تاریخ انتشار : دوشنبه 21 خرداد 1397 - 11:30
کد خبر : 34072

روایتی از سلامت روان نسلی سختی کشیده

روایتی از سلامت روان نسلی سختی کشیده

    سیما فردوسی در دهه هفتاد یکی از ستاره‌های تلویزیون در حوزه آموزش سلامت روان و روانشناسی بود. سیمای روانشناسی که مقابل دوربین با آرامش تکنیک‌هایی را به خانواده‌ها برای زندگی بهتر و ارتباط مناسب والد و کودک و نوجوان می‌داد و حالا به قول خود با سه نسل از ایرانی‌ها سر و کله

  روایتی از سلامت روان نسلی که سختی کشید   سیما فردوسی در دهه هفتاد یکی از ستاره‌های تلویزیون در حوزه آموزش سلامت روان و روانشناسی بود. سیمای روانشناسی که مقابل دوربین با آرامش تکنیک‌هایی را به خانواده‌ها برای زندگی بهتر و ارتباط مناسب والد و کودک و نوجوان می‌داد و حالا به قول خود با سه نسل از ایرانی‌ها سر و کله زده است.

والدین متولد سال ۵۰ و کودکان آنها، دهه شصتی‌ها و حالا دهه هفتادی‌ها. وقتی صحبت از دهه هفتادی‌ها می‌شود، تعجب خاصی در چهره دارد. «دهه هفتادی‌ها خیلی متفاوت از دیگر نسل‌ها در ایران هستند و واقعا برای ارتباط با آن‌ها باید آموزش دید»
سیما فردوسی استاد دانشگاه شهید بهشتی تهران است و سالهات در حوزه خانواده مشاوره می‌دهد. او حالا در چهارمین دهه از فعالیت حرفه‌ای خود به سر می‌برد و معتقد است یکی از اصلی‌ترین راه‌ها برای حفظ کیفیت روابط خانوادگی در ایران، در معرض آموزش قرار گرفتن خانواده‌هاست.   
او به بررسی چالش‌های سلامت روان دهه شصتی‌ها نیز پرداخت. نسلی که به دلیل شرایط اجتماعی و اقتصادی کشور طی سال‌های اخیر سختی‌های زیادی کشیده اند و حالا اکثر آن‌ها پدر و مادر شده اند.

مشروح گفت‌وگو دکتر سیما فردوسی را در ادامه بخوانید:

پدر و مادر‌های دهه شصتی در حال حاضر و همچنین دوران کودکی‌شان با چه چالش‌هایی مواجه بوده و هستند که باعث می‌شود در تربیت فرزندانشان تاثیر بگذارد؟   بحث تربیت فرزندان بحثی اکتسابی و آموزشی است؛ یعنی اگر بچه‌ها در خانواده خوب تربیت شده باشند، الگو‌های خوبی داشته باشند یا آموزش دیده باشند، این‌ها والدگری را به این صورت یاد می‌گیرند. الگو‌های دیگری هم مانند الگو‌های اجتماعی داریم، ولی برای والدگری، پدر و مادر اولویت دارد.   سهمی که آموزش‌و‌پرورش در این باره دارد، به صورت آموزش کتابی است، ولی کودک در خانواده، عمل والدین را می‌بیند. می‌بیند آیا مسئولیت‌پذیر هستند؟ آیا موازی و هماهنگ هستند؟ آیا رفتار‌های والدین قابل پیش‌بینی است؟ این دست مسائل اگر به صورت صحیح نباشد، کودکان تاثیر می‌پذیرند و به‌راحتی متوجه آن‌ها می‌شوند.

