ماجرای آغاز تألیف قاموس الرجال و کوچ به عراق بهخاطر مسئله کشف حجاب از زبان علامه شیخ شوشتری
به گزارش مجمع رهروان امر به معروف ونهی از منکر استان اصفهان به نقل از ایکنا از خوزستان، سخن گفتن از بزرگان دینی گرچه در قالب کلمات و جملات امر سادهای است، اما توجه به اصل موضوع و اینکه چگونه میتوان همیشه و در همه اعصار یاد بزرگان را گرامی داشت، مقولهای است که باید
به گزارش مجمع رهروان امر به معروف ونهی از منکر استان اصفهان به نقل از ایکنا از خوزستان، سخن گفتن از بزرگان دینی گرچه در قالب کلمات و جملات امر سادهای است، اما توجه به اصل موضوع و اینکه چگونه میتوان همیشه و در همه اعصار یاد بزرگان را گرامی داشت، مقولهای است که باید همیشه به آن پرداخت. یکی از این بزرگان علامه جلیلالقدر حاج محمدتقی شیخ شوشتری است که عمر گرانبار خویش را صرف فراگیری علوم دینی و تالیف کتب عظیمی نمود.
علامه شیخ محمدتقی شیخ شوشتری، فرزند شیخ محمدکاظم، فرزند شیخ محمدعلی، فرزند آیتاللـه شیخ جعفر شوشتری، در سال ۱۳۲۰هـ.ق (۱۲۸۱ خورشیدی) در نجف اشرف متولد شدند و در سن ۷سالگی خانواده ایشان به شوشتر بازگشتند.
شرح زندگی علامه شیخ شوشتری از زبان خودش
علامه در شرح زندگی خود میگوید: «محل تولد بنده نجف است، والدین مادرم اهل کرمان بودند که در نجف ساکن و مجاور شده بودند و مادر بنده در نجف متولد شد. پدرم در نجف نزد آقا سید محمد کاظم یزدی و آخوند ملا کاظم خراسانی، مشغول تحصیل بود. همانجا بود که با والدهام ازدواج کرد. ایشان بعد از خاتمه تحصیلاتشان با اجازه اجتهادی که از آقا سید کاظم و آخوند ملاکاظم داشتند، به شوشتر آمدند، بنده با والده در نجف ماندم.
در سن هفت سالگی مرا بردند مکتب و در آنجا قرآن خواندن و نوشتن را یاد گرفتم. یادم هست یک «استغفرالله العظیم» برای والده نوشته بودم که بعد از چند سال که رفتم دیدن ایشان نشان بنده داد. خط ترسل را هم که خطی است پیچیده هم آن زمان در نجف خواندم. بعد از هفت سالگی بود که داییام مرا با والده به شوشتر آورد. در شوشتر، فرد آشنایی داشتیم به اسم آقا حسن مستوفی که همیشه برای بنده با انگشتش روی فضا مثلاً مینوشت: حسین، تقی، نقی و من برایش میخواندم. بعد میگفت من برایت یک چیزی مینویسم که اگر این را خواندی معلوم است که خیلی باهوشی. بعد مرتب دستش را در فضا چرخ داد و پیچاند و گفت چه نوشتم؟ من چون ترسل خوانده بودم، گفتم نوشتی «حکم والا شد».
ترسلهایی در قدیم بود که «حکم والا شد» را در داخل هم مینوشتند. به هر حال مدت کمی از زندگی ما در شوشتر نگذشته بود که والدهام فوت شد. یک روز صبح که از خواب بیدار شدم دیدم والده نیست. هنوز بچه بودم و آنقدرها تشخیص نمیدادم. به من گفتند که دیشب داییات از نجف آمده و مادرت را با خود برده و من هم باور کردم.
بعد از مرگ والده نزد چند تن از آقایان مثل آقا سید حسین نوری و آقا سید مهدی آلطیب که از شاگردان پدرم بودند و آقا سید علی اصغر حکیم و مرحوم والد مشغول درس خواندن شدم تا وقتی که به جایی رسیدم که از هر کتابی همان ابتدایش که شروع مطلب بود، آنها میگفتند و بقیهاش را من خودم با مطالعه به آخر میبردم. بیشتر کتابها را هم با مطالعه خودم گذراندم. من «ألفِیَه» را پیش یک آقایی میخواندم، یک روز که رفته بودم برای درس دو قلم از آن قلمهای شیشهای به طور هدیه به ایشان دادم. بعد ایشان دو سه شعر به من درس داد. من گفتم این کم است. خیلی هم کم است. میخواستم بیشتر درس بدهد. ایشان تغیّر کرد. من هم اوقاتم تلخ شد. الفیهای داشتم،کوچک بود و پاشیده، پرت کردم لب سرداب، جایی که او نشسته بود همهاش ورق ورق شد. ایشان رفت و همه آنها را جمع کرد و قلمهای شیشهای را هم که هدیه داده بودم به من داد و از خانه بیرونم کرد.
