ناگفته هایی از سردار دلها به روایت همرزم دیرینه اش| از حضور بی چون و چرا در صحنههای نبرد تا شیوه مذاکره!
خبرگزاری فارس- خراسانجنوبی؛ چند دهه از زمانی که امام فرمودند جبهه یک دانشگاه است میگذرد، سالها از آن زمان گذشت و همه ما به عینه نتایج تحصیل در این دانشگاه را شاهد بودیم. قدرت و اثرگذاری تحصیل و تربیت در این دانشگاه در شخصیت قاسم سلیمانیها تجلی پیدا کرد و سبب شد که تفکر انقلاب
خبرگزاری فارس- خراسانجنوبی؛ چند دهه از زمانی که امام فرمودند جبهه یک دانشگاه است میگذرد، سالها از آن زمان گذشت و همه ما به عینه نتایج تحصیل در این دانشگاه را شاهد بودیم.
قدرت و اثرگذاری تحصیل و تربیت در این دانشگاه در شخصیت قاسم سلیمانیها تجلی پیدا کرد و سبب شد که تفکر انقلاب اسلامی بعد از گذشت چهار دهه همچنان بالنده و پرشکوه به مسیر خود ادامه دهد.
نزدیک به یک سال از آسمانی شدن سردار دلها میگذرد و نزدیک شدن به این ایام بهانهای شد تا پای صحبتهای فردی بنشینیم که سالیان سال سرباز این مرز و بوم بوده و قریب بر ده سال مراوده نزدیک با شهید سلیمانی داشته است.
فارس: لطفا خودتان را معرفی کنید؟
عفتی: مرتضی عفتی هستم و دارای ۶۸ سال سن. در چندین عملیات در دوران دفاع مقدس دچار مجروحیت شد و اکنون جانباز شیمیایی نیز است.
فارس: چه شد که به فکر رفتن به جبهه جنگ افتادید و از روزهای اعزام به جبهه و انگیزه حضورتان بگویید؟
عفتی: ابتدا در ارتش بودم و سال ۵۶ بود که به جرم شورش و تبانی علیه ارتش رژیم شاهنشاهی بازداشت شدم که بعد از بازداشت فرار کردم تا پیروزی انقلاب در بیت آیتالله شیرازی و آیتالله مرعشی بودم. نمیدانم چندمین روز از بهمن بود که با گروهی به تهران رفتیم و برای مدتی نزد حجتالاسلام لاهوتی بودیم.
به همراه شهید غیور اصلی و دیگر دوستان انجمن اسلامی را راه انداختیم و ۴۰۰ نفر بودیم که کارهای متعددی انجام میدادیم.
سال ۵۸ یعنی قبل از شروع جنگ با همین گروه به کردستان رفتیم و سالهای سختی برای کردستان بود. بعدها به خوزستان رفتم، درگیریها در خرمشهر بالا گرفته بود، عدهای وابسته به گروههای خارج کشور بودند که ناامنی ایجاد میکردند. مدتی آنجا بودم و چون علاقه به درس داشتم با قبولیام در دانشگاه فردوسی به مشهد آمدم که به انقلاب فرهنگی برخورد کردیم و دانشگاهها بسته شد.
جنگ شروع شد و مدتی به جبهه رفتم و برگشتم تا اینکه در سال ۶۲ به لشکر ۵ نصر رفتم و تا پایان جنگ و حتی بعد از آن هم آنجا بودم.
فارس: از نحوه آشناییتان با سردار «قاسم سلیمانی» بگویید.
عفتی: دورا دور زمان جنگ همه سردار را میشناختند. چون اوایل جنگ سال ۵۹ گروه ثارالله به فرماندهی سردار سلیمانی راه افتاد و فرماندهی این گروه را تا لشکر شدن در تمام مراحل سردار سلیمانی به عهده داشتند؛ بعضی وقتها مثل عملیات کربلای یک همجوار بودیم.
