روایت جانباز مشهدی از مینی که خنثی نشد/ چیزی جز محبت و توجه نمیخواهیم
به گزارش مجمع رهروان امر به معروف ونهی از منکر استان اصفهان به نقل از خبرگزاری فارس مشهد ـ انقلابمان ۴۲ ساله شد، عزت و افتخار ۴۲ سال مجاهدت و مقاوت نصیب نسل ما شد و میوههای انقلاب به ما رسید، به پای این درخت خون مجاهدان و خون دلهایی از جنس مادران و همسران
به گزارش مجمع رهروان امر به معروف ونهی از منکر استان اصفهان به نقل از خبرگزاری فارس مشهد ـ انقلابمان ۴۲ ساله شد، عزت و افتخار ۴۲ سال مجاهدت و مقاوت نصیب نسل ما شد و میوههای انقلاب به ما رسید، به پای این درخت خون مجاهدان و خون دلهایی از جنس مادران و همسران ریخته شده است.
جانبازی به چه بهایی یا چه به بهانهای؟ حتما باید دلیل محکم و هدف ارزشمندی وجود داشته باشد که این نوع ایثار توسط آدمهای ارزشمند رقم بخورد.
تلفن را برداشتم تا زمانی برای مصاحبه با جانباز ناحیه دو چشم و دو دست دفاع مقدس هماهنگ کنم، خدایا به امید تو! در ذهنم مرور میکردم، غلامحسین رهباردار متولد ۱۳۴۳ جانباز ۷۰ درصد دفاع مقدس است؛ بوق اول، تحمل جانبازی دلِ شیر میخواهد، بوق دوم، آنها هر لحظه شهید میشوند، بوق سوم، همکلامی با جانباز بصیر ۷۰ درصد کسی که از دریچه دل میبیند و میگوید؛ چقدر این هم کلامی مغتنم و در عین حال دشوار است.
فارس: اعزام به جبهه در سن نوجوانی به انتخاب خودتان بود؟
پدرم نجار بود و من در کنارشان کار میکردم، از طرف اتحادیه پدرم یا شریکش یک نفر باید به جبهه میرفت، من پیش قدم شدم و گفتم من میروم؛ با رضایت کامل و با چشم باز به جبهه رفتم، حتی روز قبل از اعزام به بیمارستان امام رضا علیه السلام رفتم، مجروحان را دیدم شرایط را برای خودم تصور کردم و منتظر هر اتفاقی بودم؛ شهادت، جانبازی، حتی یک تکه گوشت روی تخت شدن را برای خودم تصور کرده بودم.
فارس: از خاطرات جمعهای که جانبازیتان را رقم زد بگویید.
روز جمعه سال ۶۲ بود، بچهها را برای بازدید به بیرون از سوسنگرد به سمت آبادان، اهواز و خرمشهر برده بودیم، بعد از بازدید از سینما رکس به زیارت مزار شهدای سینما رکس رفتیم، نماز جمعه را در اهواز به امامت آقای موسوی جزایری خواندیم و برای ناهار به اردوگاه هجرت برگشتیم، مثل بچههای یتیم گوشهای از حسینیه مشغول خوردن ناهار شدم، ساعت سه برنامه بازدید از مسجد جامع خرمشهر را داشتیم، در طول مسیر متوجه شدم عرض جاده مینگذاری شده است.
آموزش خنثی کردن مین را دیده بودم، یکی پس از دیگری شروع به خنثی کردن مینها کردم، تقریبا چیزی نمانده بود که مسیر باز شود تا اینکه به یک مین ضد نفر که تله انفجار بود رسیدم، دو دستم با مین درگیر بود؛ بر خلاف تصورم این مین شبیه دیگر مینها نبود، سیمهای نامرئی با میخهای چوبی به طول ۵۰ سانتیمتر که در زیر خاک مخفی شده بود، یک فشار به چاشنی، نیمه فعال شدن مین و در نهایت انفجار رخ میداد.
