مهمترین عوامل و موانع تحقق دین در جامعه
به گزارش مجمع رهروان امر به معروف ونهی از منکر استان اصفهان به نقل از ایکنا؛ حجتالاسلام والمسلمین محمدعلی میرزایی در یادداشتی به بررسی عوامل و موانع تحقق دین پرداخت؛ متن این یادداشت به این شرح است؛ در زمینه عوامل و موانع تحقق دین باید به دو نکته توجه کرد: ۱ـ نکتهای که در خصوص
به گزارش مجمع رهروان امر به معروف ونهی از منکر استان اصفهان به نقل از ایکنا؛ حجتالاسلام والمسلمین محمدعلی میرزایی در یادداشتی به بررسی عوامل و موانع تحقق دین پرداخت؛ متن این یادداشت به این شرح است؛
در زمینه عوامل و موانع تحقق دین باید به دو نکته توجه کرد:
۱ـ نکتهای که در خصوص مسئله مبانی و مشکلات تحقق، بر آن تأکید دارم، کاربردی و کارآمد بودن آن است و طرح آن ضروری است؛ شاید این مسئله برای یک فرد مستشرق یا غیرملتزم به دین ـ فارغ از اینکه تخصص نظری او دین باشدـ مطرح نباشد؛ اما برای ما که به دنبال تحقق بخشیدن به دین هستیم، طرح این موضوع جای تقدیر دارد.
۲ ـ نکته دوم اینکه در مفهوم «تحقق» اختلافنظر وجود دارد؛ به این معنا که مفهوم تحقق چیست؟ تحقق دین مقولهای است که میتواند مورد اختلاف نظر جدی قرار گیرد. باید در مفهوم تحقق به یک وحدت و توافقی (حتی به اجمال) برسیم.
هفت محور تحقق دین
از این دیدگاه بحث اصلی هفت محور دارد. در بحث تحقق دین هم باید به موانع و مشکلات آن پرداخت و هم به عوامل مساعد در تحقق بخشیدن به آن. این دو گرچه در ظاهر در تضاد با یکدیگر قرار دارند، اما با هم انطباق نداشته و به یکدیگر یاری میرسانند. در هر صورت از نگاه دوگانه مشکلاتی و مساعدی، این عناصر هفت گانه، ساحتها و عرصههایی است که هم به رفع مشکل و هم به طور طبیعی در تسهیل و تمهید تحققبخشی دین، کمک میکند که شامل:
۱ ـ عرصه فلسفه و هستیشناسی دین؛ ۲ ـ عرصه فلسفه فهم دین؛ ۳ ـ عرصه مفاهیم و مفهوم دین؛ ۴ ـ عرصه تفهیم؛ ۵ ـ عرصه اخلاق، نفس و طبع؛ ۶ ـ عرصه تکنیک، مهارت، عقل ابزاری، تکنولوژی و …، ۷ ـ عرصه عینیت و جامعه (عرصه مادی خارجی).
اولین و شاید به نوعی مهمترین این عرصهها، عرصه هستیشناسی، وجودی و فلسفی دین است. بخشی از آن با نگاه درجه دو و بخشی از آن با نگاه درجه یک است. به این معناکه اگر در عرصههای فلسفه دینی همآوایی و همگرایی پیدا نکنیم، در تحقق دین با مشکل مواجه خواهیم شد. مشکلات تحققی که از ناکارآمدی مباحث فلسفه دین ناشی شده، مشکلات عمیقی است، چون فلسفی و وجودی است. میخواهیم چیزی را محقق کنیم که گاهی اصلاً تحققپذیر نیست؛ بنابراین در بحث اول، موضوع منبع و منشأ دین آورده شده است؛ اینکه دین یک امر انسانی یا یک امر الهی و وحیانی تلقی شود و خداوند هم برای ما کاملاً قابلیت شناخت داشته باشد. این نوع تعاریف در مسئله تحقق تأثیرگذار است. به این معناکه اگر فردی قائل به تلقی اول شود، یک نوع تحقق مدنظر اوست و کسی که به تلقی دوم قائل باشد، تحقق دیگری درنظر خواهد داشت.