یک مأموریت برای چین و کره شمالی برایمان پیش آمد که با هم بودیم و از آنجا شد که تقریبا ایشان مرا از نزدیک شناختند
یک مأموریت برای چین و کره شمالی برایمان پیش آمد که با هم بودیم و از آنجا شد که تقریبا ایشان مرا از نزدیک شناختند.
برای مدتی در منطقه جنوب شرق خدمت سردار بودیم و در زاهدان یکسری کارهایی در رابطه با اطلاعات میکردیم تا زمانی که آقای قالیباف فرمانده نیروی انتظامی شدند که من در آن زمان فرمانده تیم عملیاتی مقداد در سیستانوبلوچستان بودم.
به برکت اتفاقات متعددی که در زندگیام بود در تمام بخشهای نیروهای مسلح بودم و در نهایت در سپاه بازنشسته شدم.
فارس: از ویژگیهای سردار سلیمانی در دوران جنگ برایمان بگویید.
عفتی: تمام فرماندهان در رده حاج قاسم یک سری ویژگیهای مشترک مانند متقی بودن، خودشکن بودن و شجاع بودن را داشتند و جای خود را در قلبمان داشتند اما محبتی که نسبت به حاج قاسم در دلمان بود چشم گیر بود و صفت دلها به حق زیبنده ایشان است.
فارس: چه مسئلهای باعث شد تا سردار بین همرزمان خود به این درجه از محبوبیت برسند؟
عفتی: حاج قاسم قبل از اهداف نظامی اولین کارش تصرف دلهای رزمندگان، اطرافیان و دوستانش بود و واقعاً فاتح دلها بود. قبل از اینکه تیر را به دشمن بزند تیر عشق و محبت را به قلب همه رزمندگان میزد و اتفاقا خوب هم به هدف میزد.
حاج قاسم قبل از اهداف نظامی اولین کارش تصرف دلهای رزمندگان، اطرافیان و دوستانش بود و واقعاً فاتح دلها بود
در سفر کره شمالی که بودیم سفیر کره شنیده بود سردار سلیمانی هستند به دیدنمان آمده بود و اولین مسئلهای که مطرح شد و شنونده آن بودم در رابطه با حضرت زهرا(س) و ائمه اطهار بود که سفیر گفتند در اینجا از نعمت برگزاری مراسم برای ائمه(ع) محرومیم، در میان شما کسی نیست که بتوانید برای ما و خانوادهها مراسمی برگزار کنید؟ سردار گفتند بله هستند شما مکان را مهیا کنید انشاءالله مراسم را برگزار میکنیم.
با خودمان گفتیم خدایا همراه ما چه کسی مداح است؟! وقتی سفیر رفت سردار صدا زد و گفت آقای عفتی امشب آماده باش باید بخوانی. گفتم من؟! گفتند بله. به ایشان گفتم من که بلد نیستم و سردار شبهای جبههها را برایم یادآوری کرد که به ایشان گفتم آنجا سنگر بود و حال خوشی بود و یک یا حسین میگفتیم اشک همه جاری میشد اما سردار گفتند که اینجا هم همانگونه مداحی کنیم و اتفاقا از مراسمهایی بود که همیشه به یاد دارم و خاطراتش در قلبم ثبت شده است و هیئتی و مراسم دلنشینی برای یک جمع حدود نود نفره تشکیل شد و فکر میکنم مقارن با دهه فاطمیه هم بود.
سردار سلیمانی در سایه اهل بیت بود و ارادت ویژهای که به حضرت فاطمه زهرا(س) داشتند از ویژگیهای بارزشان بود
برای ما جالب بود که در بین آن همه مسائل گوناگون سردار آنجا میخواهد پرچم ائمه اطهار(ع) را بردارد؛ همیشه در سایه اهل بیت بود و ارادت ویژهای که به حضرت فاطمه زهرا(س) داشتند از ویژگیهای بارزشان بود.
عزت و ذلت دست خداست، من فرماندهان شجاعتر، مدیرتر و متقیتر از حاج قاسم هم دیدهام اما به اعتقادم عزتی که حاج قاسم دارد یک مسئله الهی است و فقط خواست خداست؛ مگر میشود اینقدر محبوبیت که حتی دشمنان حاج قاسم دوستش دارند و به بزرگی ایشان اذعان داشتند.
