متجددان غربگرا، راهبران فرهنگی عصر پهلوی اول
مقدمه جامعه از ۳ گروه حاکمان، نخبگان و توده مردم تشکیل میشود و اگر حکومتی بخواهد یک طرزتفکر یا فرهنگی را در جامعه نهادینه کند، ناگزیر است که ابتدا نخبگان جامعه را تحتتاثیر قرار دهد و آنها را برای تحقق سیاستهای خود بسیج کند. منظور از نخبگان در اینجا کسانی هستند که مردم آنها را الگوی
مقدمه
جامعه از ۳ گروه حاکمان، نخبگان و توده مردم تشکیل میشود و اگر حکومتی بخواهد یک طرزتفکر یا فرهنگی را در جامعه نهادینه کند، ناگزیر است که ابتدا نخبگان جامعه را تحتتاثیر قرار دهد و آنها را برای تحقق سیاستهای خود بسیج کند. منظور از نخبگان در اینجا کسانی هستند که مردم آنها را الگوی خود قرار داده و سبک تفکر و روش زندگی خود را از آنها میآموزند. بنابراین هر حکومتی که درصدد تقویت یک فکر یا فرهنگ خاصی در جامعه است، برای کسب موفقیت حداکثری، باید نخبگان فرهنگی و فکری جامعه را در راستای اهداف خود بسیج کند تا به وسیله ی آنها، سیاست خود را محقق کند.
در طول تاریخ بشری، بسیاری از حکومت ها از این روش استفاده کردهاند که یکی از آنها نیز حکومت رضاشاه پهلوی است که قصد داشت با استفاده از نیروی نخبگان فکری و فرهنگی غربگرا که در دورهی خودشان، به روشنفکر یا منورالفکر مشهور بودند، سیاستهای ضد اسلامی خود را در ایران پیاده کند.
در طول تاریخ بشری، بسیاری از حکومتها از این روش استفاده کردهاند که یکی از آنها نیز حکومت رضاشاه پهلوی است که قصد داشت با استفاده از نیروی نخبگان فکری و فرهنگی غربگرا که در دورهی خودشان، به روشنفکر یا منورالفکر مشهور بودند، سیاستهای ضد اسلامی خود را در ایران پیاده کند.
وضعیت فرهنگی ایران در بدو حکومت رضاشاه
ابتدا لازم است که به صورت مجمل، اوضاع وخیم ابتدای حکومت رضاشاه در ایران را مورد بررسی قرار دهیم. اوضاع سیاسی و اجتماعی ایران در اوایل حکومت رضاشاه به شدت آشفته و نگران کننده بود. شورشهای محلی، جنگ خانمانسوز جهانی اول، حضور مستقیم نیروی نظامی خارجی در کشور و سایر عوامل دستبهدست هم داده بود تا طیف وسیعی از مردم و ازجمله ی آنها، روشنفکران از بهبود اوضاع ناامید شوند تا حدی که روزنامه «شفق سرخ» شرایط ایران را خراب تر از دوره ی استبداد میداند.[۱]
بدین ترتیب این هرجو مرج و ناامنی و فقر و گرسنگی و جنگ و خونریزی وضعیتی را پدید آورد که نخبگان جامعه برای یافتن راه حلی جهت حل این بحران، دستبهکار شدند. با روی کار آمدن رضاشاه و با اقدامات خشنی که در ابتدای حکومت خود انجام داد، یک نظم پلیسی و فضای امنیتی بر کشور حاکم شد. در این فضای خفقانی که دیکتاتوری رضاشاه پدید آوردهبود، تنها نخبگانی حق اظهار نظر داشتند که در جهت تحقق اهداف پهلوی اول گام بردارند. لذا در عرصهی فرهنگی، نخبگانی که غرب را کعبه ی آمال خود می دانستند، سربرآوردند و یکه تاز عرصهی فرهنگی کشور شدند.
