حضرت رقیه(س) برگه شهادت مجید بربری را امضا کرد/ دستودلبازی و مردمداری مجید سبب تحولش شد
به گزارش مجمع رهروان امر به معروف ونهی از منکر استان اصفهان به نقل از خبرنگار ایکنا، چه کسی فکر میکرد مجید بربری یک هفته مهمان داعش باشد و حکم شهادتش را حضرت رقیه(س) امضا کرده باشد؟ چه کسی فکر میکرد همان پسری که دور کمرش یک چاقوی سلاخی میبست و دور بازوهایش خالکوبی بود،
به گزارش مجمع رهروان امر به معروف ونهی از منکر استان اصفهان به نقل از خبرنگار ایکنا، چه کسی فکر میکرد مجید بربری یک هفته مهمان داعش باشد و حکم شهادتش را حضرت رقیه(س) امضا کرده باشد؟ چه کسی فکر میکرد همان پسری که دور کمرش یک چاقوی سلاخی میبست و دور بازوهایش خالکوبی بود، حالا به عنوان شهیدمدافع حرم مطرح است؟ مجید قربانخانی، شهید مدافع حرمی که به حر شهدای مدافع حرم معروف بود. او تک پسر خانواده قربانخانی بود و تنها یک هفته از حضورش در جبهههای سوریه نگذشته بود که شهید شد. آنچه از نظر میگذرانید حاصل گفتوگوی متفاوت ایکنا با پدر شهید مجید قربانخانی است.
کمی از خصوصیات آقا مجید برایمان بگویید؟
مجید بسیار دست و دلباز بود. از زمانی که به سن بلوغ رسید، به دنبال کار و کسب درآمد بود. ابتدا از درآمدش کفش و لباس میخرید و باقیمانده پولش را صرف دیگران میکرد. کل محله مجید را میشناختند. یک روز مجید از کنار خیابان میگذشت، معتادی جلوی او را گرفت و طلب پول کرد تا ناهار بخورد. مجید به او پول نداد بلکه به رستوران آشنا فرستاد و گفت هرچه دوست داری در آنجا بخور و بگو مجید حساب میکند. مجید ماهانه پول رستوران را حساب میکرد و این موضوع را پس از شهادتش متوجه شدیم. همچنین مجید روزانه دوساعتی را در نانوایی(بربری) داییام میرفت و کسانی که بیبضاعت بود به آنها نان صلواتی میداد و حتی در پایان روز، نانهای باقیمانده را به خانههای بیبضاعت میبرد. به همین دلیل مجید به مجید بربری معروف بود. مجید هر شب سه پرس غذا به خانههای فقرا میبرد. میگفت اگر من چلو مرغ میخورم، نباید همسایهام گرسنه بخوابد. مجید همیشه دست من و مادرش را میبوسید و هیچگاه ما را ناراحت نمیکرد. خصلتش لوتیمنش بود.
در یکی از مصاحبهها منتشر شده است که مجید هیچگاه تصویر زن را از تلویزیون نمیدید و همیشه چشم پاک بود. در این مورد توضیح میدهید؟
تا روزی که مجید زنده بود، یک نفر به درخانه ما نیامد که از مجید ناراحت بوده و یا دخترشان را اذیت کرده باشد. شاید مجید اهل دعوا بود اما هیچگاه خلاف نمیکرد و با ناموس مردم کاری نداشت. او بسیار اهل بگو و بخند بود و همه حرفهایش به شوخی بود و هیچوقت جدی نبود. مجید عاشق ترانههای قدیمی(کوچهبازاری) بود. زمانی که خواهرانش سیدی میگرفتند و خوانندگان زن را میدیدند، میگفت اینها را نگاه نکنید حیف نیست فقط صدایشان را گوش کنید.از آنجاست که همه میدانند مجید بسیار چشم پاک بود.