فارس: با توجه به اینکه شما مدتی را در کنار حاج قاسم بودید میتوانید چند ویژگی سردار دلها و رفتارشان با نیروها را برایمان بازگو کنید؟
عفتی: حاج قاسم از فرماندهانی بود که هیچ چیز برای خودش نگه نداشت جز خدا و برای هر کاری تنها رضایت خدا برایش ملاک بود؛ من این مسئله را زمانی که در خدمتش بودم به چشم خود میدیدم.
تقدیرنامههای زیادی از خیلی از مسئولان دارم اما حاج قاسم پنج تا تقدیر به من داده که دیدن آن برایم لذتبخش است و این مسئله مربوط به بعد از شهادتشان نمیشود بلکه از همان ابتدا هیچکس برایم حاج قاسم نمیشد.
زمانی که در کویر بودم خیلی به سردار نزدیک بودم، یک روز رفتم زاهدان و متوجه شدم چند نفر از دوستان شهید شده بودند، حاج قاسم به خاطر ناراحتی که داشتند چهار وعده چیزی نخورده بودند و تنها در اتاقشان بودند و زمانی که رفتم یکی از دوستان گفت بهتر است بروی و صحبت کنی تا چیزی بخورند؛ به نیروهایشان اهمیت زیادی میدادند و این مسئله را زمانی که در بیمارستان بنتالهدی مشهد بستری بودم و به ملاقاتم آمدند درک کردم.
سردار به عهد خود وفادار بود
فارس: از خاطراتتان با سردار بگویید.
عفتی: یک روز در ماده کاریز بودم بیسیمچی گفت حبیب با یاسر کار دارد (اسم من یاسر بود و حبیب سردار سلیمانی)، دستور دادند هرچه سریعتر با نیروها بیا کولهسنگی که اشرار حدود ۹۰ نفر از نیروهای آموزشی نیروی انتظامی را گروگان گرفته و قصد دارند ازطریق پاکستان یا افغانستان به آن سوی مرز ببرد و نباید بگذاریم این کار صورت بگیرد.
با نیروهای مستقر در ماده کاریز حرکت کردم وقتی به کولهسنگی رسیدم سردار با صدای بلند گفت: کسی که باید برود بالا آمد، آن زمان فرمانده نیروی انتظامی سردار بهرام نوروزی بود ایشان هم آنجا بود.
نحوه مذاکره سردار سلیمانی
متوجه شدم اشرار در ملک سیاه کوه مستقر شدهاند و سردار سلیمانی با کسب تکلیف ازمقام معظم رهبری این اجازه را گرفته بود که اگر حتی متحمل یک جنگ هشت ساله دیگر شویم گروگانها باید آزاد شوند، این فرمان تا اندازهای مشکل ما را حل میکرد یعنی میتوانستیم با نفوذ در خاک پاکستان وافغانستان اشرار را محاصره کنیم که این کار به سرعت انجام شد ولی مشکلات برای عملیات بود چرا که اگر میخواستیم اجرای آتش کنیم و با توپخانه و خمپاره اشرار را وادار به تسلیم کنیم گروگانها قطعاً آسیب میدیدند و اگر میخواستیم محاصره را طولانی کنیم اولا مشکل بود و ثانیاً باز هم گروگانها تلف میشدند.
یک راه باقی بود و قبول تلفات آن هم با ریسک بالا وعملیات نفوذ که بسیار مشکل بود. دشمن روی ارتفاع بر ما مسلط بود و امکان مانور را برای دشمن فراهم میکرد که با کمترین تلفات بیشترین تلفات را از ما بگیرد. چارهای نداشتیم جز قبول تلفات و مقام معظم رهبری فرمان را صادر فرموده بودند که باید گروگانها آزاد شوند.
