مطمئن باش چیزی مثل برخورد خوب روی آدم ها تأثیر ندارد
به گزارش مجمع رهروان امر به معروف ونهی از منکر استان اصفهان به نقل از گروه سیاسی خبرگزاری میزان، پهلوان بسیجی «ابراهیم هادی» از بنیانگذاران گروه چریکی شهید اندرزگو در جبهه گیلانغرب است. خبرگزاری میزان بُرشهایی از زندگی این قهرمان غریب کشورمان را که در کتاب «سلام بر ابراهیم» گردآوری شده است، منتشر میکند. راوی:
به گزارش مجمع رهروان امر به معروف ونهی از منکر استان اصفهان به نقل از گروه سیاسی خبرگزاری میزان، پهلوان بسیجی «ابراهیم هادی» از بنیانگذاران گروه چریکی شهید اندرزگو در جبهه گیلانغرب است. خبرگزاری میزان بُرشهایی از زندگی این قهرمان غریب کشورمان را که در کتاب «سلام بر ابراهیم» گردآوری شده است، منتشر میکند.
راوی: مهدی فریدوند
چند ماه از پیروزی انقلاب گذشت. یکی از دوستان به من گفت: فردا با ابراهیم بروید سازمان تربیت بدنی، آقای داودی (رئیس سازمان) با شمار کار دارند. فردا صبح آدرس گرفتیم و رفتیم سازمان. آقای داودی که معلم دوران دبیرستان ابراهیم بود خیلی ما را تحویل گرفت.
بعد به همراه چند نفر دیگر وارد سالن شدیم. ایشان برای ما صحبت کرده و گفت: شما که افرادی ورزشکار و انقلابی هستید، بیایید در سازمان و مسئولیت قبول کنید. ایشان به من و ابراهیم گفت: مسئولیت بازرسی سازمان را برای شما گذاشتهایم. ما هم پس از کمی صحبت قبول کردیم. از فردای آن روز کار ما شروع شد. هر جا که به مشکل بر میخوردیم با آقای داودی هماهنگ میکردیم.
فراموش نمیکنم، صبح یک روز ابراهیم وارد دفتر بازرسی شد و سوال کرد: چیکار میکنی؟ گفتم: هیچی، دارم حکم انفصال از خدمت میزنم. پرسید: برای کی؟! ادامه داد: گزارش رسیده رئیس یکی از فدراسیونها با قیافه خیلی زننده به محل کار مییاد. برخوردهای خیلی نامناسب با کارمندها خصوصا خانمها داره. حتی گفته اند مواضعی مخالف حرکت انقلاب داره. تازه همسرش هم حجاب نداره!
داشتم گزارش را مینوشتم. گفتم: حتما یک رونوشت برای شورای انقلاب میفرستیم. ابراهیم پرسید: میتونم گزارش رو ببینم؟ گفتم: بیا این گزارش، این هم حکم انفصال از خدمت! گزارش را با دقت نگاه کرد. بعد پرسید: خودت با این آقا صحبت کردی؟ گفتم: نه، لازم نیست، همه میدونند چه جور آدمیه! جواب داد: نشد دیگه، مگه نشنیدی فقط انسان دروغگو، هر چه که میشنود را تأیید میکند! گفتم: آخه بچههای همان فدراسیون خبر دادند… پرید تو حرفم و گفت: آدرس منزل این آقا رو داری؟ گفتم: بله هست. ابراهیم ادامه داد: بیا امروز عصر بریم در خونه اش، ببینیم این آقا کیه، حرفش چیه! من هم بعد چند لحظه سکوت گفتم: باشه.