ویژگی های مشترک فکری و فرهنگی روشنفکران
با بررسی آثار نوشتاری و گفتاری این افراد، پی می بریم که مهم ترین گفتمان مسلط در ایران قرن بیستم، گفتمان مدرنیسم مطلقهی پهلوی بود که در راس آن، روشنفکران غربگرا قرار داشتند. در این گفتمان، سنت، مذهب، قومیتها، عشایر و گروههای سنتی میبایست به عنوان اغیار گفتمانی از عرصه ی قدرت خارج شوند. در نتیجه علمای دینی، اصناف، تجار بازار، فرقه های دینی و اقلیتهای قومی از سیاستهای نوسازی عصرپهلوی اول که به وسیلهی روشنفکران در جامعه پیاده میشد، آسیب میدیدند.[۲] در اینجا به طور خلاصه و به صورت مصداقی به بررسی این نقاط مشترک فکری و فرهنگی میپردازیم تا روشن شود افرادی که سکانداران عرصهی فرهنگی این کشور بودند، چگونه میاندیشیدند و چگونه عمل میکردند.
مهم ترین ویژگیهای مشترک فکری و فرهنگی روشنفکران عصرپهلوی اول که زمامدار امور فرهنگی ایران آن دوره نیز بودند، شامل موارد زیر بود:
۱. غرب ستایی و غربخواهی
با گسترش روابط ایران با غرب در دورهی پهلوی، تجددخواهان ایرانی راه حلی جز الگو گرفتن از غرب، برای حل مشکلات کشور و عقب ماندگیها، پیش روی خود نمیدیدند. مهمترین بنیانگزاران این طرز تفکر از جمله میرزافتحعلی آخوندزاده و میرزاآقاخان کرمانی و دیگران، به شدت متاثر از پیشرفتهای غرب بودند و بدون توجه به فرهنگ بومی و ملی ایرانیان، یگانه راه نجات و سعادت ایران را در تأسی به غرب میدانستند. متاسفانه این برداشت از تجدد در میان روشنفکران آن روز، تبدیل به یک باور اجتماعی خلل ناپذیری شده بود چرا که تودهی مردم بلاشک از نخبگان جامعه تاثیر میپذیرند و این همان نکته ایست که در مقدمه نیز به آن اشاره شد.[۳]
تقی زاده یکی از غربگرایان به شدت افراطی است که در روزنامه کاوه قلم فرسایی میکرد. وی در شماره ی اول از دوره ی جدید کاوه، دیدگاه خود را اینگونه بیان می کند:
«ایران باید ظاهرا و باطنا، جسما و روحا، فرنگی مآب شود و بس. اگر عقلای ایران این طریقه را اختیار کرده و در آن راه جدا کار بکنند، نه تنها ایران آباد و خوشبخت میشود بلکه از خطرات حالیه که در آن واقع است و از خطرات آینده […] خلاص میشود.»[4]
وی که در سالهای حکومت رضاشاه به وزارت رسید و به گفتهی خود، واسطهی اجرای برخی از قراردادهای انگلیسی (از جمله قرارداد نفتی ۱۹۳۳) بوده است، در ابراز علاقهی خود به غرب، سنگ تمام میگذارد و میگوید که «تنها راه پیشرفت ما این است که از فرق سر تا نوک پا یکسره فرنگی شویم» و سپس با افتخار اعلام میکند که «من بودم که اولین بار بمب تسلیم به اروپایی را در جامعه ایران آن روز منفجر کردم.»[5]
کسروی در توضیح این رویکرد افراطی روشنفکران می نویسد: «آزادیخواهان [برای] درخواست خود که کوشیدن به پیشرفت کشور و توده باشد، راه روشنی در پیشبینی نمیداشتند و هرگامی را به پیروی از اروپا بر میداشتند، فلان چیز در اروپا هست، ما هم باید داشتهباشیم.»[6]
این غربزدگی تنها در بیان و شعار روشنفکران نبود بلکه آنها این طرز فکر خود را با طراحی نهادهای سیاسی اجتماعی در فرهنگ این کشور نهادینه میکردند. برای نمونه محمدعلی فروغی با همراهی علی اصغر حکمت، نظام آموزشی و برنامه های مدارس را کاملا بر مبنای نظام آموزشی مدارس غربی، بازنگری کردند. ویژگی بنیادین اینگونه نهادهای آموزشی، وجه تقلیدی آنهاست. این تقلید همراه با شیفتگی نسبت به غرب که در بالا به آن اشاره شد، آنچنان در شکلگیری این نهادها ریشه داشت که کاملا در ساختار آموزشی، نوع متون درسی و حتی اسامی دانشکدهها و چگونگی چینش رشتههای دانشگاهی در کنار یکدیگر محسوس بود و از سوی دیگر، بنیان شکلگیری این نهادهای آموزشی، با نیازهای انسان مسلمان ایرانی فاصلهای بسیار زیاد داشت و اساسا فلسفه شکلگیری این نهادها، مبتنی بر نیاز سنجی جامعه دینی ایران نبود و در تضاد با ارزشهای دینی و ملی مردم ایران قرار میگرفت.