توسط بیسیم راکال با بیت حضرت آقا ارتباط داشتیم و هر لحظه حضرت آقا نتیجه را میپرسیدند بعد از اینکه سردار از محاصره کامل اطمینان پیدا کردند دستور حمله را صادر نمودند ابتدا نیروهایی که از آن طرف مرز برای کمک به اشرار از طریق رباط افغانستان در حرکت بودند با اجرای آتش حجیم و دقیق یا کشته شدند و یا فرار کردند.
از مکالمهای که بین اشرار و نیروهای آن طرف مرز شنود میشد گویا وحشت اشرار بود. قبل از اجرای آتش فردی بهنام خلیفه که خود را حاکم رباط میخواند میخواست میانجیگری کند سردار قبول نکرد و به من دستور حرکت داد و من با نیروها حرکت کردم مخصوصا سردار از جایی دستور حرکت داد که کاملا در دید دشمن قرار بگیریم بعد از آن اجرای آتش و حرکت ما اشرار راضی به مذاکره شدند و سردار پس از کسب تکلیف از حضرت آقا و بهم خوردن تعادل روحی دشمن توسط خلیفه راضی به مذاکره شد.
سردار سلیمانی قاعده مذاکره را بلد بود
من قاسم سلیمانی هستم خوب بدانید با چه کسی طرف هستید، ده دقیقه دیگر ملک سیاه را به آتش میکشم و نسلی از شما باقی نخواهم گذاشت
سردار قاعده مذاکره را بلد بود. آنها وقت خواستند سردار قبول نکرد و پیام داد که ما جنگ هشت ساله را پشت سر گذاشتهایم اگر فکرمیکنید گروگانها مانعی برای اجرای عملیات هستند در اشتباه هستید. ما برای حفظ کشور و انقلاب هیچ ابایی از تقدیم شهید نداریم. من قاسم سلیمانی هستم خوب بدانید با چه کسی طرف هستید، ده دقیقه دیگر ملک سیاه را به آتش میکشم و نسلی از شما باقی نخواهم گذاشت.
دشمن ترسیده بود و پیشنهاد کردند شما یک راه را باز بگذارید ما میرویم و گروگانها در اختیار شما باشد. سردار با هیبت و قاطع فرمود تا گروگانها آزاد نشوند حرف مذاکره نزنید آماده باشید که من دستور حمله را صادر کردم و با بیسیم اعلام شروع حمله دادند. وقتی دشمن قاطعیت سردار را دید پرسید چه ضمانتی هست که بعد از اینکه گروگانها آزاد شدند شما عملیات نکنید؟ سردار گفت من قاسم سلیمانی هستم و باید به قول و عهدی که میدهم اطمینان کنید.
نمیدانم در این پیام چه بود که راضی شدند بدون هیچ پیش شرطی گروگانها را آزاد کردند و بعد هر چه بچهها اصرار بر ادامه عملیات کردند راضی نشد. حتی بچهها گفتند شما بروید ما ادامه میدهیم سردار با اطمینان گفت: قطعا حضرت آقا راضی نخواهند شد و وقتی از آقا پرسیدند ایشان فرمودند به قول خودتان وفا کنید. سردار خود در صحنه نبرد بود و خیلی وقتها همانند یک تکور ساده عمل میکرد.
فارس: خاطره دیگری از سردار سلیمانی به یاد دارید؟
عفتی: بین ده سلم و حیدرآباد که آخرین آبادیهای شهرستان نهبندان است و بعد کویر شروع میشود یک راه وجود دارد که این راه بسیار با اهمیت به نام گدار یگ است و هر کاروانی که از سیستان و نصرتآباد قصد عبور از کویر مرکزی را دارد باید از این گدار عبور کند و دیگر راه امنی تا لوط زنگیاحمد نیست.
از گدار ریگ هر کسی نمیتوانست عبور کند مگر آنهایی که تمرین رانندگی در این مسیرها را دارند و حتما باید ماشین کمکدار باشد. اشرار وقتی به گدار ریگ میرسند حتما باید باد لاستیکها را کم کنند و وقتی عبور کردند دوباره با ناسوس که بسیار سخت است لاستیکها را باد کنند و بعد یا از آب یلان یا دهسلم ادامه راه را بدهند.
