تاریخ انتشار : دوشنبه 11 تیر 1397 - 1:40
کد خبر : 35550

ماجرای دیپورت شدن شهید حدادیان از سوریه / پسر شهید حججی روی بالش محمدحسین آرام شد

ماجرای دیپورت شدن شهید حدادیان از سوریه / پسر شهید حججی روی بالش محمدحسین آرام شد

به گزارش مجمع رهروان امر به معروف ونهی از منکر استان اصفهان به نقل از خبرنگار گروه جهاد و مقاومت مشرق، جمعی از اعضای گروه فرهنگی دیدار ضمن حضور در منزل شهید محمدحسین حدادیان، پلی صحبت پدر این شهید نشستند که گزیده ای از مطالب بیان شده را در ادامه می خوانید: محمدحسین متولد ۷۴

به گزارش مجمع رهروان امر به معروف ونهی از منکر استان اصفهان به نقل از خبرنگار گروه جهاد و مقاومت مشرق، جمعی از اعضای گروه فرهنگی دیدار ضمن حضور در منزل شهید محمدحسین حدادیان، پلی صحبت پدر این شهید نشستند که گزیده ای از مطالب بیان شده را در ادامه می خوانید:

محمدحسین متولد ۷۴ بود. محمدحسین با دو نوزاد دیگر سه قلو بودند که دکتر گفته بود یا هر سه می مانند یا هر سه از دنیا می روند اما آن دو نوزاد دیگر پیش از به دنیا آمدن از دنیا رفتند و فقط محمدحسین ماند.

شب غائله پاسداران تأمین امنیت به دست شورای تأمین وزارت کشور بود. تا حدود ساعت شش عصر بود که فتنه گران در خیابان پاسداران حضور داشته و با کوکتل مولوتف، سنگ و چوب به مردم و نیروی انتظامی حمله می کردند.

همانجا بود که اتوبوس از روی سه تن از عوامل ناجا رد شد و بعد از آن بود که خیابان گلستان هفتم به طور کلی به تسخیر آنها درآمد.

ما دیداری با خانواده شهدای ناجا هم داشتیم. یکی از مادران شهدا در سن ۲۰ سالگی از همسرش طلاق گرفته بود و برای گذران زندگی حدود ۱۵ سال غسالی کرده و سه فرزند خود را با سختی بزرگ کرده بود که یکی از آنها به ناجا راه پیدا کرد. این مادر بعد از این حجم از سختی در زندگی شاهد بدن بی سر پسرش شد که به دست عوامل اغتشاشگر به شهادت رسیده بود.

تشریح نحوه شهادت محمدحسین/ اغتشاگران غائله پاسداران قصد مفقود کردن پیکر محمدحسین را داشتند

آن شب محمدحسین که می خواست از خانه خارج شود مادرش به او گفت کجا می روی بیرون خطرناک است. وقتی مادرش جدی صحبت می کرد، محمدحسین دست روی سینه می گذاشت و چَشم می گفت. آن شب که شب شهادت حضرت فاطمه زهرا(س) بود، دست روی سینه گذاشت اما چَشم نگفت.

تا شب با هم در هیئت و مراسم شهادت بودیم و بعد من از او جدا شدم. روبوسی کردم و به خانه برگشتم. محمدحسین ماند.

عوامل اغتشاش، سنگ رودخانه، سرامیک تیز و پروفیلِ در که به صورت اریب بریده شده و حکم سرنیزه داشت به طرف مردم پرت می کردند. آتش زیادی در خیابان روشن کرده بوده و کنار همه آنها کپسول گاز قرار داده بودند تا آتش ها خاموش نشود.

خودروی سمندی از منزل همسایه خانه تابنده خارج شده و به صورت زیگزاگ در خیابان حرکت می کرد. به یکی از عابران زد که او به کما رفت البته الان از کما خارج شده است.