دیگر ویژگیهای شخصیتی آقامجید چه بود؟
مجید ۳۰ مرداد سال ۶۹ متولد شد و ۱۳ دی ماه سال ۹۴ عازم سوریه شد و دقیقاً هفت روز پس از اعزام به جبهه یعنی در صبح ۲۱ دی ماه به شهادت رسید. پیش از شهادتش خواب دیده بود اما هرگز خوابش را به ما نگفت و برای عمهاش توضیح داده بود که حضرت زهرا(س) را به خواب دیده است که ایشان میفرمایند مجید اگر به سوریه بیایی، تنها یک هفته مهمان ما خواهی بود. مجید از زمان اعزام تا شهادتش تنها هفت روز یعنی یک هفته طول کشید. مجید از آن دسته از افراد نبود که همیشه تسبیح به دست باشد و نماز اول وقت را بجای بیاورد. او حتی روزههایش را هم چندان نمیگرفت. بنظرم دست و دلبازی و مردمداری مجید سبب شد تا برگه شهادتش امضا شود. مجید همیشه دست به خیر بود و هوای فقرای محل را داشت. یک روز بچهای به مجید گفت که عمو مجید شیشلیک چیست که دوستانم آخر هفتهها با خانواده و پدرشان میروند و میخورند. مجید از او میپرسد که مگر پدر نداری و پسر میگوید نه. همین میشود که فردای همان روز مجید او را سوار ماشینش میکند و به کن سولقان؛ رستوران داییاش میبرد. به طور اتفاقی آن رستوران رزرو شده بود و دایی قبول نمیکند که مجید و مهمان کوچکش را پذیرا باشد اما مجید مثل همیشه با جدیدت و مصرانه از دایی میخواهد تا پذیرایشان باشد. به همین دلیل میز و صندلی برایشان میآورند و شیشلیک و مخلفات را مقابل پسربچه میگذارد و بعد از صرف غذا، مجید میگوید این همان شیشلیک است که دوستانت برایت تعریف میکنند. پس از صرف غذا او را به امامزاده داوود میبرد و پس از زیارت، برایش هدیه میخرد و در نهایت به منزلش میبرد.
در مصاحبهای منتشر شده است که آقامجید شهادتش را از امام حسین(ع) خواسته است. در این مورد توضیح میدهید؟
اربعین سال ۹۳ مجید به همراه پسرعموی همسرم برای پیادهروی به کربلا رفته بود. یک روز زنموی همسرم از مجید پرسید که مهدی از امام حسین(ع) خواسته بود تا پس از آنکه برگشت برایش به خواستگاری برود. تو از ایشان چه خواستهای؟ مجید به او گفته بود که بینالحرمین ایستادم. نگاهی به امام حسین(ع) انداختم و نگاهی دیگر به حضرت ابوالفضل(س). سپس از آنها خواستم تا آدم بشوم. همین اتفاق افتاد و مجید متحول شد. هرشب زیر پتو گریه میکرد. در هیئتها رفتارش خاص شده بود. در یکی از فیلمهایی که برایمان فرستاده بودند دیدیم در هفت روزی که مجید به سوریه اعزام شده بود، همه سینهزنی میکردند اما مجید کنار ضریح حضرت رقیه(س) تکیه داده بود و اشک میریخت. به نظر میرسد ایشان برگه شهادت مجید را امضا کردند. برای اولین بار بود که گریههای مجید را در آن فیلم میبینم.
چطور شد که آقا مجید به سوریه رفت؟
نماز مغرب و عشاء ر ا که خواندم، مجید زمینهسازی میکرد تا رفتنش را به سوریه اعلام کند. ابتدا میگفت میخواهم آلمان بروم که البته مخالف تصمیمش بودم. بعدها گفت که میخواهم سوریه بروم و گفتم که مجید میدانی رفتنت با خودت است و آمدنت با خدا. او گفت میدانم. مجید میگفت برای این حس و حالم زحمت کشیدم و نمیخواهم به راحتی این حالم را از دست بدهم. البته به ما گفته بود که ممکن است برود و شهید شود و پیکرش نیاید. پس از شهادتش فیلمی از دوره آموزشیاش در انارکی به ما نشان دادند که مجید میگوید: “من مجید هستم، ۱۰ روز است که قلیان را ترک کردم همانی که روزانه ۱۵ بار قلیان میکشید”. او به خاطر حضرت زینب(س) رفته بود و حتی به مجید میگویند حاضری بدون کفش روی شیشهها راه بروی و او هم دقیقا همین کار را کرد. کفشهایش را درآورد و پا برهنه روی شیشهها راه رفت. هنوز هم پس از شهادت مجید به ما زنگ میزنند و از خاطرات مجید میگویند و اینکه مجید بسیار نترس و شجاع بود. به نظرم خدا این بندگان مخلص را گلچین میکند. مجید دو قهوهخانه و چند ماشین و موتور داشت. درآمدش بسیار بالا بود، اما او همه اینها را کنار گذاشت و جبهه رفت.