پس کاروانها ناچارند توقفی داشته باشند و همین توقف برای ما یک شکارگاه بود و کاروانهای زیادی را در این منطقه منهدم میکردیم. کاروانهای اشرار به قدری در رانندگی مسلط بودند که در حرکت نمیشد با آنها جنگید و مواردی را دیدهام که چون باورش دور از ذهن است سعی میکنم بیان نکنم.
طی دوازده سال که با آنان جنگیدیم نتوانستیم در حرکت کاروانی را بزنیم در هر صورت با توجه به اهمیت منطقه تصمیم بر این شد که یک گردان در آنجا مستقر شود. سردار باید خودش میدید و بعد تصمیم میگرفت و در رابطه با این استقرار یادم هست برای اولین بار که اعلام کردم من از گدار ریگ عبور کردم حدود چهار ساعت بعد شخصا به منطقه آمد و صحت حرفم برایشان یقین شد و بعد از یقین به اهمیت این منطقه دستور استقرار دادند.
فارس: زمانی که نیروها در منطقه مستقر شدند آیا سردار سلیمانی هم به منطقه آمدند؟ چه اتفاقی افتاد؟
عفتی: منطقه بسیار با اهمیت بود ولی بسیار مشکل و خطرناک ولی آنقدر اهمیت داشت که سردار همه سختیها را قابل پذیرش تشخیص دادند و مستقر شدیم. اصلا لازم نبود که سردار آنجا بیایند و به فرض که بیایند لازم نبود که شب بیایند و بمانند اما یک روز غروب دیدهبان خبرداد دو ماشین از چاهداشی به طرف ما میآید با عقبه خود در نهبندان تماس گرفتم پرسیدم کسی به سمت ما میآید که اظهار بیاطلاعی کردند.
بعد از مدتی دیدم سردار سلیمانی است و تعجب کردیم این وقت سردار سلیمانی چرا به صورت زمینی آن هم بدون مراقبت قابل قبولی آمده بودند؟ سردار علی محمدرضایی فرمانده تیپ هم بود و مثل من متعجب بود که سردار تشریف آوردند و متوجه شدیم که قصد دارند شب را بمانند هر چه اصرار کردیم که برگردند قبول نکردند و گفتند چه فرقی بین من و شماست؟
با سردار رضایی نگران بودیم چراکه منطقه ناامن بود و امکانات کافی نبود. هر چه التماس کردیم نشد و نهایتا تصمیم گرفتیم منطقه را قرمز کنیم تا کاروانی اگر قصد عبور دارد منصرف شود. چند گروه برداشتیم تا هم منطقه را شلوغ کنیم و هم مبادی ورودی را کمین بگذاریم.
شهادت تنها آرزوی سردار دلها بود
به نزدیک آبیلان که رسیدیم بیسیمها شروع به هیاهو کردند. صدای سردار را شناختم و پرسیدم چه خبر شده که گفتند ما محاصره شدیم. سریع وضعیت را بررسی کردم و متوجه شدم فقط سمت شرق نیروهای اشرار هستند و با سرعت خودمان را به مقرر ساندیم. ساعت ۱۱شب بود و تمام حواسمان به سردار بود تا رسیدم دیدم روی ارتفاع بچهها را سازمان میدهند گفتم سردار شما بروید داخل سنگر تا یک تیم آماده کنم شما را به نهبندان ببرد، خندید و گفت کجا برم؟ هرچه التماس کردیم حاضر نشدند و حتی حاضر نبودند از داخل سنگر افراد را هدایت کنند و روی همان ارتفاع ماندند و گفتند وقت را تلف نکنید و در صحنه ماندند و اقدامات اشرار در آن شب ناکام ماند و ماشینهایی نیز منهدم شدند. سردار تا صبح ماندند و بعدا برای بررسی و جمعآوری امکانات به جا مانده از اشرار رفتند و گفتند هر زمان و هر مکان که مقدر باشد آن اتفاق خواهد افتاد و برای آن اتفاق دعا کن…..شهادت…نه چیز دیگر.