شد آنچه که باید میشد؛ فرصت جدا کردن دستهایم از مین را پیدا نکردم، موج انفجار من را چندین متر به بالا پرتاب کرد، چرخاند و هشت متر آن طرفتر در میان سیمهای خاردار روی زمین انداخت.
لحظه انفجار چشمهایم سیاه شد، گوشهایم دیگر چیزی نمیشنید، فقط زبانم کار میکرد. آن هم پدر و مادرم را صدا نمیزدم، آن لحظه فقط مشغول ذکر بودم و تمام اسامی ائمه را مدام بر زبان میآوردم تا این که از حال رفتم.
تنها چیزی که از آن ساعتهای ابتدایی جانبازی به خاطرم مانده، باد خنکی بود که در لباسم میپیچید و زخمهایم را نوازش میکرد، هیچ چیز دیگری را به خاطر ندارم.
کسی همراه من نبود، به گفته دیگر همرزمان تقریباً دو ساعت زمان برده تا دیگر اعضای گروه متوجه برنگشتن من شوند، وقتی به ماشین بدون سرنشینم رسیدند دنبالم گشتند و بالاخره من را در میان سیمهای خاردار پیدا کردند، آنها فکر میکردند من شهید شدهام، به همین خاطر من را به سردخانه منتقل کردند.
من زندهام
فارس: چطور متوجه زنده بودن شما شدند؟
صداهایی به گوشم میرسید که میگفتند «این گل پرپر از کجا آمده/ از سفر کرب و بلا آمده»، در مسیر راهآهن بودم تا من را به مشهد منتقل کنند، تکانههایی که روی دست مردم میخوردم من را به فکر فرو برد، من که عمودی راه میرفتم، چرا افقیام؟! چرا روی پای خودم و در بین جمعیت نیستم؟! سروصداها کلی برایم علامت سؤال به وجود آورد با دستم به دیواره تابوت زدم و گفتم من زندهام تا بالاخره تابوت را زمین گذاشتند، پزشک من را مثل بیماران تازه تصادفی معاینه کرد، به سرعت مرا به بیمارستان جندی شاپور اهواز رساندند و بعد هم مستقیم به اتاق عمل رفتم.
دستهای من آن زمان به این شکل نبود، سر و صورت من از شدت انفجار، غبارِ سیاهی گرفته بود، شکم و سینهام دچار آتشسوزی و سوختگی شده بود، چشم چپم را همان جا در بیمارستان جندی شاپور تخلیه کردند، دستانم را قطع کردند و بعد به مشهد منتقلم کردند.
تا آن لحظه هنوز پدر و مادر من از اتفاقی که برایم افتاده بود اطلاعی نداشتند، در مشهد به بیمارستان امام رضا(ع) و بعد به بیمارستان قائم منتقل شدم، هنوز هم مهتابیهای راهروی بیمارستان قائم را بهخاطر دارم.
به دلیل سوختگیهای موجود در شکم و سینهام ابتدا از سالم بودن ریهام مطمئن شدند، مجدد مرا به بیمارستان امام رضا(ع) منتقل کردند، سه ماه در بیمارستان امام رضا(ع) بستری بودم که دیگر کاری از دستشان برایم برنمی آمد در نتیجه به آلمان اعزام شدم.
فارس: آیا سفر به آلمان در بهبود وضعیت شما مؤثر بود؟
در سال ۶۳ برای چشمهایم به آلمان رفتم اما نتوانستند برایم کاری کنند، یک جفت دست مصنوعی هم به من دادند اما دست مصنوعی برای کسی که چشم دارد مناسب است به همین علت دستها را برگرداندم و به ایران برگشتم، ازدواج کردم و در اواخر سال ۶۳ مجدد به آلمان رفتم، معالجات من در آلمان فقط در بهبود وضعیت سوختگی شکم و سینهام مؤثر بود.