از حال و هوای خاص روزهای آخر آقامجید برایمان بگویید؟
مجید پس از بازگشت از کربلا، یک فرد دیگری شده بود. شبها زیر پتو گریه میکرد. چراغها را خاموش کرده و برای خود روضهخوانی میکرد و اشک میریخت. خودش هم نمیدانست که چرا به این حال دچار شده بود. حتی مجید نماز شب میخواند و بیش از گذشته مقید شده بود.روز تشییع، دوستانش به ما میگفتند که مجید چگونه میجنگید تا جایی که به حر شهدای مدافع حرم معروف بود. دوستانش میگفتند که داعشیهای بسیاری را کشته بود. وقتی خون جلوی چشمان مجید را میگرفت، دیگر کسی حریفش نبود. میتوانم حدس بزنم که مجید چگونه با داعش میجنگید چراکه مجید نسبت به اهل بیت(ع) بسیار متعصب بود.
در یکی از مصاحبهها از دعوای آقامجید با قمه صحبت به میان آمده بود، در این مورد توضیح دهید؟
این خاطره دعوای مجید را فرمانده گردان امنیتی امام علی(ع) برای ما تعریف میکرد. در عاشورای سال ۹۴ بود که به همراه مادر مجید برای تعزیه و سینهزنی کنار خیابان ایستاده بودیم. یک لحظه مجید را دیدم که تلفنش را جواب داد و از صحنه محو شد. وقتی تعزیه تمام شد، به هنگام برگشت به خانه مجید را دیدیم که با سر و وضع خونی چندین مرد افغانی دست بند زده را با خود میبرد. از فرمانده گردان قضیه را جویا شدیم و متوجه شدیم که نزدیک به ۱۸۰ افغانی در یک مکانی در خیابان عرفان به جشن و پایکوبی میپرداختند و مجید با تعصب بسیار به آن مکان رفت و یک تنه با ۱۸۰ افغانی جنگید. او همیشه چاقوی سلاخی شده کنار کمرش میبست و فقط شبها موقع خواب از کمرش در میآورد. مجید با آن چاقو یک تنه با آنها جنگید و به گفته خودش تعدادی که پررویی کرده بودند را دست بند زده بود تا به کلانتری تحویل دهد. جریان میدان بستن این بود؛ چراکه مجید در آن لحظه میدان را بسته بود تا کسی وارد نشود. او واقعا مثل حر بود و در جنگ مثل حر میجنگید.
از آخرین عزاداریاش در عاشورای سال ۹۴ برایمان بگویید؟
انگار مجید میدانست که دیگر نخواهد بود. سال ۹۴ در هیئت سیدالشهدا(ع)سینه میزد و با صدای بلند میگفت: محکم سینه بزنید که شاید سال آینده نباشید و اینطور هم شد و مجید سال بعدش شهید شده بود.من همیشه نان حلال به سفره آوردم. همیشه در کسب رزق حلال تلاش کردم تا نان حرام نخورند. هیچ وقت در زندگی دروغ نگفتم حتی اگر به ضررم باشد. پدر خدا بیامرزم اینها را به من یاد داد و من هم همینها را به مجید و دخترانم یاد دادم. مجید عاقبت بخیر شد.
گفتوگو از زینب رازدشت
انتهای پیام
برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