تاریخ انتشار : شنبه 16 اسفند 1399 - 5:20
کد خبر : 97648

قولی که حاج‌قاسم به مادر یک شهید داد

قولی که حاج‌قاسم به مادر یک شهید داد

خبرگزاری مهر- فرهنگ و اندیشه- رضا شاعری: عباس پورخسروانی متولد بهمن ۱۳۴۱ و زاده استان کرمان است. پورخسروانی از جمله اسرایی است که با کتاب آن ۲۳ نفر به قلم احمد یوسف زاده در محافل فرهنگی و رسانه ای معرفی شد. آقای پورخسروانی که در زمان اسارت تقریباً ۲۰ ساله بوده بزرگترین فرد آن جمع

خبرگزاری مهر- فرهنگ و اندیشه- رضا شاعری: عباس پورخسروانی متولد بهمن ۱۳۴۱ و زاده استان کرمان است. پورخسروانی از جمله اسرایی است که با کتاب آن ۲۳ نفر به قلم احمد یوسف زاده در محافل فرهنگی و رسانه ای معرفی شد. آقای پورخسروانی که در زمان اسارت تقریباً ۲۰ ساله بوده بزرگترین فرد آن جمع ۲۳ نفره است، وی چند خاطره از شهید سلیمانی برایمان روایت کرده است. این آزاده سال‌های دفاع مقدس نیز همچون دیگر رزمندگانی که با آنها مصاحبه کردیم لابه‌لای مصاحبه، بغض سفالی و از کویر آمده اش، شکست و پس از آنکه کمی آرام گرفت، روایتش را از سر گرفت.

عضویت در سپاه سیرجان

از بهمن سال ۶۰ به عضویت سپاه سیرجان درآمدم. پیش ازاین تاریخ هم به عنوان بسیجی در منطقه حضور می یافتم. از سال ۵۸ در قالب نیروی بسیج ویژه فعالیت داشتم. درعملیات بیت المقدس با عنوان پاسدار شرکت کردم، حاج قاسم آن روزها فرمانده تیپ ثارالله بود. در همین عملیات به اسارت درآمدم و داستان آن ۲۳ نفر پیش آمد. من بزرگترین فرد جمع بودم.

اولین دیدار پس از اسارت

اولین دیدارم با حاج قاسم پس از بازگشت به ایران در فرودگاه بود. با همراهی شهید سلیمانی به مهمانسرای لشکر رفتیم. چون پیش از اسارت، عضو رسمی سپاه پاسداران بودم بعد از ۵ ماه استراحت و مرخصی به واحد مهندسی تیپ دوم صاحب الزمان (عج) پیوستم.

نظر راشد یزدی در خصوص حاج قاسم

شهید سلیمانی بچه‌های لشکر را سالی دو بار دور هم جمع می کرد، سردار ماه رمضان هر سال برنامه‌ای می گرفت و سخنران جلسه هم معمولاً خودش بود. این مراسم در بیت الزهرا که قبلاً منزل خودشان بود، برگزار می شد و بچه ها دور هم جمع می شدند. یکی از ماه رمضان‌ها ماموریتی برای حاج قاسم پیش آمد و به سوریه رفتند، حاجی از آقای راشد یزدی دعوت کردند تا برای بچه ها سخنرانی کنند. حجت الاسلام راشد یزدی در آن ماه رمضان گفت: هیچ لشکری را سراغ ندارم که بعد از جنگ رزمندگانش فرمانده‌شان را این قدر دوست داشته باشند، لشکر ثارالله تنها لشکری است، که فرمانده اش به هر بهانه رزمندگان و پیشکسوتانش را چه در کرمان و چه در شهرهای دیگر در قالب اردو یا مراسم های عبادی گرد هم جمع می کند. این شخصیت منحصر به فرد است. حاج قاسم به معنای واقعی از پدر و برادر برای بچه های جبهه و جنگ مهربان تر بود.

اگر مراسم استقبال بگیرید نمی‌آیم!

بهمن ماه سال ۸۹ در نجف‌شهر قصد کردیم تا یادواره شهدایی با سخنرانی حاج قاسم برگزار کنیم. به خاطر مشغله‌های کاری و سفرهای خارجی حاجی، چند باری زمان یادواره را تغییر دادیم. تا اینکه آقای سلیمانی با من تماس گرفت و برنامه هماهنگ شد. با مسئولین شهر برای برگزاری مراسم جلسه ای گذاشتیم، حین جلسه مسئولین گفتند برای حضور سردار باید مراسم استقبال برگزار کنیم، با حاجی تماس گرفتم و موضوع را اطلاع دادم، ایشان گفت: اگر قرار بر استقبال باشد اصلاً من نمی‌آیم. حاجی گفت: امشب در شهر رابر نزد پدر و مادرم هستم، ان شاءالله فردا ساعت ۶ الی ۷ صبح به سیرجان می آیم.این صحبت حاجی را به آقای فرماندارانتقال دادم، خلاصه مسئولین گفتند ما باید برنامه استقبال را به احترام سردار برگزار کنیم، صبح زود همگی برای استقبال سردار در میدان امام علی (ع) جمع شدیم.

