ماجرای پیغامی که حسن باقری برای حاج قاسم آورد
به گزارش مجمع رهروان امر به معروف ونهی از منکر استان اصفهان به نقل از گروه روی خط رسانههای برنا، ناگهان در چشم به هم زدنی همه برنامهریزیها به هم ریخت. رزمندگان ایرانی که میخواستند دشمن را غافلگیر کنند، خود در تنگنایی قرار گرفته بودند که فرماندهان را مستاصل کرد. چند ماهی از بررسی طرح عملیاتی میگذشت که
به گزارش مجمع رهروان امر به معروف ونهی از منکر استان اصفهان به نقل از گروه روی خط رسانههای برنا، ناگهان در چشم به هم زدنی همه برنامهریزیها به هم ریخت. رزمندگان ایرانی که میخواستند دشمن را غافلگیر کنند، خود در تنگنایی قرار گرفته بودند که فرماندهان را مستاصل کرد.
چند ماهی از بررسی طرح عملیاتی میگذشت که طبق محاسبات نهایی در ۱۳ اسفند سال ۶۰ بنا شد، در ادامه با آمادهسازی نیروها و تجهیزات، ۱۷ یا ۱۸ فروردین سال ۶۱ علیه ارتش بعث عراق انجام شود.
بیش از یک سال و نیم از تجاوز صدام به خاک ایران گذشته بود و بخشهایی از خاک کشورمان، از جمله خرمشهر به اشغال در آمده بود. اما پیش از آغاز یک نبرد بزرگ دوباره جبهه اسلام مورد هجوم شدید آتش دشمن قرار گرفت
سپهبد صیاد شیرازی که فرماندهی نیروی زمینی ارتش را بر عهده داشت، ساعتها برای طرح عملیات پیش رو که قرار بود با همکاری سپاه انجام شود، با محسن رضایی فرمانده سپاه بحث و گفتوگو کرده بود، اما غافلگیری دشمن همه چیز را به هم ریخت.
چه کسی باید این ماموریت را انجام میداد؟
زمان کم بود و هر لحظه که از دست میرفت، میتوانست ضربه را سنگینتر کند. جلسه اضطراری برگزار شد و همه به این نتیجه رسیدند که باید با امام ملاقات کنند و از او بخواهند با درایتشان کارگشا شوند. اما چطور و چه کسی باید این ماموریت را انجام میداد؟
شهید حقشناس که از خلبانان زِبَردست نیروی هوایی ارتش بود و گفتوگوی فرماندهان را مبنی بر کمبود وقت شنید، پیشنهادی داد که بسیار پرخطر بود و حتی او اعلام کرد در صورت موافقت خود مسئولیت آن را نمیپذیرد و صرفا مجری آن خواهد بود. او پیشنهاد داد: محسن رضایی را با هواپیمای F5 شکاری ظرف ۲۰ دقیقه به تهران خواهد رساند و ۲۰ دقیقهای هم برخواهند گشت.
وضعیت آنقدر خطرناک و به هم ریخته بود که فرماندهان پیشنهاد او را پذیرفتند و فرمانده سپاه حاضر شد با سرهنگ خلبان حقشناس عازم تهران شود. یکی از خطراتی که میتوانست یک فرد را ـ که بدون تجهیزات سرنشین این هواپیما میشود ـ تهدید کند، ایست قلبی ناشی از فشار زیاد هوا بود.
صیاد شیرازی در خصوص این خاطره میگوید: «برادرمان آقای رضایی ظرف ۲۰ دقیقه رفتند به تهران و شاید مثلاً نیم ساعت هم طول کشید تا جماران رسیدند. ده ـ پانزده دقیقه هم خدمت حضرت امام (ره) بودند، نیم ساعته برگشتند تا فرودگاه و ۲۰ دقیقهای هم برگشتند تا دزفول. حدوداً بعد از دو ساعت، آنچه را که ما میخواستیم انجام شود، صورت گرفت.»
محسن رضایی در دیدار با امام خمینی همه سختیها، کمبودها و وضعیت را برای ایشان تشریح کرد و خواست حضرت امام اگر صلاح میدانند استخارهای انجام دهند تا مشخص شود در انجام عملیات طرحریزی شده تعجیل شود یا راه دیگری پیش رویشان قرار خواهد گرفت.
جمله امام آغاز عملیات بود
امام با آرامش همیشگی خود فرمودند: «اگر تدبیر کردهاید، عمل کنید. استخاره لازم نیست.» سپس توصیه کردند اگر میخواهید قرآن را باز کنید و طلب خیر داشته باشید. باز کردن قرآن تغییر نام عملیات پیش رو را هم رقم زد. آیه مقابل چشم محسن رضایی این بود: «نصر من الله و فتحٌ قریب». دیدن چنین آیهای کافی بود تا برای انجام عملیات یقین حاصل شود و نام آن «فتح المبین» انتخاب شود با رمز مقدس یا زهرا(س).