چهار سال در آلمان تحت مداوا بودم، ۹ ماه آلمان و سه ماه ایران بودم، مداوای من به این علت که پوست را طی تزریقاتی در پهلویم که باعث بالاآمدن آن میشد و بعد پوست را طی یک عمل جراحی در محل سوختگی پیوند میزدند، طول کشید؛ فقط یک مقدار از گوشت و پوست یک خانم جوان آلمانی که در تصادف جانش را از دست داده بود به من پیوند زدند.
فارس: با شرایط جدیدتان چطور کنار آمدید و امید به زندگی داشتید؟
«هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ/ از یمن دعای شب و ورد سحری بود» آن چیزی که خداوند به من لطف کرده بیداری هنگام سحر است، سرگرمی من هم نماز است؛ معتقدم نماز توانسته اعتبار و شخصیتم را نگه دارد.
سال ۶۷ به ایران آمدم و بعد از یک استراحت کوتاه از سال ۷۲ شروع به درس خواندن از همان ابتدای راهنمایی کردم، سال ۸۴ هم فوق لیسانس روانشناسی و ادبیات گرفتم، آن زمان کارمند اداره راه و ترابری هم بودم که اکنون به اداره مسکن و شهرسازی تغییر نام داده و حدود ۲ سال است که از آن اداره بازنشسته شدهام.
مکان فعلی که در آن مشغول هستم، «خانه نور» مرکز رسیدگی به امور جانبازان ۷۰ درصد نابینای خراسان رضوی است که به امور فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی جانبازان نابینای استان رسیدگی میکند.
فارس: خانه نور چه تعداد عضو دارد و چگونه مدیریت میشود؟
در خانه نور خراسان رضوی ۳۰ جانباز نابینا در شهر مشهد و ۱۷ جانباز نابینا در دیگر شهرستانهای استان بهصورت پراکنده عضو هستند، خانه نور به صورت هیئت امنایی است و بهواسطه انتخابات هر دو سال یک بار پنج عضو اصلی و دو عضو علی البدل انتخاب میشوند، بنده در حال حاضر مسئولیت خانه نور را بر عهده دارم.
فارس: جانبازان «خانه نور» از چه امکاناتی برخوردارند؟
خیلی تلاش کردم که شرایط رفاهی جانبازان بهتر از وضع فعلی شود، سال ۹۷ با نامهنگاری با آستان قدس رضوی، طرح معین الضعفا برای جانبازان نابینا برگزار شد؛ جانبازان منطقهبندی شده و جهت زیارت بارگاه رضوی آژانس دنبال آنها میرفت، اما با تغییر مدیر اداره اماکن آستان قدس رضوی این همکاری کاهش یافت و به دنبال آن استقبال از سمت جانبازان نیز کمرنگ شد.
فارس: بدون تعارف خطاب به بنیاد شهید چه صحبتی دارید؟
جانبازان ما در بنیاد شهید مظلوم واقع شدهاند؛ بنیاد شهید میتواند این جانبازان را به بهانههای مختلف زیارت یا ورزش از خانه بیرون بیاورد، سرویسی هماهنگ کند و جانبازان را به زیارت ببرند و برگردانند، مثل طرح معین الضعفا، این قبیل برنامهها برای جانبازان علاوه بر جنبه معنوی، از لحاظ روحی و روانی نیز به آنها امید تزریق میکند، جانبازان ما در رشته گلبال مقام اول را کسب کردند، یعنی تواناییشان ثابت شده است و نیاز به حمایت و توجه دارند.
هر مسئولی که به مشهد میآید به سراغ جانبازان آسایشگاه میرود انگار هیچ جانباز دیگری از جبههها باقی نمانده است، ما چیزی نمیخواهیم و محبت و توجه برای ما کافی است.