مصادیقی که قابل تحقیق نیست
به نظر میرسد بیشتر سوءتفاهمها در این است که فردی میخواهد چیزی را محقق کند که تحققپذیر نیست. این مباحث جزء بحثهای تعریف مفهوم است که که تأثیر کاملاً مستقیمی در مفهوم تحققپذیری یا عدم تحقق دارد؛ برای مثال دین چیست. گاهی عامل تحقق پیدا نکردن میتواند عامل فلسفه دینی یا تعریف غلط دین باشد؛ بنابراین طرح نادرست، مباحث فلسفه دینی سبب ناکامی در تحقق میشود، اما ناکامی که از همه ناکامیها خطرناکتر است. وصف تحققناپذیری از باب ملکه و عدم ملکه غلط است. اینها مباحث وجودی دین است، در بحث قلمرو و مرزها نیز همین گونه است؛ زیرا در جایی دنبال تحقق هستیم که نباید باشیم؛ برای مثال نمیتوان برای یک لیوان اطلاق بینش کرد و بینش و دین در لیوان تحقق نیست.
قلمرو و مرزهای دین
در این صورت در بحث تحقق دین، بحث قلمرو و مرزهای دین بسیار مهم است. همین مسئله باعث میشود که از دیدگاه فردی، در جامعه دین محقق نباشد، ولی از دیدگاه فرد دیگری در همان جامعه دین محقق باشد. تناقض ظاهری این امر به دلیل این است که منظور از دین همان قلمرویی است که درنظر گرفته میشود. در ظاهر نوعی تناقض وجود دارد؛ چراکه منظور شما از دین قلمروی است که همان را مدنظر میگیرید؛ برای مثال ممکن است فردی دینداری را در عبادت، اخلاق و مساجد و نه در دولت، درنظر داشته باشد، اما فرد دیگری دین را در دولت هم ببیند و به همین دلیل بر این نظر باشد؛ چون در اینجا دولت وجود ندارد، پس دینی هم نیست. زمانی که دولت را در قلمروی دین به شمار نیاورید، اگر در جای دولت نبود، پس دین محقق است.
موانع، مشکلات و اختلالهای روشی، منهاجی و استنباطی مثل بحث نقش عقل یا مرز عقل در کل این فرآیند، در فهم، تطبیق، تفهیم و تحقق دین تأثیرگذار است، بخش مهمی از عدم تحقق دین به تحققناپذیری دین استنباط شده است که به روشهای متعارف فعلی برمیشود
در این عرصه، بحث نسبت عقل و دین و مقاصد هم میتواند مدنظر قرار گیرد. از نظر بنده، عرصه تحقق عقل همان عرصه تحقق دین است، البته با توجه به تعریف عقلی که ممکن است متفاوت باشد؛ برای مثال ممکن است از نگاه فردی جامعه سوئد دینی نباشد، اما اگر فردی عقل را جزء مرز دین بداند، ممکن است بالاترین سطح تحقق دین را نیز در همان کشور در نظر بگیرد؛ بنابراین حوزههای مختلف در بحث قلمروی دین، تعریف دین، منشأ دین و … میتوانند عامل اختلاف در فهم تحقق و مرزهای تحقق باشد. این عرصه عرصه فلسفه دینی یا هستیشناسی دینی است و اختلاف و ناکارآمدی مبحث فلسفه دین منجربه ناکارآمدی اصل تحقق دین میشود.
