تاریخ انتشار : شنبه 30 تیر 1397 - 4:12
کد خبر : 37118

ماجرای جانبازی که نور بالا می‌زد

ماجرای جانبازی که نور بالا می‌زد

گروه جهاد و مقاومت مشرق – انقلاب اسلامی، به زعم اندیشمندان سیاسی یکی از بزرگ‌ترین و بی‌نظیرترین انقلاب‌های جهان طی قرن‌های گذشته به شمار می‌رود. این انقلاب با الهام از نهضت حسینی (ع) و با الگوگیری از آن قیام الهی، توانست تحولی عظیم در جامعه ایران و حتی در جهان اسلام به وجود آورد. بانوان

گروه جهاد و مقاومت مشرق – انقلاب اسلامی، به زعم اندیشمندان سیاسی یکی از بزرگ‌ترین و بی‌نظیرترین انقلاب‌های جهان طی قرن‌های گذشته به شمار می‌رود. این انقلاب با الهام از نهضت حسینی (ع) و با الگوگیری از آن قیام الهی، توانست تحولی عظیم در جامعه ایران و حتی در جهان اسلام به وجود آورد. بانوان ایران نیز با اقتدا به زنان صدر اسلام سبب تحولاتی عظیم در کشور شدند. آنان با الگوگیری از زنان صدر اسلام از جان، مال و فرزندان‌ خود در راه انقلاب و اسلام گذشتند و صحنه‌هایی درخشان از ایثار و معنویت پدید آوردند.

یکی از این زنان «سیده‌زهرا شفیع‌پور» است. وی که در تمام سال‌های جنگ در نقش پرستار در جبهه حضور داشت، از خاطرات تلخ و شیرین آن روزها می‌گوید. این پرستار جنگ که اکنون بازنشسته شده، عضو هیات علمی دانشگاه علوم پزشکی ایران است. در ادامه گفت‌وگوی خبرنگار ما، با «سیده‌زهرا شفیع‌پور» را می‌خوانید:

**: از کودکی خود بگویید؟

در سال ۱۳۳۸ در استان گیلان متولد شدم. تک دختر خانواده بوده و شش برادر داشتم. در یک خانواده مذهبی رشد کردم. از ابتدا حجاب داشتم و چادر سر می‌کردم. دوران کودکی به خوبی سپری شد تا این‌که در دوران دبیرستان کم‌کم درگیر مشکلات جامعه شدم.

**: چه کسانی شما را در زندگی در مسیر فعلی قرار دادند؟

اساتید دوران تحصیل با مباحثه در کلاس و معرفی کتاب، تاثیر به‌سزایی در آگاهی ما داشتند. یکی از آن‌ها شهید دکتر «سیف‌الله عبدالکریمی» بود که پس از پیروزی انقلاب نماینده مجلس شورای اسلامی شد و در حادثه هفتم تیرماه سال ۱۳۶۰ به شهادت رسید. هم‌چنین نوشته‌های دکتر شریعتی به ویژه کتاب‌های «فاطمه، فاطمه است»، «علی ابرمرد تاریخ»، «آری این چنین بود، برادر نیز در روشن‌گری‌ها تاثیر بسیاری داشت.»

**: از فعالیت‌های پیش از انقلاب خود بگویید؟

آن‌زمان در یکی از روستاهای لاهیجان زندگی و به همراه خانواده در تظاهرات سرنگونی رژیم شاه شرکت می‌کردیم. راهپیمایی‌ها تازه شکل گرفته بود. تعداد کم شرکت‌کنندگان سبب می‌شد نفرات اصلی را شناسایی و سپس دست‌گیر کنند. یک مرتبه یکی از اهالی روستا با عجله به سمت پدرم آمد و گفت، «فرد غریبه‌ای به روستا آمده و در جست‌وجوی افرادی است که تصویر آن‌ها را در دست دارد. تصویر دختر شما یکی از آن‌ها است.» با عجله همراه با پدرم به تهران آمدیم و تا سال ۱۳۷۱ در تهران ماندم.

**: برسیم به دوران خوش پیروزی؟

سال ۱۳۵۷ دیپلم گرفتم و همان سال در رشته پرستاری دانشگاه شهید بهشتی (ره) (دانشگاه ملی سابق) قبول شدم. زمانی‌که انقلاب به پیروزی رسید، در دانشگاه گروه‌های گوناگونی شکل گرفت. انجمن اسلامی، مجاهدین خلق، چریک‌های فدایی و… از جمله گروه‌هایی بودند که هریک برای خود در دانشگاه دفتری داشته و فعالیت می‌کردند. هر گروه پوستر گروه دیگر را از بین می‌برد تا دیگری را در تبلیغات شکست دهد. به سبب بی‌نظمی‌ها و مباحثه بین اساتید و دانشجویان، دانشگاه‌ها سال ۱۳۵۸ تعطیل شد؛ چراکه بسیاری از اساتید هنوز حامی رژیم طاغوت بودند.