بالاخره باید شرایط اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی را نیز در نظر گرفت. والدینی که در دهه ۶۰ کودک بودند، خودشان در چه شرایطی زندگی کردند و بزرگ شدند؟   در دهه ۶۰ استرس و مسائل و مشکلات خیلی زیاد بود. والدین دهه ۶۰ از آرامش کامل برخوردار نبودند. خانواده پرکار هم زیاد داشتیم و هنوز هم جمعیت زیادی هستند که برای امرار معاش تلاش زیادی می‌کنند. آموزش برای والدین در دهه ۶۰ در رسانه‌ها شروع شد؛ اما نمی‌توان گفت: کافی بود. آن‌ها برخی آموزش‌ها را از رسانه‌ها دریافت می‌کردند و مخصوصا طبقه متوسط جامعه عطش زیادی برای کسب این اطلاعات داشت، ولی شرایط ایجاب می‌کرد مقداری دور باشند و آنطور که باید و شاید به تربیت نپردازند؛ لذا می‌بینیم دهه شصتی‌ها آمادگی زیادی برای پدر و مادر شدن ندارند.   دهه شصتی‌ها، جوان هستند. زوجین زیادی داریم که جوان هستند و پدر و مادر شده‌اند و باید مسئولیت زندگی و امرار معاش را بپذیرند. اگر کاستی و نقصانی در دهه شصتی‌ها وجود دارد به دلیل عدم آموزش و نامناسب بودن شرایط والدین‌شان است.

نسل دهه ۶۰ در هر مقطعی چالش داشتند؛ نیمکت‌های ۴،۵ نفره، صف کنکور، ظرفیت اندک دانشگاه‌ها، کمبود اشتغال و مسکن، چالش‌های این نسل بود. به‌نظر شما این چالش‌ها تا چه اندازه بر تربیت فرزندان پدر و مادرانی که در این دهه به دنیا آمده اند، اثر می‌گذارد؟   مسلما وضعیت روحی و روانی پدر و به خصوص مادر در ارتباط با فرزندش، نمود دارد و تاثیر می‌گذارد. باید این مادر دلبستگی عینی برای بچه‌اش داشته باشد. نباید دغدغه و اضطراب داشته باشد. باید برای فرزندش در دسترس باشد، ثبات رفتاری و خلقی داشته باشد، نیاز‌های روحی و روانی فرزندش را به خوبی برطرف کند. دغدغه دهه شصتی‌ها، تامین معاش خودشان است.     روایتی از سلامت روان نسلی که سختی کشید   نمی‌توان گفت: مادران و پدران این دهه در دسترس فرزندانشان هستند. این نسل پراضطراب است. البته برخی هستند که خانواده‌ها حمایتشان می‌کنند؛ هم به لحاظ مالی و هم به لحاظ روحی و روانی. به‌عنوان مثال از نوه‌ها نگهداری می‌کنند. این‌ها درصد خوش‌شانسی هستند. خیلی‌ها هم از خانواده‌شان دور شدند.   برخی هم خارج از کشور هستند و حمایت خانواده‌هایشان را ندارند. این‌ها قاعدتا دلبستگی‌های عینی که باید در دسترس فرزند باشند و خودشان اضطراب نداشته باشند، را ندارند. باید دید دهه شصتی در چه شرایطی زندگی می‌کند. برخی در شرایط خوب زندگی می‌کنند و حمایت می‌شوند و عده‌ای حمایت ندارند.   برخی هم اهل مطالعه هستند و با تحقیق و بررسی درباره فرزندانشان کار می‌کنند. به خصوص طبقه متوسط و دانشجویان دهه شصتی، درباره فرزندپروری تحقیق می‌کنند. الگو‌های خوب همیشه مدنظر بوده و به عنوان مسئله‌ای که بچه‌ها با والدین خود همانندسازی می‌کنند، نهادینه می‌شود. اگر این الگو‌ها خوب باشد، یعنی والدین دهه شصتی ما خوب بوده باشند، بچه‌های آن دهه هم والدین خوبی می‌شوند.

با رعایت چه نکاتی دهه شصتی‌ها می‌توانند پدر و مادر خوبی باشند؟
وقتی مادر و پدر هر دو شاغل هستند، باید تمهیداتی بجویند که کسی از فرزندشان مراقبت کند و کیفیت رابطه با کودکشان را افزایش دهد. نقش پدر هم در این خصوص بسیار پررنگ است و زمانی که هر دو نفر مشغول به کار هستند باید تقسیم مسئولیت انجام شود تا کودک خلا تربیتی نداشته باشد. دهه شصتی‌ها اگر بتوانند از این وضعیت استفاده کنند، می‌توانند آن خلاء را پر کنند و در نتیجه دلبستگی خوبی بین مادر و پدر و بچه ایجاد می‌شود.