فارس: همه ما میدانیم که سردار سلیمانی در وصیت نامهاش تأکید ویژهای به ولایت فقیه داشتند و تأکید کرده بودند؛ خیمه ولایت را رها نکنید، حال شما که یکی از همرزمان ایشان بودید آیا خاطره یا تأکیداتی از سردار دلها در مقوله ولایت فقیه به یاد دارید؟
عفتی: درباره ولایی بودن سردار خاطرات بسیار است و یکی از آنها را برای شما بازگو میکنم.
روزی در کویر گودال ریگ نشسته بودیم، به جهت زمانی آن ایام مقارن شده بود با انتخاباتی بین آقایان خاتمی و ناطق نوری من گفتم سردار ما در بیابانها هستیم و از اوضاع سیاسی هیچ خبری نداریم و فقط همین اسلحه و بیابان را شناختیم و هر طرفی را هم نگاه میکنیم یک روحانی است و از کجا بدانیم که حق کجاست؟
سردار گفت تو دیگر چرا؟ تو که مرد کویری. گفتم کویر مگر دانشگاه یا کلاس درس است؟ گفتند بله و در ادامه برایم مثالی زدند و گفتند: تو وقتی در کویر میخواهی بروی آیا نگاه به راههای مختلف میکنی، متکی به راهها هستی؟ گفتم نه اینطور نیست و از نقطه شاخص استفاده میکنم و برایشان مثال زدم.
سردار سلیمانی رو به من کرد و گفت: باید در این عالم هم نقطه شاخص داشته باشی و آن هم کسی نیست جز مقام معظم رهبری، اگر در تمام کارهایمان نقطه شاخصمان ایشان باشد گمراهی نداریم
بعد سردار رو به من کرد و گفت: باید در این عالم هم نقطه شاخص داشته باشی و آن هم کسی نیست جز مقام معظم رهبری، اگر در تمام کارهایمان نقطه شاخصمان ایشان باشد گمراهی نداریم.
فارس: طی مدتی که با سردار سلیمانی بودید آیا به منزل ایشان هم رفتید؟ فضای اتاق سردار چگونه بود؟
عفتی: به خاطر دارم یک مرتبه در شمال شرق کرمان که متصل به کویر لوت میشد ناامنی زیاد بود. سردار از من خواستند که خانوادهام را به کرمان بیاورم چون در زمان عصر نمیشد که به شناسایی بپردازیم. من هم خانوادهام را به مکانی آوردم که سردار آن را برای خانوادههای شهدا و جانبازان و ایثارگران آماده کرده بودند. یک شب به همسرشان گفتند که امشب من و آقای عفتی برای شام نیستیم.
به یاد دارم در خانه ایشان اتاقی بود که تمامش عکس شهدا بود و سردار میگفتند من هر وقت دلم میگیرد به این اتاق میآیم و عکس دوستان شهیدم را میبینم. به سمت مرکز شهر کرمان به راه افتادیم و همه هم سردار را میشناختند و با ایشان سلام و علیک داشتند.
فارس: از همصحبتی و همنشینی با سردار سلیمانی در شهر کرمان خاطرهای برایمان بگویید.
عفتی: به مرکز شهر که رسیدیم ما را به یک رستوران سنتی بردند و من هم بسیار از این کار تعجب کردم، ایشان رو به من کرد و گفتند حتما با خودت گفتی چرا مرا به اینجا آورده؟! گفتم بله حقیقتش برایم سؤال شده!
با مزاح گفتند فکر نکنی فقط شما مشهدیها طرقبه شاندیز دارید. گفتند البته سه دلیل دارم برای اینکه تو را به اینجا آوردم این اولین دلیل!
۲ درس مهم سردار سلیمانی
سردار سلیمانی: در مملکتی که افسر هوانیروی آن مجبور باشد شب مشغول به گارسونی باشد روزگار خوشی را نمیبینم و مسئولان باید جواب دهند
گفتم خوب دومین دلیل چیست؟ ایشان گارسون را صدا زدند گارسون هم آمد و گفت بله سردار؟ گفتند شغلت چیست؟ و گارسون گفت: عرض کردم خدمتتان قبل که من افسر هوانیرو هستم و بعد سردار از او خواست برود و رو به من کرد و گفت دلیل دومش این است آقای عفتی. در مملکتی که افسر هوانیروی آن مجبور باشد شب مشغول به گارسونی باشد روزگار خوشی را نمیبینم و مسئولان باید جواب دهند.