**: پس از پیروزی انقلاب به فعالیت‌های خود ادامه دادید؟

عضو گروه انجمن اسلامی شدم تا در دانشگاه فعالیت‌های انقلابی خود را ادامه دهم. حضرت امام خمینی (ره) فرمان داده بودند که ارتش ۲۰ میلیونی باید تشکیل شود. یعنی همه باید کارهای نظامی را آموخته و بتوانند تیراندازی کنند؛ چراکه انقلاب همیشه در معرض خطر است. آن زمان سپاه هنوز قدرت نیافته بود. افراد انقلابی در کمیته‌ها فعالیت داشتند. با همکاری کمیته میدان گمرک تعدادی اسلحه گرفتیم. در دانشگاه کلاس اسلحه‌شناسی و در مساجد نیز کلاس‌های آموزش امداد و بهداشت برگزار می‌کردیم.

**: دانشجوی پرستاری کجا و مناطق عملیاتی کجا؟

پس از پیروزی انقلاب اسلامی در نقاط مختلف کشور درگیری شکل گرفت. در مناطقی عرب‌ها ادعای استقلال داشتند و در مناطق دیگری کردها. گروه‌های ضدانقلاب در سراسر کشور آشوب می‌کردند. کمیته انقلاب اسلامی اعلام کرد که کردستان به نیرو احتیاج دارد. پرسیدم، «پرستار نمی‌خواهند؟» پاسخ مثبت آن‌ها سبب شد برای اعزام، اعلام آمادگی کنم. نامه‌ معرفی به هلال احمر را دریافت کردم و با تعدادی از نیروهای هلال احمر در سال ۱۳۵۸ راهی شهر «پاوه» شدیم.

**: خانواده مخالفت نکردند؟

از نوجوانی با شرکت در راهپیمایی‌های پیش از انقلاب آنها از روحیه من اطلاع داشتند. ترسی از شهادت نداشتیم. خانواده آمادگی فعالیت‌های انقلابی ما را داشتند و تسلیم رضای خدا بودند. در واقع وقایع انقلاب سبب شد، آمادگی حضور در کردستان را داشته باشیم. نه فقط در کردستان، بلکه برای حضور در هر منطقه‌ای که نیاز باشد، احساس تکلیف می‌کردیم.

**: در  دوران دفاع مقدس در کدام عملیات‌ها حضور داشتید؟

در عملیات‌هایی هم‌چون عملیات فتح‌المبین، بیت‌المقدس، شکست حصر آبادان، خیبر، والفجر مقدماتی، والفجر یک، محرم، مرصاد و… پشت خط شرکت داشتم. در کردستان یکی از نیروهای شهید «مصطفی چمران» و در عملیات مرصاد از نیروهای شهید «علی صیاد شیرازی» بودم.

**: در مناطق جنگی چه می‌کردید؟

ما نیروهای گروه ضربت وزارت بهداشت و درمان بودیم. یعنی جزء نیروهای اضطراری محسوب می‌شدیم. ۲۴ ساعت پیش از عملیات باید در منطقه حضور داشتیم تا امکانات مورد نیاز از قبیل: بیمارستان صحرایی، چادرهای امداد و… را فراهم کنیم. ۷۲ ساعت پس از پایان عملیات، همراه با آخرین مجروح از منطقه برمی‌گشتیم. برخی از عملیات‌ها ۱۰ روز طول می‌کشید و برخی دیگر ۴۰ روز. گاهی یک عملیات دو ماه زمان می‌برد. عملیات محرم به سبب تک و پاتک‌های بسیار جزء عملیات‌های زمان‌بر بود. گاهی تعداد زیاد مجروحین، بیمارستان‌های داخل شهرها را با کمبود پرستار مواجه می‌کرد و برای کمک به آن‌ها می‌رفتیم.