از این روست که ظهور نهادهای آموزشی مدرن در ایران به مرور بحرانهای جدی را برای جامعه ایرانی رقم زد. تعارضات محتوای علمی این نهادها با فرهنگ و سنت ما آنچنان گسترده بود که تبعات آن در همه عرصههای اجتماعی و حتی فردی دیده میشد. مهمتر از این بحرانها، عدم توانایی نظام آموزشی سکولار بنیان گذاشتهشده توسط این روشنفکران، در حل مشکلات کشور بود. تربیت شدگان این نظام آموزشی که به مرور در صحنه تصمیمگیری و مدیریت کشور حضور پیدا میکردند، به واسطه عدم شناخت از نیازهای جامعه ایرانی، راه حلی برای حل مشکلات اساسی کشور نداشتند و نظام برنامهریزی کشور معطوف به حل مشکلات طراحی نشدهبود.
۲. تخریب روحیه ی اعتماد به نفس ملی
نتیجه غربزدگی افراطی بالتبع میشود عدم اعتماد به درون کشور و هویت ملی و تحقیر فرهنگ جامعهی ایرانی، چنانکه به گفته پژوهشگران، گسترش مدارس خارجی موجب شد کودکان این مرز و بوم به تدریج با ذوقزدگی تمام، بیریشه و عاشق روحیه خارجی بار بیایند. فرزندان این کشور در این مدارس خارجی، انگلیسی و فرانسه را بهتر از فارسی یاد میگرفتند و شهرهای آلمان و انگلستان و آمریکا را بهتر از شهرهای خودمان میشناختند و این مصیبتی بود که روشنفکران غربزده آن را در جامعه ترویج میکردند و تصورشان این بود که اینگونه میشود ایران را به اوج پیشرفت و ترقی رساند، حال آنکه فقط میتوانستند مظاهر تمدن غرب را در ایران شبیهسازی کنند.[۷]
میرزا ملکمخان که بهحق پدر روشنفکری در ایران و موسس لژ فراماسونری «فراموشخانه» است، تحقیر ایرانیان را به نهایت حد ممکن میرساند و رسما اعلام میکند که ایرانی چون توان هیچ نوع اختراعی را ندارد، بهتر است که تمام قد از اروپا تقلید کند:
«ما چگونه میتوانیم در صنایع دیوانی …. از پیش خود اختراعی نماییم! ای عقلای ایران! اگر طالب حفظ ایران هستید، بیجهت خود را فریب ندهید و در صدد اختراعات تازه نباشید.»[8]
تقیزاده نیز که در این زمینه شهره خاص و عام است، اعتماد بهنفس ملی را خودپسندی و وطنپرستی بیجا میداند و مینویسد:
«نخست قبول و ترویج تمدن اروپا بلاشرط و بلاقید و تسلیم مطلق شدن به اروپا و اخذ آداب و عادات و رسوم و ترتیب و علوم و صنایع و زندگانی و کل اوضاع فرنگستان بدون هیچ استثناء، کنار گذاشتن هرنوع خودپسندی و ایرادات بیمعنا که از معنای غلط وطنپرستی ناشی میشود و آن را وطنپرستی کاذب توان خواند.»[9]
ذکاء الملک فروغی، نخستوزیر پایانی دولت رضاشاه، از محصلان پرسیده بود «آیا آستین لباس بدون دست میجنبد؟ انگلیس همان دست داخل آستین ایران است و ایران بی او نمیتواند حرکت کند.»