عرصه فهم دین
دومین عرصه، عرصه فهم است؛ منظور از این عرصه، عرصه استنباط، روش و اجتهاد است. البته از نظر بنده یک عرصه فهم مطلوبی خواهد بود که عرصه هستیشناسی داخل آن مطرح میشود. متأسفانه امروزه مباحث فلسفه دین، فلسفه منطق، فلسفه اصول و … را از هم بریدهایم و بنابراین علت اینکه هر کدام از اینها را جدا ذکر کردم، صرفاً با توجه به طبقهبندی علوم است. در واقع مباحث هستیشناسی دین، فلسفهشناسی دین و … بایستی در مباحث منهج و استنباط بیاید که در اینجا به طور اعتباری و مسامحی جداگانه بیان میشود.
موانع، مشکلات و اختلالهای روشی، منهاجی و استنباطی مثل بحث نقش عقل یا مرز عقل در کل این فرآیند، در فهم، تطبیق، تفهیم و تحقق دین تأثیرگذار است، بخش مهمی از عدم تحقق دین به تحققناپذیری دین استنباط شده است که به روشهای متعارف فعلی برمیشود. یکی از مباحث اصلی عنصر تزاحم است؛ برای مثال در بحث فقه که یکی از لایههای تحقق دین است، در اصل مفهوم تحقق، مباحثی در همان دو لایه ایمان و عمل مطرح است؛ تحقق ایمان به چه معناست؟ تحقق ایمان، یعنی تحقق اعتقادات در نفس یا در دانش یا در فرد، در جامعه و یا …. این تحقق در هر دو بخش ایمان و عمل صالح و در واقع نظر و عمل (از نظر برخی اندیشمندان سهگانه فقه، عقاید و اخلاق) میتواند مطرح شود که این نشاندهنده یکی از مباحث اصلی، یعنی بحث تزاحم است.
امکان اقتضا تحقق حکم
زمانی که در روش استنباطی حکمی استنباط میشود، در مقام تحقق بخشی آن، یک حکم نداریم، بلکه با دو حکم مواجه میشویم؛ یک حکم کلی عام که بالقوه میتواند تحقق پیدا کند. زمانی که این حکم کلی عام بالقوه در مقام تحقق در فرد و جامعه قرار میگیرد، بدون تردید با تزاحم عجیب موقعیتی مواجه میشود. در روش استنباطی قرار است به موضوع تطبیق کلی بر جزء وارد شویم؛ برای مثال سؤال از وجوب حکومت دینی از سوی پرسشگر به این معناست که او درصدد تحققبخشی به آن است. اگر فقیه انقلابی باشد، بیتردید پاسخ او مثبت است. در حالی که از این نکته غافل شده که اینجا در اصل، عرصه واقعی و حقیقی استنباط نیست و نباید هم باشد؛ این مسئله به شرایط زندگی سؤالکننده بستگی دارد؛ بنابراین در اینجا بحث اقتضا و عدم مانع به طور جدی مطرح میشود، نه بحث اضطرار و حرج. منظور این است که برای تحقق آن حکم کلی، هم باید امکان اقتضای آن باشد و هم مانعی وجود نداشته باشد. این دو مورد در تمام احکام حتی در نماز خواندن لازم است.
فقیه حق دادن فتوا در اینکه این فرد یا جامعه یا ابزار خاص جایز است یا خیر را ندارد. در اصل ورود فقیه به این عرصه غلط است؛ زیرا این مقوله کار عقل است؛ برای مثال بیان حکم در مورد ساخت فلان سریال حرکت عقل است و نه فقیه، اما عقلی که در طول فتوای اصلی باشد
پرسش: آیا برای تحقق دین، در مبحث استنباطها مقوله تزاحم دیده شده است؟
البته از این دیدگاه در رفع تزاحم، یک لایه آن بحث فقهی و دینی است، اما اغلب آن بحث عقلی است؛ یعنی فقیه حق دادن فتوا در اینکه این فرد خاص و این جامعه خاص یا این وسیله خاص جایز است یا خیر را ندارد. در اصل ورود فقیه به این عرصه غلط است؛ زیرا این کار عقل است؛ برای مثال بیان حکم در مورد ساخت فلان برنامه یا سریال حرکت عقل است و نه فقیه، اما عقلی که در طول فتوای اصلی باشد؛ برای مثال از نظر مفتی برای ایجاد عدالت باید در جامعه کارهایی انجام شود و من به عنوان یک جامعه خاص برای تحقق آن و صدور مجوز به همان فقیه مراجعه میکنم. پاسخ این است که برای تطبیق مصداق با این حکم و این موضوع باید به عقل خود مراجعه کرد، چراکه اصول کلی و مبانی گفته شده است، در اینجا سه گانه حکم، موضوع و مصداق مطرح میشود. موضوع تحقق، حکومت دینی است که کار فقیه است، اما نه به عنوان فتوا در تطبیق تحقق عینی یک جامعه خاص، بلکه به عنوان یک حکم کلی دینی است.