کنار خودرو به محمد حسین خورد اما چیزیش نشد و فقط به زمین افتاد. شخصی آنجا بود که مادرش هم بخشی از فرماندهی اغتشاش را برعهده داشت. با میله به سر محمد حسین زد و یک میله نیز در چشمش فرو کرد. بعد از آن او را با اسلحه شکاری مورد هدف قرار داده و حدود ۸۰ تیر به بدنش از شکم تا پیشانی زدند. حتی به این اکتفا نکرده و با تیغ موکت بری به جانش افتادند. در نهایت نیز قصد داشتند پیکرش را مفقود کنند تا جنایتشان رو نشود اما نتوانستند.

واکنش حضرت آقا به شنیدن نحوه شهادت محمدحسین حدادیان

محمدحسین بسیجی عادی بود اما همان روز از بیت به ما تسلیت گفتند و دو هفته بعد از شهادت، حضرت آقا به منزل ما آمدند.

بعد از شهادت از دفتر رهبر معظم انقلاب با ما تماس گرفته و پرسیدند که ما چه می خواهیم. ما می خواستیم ایشان برای ما و محمدحسین دعا کند اما ایشان دعا کرده بودند. دلمان می خواست با ایشان دیدار کنیم اما نگفتیم چون احساس کردم حضرت آقا که نمی توانند برای هر شهیدی به دیدار بروند اما فردی این موضوع را به ایشان گفته بود.

زمانی که نحوه شهادت محمدحسین را برای ایشان توضیح می دادم ایشان عصایشان را محکم گرفته و دقایقی تأمل کردند.

ایشان فرمودند: از دست دادن فرزند سخت است اما تمام این رنج های شهید به اندازه افتادن از روی اسب است. همین سخنان حضرت آقا خیلی ما را دلداری داد.

مقام معظم رهبری به ما فرمودند: ریختن خون محمدحسین دارای برکاتی است که در آینده معلوم می شود. چند وقت بعد به برکت خون محمدحسین بود که انتشارات و خانقاه های اغتشاشگران بسته شد. زمانی که در ماه مبارک رمضان به دیدار حاج منصور ارضی رفتیم به ما گفت که این افراد خانقاهی در نزدیکی معراج شهدا بود که برخی مراسم های آنها با مراسم های عزاداری مسجد ارک همزمان می شد که اغلب این افراد بعد از اتمام مراسم با افراد دیگر به خصوص کسانی که به مسجد می آمدند درگیر می شدند.

رمز و راز حضور برخی خانواده شهدا در منزل شهید حدادیان چه بود؟

تا کنون تقریبا تمام سران نظامی به منزل ما آمده اند اما یک سری افراد که خیلی هم نزدیک بودند نتوانستند بیایند، بعد که فکر کردیم احساس کردیم آنها دعوت نشدند.

۲ روز بعد از شهادت محمدحسین بود که مادر شهید زین الدین از قم به دیدار ما آمد. مقام معظم رهبری، خواهر شهید هادی، خانواده شهید همت، حتی مداح هیئتی که محمدحسین به آنجا می رفت نیز به دیدار ما آمدند.

بعد از شهادت محمدحسین به مدرسه‌ای رفتیم که به بچه‌ها گفتم هروقت خواستید به منزل ما بیایید. ناظم با منزل ما تماس گرفت و گفت دانش آموزان می خواهند به خانه شما بیایند. کمد محمدحسین را گشتم تا دستخطی یا چیزی پیدا کنم تا به بچه ها نشان دهم. دستخط ها را روی مقوایی چسباندم، بعد که پشت مقوا را نگاه کردم دیدم تصویر شهید زین الدین و پوستری برای برگزاری یادواره شهید است که بعد از پرس و جو متوجه شدم قرار بود محمدحسین برای شهید زین الدین یادواره ای برگزار کند که نشد.