بنیاد شهید بین جانباز نابینا و قطع نخاع تفاوت قائل شده است، جانباز قطع نخاع روی صندلیاش است بیرون هم که میآید دیگران متوجه جانباز بودنش میشوند؛ برای رد شدن از خیابان کمکش میکنند اما از بین دو گروه معلولان نابینا و جانبازان نابینا شما میتوانید تشخیص بدهید کدام جانباز است؟ جانباز نابینا را معلول میپندارند، باید برای این مسئله هم که گریبانگیر جانبازان نابینا است، فرهنگسازی شود.
فارس: چه شد که شما ادامه تحصیل را انتخاب کردید؟
منبع انگیزه من برای درس خواندن همسرم بود، اگر جانباز نابینا در خانه بنشیند قطعا حوصلهاش بسیار بیشتر از افراد سالم سر میرود، متأسفانه دو نفر از جانبازان ما بهدلیل مشکلات خانهنشینی به سمت مواد مخدر جذب شدند و همین عامل هم سبب شهادتشان شد.
درس خواندن من مانند درس خواندن شما نبود، من باید از بین همکلاسیهایم از یک نفر خواهش میکردم تا جزوات من را به نوارهای صوتی تبدیل کند، در ایام امتحانات آن نوارهای ضبط شده را گوش میکردم، برای جلسه امتحان هم باید برای خودم منشی انتخاب میکردم که سؤالها را بخواند و من پاسخ را به او بگویم تا بنویسد.
فارس: آیا دانشگاه با توجه به به شرایط شما همکاریهای لازم را داشت؟
الحمدالله توانستم خودم را بالا بکشم و پله پله بالا بیایم، هم دانشگاه و هم اساتید اذیت میکردند که این مشکلات در انتخاب منشی و در زمان امتحانات بیشتر بارز بود، نمره پایین یا بالا مهم نبود مهم این است که من در تحصیل موفق شدم.
شما بگویید پاداش همسرم چیست؟
فارس: همسر شما قطعا یک شیرزن است، چهزمانی ازدواج کردید و چگونه با همسرتان آشنا شدید؟
اوایل شهریور سال ۶۴ بود که برای اولین بار به حج واجب مشرف شدیم، دایی و مادرم همراه من بودند، پس از بازگشت از سفر چند خانم جهت زیارت قبولی و تفقد به دیدن ما آمدند، دو هفته از این قضیه گذشت که من برای انجام کاری به بنیاد شهید در خیابان آخوند خراسانی فعلی رفتم، خدا رحمتش کند آقایی به من گفت «آقای رهباردار شما ازدواج کردهاید؟» گفتم نه، گفت «شما اینجا فرم پر کردهاید؟» گفتم بله، فرم پر کردم که ازدواج کنم، گفت «فردا بیا تا با خانمی آشنا شوی».
آن روز من دشداشه عربی پوشیده بودم اما برای جلسه روز آشنایی پیراهن و شلوار پوشیدم، خانم ۱۹ سال و من ۲۱ سال داشتم، ایشان تشریف آوردند؛ از خانم علت کارش را جویا شدم که چرا میخواهد با جانباز ۷۰ درصد ازدواج کند، پرسیدم که چه شد که شما به اینجا آمدی؟ گفتند که محل کار من یک چند کوچه بالاتر است و در رشته گلدوزی فعالیت میکنم، هنگام عبور از جلوی بنیاد شهید تابلوی آن خیلی من را متحول کرد و همین نام شهید است که حال انسان را از این رو به آن رو میکند، اینطور شد که تصمیم گرفتم با یک جانباز ازدواج کنم و برای این ازدواج با خدا معامله کردهام، ایشان به مسئولان بنیاد شهید گفته بودند که هر چه درصد جانبازی فرد بیشتر باشد، اجر و ثواب من نیز بیشتر است.
از جانب بنیاد شهید به ما گفته شد که برای جلسه بعد پدر و مادرتان هم باید حضور داشته باشند اما خانم گفتند من با برادرم میآیم، یک جلسه به صحبت گذشت اما پدر و مادر خانمم راضی به این ازدواج نبودند، اما تنها کسی که توانست پدر و مادرشان را به این ازدواج راضی کند برادرشان بود که دو سال پیش به رحمت خدا رفت.
