حجت الاسلام حسنی؛ مبارز انقلابی و نستوه تاریخ آذربایجان غربی
به گزارش مجمع رهروان امر به معروف ونهی از منکر استان اصفهان به نقل از ایرنا حجت الاسلام حسنی در قیام و مبارزه مردم ارومیه با طاغوت نقش محوری داشت، برای آزادسازی نقده شجاعانه جنگید و با احزاب منحله مبارزه کرد؛ آری مرور خاطرات پیروزی انقلاب اسلامی در این سرزمین، بدون نام و یاد حجت
به گزارش مجمع رهروان امر به معروف ونهی از منکر استان اصفهان به نقل از ایرنا حجت الاسلام حسنی در قیام و مبارزه مردم ارومیه با طاغوت نقش محوری داشت، برای آزادسازی نقده شجاعانه جنگید و با احزاب منحله مبارزه کرد؛ آری مرور خاطرات پیروزی انقلاب اسلامی در این سرزمین، بدون نام و یاد حجت الاسلام حسنی با نقصان مواجه است.
غلامرضا حسنی متولد ۱۳۰۶ در روستای ‘بزرگ آباد’ در ۳۰ کیلومتری ارومیه است و تا چندی پیش نماینده ولی فقیه در آذربایجان غربی و امام جمعه ارومیه و پیش از آن، نماینده اولین دوره مجلس در این شهر بود.
وی در یک خانواده سنتی و مذهبی و البته متمکن بزرگ شد و تحصیلاتش را تا ششم دبستان در روستا ادامه داد، سپس برای خواندن درس عربی و طلبگی نزد ملا مجید اخباری به مکتب رفت.
آموزشهای ملامجید، غلامرضا را راضی نکرد و وی در ۲۰ سالگی به حوزه علمیه ارومیه و چندی بعد برای ادامه تحصیلات حوزوی به قم رفت و بعد از ۲ سال به کسوت روحانیت در آمد.
در سال ۱۳۴۱ شمسی و زمانی که لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی توسط حکومت شاه ارائه شد، حجت الاسلام حسنی همچون بسیاری دیگر از روحانیان آن زمان مخالفت کرد؛ وی از سال ۱۳۲۴ علیه حکومت پهلوی مبارزه می کرده است.
حجت الاسلام حسنی پدرش را در ۱۴ سالگی از دست داد و ۲ سال بعد از آن به توصیه مادرش یک اسلحه ‘ورندل’ تهیه کرد تا بتواند از خود و خانوادهاش در برابر رخدادها دفاع کند.
این نخستین آشنایی این طلبه جوان با اسلحه بود که بعدها هیچگاه از وی جدا نشد؛ این مجاهد نستوه درباره دقتش در تیراندازی چنین گفته است: ‘ من از ۵۰ تا ۶۰ متری نوک سیار را میزدم.’
** تشکیل گروه مسلح مبارزان توسط ژنرال حسنی
‘کریم حنیف’ از مبارزان انقلابی درباره این مجاهد نستوه می گوید: مردم به حجت الاسلام حسنی لقب ژنرال حسنی داده بودند؛ قبل از انقلاب با تعدادی در ارومیه گروهی تشکیل دادیم و از سال ۱۳۵۷ به صورت رسمی گروه مسلح مبارزان ژنرال شکل گرفت.
وی ادامه داد: من هم به آنان ملحق شدم و در تیمهای ۲ نفری و چهارنفری سازماندهی شدیم؛ ماموریت این گروهها حمایت از مردم شرکتکننده در تظاهرات در مقابل تعرض عوامل مسلح حکومتی بود.
به گفته وی بیشتر این عملیاتها توسط حجت الاسلام حسنی به عنوان فرمانده ارشد طراحی می شد و یکی از کارهای شگفت او در نزدیکی انقلاب، آموزش استفاده از سلاح در بالای منبر بود.