یکی از دانش آموزان که دستخط های محمدحسین را به دقت می خواند گفت محمدحسین برای یک سری افراد زیارت عاشورا خوانده است. دستخط را که نگاه کردیم. دیدیم برای شهید زین الدین، شهید همت، شهید هادی، مقام معظم رهبری و حتی مداح هیأت زیارت عاشورا خوانده است.

بعد از آن بود که راز حضور برخی خانواده شهدا در منزلمان که حتی ما آنها را نمی شناختیم را فهمیدیم. شهدا با هم در ارتباط هستند حتی وقتی هنوز شهید نشده باشند. شهدا به جبران دعاهای محمدحسین، خانواده های خود را به دیدار ما فرستادند.

پسر شهید حججی روی بالش محمدحسین آرام شد

یک روز هم قرار بود خانواده شهید حججی به دیدنمان بیایند. ما از صبح آن روز استرس داشتیم. وقتی آنها به منزل ما آمدند فهمیدیم آنها نیز استرس داشته اند. پسر شهید حججی به دلیل خستگی و دوری راه بسیار بی تابی می کرد. او را روی متکای محمدحسین خواباندیم که آرام شد و مادرش گفت تا کنون انقدر آرام نبوده است.

نکته دیگر این است که شهدا خودشان نوع شهادت خود را انتخاب می کنند. محمدحسین همیشه به مادرش می گفت مقام تمامی شهدا بالا است اما خون برخی مثل شهید حججی بسیار خروشان و جوشان است.

محمدحسین حسرت بوسه آقا را داشت

محمدحسین زمان شهادت شهید صیاد شیرازی، چهارسالش بود اما بعدها زمانی که تصویر بوسه حضرت آقا بر تابوت شهید را می دید می گفت او چه مقامی داشت که حضرت آقا بر تابوتش بوسه زدند. زمانی که رهبری برای ملاقات با ما به منزلمان تشریف آوردند همین بوسه را بر لباس خادمی محمدحسین زده و دعا خواندند و فرمودند خدا این توفیق را نصیب هر کسی نمی کند.

حرف های شهدا برای خانواده مثل کد است که تا پیش از زمان شهادت متوجه آنها نبودیم اما امروز بعد از شهادتش متوجه بسیاری از آن پیام ها شده ایم که تا پیش از این یک حرف عادی تلقی می کردیم.

محمدحسین در مسئولان و فرزندانشان حل نمی‌شد

محمدحسین دوستان بسیاری از اطراف پایین شهر تا بالای شهر و فقیر و دارا و فرزندان برخی مسئولین داشت اما هیچگاه در کسی حل نمی شد.

محمدحسین واجبات خود را به صورت کامل ادا می کرد و به نماز اول وقت مقید بود و البته مستحبات را در حد توان انجام می داد.

زمانی که محمدحسین در حوزه مقاومت بود، فرمانده حوزه مرتکب تخلفی شد که محمدحسین آن را گزارش داد و فرماندهان نیز به اطلاع فرمانده حوزه رساندند که نیروی خودش گزارش علیه او داده است. این اتفاق هم زمان با زمان استخدامش شد که قرار بود برای تحقیقات بیایند اما همان فرمانده زیرآبش را زد و او را فرد مناسبی معرفی نکرد.

چند روز ناراحت بود اما بعد موضوع را برای خود حل کرد و به قرارگاه ثارالله رفت تا به عنوان بسیجی ویژه و افتخاری فعالیت کند که با برکت هم بود.

خاطراتی از زمان فتنه ۷۸ و ۸۸

محمدحسین در همه وقایع فتنه در سال ۷۸ و ۸۸ حضور داشت. زمان فتنه ۷۷، ۴ سالش بود و ما ساکن خیابان ۱۶ آذر بودیم. واقعه کوی دانشگاه که رخ داد، من و همسرم و محمدحسین سوار موتور بودیم. خانمم خیلی محجبه بود. فتنه گران ما را که با آن وضع ظاهری دیدند موتورمان را بلند کرده و به جوب انداختند.