همان‌طور که گفتید استرس در دو سه نسل اخیر وجود داشته است؛ پدر و مادر باید چه تکنیک‌هایی را پیش بگیرند که این استرس به نسل آینده منتقل نشود؟   به قول سهراب سپهری چشم‌ها را باید شست و جور دیگر باید دید. حالا باید گفت: فکر‌ها را باید شست و طور دیگر باید فکر کرد. طرز تفکر آدم‌ها خیلی مهم است. اگر یک دهه شصتی بگوید من با این همه چالش روبرو بوده‌ام و بچه‌دار هم شده‌ام و کاری نمی‌توانم بکنم و طرز تفکر منفی‌گرایانه داشته باشد، آسیب می‌بیند.   همین دهه شصتی می‌تواند در رسانه‌ها و همایش‌ها یاد بگیرد، ورزش کند، نگاهش را به زندگی تغییر دهد، احساس منفی بودن و بی‌عملی را تغییر دهد. سبک زندگی را تغییر دهد. در استرس‌ها، داشتن حمایت خیلی مهم است، از خانواده یا دوستان یا اطرافیان، کمک‌های مالی را نمی‌گویم، ارتباطات منظورم است. این که همه با موبایلشان مشغول هستند، باید تلفن‌ها را کنار بگذارند و به سمت ارتباط واقعی بروند.   سیستم روانی و مغزی خود را تقویت کنند. استرس همیشه و همه جا وجود دارد. متخصصان می‌گویند رویداد‌های خوشایند و مطلوب مانند ازدواج، خرید منزل، تولد فرزند و نظایر آن هم استرس به افراد وارد می‌کند. نمی‌توان گفت: زمانی در دنیایی زندگی می‌کنیم که استرسی وجود ندارد.

شما ۳۰ سال است با ۳ نسل کار کرده‌اید و ارتباط دارید. تفاوت عمده پدر و مادر‌های دهه‌های قبل با پدر و مادر دهه شصتی چیست؟   از زمانی که فناوری وارد جوامع شد، آدم‌ها هم تغییر کردند. بسیاری از کارهایشان را از طریق فناوری انجام می‌دهند. برای خرید، کمتر بیرون می‌روند. همه چیز را با یک تلفن به خانه‌شان می‌آورند. پدر و مادر‌ها تنبل شده‌اند. ما با یک نسل تنبل طرفیم. متولدین دهه شصت نسبت به دهه ۷۰ بهترند.   آن‌ها متعلق به نسل کاملا متفاوتی هستند. تحقیقات زیادی روی نسل ۷۰ به بعد انجام شده و نشان می‌دهد عملکرد مغزشان متفاوت است. مغز‌های این نسل نیاز به محرک‌های متعدد و قوی دارد تا برانگیخته شود. در نسل ۷۰ به بعد می‌بینید تفریحات و سخنانشان متفاوت است. با پدر و مادر‌ها همخوانی ندارد.   چیزی که برای پدر و مادرشان خوشایند و لذت‌بخش است، برای این‌ها اصلا خوشایند نیست. مغز آن‌ها نیازمند محرک‌های قوی و شدید برای لذت‌بردن است. به همین دلیل است که خانه فامیل نمی‌روند، چون جاذبه‌ای برای آن‌ها ایجاد نمی‌کند. درصدی که با اصرار پدر و مادر به مهمانی می‌روند، حوصله‌شان سرمی‌رود. انتظار داریم این بچه پدر یا مادر شود. والدگری حوصله می‌خواهد.     روایتی از سلامت روان نسلی که سختی کشید   شیوه اصلی تربیت فرزندان توسط پدر و مادر‌های دهه شصتی باید چگونه باشد؟
شناخت به روز فرزند یکی از اصلی‌ترین کارهاست. ما باید نوجوان یا جوان دهه ۷۰ را بشناسیم. دهه هشتادی را بشناسیم. او از چه نظر متفاوت است؟ سعی نکنیم او را مثل خودمان کنیم یا از خودمان مثال بزنیم، چون کوچک‌ترین اثری ندارد، تنها از ما دور می‌شوند.   می‌گویند شما که مثل ما نیستید و نبودید چطور می‌خواهید ما را درک کنید؟ باید تعصبات را کنار بگذاریم. باید ببینیم کسانی که در این وادی تحقیق می‌کنند، چه می‌گویند. آن‌ها روشی را ارائه می‌دهند تا با جوان‌ها رفتار کنید. این نسل کم‌حوصله است، پای صحبت طولانی و تکراری نمی‌نشیند. از تکرار بیزار است. از هر چیزی که تکرار می‌شود، بدش می‌آید. پدری که می‌نشیند و نصیحت می‌کند، کسی به او گوش نمی‌دهد. باید واقعیت این نسل را شناسایی کنیم. باید در کنارشان باشیم، چون نمی‌توانیم رهایشان کنیم. این نیست که اگر من با فرزندم دوست هستم، او همانطور که می‌خواهد با دوستش رفتار کند، با من باید رفتار کند. معنی‌اش این نیست. معنی‌اش این است به او بگوییم من تو را درک می‌کنم و می‌فهمم.   می‌دانم نباید شش ساعت بنشینی و بدون استراحت درس بخوانی. می‌دانم حرف‌های تکراری اذیتت می‌کند. می‌دانم نمی‌توانی مانند من باشی، نه این که تو بد باشی و من خوب، بلکه ما متفاوتیم. این نسل‌ها باید وارد طبیعت شوند تا انرژی بگیرند. نسل ۷۰ به بعد که آپارتمان‌نشین هستند و در فضای کوچک زندگی کرده‌اند.

