارانی که از اتوبوس مرگ جان سالم به در برده‌اند هم آمده‌اند؛ همان اول فاطمه باباخانی را دیدم با چشمان گریان، او مانده و دوستانش ریحانه و مهشاد پر کشیده‌اند. هنوز در شوک است؛ انگار صدای راننده اتوبوس مدام برایشان تکرار می‌کند، ترمز بریده، کمربندها رو ببندید. 

همه خوش‌شانس نبوده‌اند، برخی صندلی‌ها کمربند نداشته، برخی شوکه شده‌اند و سرعت عکس‌العمل نداشته‌اند. بچه‌ها هنوز در شوک هستند، به خود نیامده‌اند؛ دوست و همکار از دست داده‌اند و برخی از هم‌سفرانشان در بیمارستان ارومیه هنوز درگیر هستند.   جمعیت زیادی برای بدرقه آمده‌اند، آمبولانس‌ها از راه می‌رسند. نماز را حاج آقا دعایی می‌خواند. بهراد همکار روزنامه‌نگارمان در صف اول نماز ایستاده، بر پیکر همسرش نماز می‌خواند؛ درهم‌شکسته و پریشان.   خبرنگاران محیط زیست بر شانه‌های یگان تشریفات محیط زیست بدرقه می‌شوند. وقت وداع است، تلخ و باورنکردنی، کسی سراغی از مسئولان غایب نمی‌گیرد، چه بهتر که نیامده باشند، جایی آنجا نداشتند.   خبرنگارانی که روزی خبر می‌نوشتند خود خبر شده‌اند، عکس خبری شده‌اند. آنها که با رفتنشان هم از بی‌کفایتی‌ها پرده برداشتند؛ اتوبوس‌های مرگی که به گفته‌شان کارگران کارخانه سیمان را جابه‌جا می‌کرد و ممکن بود این حادثه در هر بار رفت‌وآمد برای کارگران رقم بخورد اما قرعه به نام خبرنگاران افتاد و بی‌کفایتی مسئولان عیان‌تر شد.   ریحانه و مهشاد که در خیابان پیروزی تهران با هم همسایه بودند کنار هم در قطعه نام‌آوران بهشت زهرا آرام گرفتند و داغ دیگری بر دل جامعه رسانه‌ای کشور نهاده شد.

ثبت نام در مجمع

برچسب ها :

ناموجود
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

مساجد