آغاز تالیف کتابی بزرگ
بعدها شروع کردم به نوشتن شرحی بر لُمعه و شرحش را به طور حاشیه نوشتم که از مجلّد آخرش معلوم میشود. در این صفحه نوشتهام «وَ قَد وَقَعتُ الفِراغَ مِن هذه التَّعلِیَقَهِ فی غُرَّهِ شَهرِ رَبِیِع الثّانی مِن سَنَهِ ۱۳۵۴ ق.»
بنده از حاشیهای که بر لمعه و شرح لمعه نوشتم، فراغت یافتم و همان طور که نوشتهام حاشیه بر لمعه در حدود چهار سال طول کشید. دیگر اینکه آن وقت مصادف بود با بیحجابی در ایران. روزی که داشتند اینجا زنها را با طبل و علم کشف حجاب میکردند، بنده با مرحوم آقا سید باقر حکیم از شوشتر به عراق رفتم. کتابهایم همه همراهم بود و وقتی رفتیم سوار قطار بصره به عزم کربلا شویم، کسی که من را برده بود، کتابها را گذاشته بود تا نزدیک حرکت قطار بیاورد که قطار در شرف حرکت باشد و مأمورین فرصت تفتیش نداشته باشند، ولی این کتابها جا ماند و من خیلی ناراحت شدم. اما بعد از چند وقت ایشان آنها را به نجف فرستاد. بنده دیگر تا سنه ۶۰ قمری در نجف بودم. تقریباً حدود شش سال. اوُل ۶۰ مراجعت کردم به شوشتر که مصادف بود با موقعی که پهلوی را بیرون کرده بودند. ۶۰ شکست (سال ۶۰ سپری شد) و دیگر بنده در شوشتر بودم. در عتبات که بودم این قاموس الرجال را در دو جلد نوشتم، یعنی در عرض آن پنج، شش سال که آنجا رفتیم، ساکن کربلا شدیم. رجال مامقانی را ملاحظه کردم، دیدم خیلی کم و زیاد دارد و خیلی درهم است. ابتدا در حاشیه ابتدا خود کتاب رجال مامقانی ـ که سه جلد نیم ورقی است ـ مطالبی نوشتم و بردم نزد آقای حاج شیخ آقا بزرگ تهرانی که آن موقع الذریعه را مینوشت، گفتم: کتاب مرا هم ببینید. گفت خوب است ولی چون در حاشیه نوشتهای کتاب حساب نمیشود. باید مستقل بنویسی و من هم مستقل نوشتم.» آن روز مرحوم آقا سید محمدهادی میلانی هم در کربلا پهلوی آقا شیخ آقا بزرگ بودند. بعدها به ایران که آمدم، یک سفر به مشهد مشرف شدم و ایشان را دیدم. گفتند آن روز که تو آمدی پیش شیخ آقابزرگ و کتابت را نشان دادی، من آنجا بودم. نشانی که داد یادم آمد و گفتم بله، درست است. من آن روز متوجه شما نبودم.
قاموسالرجال را در دو مجلّد نوشتم. بعد چهار مجلّد شد، سپس آقای طباطبایی ـ که دخترزاده همان آقای سید محمدکاظم یزدی و متصدی کتابخانه بود ـ به من نوشت که شنیدهام شما گفتهاید این رجال مامقانی کم و زیاد دارد، خوب است که برای من بفرستید. من هم دو مجلّد داشتم برایش فرستادم که گفت خوب است بگذارید برای کتابخانه مدرسه.
بعداً مرتباً بر مطالبش اضافه کردم و تعلیقه نوشتم. بعد شرح لمعه را دیدم که مدارکی را نقل کرده اما نگفته که این مدرک مثلاً در چه کتابی است؟ یا در چه جایی است؟ چه عدد حدیثی است؟ درست است یا درست نیست؟ اینها هیچ معلوم نبود. من هم به همین دلیل تصمیم گرفتم خود بر لمعه شرحی بنویسم. با در نظر گرفتن مطالب شرح سابق و از خود کتبی که وسایلالشّیعه نقل کرده، مانند کافی و تهذیب و من لا یحضر و استبصار و کتب دیگر. وافی فقط کتب اربعه را نقل کرده اما وسائل همه کتابها را، ولی معین نمیکند که مثلاً فلان حدیث در چه بابی است یا چه عدد حدیثی است؟ به همین دلیل بنده مشغول شدم به نوشتم النُّجعَه در شرح لُمعَه که در آن اخبار را از روی خود اصل کتب اربعه و غیر کتب اربعه نقل کردم. بعد عدد باب را و اینکه مثلاً این حدیث در کتاب طهارت است؟ زکات است؟ جهاد است؟ دیات است؟ کجاست؟ در چه کتابی است؟ و چه عدد حدیثی است؟ آن را چه کسی نقل کرده است؟
همه این مسائل را مشخص کردم، به طوری که تقریباً فقه تازهای شده است. در حین کار با اشکالات و ناهماهنگیهایی در کتابهای وسایل، من لا یحضر، تهذیب و استبصار روبرو شدم که مرا به تألیف الأَخبار الدَّخِیلَه وا داشت، این بود که الأَخبار الدَّخِیلَه را از همان زمان شروع کردم، به این معنا که در این اخبار دقت کرده و ذکر کردم که مثلاً این خبر نادرست است و یا آن خبر محرّف نقل شده و درستش این است و الأَخبار الدَّخِیلَه را به این سبک نوشتم که چند مجّلد شد، تا سالی که برای اولین بار به مکه مشرف شدم. آن سال که مشرف شدم هیچ خیال حجّ و حرف حجّ هم نبود، یک مرتبه موسم حجّ گفتند که دولت اجازه داده، آن وقت بنده تصمیم گرفتم مشرف بشوم. چند نفر از آقایان هم بودند که وقتی شنیدند من خیال حج دارم، آنها گفتند که ما هم با شما میآییم. این بود که مسودّههای شرح لُمعه را با خود بردم. از قضا قسمت متاجر را همراه برده بودم.