پس تکنیک‌های تربیتی پدر و مادر‌ها هم باید متفاوت شود؟ چقدر پدر و مادر‌های به روز در فاکتور‌های تربیتی اثر می‌گذارند؟   خیلی زیاد، ولی یک شرط دارد. پدر و مادر آگاه باید با هم هماهنگ باشند. اگر هماهنگ نباشند، خسارت و آسیب به فرزند وارد می‌شود. حرف‌ها و صحبت‌ها و خط مشی‌هایشان باید یکی باشد. این که مادر، نسل امروز را بشناسد، ولی پدر قبول نداشته باشد، به نتیجه نمی‌رسند.   باید هر دو قبول داشته باشند این نسل متفاوت است. باید به این باور برسند این نسل متفاوت است. این همه نگویند ما اینطور نبودیم. بله نبودیم، چون متعلق به نسل دیگری بودیم. از طرفی باید روی متولدان در دهه ۷۰ و ۸۰ خیلی کار شود. باید دوست باشند، وارد گفتگو شوند. این همه تک‌روی نکنند.   این که بگویند لزومی به حرف زدن با شما نیست، این خوب نیست. این باعث دلسردی پدر و مادر‌ها می‌شود. آموزش‌و‌پرورش هم باید آموزش دهد، این خیلی تاثیر می‌گذارد. رسانه‌ها بسیار مهم هستند. رسانه در کشور ما تفریح و سرگرمی نیست، رسانه در کشور ما آموزشی است. همه آدم‌ها وقتی تلویزیون را تماشا می‌کنند، طنز را دوست دارند، ولی از رسانه با منبع و مرجع دوست دارند استفاده کنند.   می‌گویند این حرف را در تلوزیون زده‌اند. جامعه ما عطش یادگیری دارد و رسانه‌ها باید اطلاعات درست و به‌هنگام به والدین بدهند. در خانواده صحبت ما روی پدران بیشتر است. در تحقیقات تاکید می‌شود که بچه‌ها حرف پدران را بیشتر گوش می‌دهند. پدر‌ها بیشتر با نوجوانان ارتباط برقرار می‌کنند. پدران ما خوش‌اخلاق‌تر می‌شوند. پدر‌ها بعضا فکر می‌کنند مادران باید تربیت را بر عهده داشته باشند و مشکلات را از چشم مادران می‌بینند؛ در حالی که علم می‌گوید در دوره نوجوانی، پدر خیلی نقش دارد و باید حضور خود را پررنگ‌تر کند.