سردار از من خواست پرده را کنار بزنم و از من پرسید چه چیز میبینی؟ گفتم شهر و مغازه و مردم را میبینم، سردار به من گفتند: من هر سه چهار ماهی که فرصت کنم به اینجا میآیم و مینشینم پرده را کنار میزنم و میگویم: قاسم یادت نرود که تو روزی اینجا کارگری میکردی!
اگر حاج قاسم میشود حاج قاسم فقط بهخاطر شجاعت یا متقی بودن ایشان نیست بلکه بهخاطر این است که ایشان هرگز خود را در دنیا گم نکرد همان قاسمی که سال ۶۰ بود همان قاسم در سال ۹۸ نیز بود.
فارس: چرا از مکتبی به نام مکتب حاج قاسم سخن میگوییم؟
عفتی: اگر تاریخ ۲۰۰ ساله ایران را بررسی کنیم پس از نبرد آقا محمدخان قاجار هر گاه که جنگیدیم قطعهای از خاک ایران جدا شد. سال ۵۹ هیچ دوستی در دنیا نداریم و از ۱۹ کشور اسیر داشتیم و دنیا از شرق و غرب علیه ما بسیج شده بودند و راحت میگفتند پنج ایران کوچک بهتر از یک ایران بزرگ است و این همه ناامنی، خلق عرب، خلق ترک، خلق بلوچ، خلق ترک و کرد و حتی مدیران پخته نبودند و ثروتی نداشتیم. باید فکر کنیم چه چیز ما را در این جنگ حفظ کرد؟
مکتب حاج قاسم برای خودش نیست بلکه برای تمام کسانی است که مثل حاج قاسم فکر میکنند و این افراد کم هم نیستند
غیر از مکتب حاج قاسم و تفکر انقلابی چیزی نمیتوانست ما را حفظ کند. مکتب حاج قاسم برای خودش نیست بلکه برای تمام کسانی است که مثل حاج قاسم فکر میکنند و این افراد کم هم نیستند و نمیتوانیم بگوییم این تفکر برای یک انسان است بلکه یک مکتب با پایههای قوی اعتقادی است.
اعتقاد به خداوند تبارک و نگاه مردمسالاری در دوران جنگ داشتیم و حاج قاسم این نگاه را داشت که روح خدا در مردم است و باید به بهترین نحو به این مردم خدمت کرد.
مردم از خدا جدا نیستند و همهچیز برای مردم است و اگر مثل دوران جنگ مسائل مربوط به سیاست خارجی، اقتصادی و همه مسائل بر مبنای مردم باشد این همه آزار و خوردن حق مردم صورت نمیگرفت.
میگویند: اگر در میدان جنگ نیروهای خودی و سنگر فرماندهی را گم کردید ببینید آتش دشمن کجاست؟ اگر دشمنانی مانند آمریکا و انگلیس افرادی مانند ولی فقیه و حاج قاسم را نزنند جای سؤال است.
مسئولان باید ببینند که کدامیک از کشورها در روزهای سخت با ما بودند؟ چرا دشمن بسیج و سپاه را میکوبد؟ چرا به فکر تفرقهافکنی است؟ دولتمردان به تاریخ نگاه کنند که ببینند دوست و دشمن ما کیست؟
دشمن اصلا نمیخواهد ایران و قدرتی اینچنینی باشد. اگر مردم ایران را دوست دارند چرا به ما تروریست میگویند و این ملت را تحریم میکنند؟ برخی سادهاندیش هستند و دل خود را خوش به جوبایدن میکنند در حالی که سیاستهای کلی آمریکا را نه ترامپ تعیین میکند و نه جو بایدن و دشمنی آمریکا ما با ملت ایران یک مسئله روشن و واضح است.
برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