زندگی در زندگی یا انعطاف به زمان
دو مقوله «زمان و مکان» نیز در بحث تحقق دین تأثیرگذار است. «در زمان زندگی کردن»، با اینکه «معطوف به زمان، منهج و روش استنباط کردن» دو مقوله است. ممکن است فردی در فلان کشور اروپایی زندگی کند، ولی فکر او به طور کامل بیربط و گسسته از زمان باشد. «در زمان بودن» به معنای مدنیت یا به زمان زیستن و به زماناندیشی نیست. نمونه دیگر استطاعت است. بحث استطاعت (مصلحت) بدون تردید تمام احکام ما را نسبی میکند و میتوان این گونه گفت: احکام به میزان استطاعت انسانها قابلیت تحقق دارند و عدم تحقق آن نشاندهنده این است که استطاعت محدود بوده است و اشکالی هم ندارد، چون نوعی نسبیت وجود دارد. این نسبیت در اصل حکم نیست، بلکه نسبیت در مقام اجرا و تحقق است.
بنابراین بایستی به طور کامل در فرایند فهم دین لحاظ شود که دین از ما تحقق بخشی تک مرتبه و درجهای کلی حکم را نخواسته است؛ برای مثال نماز شب مستحب است؛ حال بنا بر شرایط و میزان حال و احوال آدمها شیوه انجام دادن آن میتواند متفاوت باشد و یک شیوه و یک روش قابل تعمیم نیست. این داستان شامل بحث «مصلحت» هم میشود؛ مثل بحث طلاق، اینکه طلاق جایز است و این یک حکم کلی است، ولی تحقق آن بهطور کامل ناظر به شرایط فرد است و نیازمند مقتضی است و نباید مانعی هم وجود نداشته باشد؛ در حالی که امروزه اجماع فقها مبتنی بر این است که میتوان بدون مقتضی طلاق داد. گاهی مقتضی موجود است، اما مانع وجود دارد، همانند وجود مفسده در صورت اجرای صیغه طلاق.
احکام به میزان استطاعت انسانها قابلیت تحقق دارند و عدم تحقق آن نشاندهنده این است که استطاعت محدود بوده است و اشکالی هم ندارد
در عرصه فهم که به نوعی به بحثهای ناقص و ناتمام استنباط، اصول، اجتهاد و فقاهت برمیگردد؛ یکی از موانع اصلی تحقق دین همین است. زیرا برای تحقق دین باید قابلیت تحقق و عنوان فلسفه وجودی تحقق لحاظ شود؛ نه فقط برای بحث فلسفه دین، بلکه فلسفه تحقق دین و بحثهای هستیشناسانه؛ برای مثال میتوان در کشوری که مقدمات و آمادگی تمدنی و حکومتی ندارد، به زور اعلام نوعی حکومت شود، مثل اخوانالمسلمین در مصر و یا مثل تونسیها، اما در مدت زمان کوتاه از هم میپاشد. علت این است که شرایط تحقق موجود نبوده است. پس بحث تحقق یک بحث وجودی هم دارد.