شکل خانواده‌ها در جامعه ایرانی تغییر کرده است. قبلا خانواده‌ها پرجمعیت‌تر بودند و معاشرت‌های زیادی در فامیل داشتند. الان با یکی دو بچه، بدون ارتباطات فامیلی، این روابط تغییر کرده است؟   بله، خانواده‌های ایرانی خانواده گسترده بودند و چندین خانواده در یک خانه زندگی می‌کردند. خانواده‌ها در یک خانه بزرگ که اتاق‌های متعدد دور حیاط داشت، زندگی می‌کردند. اگر کسی مشکل مالی داشت همه کمک می‌کردند. اگر زن و شوهری اختلاف داشتند دیگران نمی‌گذاشتند به طلاق بکشد و پدربزرگ و مادربزرگ‌ها در تربیت نوه‌ها نقش داشتند. الان خانواده هسته‌ای در ایران داریم. پدر و مادر با یکی یا دو بچه زندگی می‌کنند. دیگر کسی نیست. خودشان باید از عهده مشکلاتشان برآیند. تربیت بچه‌ها را دنبال کنند. تعارضات بین خودشان را حل کنند. این فرم الان است. اخیرا تعداد فرزندان کم شده و خیلی وقت‌ها می‌گویند یک بچه یا اصلا بچه نمی‌خواهیم. تازه باید نگران جامعه باشیم. تعداد جوانان کم می‌شود و باید منتظر پیرشدن جمعیت باشیم.

دهه هفتادی‌ها وارد سن ازدواج شده‌اند. چه تفاوتی بین این نسل و نسل‌های قبل در زمینه ازدواج وجود دارد؟
دهه ۷۰ و بالاتر، خیلی عمیق به مسئله ازدواج نگاه نمی‌کنند. انتخاب‌هایشان درست نیست. تک بعدی نگاه می‌کنند و صرفا به علاقه توجه دارند. می‌گویند علاقه کافی است و بعضا وقتی عاشق می‌شوند فکر می‌کنند خیلی کافی است. این همه طلاق که می‌بینیم نتیجه این تفکر است.   البته طلاق در نسل‌های گذشته هم داریم که علل دیگری دارد. ولی وقتی درباره دهه هفتادی‌ها حرف می‌زنیم با نسلی حرف می‌زنیم که واقعا باهوش و بااستعداد است. فناوری را خوب می‌دانند، ولی کم‌دقت و کم‌حوصله اند. آدم بسیار باهوش و بسیار کم دقت و کم حوصله، می‌خواهد ازدواج کند.   در خیلی‌ها هم تکانش‌گری و تصمیمات ناگهانی می‌بینیم. خیلی وقت‌ها هم ازدواج می‌کنند و بعد طلاق می‌گیرند. وقتی صحبت می‌کنیم می‌گویند آن زمان دوست داشتم ازدواج کنم و حالا دوست دارم طلاق بگیرم. وقتی می‌گوییم ازدواج تعهد دارد و باید متعهد باشند، برای آن‌ها معنی ندارد.   مثلا ازدواج سفید را مطرح می‌کنند که خیلی این روز‌ها شیوع پیدا کرده است. این نسل از مسئولیت و تعهد و برنامه‌ریزی و مدیریت بر زندگی خود گریزان است. درباره چیز‌هایی جز ازدواج هم بپرسید می‌بینید بی‌برنامه است و جواب خیلی از سئوالات را با نمی‌دانم می‌دهد. نمی‌خواهد خود را در چهارچوب مقید کند؛ لذا می‌گوید نمی‌دانم. حالا هر چه پیش آمد، یک نسل باهوش، با استعداد، ولی کم دقت و کم حوصله را می‌بینیم.

خانواده‌ها در مواجهه با ازدواج‌های دهه هفتادی‌ها باید چطور باشند؟
فکر می‌کنم باید از ازدواج‌های زودهنگام جلوگیری کنند. با فرزندان بیشتر صحبت کنند. اگر می‌خواهند ازدواج کنند باید از مشاور پیش از ازدواج کمک بگیرند. آموزش‌و‌پرورش هم نقش دارد. در مدارس، کتاب‌ها و معلمان باید بحث شود. مرتبا باید همایش بگذارند تا این‌ها نهادینه شود. تا بعدا نسلی نداشته باشیم که زود تحت تاثیر مسایل عاطفی قرار گیرد. محبت‌های متعادل به خصوص پدران داشته باشند تا بچه‌ها شخصیت‌های وابسته به دیگران بار نیایند. شخصیت‌های وابسته‌ای که اگر یک نفر ابراز محبت کنند، وابسته شوند.   این نشان می‌دهند چقدر کمبود داشته است. نباید این کمبود و خلا را خانواده‌ها برای فرزندانشان ایجاد کنند تا بچه‌ها مجبور باشند این خلا را با وسایل دیگر چه بسا ازدواج‌های نامناسب پر کنند. دختر‌ها می‌گویند می‌خواستم از خانه پدر بیرون بیایم. برای همین ازدواج کردم.