عصر بعد از اتمام کار آدرس را برداشتم و با موتور رفتیم. آدرس او بالاتر از پل سیدخندان بود. داخل کوچهها دنبال منزلش میگشتیم. همان موقع آن آقا از راه رسید. از روی عکسی که به گزارش مجمع رهروان امر به معروف ونهی از منکر استان اصفهان به نقل از چسبیده بود او را شناختم. اتومبیل بنز جلوی خانهای ایستاد. خانمی که تقریبا بی حجاب بود پیاده شد و در را باز کرد. بعد همان شخص با ماشین وارد شد. گفتم: دیدی آقا ابرام! دیدی این بابا مشکل داره. گفت: باید صحبت کنیم. بعد قضاوت کن. موتور را بردم جلوی خانه و گذاشتم روی جک. ابراهیم زنگ خانه را زد. آقا که هنوز توی حیاط بود آمد جلوی در. مردی درشت هیکل بود. با ریش و سبیل تراشیده. با دیدن چهره ما دو نفر در آن محله خیلی تعجب کرد! نگاهی به ما کرد و گفت: بفرمایید؟! با خودم گفتم: اگر من جای ابراهیم بودم حسابی حالش را میگرفتم. اما ابراهیم با آرامش همیشگی، درحالی که لبخند میزد سلام کرد و گفت: ابراهیم هادی هستم و چند تا سوال داشتم، برای همین مزاحم شما شدم.
آن آقا گفت: اسم شما خیلی آشناست! همین چند روزه شنیدم فکر کنم تو سازمان بود. بازرس سازمان، درسته؟ ابراهیم خندید و گفت: بله.
بنده خدا خیلی دستپاچه شد. مرتب اصرار میکرد بفرمایید داخل. ابراهیم گفت: خیلی ممنون، فقط چند دقیقه با شما کار داریم و مرخص میشویم. ابراهیم شروع به صحبت کرد. حدود یک ساعت مشغول بود، اما گذشت زمان را اصلا حس نمیکردیم. ابراهیم از همه چیز برایش گفت. از هر موردی برایش مثال زد. میگفت: ببین دوست عزیز، همسر شما برای خود شماست، نه برای نمایش دادن جلوی دیگران! میدانی چقدر از جوانان مردم با دیدن همسر بی حجاب شما به گناه میافتند! یا اینکه وقتی شما مسئول کارمندها در اداره هستی نباید حرفهای زشت یا شوخیهای نامربوط آن هم با کارمند زن داشته باشید! شما قبلا توی رشته خودت قهرمان بودی، اما قهرمان واقعی کسی است که جلوی کار غلط رو بگیره.
بعد هم از انقلاب گفت. از خون شهدا، از امام، از دشمنان مملکت. آن آقا هم این حرفها را تأیید میکرد. ابراهیم در پایان صحبتها گفت: ببین عزیز من، این حکم انفصال از خدمت شماست. آقای رئیس یکدفعه جا خورد. آب دهانش را فرو داد. بعد با تعجب به ما نگاه کرد. ابراهیم لبخندی زد و نامه را پاره کرد! بعد گفت: دوست عزیز به حرفهای من فکر کن! بعد خداحافظی کردیم. سوار موتور شدیم و راه افتادیم. از سر خیابان که رد شدیم نگاهی به عقب انداختیم. آن آقا هنوز داخل خانه نرفته و به ما نگاه کرد.
گفتم: آقا ابرام، خیلی قشنگ حرف زدی، روی من تأثیر داشت. خندید و گفت:ای بابا ما چیکاره ایم. فقط خدا، همه اینها را خدا به زبانم انداخت. انشاءالله که تأثیر داشته باشد. بعد ادامه داد: مطمئن باش چیزی مثل برخورد خوب روی آدمها تأثیر ندارد. مگر نخواندهای، خدا در قرآن به پیامبرش میفرماید: اگر اخلاقت تند و خشن بود، همه از اطرافت میرفتند. پس لااقل باید این رفتار پیامبر را یاد بگیریم.
یکی دو ماه بعد، از همان فدراسیون گزارش جدید رسید؛ جناب رئیس بسیار تغییر کرد! اخلاق و رفتارش در اداره خیلی عوض شده. حتی خانم این آقا با حجاب به محل کار مراجعه میکند! ابراهیم را دیدم و گزارش را به دستش دادم. منتظر عکسالعمل او بودم. بعد از خواندن گزارش گفت: خدا را شکر، بعد هم بحث را عوض کرد.
اما من هیچ شکی نداشتم که اخلاص ابراهیم تأثیر خودش را گذاشته بود. کلام خالصانه او آقای رئیس فدراسیون را متحول کرد.
برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