در فتنه ۸۸ نیز محمدحسین ۱۴ سالش بود. از خانه پدرخانمم خارج شده بودیم. کاندیدای ما احمدی نژاد بود و پوستر او را داخل ماشین زده بودیم. سر خیابان فرشته که رسیدیم با دیدن تصویر احمدی نژاد به سمت خودروی ما حمله ور شدند تا تصویر را پاره کنند. پسر ۱۴ ساله و دختر ۱۳ ساله ام در ماشین بودند. اما آنها روی ماشین پریدند و ماشین را تخریب کردند.

سفر محمدحسین به سوریه با تیپ فاطمیون مشهد

زمان بحران سوریه نیز محمدحسین می خواست برای مبارزه به این کشور برود اما نمی گذاشتند، برای همین با یکی از رفقایش از مشهد با تیپ فاطمیون اعزام شدند. همان هفته اول پای دوستش مجروح شد که فهمیدند آنها غیرقانونی آمده اند و به کشور بازگردانده شدند.

دراویش داعشی با سوءاستفاده رسانه‌ای غائله پاسداران را گونه دیگری جلوه می‌دهند/ کلیپی که محمدحسین را راننده اتوبوس معرفی کرد!

اغتشاشگران غائله پاسداران دراویش داعشی بودند و حتی اکنون که در بازداشت هستند از کرده خود پشیمان نیستند و توبه نمی کنند اما نظام با آنها با مسامحت برخورد می کند و صرفا چند سال حبس به آنها می دهد.

برخی مردم می گویند چرا آن شب ناجا، بسیج و سپاه غائله را جمع نکردند؛ این به خاطر این بود که آنها فرمانده میدان نبودند بلکه فرمانده میدان وزیر کشور و استاندار بودند که قصد داشتند با مماشات با قضیه برخورد کنند اما بعد از ریختن خون محمدحسین دستور حمله دادند و غائله جمع شد.

از ساعت دوازده شب شهادت حضرت فاطمه زهرا(س) بود که گلستان ششم و هفتم به صورت کامل به دست اغتشاشگران افتاد و حتی قصد داشتند به خیابان اصلی بیایند با بیان این دروغ که نظام قطب آنها یعنی تابنده را کشته است. این در حالی بود که تنها یک نفر از آنها جان باخته بود و آن هم به خاطر حمله قلبی بود.

اکنون هم دروایش داعشی با سوءاستفاده از رسانه ها، ماجرا را به گونه دیگر جلوه می دهند. آنها کلیپی ساخته و در فضای مجازی منتشر کردند که محمد حسین راننده اتوبوس بوده و مأموریت داشت مأموران ناجا را بکشد و در نهایت نیروهای سپاه نیز محمدحسین را ناکار کردند!

با این حال ما هنوز به آنها احترام می گذاریم و در بنرها نمی نویسیم که شهادت محمدحسین به دست دراویش بوده بلکه می گوییم محمدحسین به دست عوامل داعشی وطنی به شهادت رسیده است.

دارویش اغتشاشگر تهران گنابادی نیستند

دراویش اغتشاشگر در تهران خود را دراویش گنابادی می نامند در حالی که اسم اصلی فرقه آنها بیچارگان بوده و رفته رفته بعد از گذشت هشتاد سال خود را به دراویش گنابادی پیوند داده اند. در همین رابطه امام جمعه گناباد از ما دعوت کرد تا به گناباد برویم. وقتی آنجا رفتیم متوجه شدیم گناباد اصلا درویش ندارد. یک روستایی به نام بیدخت در نزدیکی گناباد است که ۴هزار و ۲۰۰ درویش و ۲هزار نفر شهروند عادی دارد. آن دراویش نیز ارتباطی به دراویش تهران ندارند.

