ذخایر غنی فکری داریم اما مدیران توانمند برای استخراج آن نداریم/ نباید سخنان گذشتگان، دغدغه امروز رسالههای پژوهشی ما باشد/ حقهباز! چیزی که در راه عرفان، فراوان است
خبرگزاری فارس، علیرضا ملوندی، آزاده لرستانی: سیدیحیی یثربی متولد سال ۱۳۲۱ هجری شمسی در روستای چراغ تپه سفلی از توابع تکاب است، بیشتر وی را در زمینه فلسفه اسلامی و عرفان میشناسند، مترجم قرآن کریم است، به عنوان یک اندیشمند فعال مطرح است، آثاری با نام «عرفان عملی در اسلام»، «عرفان نظری»، «فلسفه عرفان»، «ترجمه
خبرگزاری فارس، علیرضا ملوندی، آزاده لرستانی: سیدیحیی یثربی متولد سال ۱۳۲۱ هجری شمسی در روستای چراغ تپه سفلی از توابع تکاب است، بیشتر وی را در زمینه فلسفه اسلامی و عرفان میشناسند، مترجم قرآن کریم است، به عنوان یک اندیشمند فعال مطرح است، آثاری با نام «عرفان عملی در اسلام»، «عرفان نظری»، «فلسفه عرفان»، «ترجمه الهیات نجات ابن سینا»، «حکمت اشراق سهروردی» را به رشته تحریر در آورده است، وی تنها فرزند خانوادهاش است، پدرش را در کودکی از دست داده و با حمایت پدربزرگش به مدارج عالی علمی رسیده است، از نکات جالب زندگانی وی می توان به این مورد اشاره کرد که از دعانویسی و طالعبینی به فعالیت حوزوی و دانشگاهی روی آورده است.
یثربی با حضور در خبرگزاری فارس به بیان علل برخی عقبافتادگی ها در دنیای اسلام پرداخت و عدم تدبیر صحیح در مسئولیتها را عاملی برای این مسائل دانست.
مشروح این گفتوگو در ادامه میآید:
چرا جهان اسلام اکنون بدترین وضع را دارد
* جناب یثربی، ما به حق مدعی این هستیم که در زمینه تئوریک و اندیشهای در زمینههای مختلفی اعم از فلسفه، عرفان و علوم نقلی ذخایر غنی داریم اما به نظر میرسد از ذخایر نتوانستهاند به صورت ملموس در پیشرفت زندگی جوامع اسلامی موثر باشند، علت چیست؟ فکر نمیکنید نقصی در این بخش وجود دارد؟
-ذخایر قوی داشتن وقتی سودمند است که این ذخایر در مسیر بهرهبرداری قرار بگیرد، مگر این آب و خاک را ما زمان صفویه نداشتیم، همین فیزیک را داشتیم، آب داشتیم، خاک و زمین را داشتیم، خالصتر از الان هم داشتیم، این امکاناتی که الان استفاده میکنیم از برق گرفته تا تلفن و هواپیما و ماشین، همه از طبیعت گرفته شده، این مدیریت شده است، پس طبیعت در خودش همه چیز برای شما داشت، زبانش هم رمزی نبود که یکی جادو بلد باشد، یک مشت خاک را تبدیل به طلا کند، زبانش هم خیلی روشن بود، اما آدمی که بتواند این را مدیریت کند و از این بهرهبرداری کند، ما او را نداریم.
پس ما ذخایر فوقالعاده داریم، جای تردید نیست، الان جهان اسلام از نظر نظامی، سیاسی، ارقام و اعداد، منابع طبیعی و ذخایر گاهی ۷۵ درصد بعضی از چیزهای جهان را دارد، گاهی ۵۰ درصد را دارد و حتی از نظر مناطق استراتژیکی، الان مسلمانان مناطق حساسی را در جهان دارند که اگر جنگی باشد اینها دست بالایی دارند، اما بدترین وضع را داریم، یک نمونهاش اینکه مسلمان از دست مسلمان به کلیسا پناه میبرد، دسته دسته پناهنده میشوند، این همه مسلمان در دریا غرق میشوند، این به خاطر همین است که ما ذخایرمان را نمیتوانیم در مسیر سربلندی خودمان به کار بگیریم.
چون مدیریت علمی نداریم؛ مدیریت، زمانی تسخیری بود، یعنی زور داشتند یک منطقه را میگرفتند و دیگر به هیچ چیز احتیاج نداشتند، نادرشاه وقتی میآمد، مثلاً تهران را میگرفت، تمام بود، اینجا برای او بود و به چیزی احتیاج نداشت و عواملش را میگمارد، غارت میکردند، مالیات میگرفتند، هم خودشان میخوردند و هم به شاه میدادند، آنجا فقط زرنگی کافی بود.
جامعه با تسخیر درست نمیشود، احتیاج به تدبیر دارد
بنابراین این آدم دیگر مشکلی نداشت، اما الان دنیا، دنیای پیچیدهای است، قسمتی از دنیا در شرایط قدیم مانده ولی قسمتی از دنیا، چند قرن حرکت کرده و جلو رفته است، الان چه بخواهیم و چه نخواهیم، جامعه با تسخیر درست نمیشود، احتیاج به تدبیر دارد، الان نادرشاه را با چنین قدرتی ببرید در یک ثانیه آمریکا را میگیرد، از فردا نمیتواند با آن نیروهای قدیمش با چند نفر آدم لات و بیسواد برود مالیات بگیرد، پول بگیرد و جریمه کند، الان باید بگوید ای خدای قادر که من را مسلط کردی بر آمریکا، خودت از من بهتر میدانی که دوران تسخیر گذشته و دوران، دوران تدبیر است، باید به من نیروهای باسوادی بدهی تا اقتصاد آمریکا شکست نخورد، بازار بورسش به هم نریزد، سطح اشتغال جوانان پایین نیاید، آب و هوایش بر باد نرود، این برای تدبیر است.