نمیتوان به نام فقه ایجاد اختلال کرد
برای مثال خانواده با این مدل فقه، اساساً قابلیت ماندگاری ندارد. فروپاشی خانواده در جامعه اسلامی ـ ولو به میزان اندک ـ و یا حتی سردی روابط در زندگی مشترک، به علت فهم و تفسیر غلط از احکام است. زمانی که اصل مودت و محبت که اصل وجودی ماندگاری و پایداری خانواده است، وجود ندارد، نمیتوان گفت خانواده وجود دارد. تمامی اینها مربوط به تحقق دین است. از نظر اسلام تا وقتی که مقومات سعادت زندگی تأمین است، دست زدن و اختلال در این سعادت حرام است و نمیتوان به نام فقه ایجاد اختلال کرد.
دین یک حکم کلی میدهد؛ برای مثال لزوم دینی بودن حکومت، یک حکم کلی است که برای آن استدلال و فقه وجود دارد و بیان شده که حکومت باید دینی باشد. این امر، بهترین و ایدهآلترین و درجه اعلای از آن نسبیت تحقق دین است. حال در این جامعه و در روی این زمین قرار بگیریم؛ یعنی روی نقطه جغرافیای خاص و زمانی ـ مکانی نگاه کنیم، اینجایی و هماکنونی فکر کنیم. در اینجا دین کنار میرود. وقتی در این اینجا و هماکنون قرار گرفتم، این اینجا و هماکنون را را نه رسول الله(ص) داشتهاند و نه در قرآن آمده است؛ این اینجایی و هماکنونی مربوط به من است و این لحظه. باید از اینجا و این لحظه، شرایط خود را ببینم و به آن احکام کلی نیز توجه داشته باشم. ممکن است شرایط اکنونی من، آن احکام کلی را ایجاب نکند. بر همین اساس، به مقوله حکومت دینی که به تعبیری مهمترین فلسفه امامت است و امام خمینی(ره) هم بر آن تأکید داشتند، از دوازده امام معصوم جز یک امام آن هم در حد چهار سال و اندی، هیچ امامی نزدیک نشد. پس بحث این که آیا من نوعی، شرایط این حکم دینی را دارم یا خیر، نمیتوان به دین برگرداند. این زمین «من» است، حال به هر اسمی که خوانده شود، خواه عقل، خواه شعور، خواه مطالعه و…
ممکن است در مکانی نماز خوانده شود که در اساس ۱۰ اشکال فقهی وجود داشته باشد، ولی مکان دیگری وجود نداشته باشد. این یک نمونه در حساسترین مسائل یعنی عبادات بود و اوج آن در مسائل اجتماعی است؛ به این معنا که هیچ مسئله اجتماعی نداریم که زمان و مکان در آن دخیل و مؤثر نباشد
در همه چیز حتی در نماز خواندن وجود دارد؛ برای مثال یک حکم کلی داریم که اصل نماز واجب است و شکی در آن نیست. قابل سقوط و اسقاط نیست، به این علت که اجازه داده شده است که در حالت دراز کش هم حتی با حرکت پلک چشم خوانده شود؛ لذا نمیتوان از نظر ذهنی شرایطی فرض شود که اساساً نماز خوانده نشود. اصلاً شرایط آن از نظر فلسفی قابل مصداقسازی نیست، اما بقیه مباحث نماز مثل شرایط نماز، مکان آن و… به زمان بستگی دارد. ممکن است در مکانی نماز خوانده شود که در اساس ده اشکال فقهی وجود داشته باشد؛ آن هم زمانی که جز آن، هیچ مکان دیگری وجود نداشته باشد. این یک نمونه در حساسترین مسائل یعنی بحث عبادات بود و اوج آن در مسائل اجتماعی است؛ به این معنا که هیچ مسئله اجتماعی نداریم که زمان و مکان در آن دخیل و مؤثر نباشد.