۳. اعتقاد به عدم کارایی مذهب و در نتیجه مقابله با روحانیت
روشنفکران تجددخواه ایرانی بر این گمان بودند که میان سنت و تجدد، تقابل مطلق وجود دارد و ترقی و پیشرفت ایران مستلزم نفی تمامی نهادهای و ساختارهای سنتی و دینی است درحالی که تجربه تجدد در غرب نیز خلاف این تجربه را ثابت میکند. در جامعه غربی ما شاهد هستیم که تجدد با نفی کامل مذهب و سنهای اجتماعی میسر نگردید بلکه جامعه مدرن غرب از بطن جامعه سنتیزاده شد. غرب هم اگر توسعه پیدا کرد از طریق سنتها بود منتها سنت و مذهب را با مقتضیات جامعه مدرن هماهنگ ساخت نه اینکه مثل روشنفکر نمایان ایرانی، با ریشهکن کردن دین و مذهب مردم که ریشه هزارساله و بلکه بیشتر دارد، درصدد ایجاد تجدد و پیشرفت باشد.[۱۰]
برای نمونه، علی اصغر حکمت که وزیر معارف رضاشاه بود در راستای مقابله با فرهنگ ملی ایرانیان، مامور اجرای سیاست کشف حجاب شد. وی با تاسیس مجمعی به عنوان«کانون بانوان»، عدهای از زنان سابقهدار در فعالیتهای روشنفکرانه را بهکار گرفت تا با چاپ نشریات و برگزاری کنفرانسها و تاسیس کتابخانه و کلاسهای ادبی به آموزش زنان آنگونه که مورد نظر خودشان است، بپردازند. در واقع کانون بانوان، با آماده کردن افکارعمومی، فضا را برای کشف حجاب هموار میکرد.[۱۱]
نمونه دیگر، تلاش تیمورتاش برای حذف نهاد روحانیت از عرصه اجتماعی و سیاسی است که در طرح اصلاح مملکتی خود خطاب به رضاشاه نوشته بود «تفکیک کامل قوای سیاسی از قوای روحانی و مداخله ندادن عملی روحانیون در امور و ازبین بردن نفوذ آنها»، هدف میباشد.[۱۲]
بدینسان دوران رضاخان را میتوان بهترین دوران برای به کرسی نشاندن افکار و نظریات روشنفکران دانست. زیرا رضاخان با برخورد خشن و خصمانه خود با دین و دیانت و عقاید دینی، بستر مناسبی را برای رشد و تکثیر افکار آنان به وجود آورد، به گونهای که دیگر نیاز نبود که روشنفکران این دوره مانند بعضی از روشنفکران عصر قاجار با چاپ مجلات و نشریات در خارج ایران، با افکار دینی و عقاید مذهبی در افتاده، آنها را به باد استهزاء و مسخره بگیرند، بلکه در داخل کشور با گرفتن امتیاز و پروانه نشر از وزارت معارف، به فعالیت میپرداختند؛ از این رو، مجلاتی مانند مجله دنیا، در دوران انتشار خود با طرح مباحث فلسفه مادی و ماتریالیسم تاریخی به ترویج مکتب کمونیسم و مادیگرایی مشغول بود، و نیز مجله پیمان که مسئولیت آن را کسروی بر عهده داشت، بر پایه طرح اصلاحطلبی در قالب اطلاحات دینی، نهایت هتاکی را به مبانی مذهب انجام میداد. همچنین همزمان با کشف حجاب توسط رضاخان، نشریات در سطح وسیعی به ترویج فرهنگ مبتذل غربی در قالب رمانهای عشقی، داستانهای مصور پلیسی و چاپ عکسهای هنر پیشههای هالیوود پرداختند و در مقابل آن، حساسیت در برابر چاپ یک کتاب دینی به گونهای افزایش یافتهبود که برای چاپ یک کتاب دینی حداقل میباید چهار سال وقت صرف کرد تا بتوان اجازه چاپ و نشر آن را از وزارت معارف گرفت.[۱۳]