آن زمان تدبیر نمیخواست، یک منطقه را میگرفتند، برای خودشان بود، بنده ناتوان میتوانستم یک عده را جمع کنم و مازندران را بگیریم، آنجا برای من بود، اما الان از من تدبیر میخواهند، هنوز در فرهنگ ما تدبیری فکر نمیکنند، مثلاً من را میخواهند رئیس سازمان هواپیمایی ایران قرار بدهند، به من میگویند قبول میکنید؟ من هم میگویم: بله! بعد من آنجا میروم و این سمت را قبول میکنم و میپرسم باید چه کنم؟ من در این سمت تخصص ندارم و بعد میخواهم با زرنگی آنجا را اداره کنم!
مسیحیان با مدیریت صحیح توانستند خودشان را اداره کنند
ما به تخصص هنوز ایمان نیاوردیم، نباید به هر کسی تا وزارت را پیشنهاد دادند، قبول کند، باید ببیند از عهده آن بر میآید که آن وزارتخانه را سر و سامان بدهد، الان وزیر فقط مسئول این است که حقوقها به تأخیر نیفتد و سروصدا درنیاید و مشکلی پیش نیاید، اما من در طول ۴۰ سال تدریسم که الان ۹ سال است بازنشسته شدم، در یک ماه کمتر از ۴۰ سال تدریس کردم، در این مدت ندیدم یک وزیر آموزش و پرورشی روی برنامه تدبیری آموزش و پرورش طرحی داشته باشد و کاری انجام دهد، یا یک وزیر علومی بگوید این شرایطی که ما اداره میکنیم جواب نمیدهد. ما باید کارشناسانی داشته باشیم، برنامه بنویسیم.
پس اسلام ذخیره دارد، از نظر معرفتی ذخیره داریم، روشن میگویم تمام متون مقدس دنیا را بیاورند، کتاب قرآن را هم بیاورند، تنها کتابی که به عنوان کتاب آسمانی شناخته میشود، تنها کتابی که روی خردورزی تأکید دارد، قرآن است، اگر دومین کتاب را پیدا کردند، من دینم را تغییر میدهم.
مسیحیان از یک مدیریتهایی برخودارند که میتوانند خودشان را اداره کنند، ما مسلمانان نمیتوانیم میان دو گروهی که با هم میجنگند و خون هم را میریزند، آشتی برقرار کنیم! این نشان دهنده این است که مدیریتهایمان قابل قبول نیست.
*آیا ناشی از تزلزل و تشدد مباحث فکری ماست؟ یعنی هیچ مبنای خاصی نداریم که مثلاً مدیر، وزارت علوم را بر چه اساسی باید شکل دهد؟
-اینها باید مدیریت شود، اختلاف همه جا وجود دارد، شما فکر میکنید اروپاییان همه یک طور فکر میکنند؟ آنها با هم جنگهای ۳۰ ساله، ۲۱ ساله و ۸ ساله داشتند، اصلاً جنگ را با سال معرفی میکردند، کدام جنگ؟ جنگ انگلیس با فلان کشور، جنگ ۸ ساله که مشخصه یک جنگ بود، اما الان دور هم نشستند و متحد هستند، یک سخنگو دارند، یک اتحادیه دارند و جایزه صلح بردند و ۲۰ سال است به سمت هم گلوله شلیک نکردند، گلولههایشان را به ما مسلمانان تقدیم کردند!
سنت بوده که امامزاده بیمعجزه را قبول نکنیم
*فقط علتش مدیریت است؟
-این هم نقص آموزش و پرورش ماست، برنامهریزی برای پرورش ذهنی افراد ندارد و زمینه گفتگو و درک سایرین را برای ما فراهم نیاورده است.
الان جهان اسلام کارش به جایی رسیده است که به سه گروه تقسیم شدهاند، یک عده لاابالی شدند، طرف عرقش را میخورد، کیفش را میکند! پول نفت را غرب از زیرزمین ما درآورده، خودش بر میدارد میبرد، پولی به آنها میدهد وگرنه آنها که اهل این کار نبودند بفهمند نفت چیست، یک عده لاابالی هستند و اصلاً کاری ندارند خدا هست، کدام دین حق است! میگویند اسلام حق است ولی جدی نمیگیرند، زندگی عیش و نوشی خودشان را میکنند و اگر دستشان به عیش و نوش نرسد، منزوی میشوند، معتاد میشوند، دچار انحرافات اخلاقی میشوند.
یک گروه اینطور نمیشوند رسماً بیدین میشوند یا دینشان را تغییر میدهند میگویند ما از دین خیری ندیدیم، میرویم پیرو دین دیگری میشویم یا میگویند اصلاً نباید دین در زندگی دخالت کند، یک گروه دیگر ایمانشان قوی است، نه گروه اول میشوند و نه گروه دوم! سلفی میشوند! میگویند اسلام عزت و اقتدار داشت ولی روزگار بد شده و مردم بد شدند، ما باید برگردیم به زمان علی و فاطمه(ع).