تصور خانواده همسرم از من یک تکه گوشت بود، میگفتند این به درد دخترمان نمیخورد، دست ندارد، چشم ندارد و از پس کارهای خودش بر نمیآید اما اشتباه میگفتند، خانم بنده با صحبت کردن با پدر و مادرشان توانستند رضایتشان را جلب کند و اکنون ثمره این ازدواج سه فرزند است.
من یک سوال از شما دارم؛ اگر به شما و دوستانتان بگویند که شرایط ازدواجتان با یک جانباز مثلا نابینا یا قطع نخاع مهیا است، آیا میپذیرید؟ شما همسرتان را که نابینا است باید به مهمانی ببرید، غذا دهانش بگذارید، حمامش کنید و جانباز قطع نخاع هم همه نوع مراقبت نیاز دارد، آیا راضی به این کار هستید؟ کسی که راضی به این امر میشود همه چیزش را کنار میگذارد، خانم من که قدم جلو گذاشت و همه چیز حتی سلیقه پدر و مادرش در انتخاب همسر را کنار گذاشت.
آیا پاداش همسر من قابل بیان است؟ حدود ۲ یا ۳ ماه است که من مادرم را به خانه خودم آوردهام و رسیدگی به امور مادرم و مسائل دیالیزشان را همسر و فرزندانم انجام میدهند، تا قبل از این دیگر برادرانم هم در خدمت مادرم بودند اما اکنون همسر و فرزندانم به مادر رسیدگی میکنند، شما بگویید پاداش همسر من چیست؟
فارس: بهترین لحظهای که در زندگیتان تجربه کردهاید، کدام لحظه است؟
ارزشمندترین لحظه زندگیام را چهار سال پیش در دیدار جانبازان بصیر با مقام معظم رهبری درک کردم؛ عکس آن دیدار روی میز کارم هست، در آن دیدار من هیچی از رهبری نخواستم نه چفیه نه انگشتری فقط سرم را روی شانههایشان گذاشته بودم و گریه میکردم و آن اشکی شوقی بود که پس از ۳۰ سال دوباره آقا را زیارت میکردم، به من میگفتند گریه نکن؛ این برای من به وسعت دنیا ارزشمند بود، شاید بعضیها برایشان ساده باشد اما برای من بسیار اهمیت دارد.
به سبک من چایت را بنوش
آقای رهباردار ما را به صرف چای دعوت کردند و گفتند اگر میتوانید مثل من چایتان را بنوشید! (یعنی فنجان را روی مچ دستت نگه دار و از انگشتانت هم کمک نگیر)
چطور بود، سخت بود؟ قطعا، اما من کارهای شخصیام را خودم انجام میدهم، از غذا خوردن، حمام کردن، تلفن همراه و تلفن اداره خودم شماره میگیرم، تمام کارهایم را خودم انجام میدهم، تنها مشکل من در پوشیدن لباس است و در دیگر امور خودم به تنهایی از پس کارهای برمیآیم.
فارس: آرزویتان چیست؟
همیشه از خدا میخواهم که حسن عاقبت بخیری را به همه ما بهخصوص همسرم که بسیار زحمت من را کشیده و دیگر همسرانی که از جانبازانشان مراقبت میکنند عطا کند، هیچکسی جز خدا قدر زحماتشان را نمیداند و قابل توصیف نیست، پاداش و جزای کارشان فقط برعهده خدا است.
فارس: کلام آخر؟
کسی نمیتواند بگوید درکتان میکنیم چون تا در این وادی قرار نگیرد نمیتوانند اظهار نظر کنند.
اگر مقصد و مقصود دفاع مقدس را آن طور که باید برای فرزندانمان نگوییم، بیگانگان قهرمانان ایران را به نفع خودشان تحریف میکنند.
برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