چله عزت|فاطمه شیرینزبانی که زنده زنده در آتش منافقین سوخت
– اخبار فرهنگی – به گزارش مجمع رهروان امر به معروف ونهی از منکر استان اصفهان به نقل از خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، در چهلمین سالگرد دفاع مقدس، سراغ بخشی از خاطرات رزمندگان رفتهایم تا با انتشار آن یاد و نام آنها را گرامی بداریم و بتوانیم بخشی از سختیها و مشکلات این عزیزان را
به گزارش مجمع رهروان امر به معروف ونهی از منکر استان اصفهان به نقل از خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، در چهلمین سالگرد دفاع مقدس، سراغ بخشی از خاطرات رزمندگان رفتهایم تا با انتشار آن یاد و نام آنها را گرامی بداریم و بتوانیم بخشی از سختیها و مشکلات این عزیزان را برای نسل آینده نقل کنیم. در این قسمت، روایتی تکان دهنده از جنایتهای منافقین به روایت کتاب صباح، خاطرات صباح وطنخواه، یکی از دختران مدافع خرمشهر را میخوانید:
چله عزت|اجساد شهدای فاجعه حلبچه را چه کسی خاک کرد؟چله عزت|مزاح شهید ابراهیم هادی با رزمندگان دفاع مقدسچله عزت|ماجرایی ترسناک عمل جراحی در اردوگاه عنبرچله عزت| کبوتری که جای ۱۰۰ شهید گمنام را نشان دادچله عزت|ماجرای شنیدنی گاوشدن سرباز بعثی در پادگان اسرای ایرانیچله عزت| ماجرای رزمندگانی که از دست کوسه نجات پیدا کردند
در ماهشهر پشت مسجد یک دکه کوچک بود که زن و شوهر جوانی در آن کتاب و جزوههای آقای قرائتی و شیخ حسین انصاریان را میفروختند. این زن و شوهر جوان دختر چهارپنج ساله و شیرین زبانی به اسم فاطمه داشتند. او صورتی گندمگون داشت با موها و چشم و ابروی مشکی و لبهای کوچکش سرخ و قشنگ بود.
چهره و رفتارش خیلی به دل می نشست. وقتی برای خرید یا دیدن کتابهای دکه میرفتیم، کلی با فاطمه حرف میزدیم. او بچه عجیبی بود. با اینکه خیلی کوچک بود و سن و سالی نداشت، خیلی باهوش بود. تعداد زیادی از سورههای کوچک قرآن را حفظ کرده بود و برایمان میخواند و معنی بعضی از آنها را میگفت و دربارهاش توضیح میداد.
از فاطمه خیلی خوشم میآمد. دیگر همه بچههایی که یکی دو روزی در ماهشهر میماندند به مسجد میرفتند و سری به کانتینر نشریات فرهنگی میزدند. همه فاطمه را میشناختند.
چند وقت بعد فاطمه در اثر آتش سوزی که منافقین در کانتینر راه انداختند زنده زنده سوخت و شهید شد. از شنیدن این خبر دلم آتش گرفت. یک روز صبح فاطمه در کانتینر خواب بود و پدر و مادرش برای نماز صبح میروند مسجد. منافقین به هوای ترور این زوج جوان فعال میآیند و کانتینر را آتش میزنند. چون آنجا هم پر از کتاب و کاغذ بوده سریع گُر میگیرد و طوری میشود که شعلههای آتش در ورودی کانتینر را آب میکند. مردمی که آنجا بودند میگویند فاطمه چنان جیغهای جگرخراشی موقع آتش گرفتن و سوختن میکشید که صدایش هنوز در گوشمان است.
هر کاری میکنند، نمیتوانند وارد شوند و او را نجات دهند. از شنیدن این چیزها با هق هق گریه میکردم. صحنه آتش گرفتن کانتینر، گر گرفتن صفحات قرآنها، بالا و پایین پریدنهای آن طفل معصوم که خواب بوده و با حرارت شعلههای آتش از خواب پریده، جلوی چشمم مجسم شده بود. خدا میداند چقدر زجر کشیده بود. صدای حرف زدن و شیرین زبانیهایش در گوشم بود. عجب اتفاقی برایش افتاده بود. همانطور که همهچیز این بچه خاص بود، رفتنش هم خاص شد.
برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