مردم یا سلفی میشوند به زمان عقب بر میگردند یا لاابالی میشوند یا از دین و فرهنگشان دست بر میدارند، این نشاندهنده این است که معارف ما ضعیف مدیریت شده است، معارف باید رو به جلو باشد، هر روز حرف جدیدی داشته باشیم، هر روز حرکت جدیدی داشته باشیم، کارایی را ببینیم.
از قدیم سنت ما این بود که امامزاده بیمعجزه را قبول نمیکنیم، فهم ما، علم و دین ما باید چیزی در سفره مردم بگذارد، در زندگی مردم چیزی وارد کند که مردم احساس کنند. من در کتاب «ماجرای غمانگیز روشنفکری» گفتم، این دنیای جدید و روشنفکری جدید سخنانی در علوم انسانی و فلسفه و منطق گفتند، ولی مردم معجزاتی هم از اینها دیدند، دیدند که وبا و قحطی ریشهکن شد، تولیدت کشاورزی بالا رفت، ثروت بیحد شد، یکی از خاصیتهای قرون گذشته محدودیت ثروت بود، یعنی تهران یکسری باغ داشت در دست تعداد محدودی بود بقیه مردم هم نداشتند، آن عده محدود باید به بقیه صدقه میدادند یا محصول باغ را میدادند، اما الان هر دستی میتواند مولد ثروت باشد، دیگر ثروت محدود نیست، چین میتواند به تعداد جمعیتش دست و مغز مولد داشته باشد و پول به مملکتش بریزید، کره پول به مملکتش میریزد، ولی بیخ گوش او کره شمالی این کار را نمیتواند مدیریت کند.
فرهنگ احتیاج به مدیریت دارد/اینها مانند گنج هستند و استخراج میخواهد
فرهنگ ما احتیاج به مدیریت دارد، ما امکانات برای هدایت جامعه کم نداریم، این همه روحانی، این همه سازمان تبلیغات، این همه رسانه و کانالهای مختلف، این همه خبرگزاری، ولی جامعه ما به حرف ما با شک و تردید نگاه میکند، من چون اهل فلسفه و اهل دین هستم، نقدی میکنم و چیزی مینویسم، من دنبال رسانههای مجازی هم میروم، یک هجمه عجیبی است نه هجمه دشمنانه، ممکن است یک رگههای دشمنی هم باشد، ولی اکثراً اقتضاء روزگار است، در زمان شاه وقتی ما در قم بودیم، میگفتند دو سه مجله را نخرید، مجله امید ایران و اطلاعات مصور بود، چون اینها عکس هنرپیشه چاپ میکردند، الان من خانه نشستهام میبینم چقدر مطالب عجیب و غریب میریزد، انتقادهای خیلی تند و در عین حال با یک روشِ اثرگذار، ضدخبرهایی برای سلب اطمینان مردم جامعه که به خبرهای شما توجه نکنند.
ما همه در برابر جوانان مسئولیم، دولت، مراجع، روحانیت؛ ذهن اینها تخریب میشود و به تدریج اعتمادشان را از دست میدهند و حتی به چشم خودشان هم اعتماد نمیکنند چه برسد به روحانی، مثلاً در حادثه آن روحانی در مترو، صداوسیما میگوید روحانی امر به معروف میکرد که چاقو خورد، فردا پخش میکنند روحانی خودش گفته من همین طور در مترو ایستاده بودم به من حمله شد، اینکه مردم خبرها را دست به دست پخش میکنند، یعنی چه؟ مردم بدشان آمده، همه دشمن نیستند، گاهی مردم از نظر روانی از دست ما عصبانی میشوند و از دست ما به دیگران شکایت میکنند!
مشکلات را شناسایی کنیم، بیاییم برنامهریزی کنیم، هر کسی سرش را پایین انداخته و کار خودش را میکند، دو نفر حاضر نیستند با هم بنشینند و صحبت کنند، باید مراجع ما جلسات مشترک داشته باشند و روی آن وقت بگذارند، باید وعاظ ما جلسات مشترک با خبرگزاریها داشته باشند، حوادث را ببینند و حتی خیلی از این خبرها را خودشان ببینند تا بر آنها اثر کند، چون یک بار گزارش دادن روی ذهن طرف نمینشیند که اقدامی کند.
بنابراین مشکلات ما از ذخایر ما نیست، ذخایر ما غنی است هم از نظر مادی و هم از نظر معنوی، چه روی کشورهای اسلامی حساب کنید، ما به اندازه تمام آنها پول و ثروت و امکانات داریم و چه از نظر معارف حساب کنید، همه ما سنی و شیعه از قرآن بهرهمندیم و چه از نظر داخل کشورمان، نسبت به خودمان هم منابع کافی داریم و هم معارف اهل بیت را در کنار قرآن کریم داریم، اما اینها مانند گنج هستند و استخراج میخواهد.