ما یک لایه اولی داریم که قابلیت عبور و رد کردن را ندارد. مخالفان جمهوری اسلامی، اصل خدا و پیامبر دینی(ص) و … را نیز انکار میکنند. توضیح اینکه در شرع و دین، موضوعهایی وجود دارد که از آنها نمیتوان عبور کرد؛ مثل حرمت اضرار به نفس، ظلم، وجوب عدالت و…. این موارد موضوعهای اصلی هستند که احکام روشنی هم دارند؛ برای مثال در بحث خانواده، حکم اولیه حرمت ظلم وجود دارد. نمیتوان فقهی طراحی کرد که براساس آن بتوان این ظلم را در یک مدل فقاهتی درباره طلاق مجاز دانست.
بر این اساس، یک حکم کلی و اساسی وجود دارد که آن را یک فرد و حزب مخالف، سکولار، سوسیالیست و یا لیبرالیست قبول ندارد. به این معنا که درصدد هستیم یک حکم دینی را محقق کنیم و به این نکته واقف هستیم که این حکم دینی و پیشفرض ماست؛ چون دینداریم و یک قلمرو را باید بپذیریم، اما زمانی که این حکم میخواهد در شرایط زمان ـ مکان (یک موقعیت خاص) قرار بگیرد، بدون در نظر گرفتن شرایط، امکان تحقق ندارند؛ زیرا برای مثال در حالی که دعای کمیل مستحب است، اما در شرایطی که مادر بنده بیمار است، رسیدگی به مادر مسأله اصلی است و نه قرائت دعای کمیل.
این امر یک مسأله دقیقی است و میتواند کل فقه را متحول کند. بنابراین، فردی که مخالف جمهوری اسلامی است، به دلیل پذیرفتن و قائل بودن به اصول غربی و اصول عنادی، به این اصول قائل نیست. در حالی که ما وجود خدا، دین، احکام اصلی و موضوعات و… را در تحقق دین واجب میدانیم. البته بعضی از روایات و آیات ناظر به زمان بودهاند که قابل تشخیص است؛ برای مثال در برخی از آیات ذکر شده برای مبارزه با دشمن اسب آماده کنید؛ در حالی که میدانیم که هدف اصلی در این آیات، ردع و دفع دشمن است و متناسب با زمان و با لحاظ هماکنونی و در اینجایی من، به جای اسب، توپ و تانک آماده شود. حتی مصداقی که در آیه ذکر شده، معطوف به زمان است؛ بنابراین در استنباط از آیات، باید این موارد لحاظ شود؛ زیرا در تحقق دین تأثیر دارد؛ منظور این است که در استنباط این موارد باید لحاظ شود چرا که در تحقق دین تأثیر دارد.
ورود علمای دین در نظامات تخصصی
بزرگترین معضل تحقق دین همین است، که علمای دین درصدد هستند، وارد حوزهها و نظامهای تخصصی شوند؛ با این ذهنیت که تحقق بخشی دین در این حوزهها بر عهده آن هاست. در حالی که این عرصههای حرفهای باید تحقق بخش دین باشد. وظیفه روحانیت معرفی دین است و حوزههای حرفهای باید دین را محقق کنند. وظیفه روحانیت تحقق دین در حوزههای طب، اقتصاد، سیاست و. نیست. وظیفه روحانیت نقل یا عرضه نظریه دین در نگاه کلی (انسانی، وجودی، عدلی، ظلمی، اخلاقی، ایمانی) است. اما تحقق پیدا کردن در ساحت، در حیطه مأموریت و رسالت نخبگان و اهل آن ساحت است و نه وظیفه روحانیت.
بر این اعتقادم که روحانی بماهو روحانی ـ فارغ از یک روحانی متخصص در علم و حرفهای ـ فقط و فقط در امر تبلیغ رسالت دینی باید کار کند و لا غیر. وظیفه یک روحانی در قبال حکومت این است که حکومت را به دینی شدن امر کند، اما او متولی دینی سازی و تحقق بخشی در هر عرصهای نیست.
انتهای پیام
برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