به دلیل جهتگیری ضداسلامی و بهویژه ضد شیعی آراء کسروی، رژیم رضاشاه که هر نوع امکان فعالیت فرهنگی اصیل را از بین بردهبود به او اجازه فعالیت و ترویج آراء خود را داد. کسروی اگرچه فردی سکولار بود و نقش چندانی برای دین در امر حکومت قائل نبود، داعیه نحوی رفرماسیون مذهبی به ویژه علیه شیعه و روحانیت اصیل آنرا داشت. کسروی بهعنوان یک روشنفکر التقاطی یا به اصطلاح دینی به ترویج نحوهی آیین مذهبی ابداعی خود به نام «پاکدینی» پرداخت. آنگونه که از سخنان کسروی برمیآید، او «پاکدینی» ابداعی خود را جانشین اسلام میدانست و میگفت: «پاکدینی جانشین اسلام است، دنباله آن است.» اساساً کسروی بهعنوان یک روشنفکر التقاطیاندیش و ناسیونال ـ لیبرالیست دشمنی ویژهای با تفکر شیعی و روحانیت شیعه به عنوان پاسدار معارف قدسی تشیع داشت. کسروی با نگارش رسالهای زشت و پر از توهین و دروغ به نام «شیعیگری» به اهانت به این آیین مقدس و انکار مهدویت و نیز بیان زشتترین توهینها پرداخت.[۱۴]
۴. ناسیونالیسم افراطی
ناسیونالیسم در اندیشه روشنفکران عصر پهلوی، بیشتر بخش ایران باستان را مدنظر داشت تا از این رهگذر با برجستهسازی و اسطورهسازی از دوران ایران پیش از اسلام بتواند، ورود اسلام به ایران را دلیل افول تمدن ایران باستان جلوه دهد، حال آنکه واقع قضیه درست خلاف آن بود به طوری که ورود اسلام موجب شکوفایی و بالندگی ایرانزمین شد بهنحویکه شمار دانشمندان ایرانی بعد از اسلام با قبل از اسلام قابل مقایسه نیست.[۱۵]
تنفرشدید از اعراب در بدنه روشنفکران این دوره موج میزند که این تنفر نیز به حس ناسیونالیستی شدید این افراد برمیگردد، بهنحویکه محمدعلی فروغی ملقب به ذکاء الملک، در انتقاد از شکل معماری مزار فردوسی می گوید: «ما عرب نیستیم که اهرام بسازیم.» و این تنفر از اعراب بهخاطر تصوری است که روشنفکران ایرانی از نحوه ی ورود اسلام به ایران دارند.[۱۶]
جالب آنکه با اوجگیری تب ایرانپرستی، در زمانیکه سوگواری بر امام حسین علیه السلام ممنوع شده بود، منورالفکران مجالسی در سوگ شکست ایران از اسلام برپا کردند و بدینسان در غم و اندوه زوال ساسانیان به ماتم نشستند! در همین راستا اعضای فرهنگستان نیز به حذف واژگان دینی پرداختند و بنابر توصیههای ملکمخان و آخوندزاده، برآن شدند که خط را نیز تغییر دهند و زمینه قرائت نماز به فارسی را فراهم کنند.[۱۷]
هدایت با اشاره به حذف کلمات عربی از فرهنگ فارسی با هدف دورکردن مردم از معارف دینی، دلیل آن را این تصور روشنفکران میداند که فکر میکنند به واسطه اسلام، ایران تحتالشعاع عرب قرار گرفتهاست و با این تصور غلط، درصدد حذف تدریس قرآن و شرعیات در مدارس میآیند.[۱۸]
جلال آل احمد که از حس دروغین میهنپرستی روشنفکران بهستوه آمده، هدف آنان از برجسته کردن دوران ایران باستان و تقویت حس ناسیونالیستی ملت را اینگونه توصیف میکند:
«[روشنفکران] به هر طریق با مجموع این بازیهاست که … تنها یک شور را دامن میزنند: شور به ایران باستان را، شور به کوروش و داریوش و زرتشت را، ایمان به گذشته پیش از اسلامی ایران و با همین حرفها رابطه جوانان را حتی با وقایع صدر مشروطه و تغییر رژیم بریدند و نیز با دوره قاجاریه و پسازآن با تمام دوره اسلامی. انگار که از پس ساسانیان تا طلوع حکومت کودتا، فقط دو روز و نصفی بودهاست که آنهم در خواب گذشته… این نهضتنماها که هدف اصلیشان همگی این بود که بگویند حمله اعراب (یعنی ظهور اسلام در ایران) نکبتبار بود و ما هرچه داریم از پیش از اسلام داریم … میخواستند برای اختلاف در شعور تاریخی یک ملت، تاریخ بلافصل آن دوره را (یعنی دوره قاجار را) ندیده بگیرند و شب کودتا را یکسره بچسبانند به دمب کوروش و اردشیر؛ انگار نه انگار که در این میانه هزار و سیصد سال فاصله است. »[19]