*چه کسی باید استخراج کند؟
-بشر باید استخراج کند اما باید روشها را تغییر دهیم. یکی از روشهایی که باید تغییر کند، اینکه در جامعه نقد را آزاد بگذاریم، چه نقد دولت و چه نقد ملت، توجه کنند که اما نقد را نگویند آبروریزی است، آبروریزی آنجاست که مسائل از جای دیگر درز کند، اگر من محقق در صداوسیما و رسانهها نقد کنم و ایراد بگیرم خیلی بهتر است تا اینکه مردم خودشان بفهمند این مشکل و ایراد را داریم، چون اینطوری ذهن مردم تخریب شده است؛ بنابراین مشکلات گفته شد، وقتی مشکلات گفته شد تمام نیروها دست به دست هم بدهند، مشکل را تبدیل به مسأله کنند، یعنی اینکه ما این بنبست و یا کاستی را داریم و چگونه آن را حل کنیم؟ اینجا نوبت به محقق میرسد، آنجا به محققان مراجعه میکنند، هیچ کسی از اول همه چیز را در مشتش ندارد، ولی وقت میگذارند، اهل فکر مجانی یا با دستمزد خیلی کم وقت میگذارند، راهحل مشکل را پیدا میکنند، اما مشکل رفتن انسان به فضا و برگشت او را برعهده محققان گذاشتند، آنها هم مطالعه کردند و دارند این مشکل را حل میکنند، محققان کشور یک روز راهی پیدا میکنند که این مشکل حل شود.
ما به اندازه کافی پژوهشگاه داریم، ولی شما به عنوان خبرگزاری بپرسید شما الان مشغول حل کردن کدام مشکل هستید؟ جالب است وقتی در یک کشوری مانند آلمان بپرسید، میگویند فلان پژوهشگاه راجع به فلان مشکل فیزیکی کار میکنند، پژوهشگاه دیگر راجع به مشکل اجتماعی کار میکند و غیره، مسألههایشان تعریف شده است، من ۴۰ سال تدریس کردم، ما هیچ وقت مسأله نداشتیم، الان هم نداریم، از خودمان یک چیزهای مصنوعی میتراشیم و روی آنها سرگرم میشویم، شما فهرست رسالهها را میبینید، انگار بازی میکنید، مثلاً «علیت از نظر ابنسینا»، ابنسینا علیتش را گفته تمام شده، حرف جدیدی دارید؟ مشکلی دارید حل کنید؟ آن را بگویید! «علیت از نظر غزالی»، «علیت از نظر ابنسینا و غزالی»، آیا حرف جدیدی دارید؟ نه همان را رونویسی میکنند، اصلاً حُسن رسالههای ما این است که منبع بدهد و نقلقول کند، اگر خود دانشجو حضور داشته باشد، در بعضی مواقع ایراد میگیرند، در صورتی که تحقیق یعنی استاد مسألهای دارد دست دانشجو را گرفته دارند روی آن کار میکنند تا به جایی برسند.
بنابراین اینها را باید مسئولان جدی بگیرند، مسیر درست باشد، من نژادپرستی نمیکنم که بگویم ما از همه بهتر هستیم، ولی ما از هیچ کسی کمتر نیستیم و بلکه جلوتر هستیم و نشان هم دادیم، جایی که فضا داشتیم جلو رفتیم، ورزش ما الان خوب است، تحقیقات ما در بعضی چیزها، مثل پزشکی که فضا دارند خوب است، مگر در علوم انسانی!!
ما هنوز بسیاری از مسائل پیشپاافتادهمان را به سبک گذشتگان منتقل میکنیم، اصلاً کاربردی نمیکنیم. فلسفه این نیست که من آثار را ملاصدرا را بلد باشم و به شما درس بدهم، الان در جامعه ما این است! در حالی که فلسفه عبارت است از فهم عمیق و گسترده جهان، جهان یعنی سنگ و درخت و آب و آسمان و زمین، از جمله روح و خدا ، تازه روح و خدا را باید از طریق سنگ و آب و زمین بشناسیم، همه فیلسوفان گذشته یک چیزهایی در حد توان خودشان کشف کردند و رفتند، اما هدف این نیست که ما کشف آنها را مانند دعا حفظ کنیم و بخوانیم، هدف این است که ما ببینیم اولاً اینها درست فهمیدند، ارسطو معتقد است به ۴ عنصر، آیا درست فهمیده است؟ یا اصلاً عنصر هم ۴ تا نیست؟ ما باید اجازه داشته باشیم وارد شویم و خودمان فیلسوف باشیم و مطابق زمانمان دنیا را بفهمیم، اگر این امکانات در اختیار ارسطو بود هیچ کدام از این طبیعیات و غیره را مطرح نمیکرد، ابنسینا هیچ وقت از جهان ذرات خبر نداشت و هیچ وقت هم از کهکشانها خبر نداشت، مانند یک روستایی میگفت آن جاده شیری است.
سخن گذشتگان دغدغه امروز رسالههاست
ما الان این همه امکانات داریم نباید حرف ابنسینا را به عنوان فلسفه تکرار کنیم، فلسفه آثار باستانی و امامزاده نیست، فلسفه یعنی درست فکر کردن، اگر یک نفر پیش پای خودش را نفهمد، جهان را نمیفهمد. ما باید جامعهمان را بفهمیم، حالا فلسفه هیچ! آقایان میگویند جامعهشناسی غرب بد است، من نمیگویم نگویید، من هم همراهی میکنم و میگویم بد است، ما نباید از آنها تقلید کنیم، من میگویم از ابنسینا هم نباید تقلید کنیم! چه برسد به جامعهشناسان غرب، چرا تقلید کنیم؟ باید جامعه خودتان را بشناسید، این میشود جامعهشناسی ما!