نقشه عملیات فتح المبین
فرمانده سپاه به جنوب برگشت و پس از اعلام نظر فرمانده کل قوا بنا شد عملیات در اسرع وقت و در همان چهار محور «عین خوش، پل نادری دزفول، شوش و رقابیه» آغاز شود.
دو محور از جمله «رقابیه» به شدت تحت پیشروی دشمن قرار گرفته بود و همین امر موجب شد تا حزب بعث از دو محور دیگر غافل شود و گمان کند قوای اسلام آنقدر زمینگیر شدهاند که نتوانند از نقطه دیگری حمله کنند.
شهید خرازی: عقبنشینی نمیکنیم!
دشمن تا حدودی درست فکر میکرد و آن فشار زیادی بود که بر رزمندگان ایرانی وارد آمده بود. این فشار تا حدی بود که در منطقه «عین خوش» علی رغم اینکه قوای اسلام در حال پیشروی بودند، پاتک دشمن حجم آتش وسیعتری داشت و ادامه عملیات را برای اغلب فرماندهان درگیر در منطقه دشوار و نشدنی کرد؛ تا جایی که برخی دستور عقبنشینی دادند، اما فرمانده نامآور لشکر ۱۴ امام حسین(ع) اصفهان یعنی حسین خرازی، کسی نبود که تن به عقب نشینی دهد. با نیروهایش ایستاد و اعلام کرد: «عقبنشینی نمیکنیم.»
خواندن دعای کمیل پیش از عملیات
از طرف دیگر «تپههای علیگره زد» که منطقه مهمی به لحاظ استراتژیکی بود نیز توسط لشکر ۲۷ محمد رسول الله(ص) فتح شد.
عملیاتی که حدود ۳۰ دقیقه بعد از آغاز ۲ فروردین سال ۶۱ شروع شده بود، حالا میرفت که در ۷ فروردین زمانی که نیروهای اسلام در حال انجام مرحله سوم عملیات فتحالمبین بودند، اسرای زیادی، حدود ۱۵ تا ۲۰ هزار نفر از حزب بعث بگیرد و طی این سه مرحله مناطق زیادی از تصرف دشمن را آزاد کند.
اسرای عراقی در عملیات فتح المبین
خورشید ۱۰ فروردین طلوع کرد و مرحله ۴ عملیات نیز با موفقیت انجام شد.
رزمندگان در عملیات فتح المبین
*پیغامی که حسن باقری برای حاج قاسم آورد
سردار حاج قاسم سلیمانی در خاطراتش روزهای انجام این عملیات را روایت کرده که در بخشی از آن اینگونه تعریف میکند: «بعد از ۱۰ روز جنگ به شدت خسته بودیم. ۱۰ شبانه روز اصلاً نخوابیده بودیم. شب ساعت ۱۲ دیگر نا نداشتم تکان بخورم، در سنگر تدارکات خوابیده بودم.
برادر عزیزمان آقای بشردوست که آن وقت فرمانده محور دشت عباس عین خوش بود به نام لشکر قدس یا قرارگاه قدس، آمد مرا بیدار کرد، گفت بیا برویم دشت عباس کنار جاده آسفالت آنجا برادر حسن باقری برای شما پیغامی دارد.
رفتیم، حسن داخل ماشین بود. به من گفت آقا محسن گفته که امشب حتماً باید تنگه ابوقریب را ببندید. ساعت تقریباً یک بامداد بود و ما امکاناتی نداشتیم، سه گردانی که ۱۰ شبانه روز کامل درگیر بودند دیگر توان نداشتند با وجود این باید تنگ ابوقریب را میبستیم که هم از فرار دشمن جلوگیری شود و هم دشمن نتواند با آوردن نیرو آنجا را تقویت کند.
ما ماندیم که واقعاً برای حمله به دشمن چه بکنیم و دست به یک ترفندی زدیم و به بچههای ستادمان که آن موقع ستادی هم نداشتیم، همان بچههایی که کارهای ستادی را انجام میدادند، گفتیم هرچه کمپرسی دارید، جمع کنید تا چراغ روشن از چاه نفت بروند به طرف دشمن، آنجا تعدادی ماشینهای جهاد سازندگی و کمکهای مردمی بود و آقای ترکان هم که مسئول زدن خاکریز در دشت عباس بود، ماشینهایی داشتند، همه را چراغ روشن راه انداختیم به طرف دشمن. ۱۰ تا ۲۰ تا ماشین سنگین بود که وقتی حرکت کردند دشمن فکر میکرد نیروی تازه نفس به سوی او میآید و تزلزلی در روحیه عراقیها ایجاد میکرد و هم این که دشمن را وادار به فرار میکرد.