۵. وفاداری به استبداد رضاشاهی
جالب آناست که تقریبا همه منورالفکران این دوره که از آنها اسم بردهشد، جزو دستگاه حکومتی رضاشاه بودهاند و موجب تعجب است که چگونه مقلدان و مروجان غرب، استبداد و دیکتاتوری را در ایران تثبیت کردند، حال آنکه اگر حقیقتا دلسوز این ملت بودند یا حتی پیرو واقعی فرهنگ بودند، به تبعیت از اربابان غربیشان، باید حامی دموکراسی و رأی ملت میبودند نه استبداد و دیکتاتوری رضاشاه!
برای مثال تیمورتاش که تحصیلات خود را در مسکو گذراندهبود و به زبانهای روسی و فرانسوی تسلط کامل داشت، در چند دوره نمایندگی مجلس شورای ملی، نماینده ملت! شد و همچنین در پستهای حساسی چون وزرات عدلیه و فوائد عامه و وزارت دربار رضاشاه نیز فعالیت داشت. وی در نطقی که در اواسط شهریور ماه ۱۳۰۶ به مناسبت اتحاد جمعیت ایرانجوان و حزب ایراننو ایراد میکند بر ضرورت «پیروی از نیات مقدس قائد ملی ایران» و «کوبیدن کلههای خالی مخالفین نیات مقدس قائد ملی» با «مشتهای متحد تجددخواه» تاکید کرده و پیشرفت مملکت را تنها در گرو «توحید مساعی و فداکاری عناصر تجددخواه» میداند که باید «طرز فکر هموطنان خودمان را عوض کرده و برای جلب رضایت […] قائد خودمان، نتیجه عمل خودمان را بهعنوان هدیه تقدیم پیشگاه اعلیحضرت پهلوی کنیم.»[20]
مجله ی کاوه نیز «استبداد منور» را برای ایران «مفید و موافق صلاح» میداند چنانکه در مجله ایرانشهر نیز مقالاتی است که توسعهی اقتدارطلب را تجویز میکند. به عقیده نویسنده این مجله، نوع ایرانی اساسا «قابل اجتماع» خلق نشدهاست، لذا در نتیجهگیری، استبداد و دیکتاتوری رضاشاه را راه اصلاح امور میداند.[۲۱]
اگر تاریخ را با دقت بیشتری بررسی کنیم خواهیمدید که اساسا قوامگرفتن حکومت رضاشاه به واسطه حمایت همه جانبه همین روشنفکران متجدد بودهاست. سید ضیاءالدین طباطبایی مدیر روزنامه «رعد» همراهی و همکاری با رضاخان را بهعهده میگیرد و همراه او بسیاری از روشنفکران آن زمان که داعیه ترقیخواهی و تجددطلبی داشتند به حمایت از حکومت رضاخانی برمیخیزند، حکومتی که به اظهار خود رضاخان توسط انگلیسیها بوجود آمدهبود. مصدق در این باره می گوید: «سردار سپه (رضاخان) رئیس الوزرای وقت در منزل من با حضور مشیرالدوله و مستوفی الممالک و تقی زاده و علاء اظهار کرد مرا انگلیس آورد.»[22]
نتیجهگیری
چنانکه گفته شد، مردم ایران در ابتدای سلطنت رضاشاه درفضایی مملو از ناکامیها و محرومیتها زندگی میکردند، لذا روشنفکران غربگرا بر این موج ناکامیها سوار شدند و ملت مسلمان را به جای بازگشت به هویت اصیل اسلامی ایرانی خود به سمت تجدد و غربزدگی کشاندند که نتیجه ی آن نهتنها آبادانی و پیشرفت کشور نشد که باعث نفوذ هرچه بیشتر کشورهای خارجی در ایران و استبداد روزافزون رضاشاه گردید و تنها چیزی که در پایان دورهی رضاشاه نصیب ملت ایران شد، هجوم کشورهای متفقین به این سرزمین و غارت منابع و نیرویانسانی موجود و پس از آن نیز، حکومت دیکتاتوری محمدرضاپهلوی بود.