آن وقت میبینیم با جامعهشناسی غرب چه تفاوتی دارد، الان ببینید جامعه شما معتاد دارد یا ندارد و اگر دارد چرا دارد؟ و اگر ندارد چرا ندارد؟ این میشود جامعهشناسی، ما آن جامعهشناسی را قبول نداریم و خودمان هم کار نمیکنیم، ۳۰ سال است که یک عده به علوم، فلسفه، جامعهشناسی و دانش غرب حمله میکنند، اینها اصلاً غلط، اما شما چه کردهاید؟ شما کار کنید، فقط ریاست گرفتن نیست.
یک سمیناری در پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی داشتیم، یک مجموعهای از اندیشمندان کشورهای اسلامی آمده بودند و ما هم آنها را مهمان کرده بودیم، یک جلسه هم آنجا تشکیل داده بودیم، یک نفر از اینها که فکر کنم برای الجزایر بود، با هم صحبت میکردیم، گفت: فلانی ما چند روز است اینجا هستیم و ما را به پژوهشگاههای متعدد بردند، اما چیزی که ما با آن برخورد کردیم، اینکه وقتی در را باز کردیم، گفتند: این آقای فلان، رئیس پژوهشگاه است، ایشان معاون رئیس است، ایشان فلان است، تمام! اما جایی ندیدیم به ما بگویند ما فلان مشکل جامعه را بررسی کردیم، یک جا به ما مسأله نگفتند، گفت: پس شما اینجا چه میکنید؟! چرا هر جا میرویم مسئولان را فقط معرفی میکنند، بعد هم ناهار و شام! این در حالی است که چیزهایی که به نام تحقیق چاپ میکنیم، فقط آمار است، ۲۰۰ مقاله چاپ کردیم، هر صد مقاله یک مشکل را باید حل کند که نداریم.
یک بار من خدمت مقام معظم رهبری رفته بودم، گزارش داده بودند این قدر کتاب و مقاله کار کردهایم و چاپ کردهایم. عین حرف ایشان را دقیق یادم نیست. مضمون حرفشان این بود که بگویید چه کاری انجام شده است؟ کدام مشکل را حل کردید؟ مسأله اصلی مشکل حل کردن است، نه اینکه ۴۰ تا کتاب چاپ کردن! مثلاً مریم میرزاخانی ۴۰ کتاب چاپ نکرده اما مسأله و مشکلی را حل کرده است، به این میگویند تحقیق و مدیریت، حال آنها تاریخچه پیدایش ریاضیات در کشور ما را بنویسند! اینها که تحقیق نیست، اینها بازی با تحقیق است.
در گذشته این همه رویکرد به عرفان نداشت، این مشکل معاصرین ماست
*خب! در این قسمت برایمان بگویید چرا جوانان دنبال عرفان هستند و در این اثنا به بیراهه میروند؟ آیا بسته فرهنگی در این خصوص وجود ندارد؟
-جوان دلش پاک است، قصد و غرضی ندارد و احیاناً در فکر خودنمایی هم نیست، من روی سخنم با مسئولان فرهنگی جامعه است، ما باید جوان را تغذیه کنیم، مثلاً ما به همه بگوییم ورزش خوب است، اما بعد بشنویم دو سالن ورزشی داریم که جوانان به آنجا مراجعه میکنند، اما آنجایی که یک مقدار به جوانان ورزش آموزش میدهند، قماربازی و شرابخواری است، اینجا اصل مشکل بر عهده این آدمهایی است که جوان را تشویق کردند به طرف ورزش بروند، با این مثال رُک و صریح میگویم این همه علمای ما و دانشگاههای ما که دم از عرفان میزنند، یک جایی دارند که جوانان فکر کنند اینجا مرکز عرفان است و بروند آنجا تربیت شوند؟ ولی عرفانهای دیگر دارند و اینها هم آنها را قبول ندارند، شما میگویید عرفان خوب است، او هم یک جایی را باز کرده است و میگوید ما اینجا درس عرفان میدهیم، شما میگویید آنجا نروید من کجا بروم؟ الان صداوسیما عرفان را تبلیغ میکند، موسیقی عرفان را تبلیغ میکند، فیلمها و سریالها عرفان را تبلیغ میکند، حوزه درباره عرفان کتاب مینویسد، من دو سه کتاب درباره عرفان دارم، اما همینها چقدر هشدار میدهند، فقط تعریف میکنند و چه مرکزی راهنمایی میکنند که شما بروید آنجا، از آن جهت ساکن است، چون کسانی که از عرفان دم میزنند، خودشان برای خودشان یک تجملی دارند و دیدند و وقتی این طرف میآیند، درها به رویشان باز است، خب! میروند.
به همه میگوییم بیایید برای جنگ آموزش ببینید، ولی ما هیچ پادگانی نداشته باشیم و یک عده بیایند پادگان درست کنند و تفنگ بدهند، خب! جوان هم میرود، چون من تبلیغ کردم که جوان باید مبارزه با اسلحه را یاد بگیرد، این مشکل مال ماست و باید قبول کنیم. جامعه در گذشته این همه رویکرد به عرفان نداشت، این مشکل معاصرین ماست!