به مردم گناباد خیلی ظلم شده است. هرکاری که دراویش تهران می کنند و اغتشاشاتی که به وجود می آورند را به نام گنابادی ها تمام می کنند در حالی که صرفا برخی ترددها میان آنها وجود دارد. حتی در جریان سفری که به گناباد و حتی بیدخت داشتیم، حدود هزار تن از جوانان بیدختی اعم از شهروندان عادی و دراویش از صبح زود به استقبال ما آمده و نسبت به اقدام دراویش اغتشاشگر تهران اعلام انزجار کرده و گفتند این دراویش ارتباطی با آنها نداشته و در انگلیس و فرانسه سرمایه دار هستند.

فرقه دراویش فرقه ای همچون سازمان مجاهدین/ وقایع سال ۶۰ در حال تکرار است

یک روز وقتی به سر مزار محمدحسین رفتم خانم محجبه ای را دیدم که سر مزار پسرم نشسته است. وقتی با او صحبت کردیم متوجه شدیم این خانم از سن ۲۰ سالگی به فرقه دراویش دعوت شده و در جلسات آنها شرکت می کند. در آن جلسات به این گونه بود که حتی اگر حجاب هم نداشتند ایرادی نداشت و این خانم بدون اینکه متوجه شود رفته رفته جذب این فرقه شده و حتی پدر، برادر و همسر برادر خود را به این فرقه جذب کرده بود. افراد فرقه بعد از گذشت ۵ سال به او گفته بودند که او می تواند زینب زمان باشد.

در نهایت این خانم ۵ ماه پیش از شهادت محمدحسین از فرقه خارج شده بود و ناراحت بود با گذشته خود که افراد زیادی را جذب فرقه کرده است چه کند. حتی از جان خود می ترسید و این ترس همچون ترسی است که سازمان منافقین بر دل اعضای خود می اندازند. در واقع در حال حاضر وقایع سال ۶۰ از طرف فرقه دیگری درحال تکرار است.

نحوه اعلام خبر شهادت به پدر شهید

ساعت شهادت محمدحسین حدود ۴ صبح بود. بعد از شهادت محمدحسین پیامکی برایم آمد اما من باز نکرده بودم. ساعت ۷ صبح که بیدار شدم دیدم محمدحسین هنوز بازنگشته، مادرش را بیدار کردم. پیام یکی از گروه های تلگرامی را خواندم که نوشته بود یک بسیجی شهید شده است. بعد پیامکی که برایم ارسال شده بود باز کردم دیدم نوشته کجایی؟ تماس بگیر. تماس گرفتم گفتند تیر به پای پسرت اصابت کرده به کلانتری برو.

چند سردار سپاه در کلانتری بودند که بعد از سلام با من سریع متفرق شدند. از مأمور کلانتری پرسیدم پسرم تیر خورده است. گفت نه. فردی مرا به دفتر رئیس کلانتری برد. برایم لیوان آبی آوردند. سرم پایین بود و خونسرد بودم. بعد برایم یک قندان قند آوردند. با آوردن قند متوجه شدم چه اتفاقی برای پسرم افتاده است. بعد فرماندهان آمدند و مرا در آغوش گرفتند و گفتند محمدحسین شهید شده است.

ما هر سال روز شهادت حضرت زهرا(س) نذری می دادیم. آن روز پسرمان را دادیم. یک قرآن خواستم به من دادند. قرآن را بغل کردم و گفتم می خواهم پیکر پسرم را ببینم که گفتند در بیمارستان و جلوی در آن شلوغ است.

بعد از شهادت محمدحسین یک شب که می خواستم بخوابم به محمدحسین گفتم کارهایت خیلی زیاده شده و خسته ام کرده است. صبح هنگام اذان خواب دیدم پرده سفیدی روبرویم است و انگار پشت آن پرده محمدحسین مانند یک سایه قرار داد. البته حرف ها با واسطه منتقل می شد. واسطه از قول محمدحسین به من گفت که این مهمان ها را من برای شما می فرستم، کارشان را راه بیانداز. از این رو شما امروز مهمان محمدحسین هستید.

ثبت نام در مجمع

برچسب ها :

ناموجود
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

مساجد