این که خانواده‌ها می‌گویند کاری کنیم بچه ازدواج کند تا سر به راه شود، درست است؟
ازدواج درمان نیست، مخصوصا برای این نسل، کسی که مشکلاتی داشته و از لحاظ شخصیتی و تربیتی، بخواهد با فرد دیگری ازدواج کند، اهداف افراد در ازدواج، درمان که نیست. درمان می‌خواهد برود پیش درمانگر. این وظیفه خانواده است طوری فرزندش را تربیت کند تا از نواقص شخصیتی جلوگیری شود. کسی که شخصیتش بیمار است، آدمی را می‌بینید که زندگی می‌کند، درس می‌خواند، دانشگاه می‌رود و کار می‌کند، ولی شخصیت او مشک‌لدار است.   آدمی که بدبینی، سوءظن و سوءتعبیر دارد، سالم نیست. این‌ها در ازدواجشان هم مشکل دارند. مثلا همیشه فکر می‌کند همسرش دارد خیانت می‌کند. وقتی می‌گوییم دلیل و شاهد و گواه داری؟ می‌گوید نه، من حس می‌کنم. این بیماری شخصیتی و فکری است. خانواده‌ها اگر می‌بینند فرزندشان مشکل دارد، او را تشویق به ازدواج نکنند، او را تشویق به درمان کنند. بعدا ازدواج کنند.

به صورت کلی اصلی‌ترین چالش خانواده‌های ایرانی چیست؟
یک سردرگمی می‌بینیم. فکر می‌کنند بچه را چطور می‌توان خوشحال کرد؟ با آزادی بی حد و حساب، محبت‌های بی‌حد و بی‌بند و باری‌های بی‌حساب، دنبال خوش‌بودن بچه هستند. جامعه تغییر کرده، فکر می‌کنند می‌توانند به کشور‌های دیگر بروند و رفت و آمد کنند. متوجه نیستند خیلی چیز‌ها برای فرهنگ ما نیست. فکر می‌کنند آن چیزی که در فرهنگ‌های دیگر رایج است، شاید بتوان در فرهنگ ما به کار برد.   البته اینقدر تنوع در خانواده‌های ایرانی هست که نمی‌توان درباره‌اش یک حکم داد. ما دچار افراط و تفریط هستیم. باید تعادل داشته باشیم. علم روانشناسی و تربیت کودک در جامعه مظلوم واقع شده. همه می‌گویند ما خودمان بلدیم.

گارد افراد برای نرفتن پیش مشاور و روانشناس از چه چیزی است؟
غرور بیجا، غرور! تکبر و عدم آگاهی و شخصیت‌های ناسالم باعث آن است. طرف هر قدر هم بلد باشد، باید به خودش بگوید هنوز هم چیز‌هایی هست که من بلد نیستم. ما تواضع و فروتنی در جامعه نداریم. بخشی هم ناآگاهی است. فکر می‌کنند اگر بروم پیش متخصص، برچسب می‌زنند و می‌گویند تو دچار مشکل هستی. بخشی هم لج باز هستند.

کادر درمان هم در این مسئله تاثیر داشته‌اند؟ مشاوره‌های غلط یا مانند آن؟
بله، این هم آسیب می‌زند. کسانی که در این زمینه تبحر کافی ندارند، ارزش‌های اخلاقی را زیر پا می‌گذارند و نباید مشاوره دهند. این نه تنها کمک نیست، بلکه مضر است. مشاور باید هم علم داشته باشد، هم تجربه داشته باشد. باید فرهنگ و مردم ما را بشناسند.   نمی‌شود ما رفتار و فرمولی که در آن سوی دنیا کاربرد دارد را اینجا پیاده کنیم. شاید در خیلی جا‌ها دختران ۱۲ ساله دوستان جنس مخالف دارند، ما هم بگوییم اینجا داشته باشید یا در ازدواج خانواده‌ها خیلی نقشی ندارد، ما هم بگوییم مانند آن‌ها نقش نداشته باشید. روانشناس باید بومی رفتار کند و مشاوره‌اش مطابق با بومی باشد که افراد در آن زندگی می‌کنند.

ثبت نام در مجمع

برچسب ها :

ناموجود
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

مساجد