من زمان مرحوم آقای بروجردی، سال ۱۳۳۵ شمسی تا ۱۳۴۵ در قم بودم و گرایش عرفانی هم داشتم، اما کسانی که گرایش عرفانی داشتند در میان طلبهها ۵ نفر بیشتر نبودند، آن هم میدانستیم حتی درس اسفار برویم، شهریه ما را قطع میکنند! یک محدودیتی بود و از قدیم بیخود نبود. علمای ما آنها را محدود کردند؛ من الان خودم به خاطر همین بلبلشو چند سال است که روی به هشدار دادن و نقد کردن، آوردم، اما فایده ندارد، یک نفر را نقد میکنید، صد نفر به آدم حمله میکنند!
وقتی عرفان تبدیل به حرف شد/حقهباز در عرفان زیاد است
در صورتی که اصلاً وجود من غرق در این مسائل است. از هیچ چیزی به اندازه یک بیت عرفانی لذت نمیبرم و از ۵ سالگی با عرفان هم آشنا شدم، در آذربایجان غربی به دنیا آمدم و در سن ۵ سالگی در سلسله قادریه آشنا شدم. نقشبندیها با مشایخ و با دف میآمدند و ما میرفتیم و حتی پدربزرگ من- پدرم در زمانی که کودک بودم فوت کرد- مرا در سن ۵ سالگی نزد یکی از آن مشایخ برد و از او برا من دعای علم گرفت، گفت شما یک دعا بدهید این نوه من بتواند درس بخواند و باسواد شود، من از ابتدا با عقیده نگاه کردم، من تبریز بودم، قم هم بودم، خانقاه هم رفتم؛ اما کار غلط است!
عرفان کتابی نیست، شعر حافظ و مولوی را معنوی کردن نیست، عرفان از ابتدای پیدایش تاریخ فرهنگی بشر وجود داشته، بشر این دنیا را با عقل و چشم و گوشش اداره میکرد، اگر میگفت این گرگ است و پنهان میشد، با عقل و چشم و گوش بود. حتی خداشناسی را با عقلش شروع کرد که این جهان باید خدایی داشته باشد! اما یک عده از همان آغاز میگفتند عقل و چشم و گوش به درد ظاهر میخورد که شما بدانید این قندان است و این دستمال است، اما حقایق بزرگی هستند که کار عقل است، یا به تعبیر دیگر میگفتند عقل و چشم و گوش برای ظاهر عالم است و شما فقط ظاهر عالم را میبینید یک باطنی دارد که شما نمیبینید. من چگونه آن حقیقت را دریابم؟ میگفت فهمیدنی نیست! چطور به آن باطن بروم؟ با درس و بحث نمیشود! پس بالاخره راه چاره چیست؟ باید یک راهنمای معنوی داشته باشیم، دست ما را بگیرد و به ما برنامه ریاضت بدهد، کم بخورید، کم بنوشید، کم بخوابید، کم صحبت کنید، حلال و حرام را رعایت کنید و یک تکالیف دیگری را هم انجام بدهید، به قول معروف دل و دیده خون بکنید، مدتها این را ادامه بدهید بشود یا نشود، گاهی هم میشود به جایی میرسید و گاهی هم نمیشود.
بنابراین عرفان تبدیل شد به حرف و همه حرف میزنند، یک دختر ۱۸ ساله بیخبر از همه، منظورم بیخبر از این مسائل است نه از نظر زندگی، میرود ۴ بار جلسه فلان آقا مینشیند، ۲ تا بیت معنی میکنند بر میگردد خودش مرکزی باز میکند، یک عده را به عالم عرفان میآورد! یکی میگوید من شما را به اسرار کائنات میبرم، یکی میگوید من بیماران را شفاء میدهم، از قدیم اینها بوده و اینها مستلزم این است که مسئولان فرهنگی ما و اساتید عرفانی ما مخصوصاً کسانی که بر این باورند که به جایی رسیدند، فقط این مطالب را روی سر مردم و جوانان نریزید، شرایط و مشکلات راه را هم بگویند و اینکه اینها تکلیف نیست، هر کس هوس کرد برود و بگویند این راه اینقدر سخت است و بگویند در عرفان از روزی که پیدا شده اگر یک راست باشد یک میلیون دروغ هم هست.
این را هم به جوانان بگویند که اینکه من ۴ بیت بخوانم و اشکی بریزم، ممکن است حقهبازترین افراد آن جمع باشم! چون فلسفه استدلالی است، میشود فهمید ملاصدرا فلان جا اشتباه کرده است، فیزیک تجربی است میشود آزمایش کرد، دید درست است یا نادرست! اما معنویت ادعایی است!
یک روز یک نفر آمده بود دیدن من و مدام از صوفیه دفاع میکرد انتظار داشت من هم تأیید کنم! من خواستم به او هشدار بدهم و او را بیدار کنم، دیدم نه فایده ندارد، به جایی رسیدیم که او به من پرخاش میکرد! حالا دیدن بنده آمده بود، گفتم من الان ۶ سال است در عالم برزخ زندگی میکنم، او حالش تغییر کرد، گفت عالم برزخ چگونه است؟! گفتم ما مجاز نیستیم این را توضیح بدهیم!