**: می‌گویند «جبهه دانشگاه است»، شما هم به این مساله اعتقاد دارید؟

مقاومت و صبوری رزمنده‌ها هیچ‌گاه از یادم نمی‌رود. مجروح‌های بسیاری بودند که پس از درمان اولیه، زمانی‌که آن‌ها را برای درمان تکمیلی به تهران می‌فرستادیم، نمی‌رفتند. اصرار می‌کردند که به جبهه برگردند. می‌گفتند، «اکنون جبهه به ما نیاز دارد.» و با همان جراحت به جبهه برمی‌گشتند. گاهی چهره برخی از مجروحین، خبر از درون آن‌ها می‌داد. اصطلاحا می‌گفتیم، «نور بالا می‌زند.» یعنی حتما به شهادت می‌رسد؛ و واقعا همین‌طور می‌شد. چند روز بعد خبر شهادت وی را می‌شنیدیم.

**: خاطره ای از این افرادی که نور بالا می زدند، دارید؟

مجروحی داشتیم که هر دو دست و هر دو پای وی قطع شده بود. زمانی‌که حالش را پرسیدم، گفت، «هیچ حالی بهتر از این نیست. درسته هر دو دست و هر دو پای خود را از دست داده‌ام، اما هنوز دو چشم دارم.» حتی تحمل سوزش زخمی که با چاقو بریده شده، سخت است. چه طور می‌شود هر دو دست و هر دو پای خود را از دست داد و گفت، «هنوز دو چشم دارم؟»

**: آخرین مرتبه‌ای که در جبهه حضور داشتید، کدام عملیات بود؟

عملیات مرصاد آخرین عملیاتی بود که در آن حضور داشتم. خودی‌ها آغازگر و پایان‌دهنده جنگ بودند. در ابتدا و انتهای جنگ ما، برادر، برادرِ خود را کشت. هم‌وطن، هم‌وطن خود را کشت. همان منافقینی که ایرانی هستند. اما براستی‌که «انّ ربّک لبالمرصاد».

**: چگونه از اخبار جنگ مطلع می‌شدید؟

زمانی‌که رزمنده‌ها خاطرات جبهه را تعریف می‌کردند، از پیش‌روی‌ها، پیروزی‌ها و دستاوردهای‌شان می‌گفتند، سختی‌ها را فراموش می‌کردیم. اگر مجروحین از سینه تیر می‌خوردند به معنای آن بود که درحال پیش‌روی هستیم. هر چند که به خاطر جراحت آن جوان ناراحت می‌شدیم، اما بالاخره جنگ بود و حوادث آن؛ از پیش‌روی و پیروزی‌ها خوشحال می‌شدیم. اگر مجروح به روی سینه روی برانکارد می‌خوابید؛ یعنی در حال عقب‌نشینی زخمی شده است و ناراحت می‌شدیم.

**: از لحظه آخر شهدا خاطره‌ای دارید؟

در یکی از عملیات‌ها، در «اسلام آباد غرب» سالنی را بیمارستان کردیم که متعلق به ارتش بود. نزدیک ۳۰۰ مجروح آن‌جا حضور داشتند. به عنوان مسوول شیفت، پایان هر روز کنترل می‌کردم که داروها پخش و پانسمان مجروحان عوض شده باشد. رزمنده‌ای را دیدم که وضعیت مساعدی نداشت. زخم عمیق سرش در حالی‌که بخیه نشده بود، به سبزی می‌زد. تب بالایی داشت. ترکش دیگری سرتاسر کتف این جوان را شکافته بود. عرق پیشانی رزمنده نشان‌دهنده حال بد وی بود. دکتر را صدا کردم. گفت، «هر چه سریع‌تر باید به بیمارستان منتقل شود.» امکانش نبود. تا صبح مرتب به وی سر می‌زدم. درد بسیاری را تحمل می‌کرد؛ اما صدای ناله‌اش را کسی نمی‌شنید. نزدیک صبح به سختی با حرکت دستانش من را متوجه خود کرد. وقتی به وی رسیدم، گفت، «این حدیث قدسی را بنویسید و منتشر کنید. «آن کس که تو را شناخت جان را چه کند، فرزند و عیال و خانمان را چه کند، دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی، دیوانه تو هر دو جهان را چه کند». این دو بیت را خواند و گفت: از قول من به خواهرانم بگو حجاب‌شان را رعایت کنند.» و به شهادت رسید.

**: چه انگیزه‌ای سبب می‌شد سختی‌های این مسیر را تحمل کنید؟

همیشه یک ساک کوچک آماده داشتم. تا اعلام می‌کردند اعزام داریم، آن را برداشته و حرکت می‌کردم. گاهی ۲۴ ساعت مشغول خدمت بودیم. گاهی در عملیات‌های طولانی آذوقه ما تمام می‌شد. اما هیچ‌گاه خسته نمی‌شدیم؛ چرا که تسلیم امر رهبرمان بودیم و اعتقاد داشتیم، برای رسیدن به اهداف والا خستگی معنا ندارد. برای رسیدن به هدف باید تلاش کرد و خاکریزها را پشت سر گذاشت. خدا در قرآن گفته، «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فی‏ کَبَدٍ» بنا بر این انسان باید در برابر ناملایمات ایستادگی کند.