زمانی که از مناسک حج فارغ شدم، در مکه شروع کردم به نوشتن النَّجعَهُ فی شَرحِ اللُّمعَهِ حتی در مراجعت، در هواپیما هم مشغول بودم. اینجا هم نوشتهام: »کَتَبتُ هذِهِ الصَّفحَهَ فی الطّائِرَهِ مِن جُدَّهَ إِلی عَبّادانَ ۲۸ ذیالحِجَّه ۱۲۷۸» از آن وقت دیگر مشغول بودهام که حالا مَتاجر ـ که مبیضّهاش تمام است ـ فرستادهام برای چاپ. بعد شروع کردم به طهارت و صلاه و تا لباس مُصَلّی رسیدهام.
نظر علامه راجع به «جامع الرُّواه»
دیدم رجال مامقانی کم و زیاد دارد، اشتباه دارد. چند کتاب را هم آن وقت گرفته بودم، یکی جامع الرُّواه أَردبیلیّ که در کتابهای شیخ عبدالحسین تهرانی در مکتبه حاج شیخ أحمد بود. میرفتم از آنجا میگرفتم ولی یک کسی آنها را برد و دیگر نداشتم. رفتم نجف مسجد هندیها پیش آقا شیخ أحمد که یک فرد مقدسی بود. او آن کتاب را داشت ولی نداد.
از جامع الرُّواه خیلی استفاده بردم. مؤلّف میگوید بیست سال زحمت کشیدهام و هر کسی را از کتب اربعه عنوان میکند، میگوید راوی و مرویعنه کیست. تا به حال هیچ کس مثل او زحمت نکشیده. من کار به اجتهادش ندارم؛ یک جا اگر میبیند که راوی و مرویعنه یکی است میگوید که اصلشان یکی است. برای مثال میگوید: ۶۰ نفر بودهاند که این ۶۰ نفر همه از زراره و زراره هم از حضرت صادق علیهالسلام یا از حضرت باقر علیهالسلام نقل کرده. یک اجتهاداتی اینطوری دارد ولی انصافاً در این جامع الرُّواه خیلی زحمت کشیده است.
حالا همهاش مینویسند که فلان کتاب، فلان صفحه، این سبک خیلی غلط است. برای اینکه اوّلاً میبینی یکی آن کتاب را ندارد و نسخه خطی دارد، اما اگر باب را داشته باشد و بگوید این خبر در چه کتابی در چه بابی است، اگر چه باب مفصّل باشد، انسان میداند که به هر حال در همین باب است و پیدا میکند، اما وقتی که هیچ چیز دستش نباشد، چطور و از کجا پیدا بکند؟ یا آنکه آقای حاج شیخ عبدالرّحیم ربّانی شیرازیّ ـکه تعلیقه بر وسائل نوشته ـ خدا رحمتش کند ـ خیلی هم زحمت کشیده، اما اولاً حواله میدهد به کافی قدیم که هر کسی ندارد ـ ولی من دارم ـ طبع حاج شیخ فضلالله نوری که دارش زدند ـ یا در من لایحضر حواله میدهد به یک کتابی که چاپ لکنهو است که این وجود عنقا را میماند و من هر چه گشتم، نتوانستم در عراق و حجاز و ایران آن را پیدا کنم، هنوز هم به دستم نیامده.
خوب اگر بگویند صفحه چند، با این چاپهای جدید که تطبیق نمیکند. خیلی هم با زحمت پیدا میشود. مقصود این که من لایحضرش این طور است و تهذیب هم همین طور. یعنی حواله به چاپهای خاصی میدهند. البته خیلی زحمت کشیدهاند ولی کتابهای نادری است و هیچ پیدا نمیشوند. خدا رحمت کند همه آنها را، زحمتهای زیادی کشیدهاند، البته اگر زحمتهای آنها نبود، انسان نمیتوانست کارهای دیگری بکند.
درعتبات که بودیم کفران نعمت زیاد میشد، در مساجد و جاهای دیگر نان و چیزهای دیگر میریختند، من هم گاهی از آن نان به منزل میبردم و دیگر نان نمیخریدم و با پول نان کتاب میخریدم.
این عالم وارسته ضمن تدریس علوم اسلامی به تحقیقات خود ادامه داد و طی ۹۶ سال عمر پربرکت خویش آثار متعددی به جهان علم و ادب عرضه داشت.
مریم جویدراوی
انتهای پیام
برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