این را به مردم بگویند باور میکنند، چون مردم دروغ را راحتتر از راست قبول میکنند! مثلاً بگویم یک شب ساعت یک نصف شب، دیدم پاشنه پایم من را صدا میکند، از خواب بلند شدم صلوات و سلام، گفت: من با تو کاری دارم الان هم کسی نیست و خلوت است، سرپا گوش کردم، او گفت و من نوشتم، این در جامعه صد بار چاپ میشود! یک نفر نمیگوید شاید این آقا ما را دست انداخته است!
رسانهها باید کار کنند، نمایشنامه بنویسند، هشدار بدهند، حقهباز زیاد است، بشر از احمق کردن دیگران لذت میبرد، از اینکه دست او را ببوسد لذت میبرد، بنابراین من نمیگویم عرفان دروغ است، حتی بارها گفتم پسرم و یا دخترم بیاید بگوید بابا تو که اینقدر روی عرفان کار کردی، من میخواهم بروم سمت عرفان، میگویم برو، اما میگویم این فقط به حرف نیست، باید از هر لحظهای که شروع کردی آستینهایت را بالا بزنی کار کنی، خون دل بخوری، محرومیت بکشی، حالا برسی یا نرسی!
امشب ز غمت میان خون خواهم خفت/وز بستر عافیت برون خواهم خفت
باور نکنی خیال خود را بفرست/تا درنگرد که بیتو چون خواهم خفت»
بیاید ببیند، این عالمی است، آن تکلیف سنگینی که بر دوش بشر است، در اسلام تکلیف و شریعت است، حلال و حرام است، معرفت درست است، اما در عرفان تحمل ناز معشوق است، معشوق در این راه با بشر درگیر میشود و او را دست میاندازد.
به گرد دل همی گردی چه خواهی کرد میدانم/چه خواهی کرد دل را خون و رخ را زرد میدانم
میدانم چه بلایی سر من میآوری، این راه راه خون است:
عشق از اول سرکش و خونی بود/تا گریزد هر کسی بیرونی بوَد
مردم هشدار را نمیپذیرند
پس من که مینویسم و میگویم باید این طرفش را هم بگویم، ما این طرفش را نمیگوییم و میترسیم بگویند شما کی ریاضت کشیدید؟ بنابراین ریاضت را باید حذف کنیم و زیاد به روی خودمان نیاوریم! وانگهی یکی از آثار ریاضت این است که انسان به دنیا دلبسته نباشد! پس بنابراین ما دم از مشکلات نمیزنیم و فقط زیباییها را میگوییم و هشدار هم نمیدهیم!
مردم هم هشدار را نمیپذیرند، پای درس من میآمدند، وقتی میرسیدند به مرحلهای که باید هشدار بدهم، دیگر مجلس را خالی میکردند و میرفتند، خوششان نمیآمد استدلال کنیم!
مطلب به این آسانی نیست! هر چه ابنسینا میداند من میبینم حرف مفتی است، اگر میدیدی چرا ندیدی ۷ آسمان وجود ندارد یا مثلاً ابن سینا میگوید عنصر چهار تا است، تو چرا نگفتی ۴ تا نیست؟
این حرف آسانی نیست، باید به انسانها یاد بدهیم حرف بیدلیل را قبول نکنند. ما قرآن را به دست جوانان بدهیم، در دست جوانان جامعه ما هر کتابی است غیر از قرآن، گوشی تلفن دست جوانان است، اما قرآن نیست.
خبرگزاریها، صداوسیمای ترسو کاری بکنید، بگذارید مشکلات مردم گفته شود! با مشکل گفتن آبروی جامعه نمیرود، ولی با وسوسههای شیطانی، آن مشکلات هزار برابر میشوند و آبرو میرود و کار هم از دست ما در میرود.
*خیلی کتاب در این زمینه چاپ شده که نه قابل رد است و نه قابل اثبات است، از یک طرف خیلی افراد ظاهر موجه دارند، رسانه در این زمینه چه کار باید بکنند؟
-شما چشم یک جمعی را ببندید یا به آنها یاد ندهید از چشمشان استفاده کنند راه بروند، چقدر در چاه و گودال میافتند؟ خدا چشم داده است که ببیند، عقل داده حساب کند، ما باید عقل و چشم و گوش مردم را تیز کنیم، در حالی که ما به بسته شدن چشم و گوش و عقل مردم کمک میکنیم! این همه مطالب دروغ چاپ میکنند، راست و دروغ قاطی و خیلی افراد هم از خودشان جعل میکنند، ولی ما کاری به آن نداریم ما نمیتوانیم بگوییم روزی باشد بشر حقهبازی نکند، تا بوده بشر این کاره بود، ما وظیفهمان این است که به جوانان درستاندیشی یاد بدهیم.
جوانان سرگرم جستجوی هدفها میشوند
ما چندین خانقاه داریم که هیچ کدام همدیگر را قبول ندارند! ما باید به جوانان یاد بدهیم چیزی که مطابق عقلشان نیست قبول نکنند! چرا اسلام میگوید اصول دین تقلیدی نیست؟ یعنی به حرف دیگران گوش نکنید، جامعه ما نباید این طور باشد که بدون استدلال با یک داستان دنبال یک نفر برود! آن کس که ادعا کند من آسمان را برای شما به زمین میآورم، شما هم باور میکنید!