**: به شهادت فکر می‌کردید؟

همیشه به شهادت فکر می‌کردم و پیش از اعزام وصیت‌نامه می‌نوشتم. اما شهادت بالاترین درجه انسان است و روزی همه نمی‌شود. شهادت نصیب کسی می‌شود که خالص، مهربان و باگذشت باشد و از بهترین دارایی خود به خاطر دیگری بگذرد. ما حتی از البسه خود نمی‌گذریم و می‌گوییم، «روزی مورد نیاز خواهد بود.» پس هنوز به اخلاص نرسیده‌ایم. شهید کسی است که بخاطر آرامش مردم از جان خود می‌گذرد. شاید اگر رزمندگان ما نبودند، الان افغانستان دوم بودیم.

**: اگر به گذشته برگردید باز همین مسیر را انتخاب می‌کنید؟

خدا به ما توفیق داد و روزهای جوانی مفیدی را سپری کردیم. جبهه یک امتحان بود. هرچند که برای ما خوب بود، اما امیدوارم هیچ‌وقت تکرار نشود. به راحتی نمی‌توان پیروز شد. برای به دست آوردن موفقیت باید تاوان داد. اگر اکنون آرامش و امنیت داریم، و وضعیت ما مشابه کشورهای همسایه هم چون عراق، سوریه و افغانستان نیست، به سبب خون شهداست. ولی ما قدر نمی‌دانیم. خیلی از مشکلات ما ناشی از همین قدر ندانستن است.

**: چرا با وجود تاکید شهدا به حجاب، این مساله در جامعه ما به درستی رعایت نمی‌‎شود؟

در یکی از سفرهای خارجی، با حجاب کامل حضور یافتم. فردی به من گفت، «چرا حجاب داری، امام خمینی (ره) که اینجا نیست!» گفتم، «حجاب اعتقاد و خمینی رهبر من است.» آگاهی باعث می‌شود حجاب را بشناسی. بدانی چادر بازی و عاریه‌ای برای مقام‌های سیاسی نیست. حجاب اعتقاد است. البته حجاب فقط چادر نیست. حجاب آن محدوده‌ای است که خداوند مشخص کرده است. حجاب برخی از جوانان امروزی ناشی از دشمنی آن‌ها با دین نیست؛ بلکه اعتراضی به دوگانگی رفتارهای ما است. رفتارهای دوگانه بسیاری از والدین سبب بروز ناهنجاری‌های جامعه شده است. بسیاری از آن‌ها دیگران را قضاوت، اما نسبت به فرزندان خود سکوت می‌کنند. این رفتار اعتقادات بچه‌ها را تضعیف می‌کند. رفتار دوگانه خوشایند جوان‌های امروز نیست. ما باید خودمان را هم اصلاح کنیم، نه این‌که فقط از فرزندان‌مان انتظار داشته باشیم. بچه‌ها نیز باید شیوه صحیح اعتراض را بی‌آموزند. مردم به وضعیت موجود و… اعتراض دارند، نباید منکر شد. اما شیوه صحیح انتقاد مهم است. اگر خطایی از من سر می‌زند، من اشتباه می‌کنم. اشتباه از دین نیست. من از دین خود برداشت صحیح ندارم. حقیقت آن است که دین راهنماست. دین انسان را بیمه می‌کند.

**: حرف پایانی شما به مخاطبین ما؟

هر انسانی مسیر زندگی‌اش را خود انتخاب می‌کند. اگر جوان‌های ما فقط یک مرتبه قرآن را با معنی بخوانند، مسیر زندگی خود را پیدا می‌کنند. در جهان امروز اگر نتوانی از خود دفاع کنی، تسلیم طرف مقابل می‌شوی. کتاب‌های شهید مطهری، دکتر شریعتی، کتاب «گناهان کبیره» شهید دستغیب در روشن‌ شدن ما نقش به سزایی داشتند. تنها توصیه من به جوانان این است که آگاهی خود را بالا ببرند تا بتوانند در برابر دشمنان ایستادگی کنند. ما وظیفه داریم در هر جایگاهی که هستیم، به بهترین نحو انجام وظیفه کنیم.

ثبت نام در مجمع

برچسب ها :

ناموجود
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

مساجد