هر چه منتظر ماندیم خبری نشد، با حاجی تماس گرفتم و گفتم آقا کجا تشریف دارید؟ ایشان پاسخ داد که من گلزار شهدای سیرجان هستم. تلفن را قطع کردم و رو به همراهان گفتم: باید خودمان را هر چه زودتر به گلزار شهدا برسانیم. مسئول اطلاعات شهر گفت یعنی چه؟ چه طور ممکن است، سردار از اینجا عبور کرده باشد / این همه آدم اینجا ایستاده بودیم، چه طور ممکن است حاج قاسم از اینجا عبور مرده باشید و سردار را ندیده باشیم؟ گفتم اگر قرار بود هر کس او را بشناسد و رفت و آمدش را متوجه شود تا الان ایشان شهید شده بود.

صبحانه در منزل شهید زندی

دقایقی بعد به گلزار شهدا رسیدیم، حاج قاسم بر سر مزار شهید حاج مهدی زندی نشسته بود و به پهنای صورت اشک ریخته بود، هر وقت در مراسم های سیرجان و شهرهای دیگر شرکت می کرد با خانواده شهدا به اندازه وقتی که داشت چند دقیقه ای دیدار می کرد. در گلزار شهدا از ایشان برنامه شان را جویا شدیم، حاجی گفت: برای صبحانه به مادرشهید زندی قول داده‌ام، صبحانه را در منزل شهید زندی مهمان شدیم. بعد هم به منزل سردار شهید رضوی که معاون تبلیغات لشکر ثارالله بود، رفتیم، شهید رضوی بچه نجف‌شهر بود بعد از دیدار با خانواده شهدا، شهید سلیمانی در مراسم یادواره شهدا سخنرانی کرد و خاطراتی از رزمندگان و شهای لشکر برایمان روایت کردند.

جمعیت چند هزار نفری در دانشگاه امام حسین (ع)

یکی از دوستانم می‌گفت: دانشگاه امام حسین هر ماه یکی از سرداران دفاع مقدس را برای سخنرانی دعوت می کرد، در این سخنرانی ها شاید ۵۰۰ تا ۱۰۰۰ نفر شرکت می کردند اما وقتی اعلام کردند سخنران امروز سردار سلیمانی است، حسینیه دانشگاه مملو از جمعیت شد به همین مقدار سه برابر جمعیت هم بیرون حسینیه ایستاده بود، تا سردار به جایگاه برسد حدوداً نیم ساعتی طول کشید، پاسداران روی حاجی را بوسیدند و عرض ارادت می کردند. سردار سلیمانی به خاطر مطالعاتش در حوزه های نظامی و سیاسی و فرهنگی و… صاحب سخن بود. او در همه این حوزه ها می توانست صحبت کند. در همه حال سخنور به تمام معنایی بود.

روز اعزام آن ۲۳ نفر

روز اعزام ما به عملیات بیت المقدس، حاج قاسم به پادگان آمد تا تعدادی از نوجوانان را برگرداند، می گفت: شما می روید اسیر می شوید، دشمن شما را تحت فشار می گذارد و خدای ناکرده مطالبی را تحت این فشار عنوان می کنید که به نفع کشور نیست. آن روز احمد یوسف زاده که نویسنده کتاب آن بیست و سه نفر است، روی پنجه ایستاده بود تا بگوید من سنم زیاد است. هیچ وقت خنده حاجی را در آن لحظه فراموش نمی کنم، انگار که با لبخندش بگوید من هم پذیرفتم که تو سن و سالت بیشتر است! از آن ۲۳ نفر، ۱۷ نفر بچه های استان کرمان و اعزامی از لشکر ۴۱ ثارالله بودند.

شما اسیر دست ما هستید یا ما؟

یکی از نوجوان ها سلمان زادخوش بود، سلمان زیر صندلی قطار پنهان شد و پس از اینکه از شهر قم عبور کردیم، از زیر صندلی بیرون آمد. وقتی اسیر شدیم، الحمدالله بچه ها روی سردار سلیمانی را سفید کردند و در برابر عظمت دستگاه استخبارات کم نیاوردند، به معنای واقعی کلمه بعثی ها را به زانو درآوردند. ژنرال کل استخبارات به ما گفت بی خود به شما گفته اند که اطفال هستید. شما اسیر دست ما هستید یا ما اسیر دست شماییم؟

ثبت نام در مجمع

برچسب ها :

ناموجود
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

مساجد