جوانان ما سرگرم جستجوی هدفها میشوند! برای جوانها هدفهای خوشایندی تعریف میکنند و بعد سرگرم آن هدفها میشوند و خیال می کنند به چیزی رسیدهاند! الان چه کسی میتواند بگوید من با حقیقت جهان یکی شدم و فانی شدم؟! اگر یک نفر دارید یعنی یک عارف دارید، اما ما این حرف را میگوییم و وعده دیدار را میگوییم، بعد آنها میآیند جلسه حافظ و مولوی، یک لذتی هم از اینها میبرند، اما این لذت، لذت به دست آوردن چیزی نیست؛ لذت جستجوست، یعنی اشتباهی گرفتن است.
الان به یک عده گفتهاند زیر زمین گنج است، ما دستگاه گنجیاب داریم از اینها بخرید و بروید گنج پیدا کنید! خیلی ایدهآل است! مثلاً جوان با تمام داراییاش یکی از آنها دستگاهها خریده است، جوان ۱۰، ۱۵ سال از عمرش را در این مسیر میگذارد با خوشی هم میگذارد به امید اینکه گنجی پیدا کند، اما چیزی به دست آورده است؟! نه، فقط مدام هزینه میکند، اما چرا خوش است؟ چون این جستجوی هدف برای او لذتبخش است، این لذت جانشین رسیدن به هدف میشود! فقط در این مورد مشخص میشود طرف به گنجی نرسیده، ولی در عرفان طرف بعد از ۱۰، ۱۵ سال وانمود میکند که بله به جایی رسیدهام.
بنابراین پیشنهاد من این است که مسئولین فرهنگی جامعه بیایند فقط به انسانها و جوانان یاد بدهند که آدم عاقل چشم بسته دنبال قضیه نمیرود و در این مسیر خرج نمیکند، شما ببینید چه کسی نتیجه گرفته؟ و چه نتیجهای گرفته؟ در این راه به نتیجه رسیدن این قدر مشکل است که از میلیونها نفر، یک نفر هم به نتیجه نمیرسد! از ابتدا هم باید بدون فکر بیاید که «شرط اول قدم آن است که مجنون باشی» و مرشد هم اولین کاری که میکند میگوید تو که آمدی این راه را بروی، در برابر من باید مانند مرده باشی در دست مردهشور! جوان عاقل میگوید چنین چیزی نداریم! پیغمبر نگفته شما باید در برابر من مرده باشی! بر عکس میگفت اول باید بفهمی تا قبول کنی!
«چون بسا ابلیس آدمروی هست/پس به هر دستی نشاید داد دست»
ما همین را جا بیندازیم که جوان ما از هر جایی صدایش کردند داخل نشود، اول بگوید چه میگویید؟ چه میخواهید؟ میگوید میخواهم تو را خدا بکنم! جوان میگوید چطور بشر خدا میشود؟! تو خدا شدهای میخواهی من را خدا کنی؟!
مطمئن باشید پیرو قرآن و اهل بیت چیزی کم نمیآورد
امتحان بکند ببیند طرف خدا شده یا فقط ادعا است! تا آنجا که از دست ما بر میآید به انسان یاد بدهیم که از عقل و هوش و گوشش استفاده کند، جلوی ۹۰ درصد از فریب را میگیریم.
من یک خاطره عرفانی برای شما بگویم! بنده در دوران جوانی شیفته یک نفر بودم که به عارف بودن شهرت داشت و برای دیدن او خیلی زمان صرف میکردم که بروم او را ببینم با اینکه او با محل سکونت و درس خواندن من فاصله داشت و شهر دیگری بود. زمانی شنیدم این آقا در مشهد است رفتم مشهد که او را پیدا کنم؛ این آقا به طور ناشناس نماز مغرب میآمد، پشت سر آیتالله میلانی نماز میخواند، من رفتم و او را پیدا کردم، او من را نمیشناخت ولی من او را میشناختم، زمان نماز پیش او نرفتم حرفی بزنم ماندم تا نماز بخوانیم و بعد از نماز بروم کنار او و برویم حرم با هم صحبت کنیم! وسط دو نماز، یک بچه ۶، ۷ ساله بین صفوف زیارتنامه پخش میکرد. پای این پسر خورد به مهر این آقا و مهر این آقا یک متر رفت جلوتر، بچه متوجه شد چه کرده، آمد برگشت مهر را برداشت و آورد گذاشت روی جانماز آقا، آقا یک سیلی به این بچه زد که واقعاً اعصاب من بهم ریخت، ولی در آن زمان من مدام به توجیه این قضیه فکر میکردم که او چرا سیلی زد؟ بعدها که یک مقدار چشم و گوشم باز شد، با ایشان و چند نفر دیگر مانند ایشان نشست و برخاست داشتم من اثری از آن وارستگیِ جدی در اینها ندیدم، نه در خودشان و نه در بچههای آنها.
بنابراین اسلام تکلیف است، ما حلال و حرام را رعایت کنیم، دانایی تکلیف است، ما باید هوش و فهم خودمان را بالا ببریم و بر معرفت بشر اضافه کنیم؛ اما سر و ته این راهها مشخص نیست، مطمئن باشید پیرو قرآن و حضرت محمد(ص) و اهل بیت(ع) باشید، چیزی کم نمیآورید! جاهای دیگری خبری نیست، ادعا و دردسر است. یکی عارف باشد باید از حضرت فاطمه(س) فاصله نگیرد و کسی که تابع علی و فاطمه باشد یک ریال نمیتواند از بیتالمال بیجا مصرف کند، ولو امانت گرفتن یک انگشتر برای دو ساعت باشد.
برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