منابع:
http://www.haadi.ir/s/687
[۱]: اسماعیل معظم پور، نقد و بررسی ناسیونالیسم تجددخواه در عصر رضاشاه،۱۳۸۳، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص۸۴
[۲]: علیرضا ازغندی، تحولات سیاسی اجتماعی ایران، نشر قومس، ۱۳۸۵، ص۳۱۶
[۳]: فرهنگ رجایی، «مروری بر یادداشت های ایرانیان از غرب»، اطلاعات سیاسی-اقتصادی، شماره ۴۸-۴۷
[۴]: سیدحسن تقی زاده، کاوه، (دوره ی جدید)، سال پنجم، شماره۱، غره جمادی الآخر۱۳۳۸، ص۲
[۵]حمید پارسانیا، حدیث پیمانه، قم، دفتر نشر معارف، ۱۳۸۹، ص۲۰۴
[۶]: فرهنگ در عصر پهلوی، جهان کتاب، ۱۳۷۹، ص۷۰
[۷]: همان، ص۵۸
[۸]: حمید پارسانیا، حدیث پیمانه، قم، دفتر نشر معارف، ۱۳۸۹، ص۱۸۷
[۹]: همان، ص۲۰۴
[۱۰]: حسین بشیریه، «یکسان انگاری، یکتاانگاری و دیالکتیک توسعه ی سیاسی در ایران»، فرهنگ توسعه، شماره۱۷، فروردین و اردیبهشت۱۳۷۴، صص۴و۵
[۱۱]: رضا مختاری اصفهانی، پهلوی اول از کودتا تا سقوط، بنگاه ترجمه و نشر کتاب پارسه، ۱۳۹۴، ص۳۱۹
[۱۲]: همان، ص۳۱۰
[۱۳]: حسام الدین آشنا، سیاست فرهنگی ایران در دوره رضاخان، در آمدی بر ریشههای انقلاب اسلامی، (مجموعه مقالات)، ۱۳۷۶، ص ۸۰
[۱۴] رجوع کنید به؛ شهریار زرشناس، روشنفکری در عصر پهلوی اول(۲)، باشگاه اندیشه
[۱۵]: برای مطالعه بیشتر؛ مراجعه شود به کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران، اثر شهید استاد مرتضی مطهری(ره)
[۱۶]: رضا مختاری اصفهانی، پهلوی اول از کودتا تا سقوط، بنگاه ترجمه و نشر کتاب پارسه، ۱۳۹۴، ص۳۳۹
[۱۷]: حمید پارسانیا، حدیث پیمانه، قم، دفتر نشر معارف، ۱۳۸۹،ص۲۳۳
[۱۸]: فرهنگ در عصر پهلوی، جهان کتاب، ۱۳۷۹،ص۲۵
[۱۹] حمید پارسانیا، حدیث پیمانه، قم، دفتر نشر معارف، ۱۳۸۹، ص۲۳۵
[۲۰]: «نطق آقای تیمور تاش»، ایران جوان، سال اول، شماره۲۸، ۱۱شهریور۱۳۰۶، ص۱۱
[۲۱]: اسماعیل معظم پور، نقد و بررسی ناسیونالیسم تجددخواه در عصر رضاشاه،۱۳۸۳، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، صص۱۲۵-۱۲۳
[۲۲] محمود اصغری، تحلیلی از باورهای روشنفکران و پیامدهای اقتصادی آن « عصر قاجار و پهلوی »، اندیشه حوزه، سال ششم، شماره ۳، آذر و دی ۱۳۷۹.ص۲۰۸
انتهای متن/
برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