فاصله ما با عراقیها حدود ۵۰ متر بود. آنها آن طرف تپه بودند و ما این طرف تپه و به هم تیراندازی میکردیم. آنها سنگر تعجیلی داشتند و ما هم سنگر تعجیلی داشتیم. قرار شد صبح زود به عراقیها حمله کنیم؛ چون اصلاً نیرویی برای حمله کردن نداشتیم و باید با همان ۱۰۰ نفر حمله میکردیم. بنابراین چارهای نبود.
حمید عربنژاد که بعداً در عملیات بیت المقدس به شهادت رسید، آنجا بود. آدم متخصصی بود. برای حفظ و تثبیت شهر مهاباد هم نقش موثری داشت. من از او خواستم که با لودر جلو حرکت کند، وقتی صبح برای عملیات آماده شدیم دیدیم عراقیها نیستند، اول شب یک تیراندازی بین ما و آنها شد و کمکم تیراندازی تبدیل به سکوت شد و صبح زود دیدیم سرو صدایی نیست. رفتیم روی تپه و دیدیم عراقیها نیستند.
حاج قاسم در حال سخنرانی برای نیروهایش
حمید را با لودر جلو فرستادم و بچهها پشت سرش حرکت کردند؛ چون ممکن بود عراقیها در تپه کناری کمین کرده باشند و غافلگیر شویم و بقیه نیروها هم شهید بشوند. با این طرح لااقل لودر زده میشد و بقیه میتوانستیم آرایش دفاعی بگیریم و درگیر شویم.
لودر جلو رفت و ما پشت سرش حرکت کردیم. هرچه جلوتر رفتیم دیدیم عراقیها نیستند. اولین بار یک استیشن به ما داده بودند در جبهه دشت عباس و اولین ساعتی بود که سوار این ماشین شدیم. من به اتفاق مهدی کازرونی و تهامی که بیسیمچی من بود و حسن دانایی که یکی از فرماندهان بزرگ جنگ شد و آن روز به اتفاق شهید زین الدین مسئولیت اطلاعات از شاوریه تا عین خوش را داشتند و حسن مسئولیت آمادگی و اطلاعات محور دشت عباس و عین خوش را به عهده داشت، ۴ نفری داخل ماشین نشستیم و جلوتر از نیروها حرکت کردیم.
برای این که خودمان را به دشمن برسانیم روی همان جاده خاکی که از ارتفاعات به طرف پایین میرفتیم و روی نقشه به تنگ ابوقریب میرسید، راه افتادیم و از دور تاسیسات چاه نفت را دیدیم و یقین کردیم که به طرف ابوقریب میرویم. رسیدیم به چاههای نفت. ۵ تا ۴ نفر عراقی جا مانده بودند که آنها را اسیر کردیم و یک نفر را کنار اینها گذاشتیم و خودمان ادامه دادیم که برویم به طرف تنگ ابوقریب. انتهای ستون، عراقیها مشغول عبور بودند و ما هم آن موقع جوان بودیم و زیاد اعتنایی نمیکردیم. به سرعت پشت سر ستون تانک میرفتیم که خودمان را برسانیم به ستون تانک؛ یک ماشین تنها بودیم. همین که گفتیم تانک، یک انفجار عظیمی رخ داد. ماشین رفته بود روی مین ضد خودرو، مین منفجر شد تمام ماشین تکه تکه شد. عکس ماشین هست. توی تکههای ماشین ما چهار نفر در هوا معلق زنان افتادیم روی زمین و واقعاً عجیب بود اگر عکس ماشین را ببینید، غیر قابل تصور است که در این ماشین کسی زنده بماند. من صورتم سوخت، مقداری ترکش ریز به صورتم خورد، مهدی پایش زخمی شد و عمده ما زخمهای کوچکی برداشتیم؛ در حالی که حداقل زخم آن صحنه باید قطع شدن پای کامل باشد، هیچ کس تصور نمیکرد ما زنده باشیم.
با انفجار این ماشین همزمان پشت سر ما از جاده آسفالت، احمد متوسلیان با ماشین رسید. بعد بچهها رسیدند و ما را منتقل کردند به بیمارستان دزفول و این آخرین روز عملیات فتحالمبین بود. فکر کنم روز ۱۳ نوروز بود که رسیدیم به انتهای فتحالمبین و تنگ ابوقریب در دست ما قرار گرفت.»
خوشحالی مردم دزفول و شوش از موفقیت عملیات
نوروز پیروز
پیروزی قاطع رزمندگان ایرانی و از پای درآمدن ۳ لشکر حزب بعث علاوه بر اینکه عید نوروز را به کام ملت ایران شیرینتر کرده بود، توانست بستری ایجاد کند تا چند ماه بعد فتح بزرگ خرمشهر نیز به وقوع بپیوندد.
منبع: فارس
بیشتر بخوانید: من از ترس زنم آمدهام جبهه! تجلیل و قدردانی رهبر انقلاب از رشادت و فداکاری یادگاران دفاع مقدس
برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