حنیف ادامه داد: ‘ در این هنگام مردم حیرت زده شده بودند چون تا آن وقت در رویا هم ندیده بودند که آخوندی در بالای منبر و در آن فضای اختناق ستمشاهی با آنان چنین سخن بگوید.’
وی اظهار کرد: فعالیتهای مسلحانه حسنی در درگیریهای پس از انقلاب علیه توطئههای حزب دموکرات کردستان در مناطق کردنشین تشدید شد و وی پس از پیروزی انقلاب در استانهای آذربایجان و کردستان با کومله و خلق مسلمان هم درگیر شد.
به گفته وی حجت الاسلام حسنی از همان روزهای اول انقلاب با حکم امام خمینی (ره) نماینده ایشان در ارومیه شد و بر اساس این حکم، وظیفه برگزاری نماز جمعهها بر عهده او بود؛ بعد از رحلت امام خمینی (ره) حکم وی از طرف مقام معظم رهبری تمدید شد.
به گزارش مجمع رهروان امر به معروف ونهی از منکر استان اصفهان به نقل از ایرنا حجت الاسلام حسنی همواره خود را یک کشاورز می دانست و در طول سالیان متمادی از طریق کشاورزی در روستای ‘بزرگ آباد’ امرار معاش می کرد.
وجود تصاویر مختلف در حین کشاورزی و کار در مزرعه و فیلم های مختلفی که رسانه ملی تهیه کرده و گفت و گوهایی که با ما داشته نیز گواه روشنی بر این ادعاست.
امام جمعه سابق ارومیه در کنار کشاورزی کارهای عمرانی نیز انجام داده که برخی از آنها همچون ‘مصلای بزرگ امام خمینی (ره)’ یادگار گرانبهایی است که امروزه زینت بخش شهر ارومیه به شمار می رود.
ساخت مساجد و مدارس فراوان در روستاها از دیگر کارهای عمرانی او بود اما شاید هیچ یک از این ساختمان ها به اندازه مقبره ای که برای خودش در حاشیه روستای محل تولدش یعنی بزرگ آباد بنا کرده تا در آنجا دفن شود، جلب توجه نکند.
حجت الاسلام حسنی خودش در مورد محل دفن پس از مرگ می گوید: ‘ در سینه این کوه برای خودم محل دفن و قبر انتخاب کردم و راضی نیستم بعد از مردن، جنازه ام حتی یک متر از زمین کشاورزی و مستعد را اشغال کند.’
** تشکیل اولین بسیج مردمی انقلاب اسلامی
به گفته نماینده مردم ارومیه در مجلس شورای اسلامی حجت الاسلام حسنی اولین بسیج مردمی و مسلح را در کشور تشکیل داده است و در حمله صدام به پیرانشهر یکی از افراد موثر در آزادسازی این منطقه بود.
نادر قاضی پور ادامه داد: در ماجرای به توپ بستن مسجد اعظم ارومیه در دوم بهمن ۱۳۵۷ و قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، حجت الاسلام حسنی روی پشت بام رفت و با کلاشینکف به نیروهای رژیم شاه شلیک کرد.
وی ادامه داد: حجت الاسلام حسنی همیشه اسلحه حمل می کرد تا به مردم پیام آمادگی و هوشیاری بدهد؛ یک بار که در تهران حجت الاسلام حسنی مورد سوء قصد قرار گرفت، با اسلحه ای که با خود داشت فرد مهاجم را زد و جان سالم به در برد.
حجت الاسلام حسنی در مجموعه خاطراتش نیز در مورد وقایع انقلاب چنین نوشته است: ‘ بعد از زیارت حضرت امام خمینی(ره)، وقتی از تهران به ارومیه بازگشتیم انبوه مردم به استقبال این کاروان زیارتی آمده بودند و ما را به مسجد اعظم ارومیه آوردند.
هر لحظه بر تعداد جمعیت اضافه می شد و انبوه جمعیت مانند دریا موج میزد؛ به مناسبت ورود تاریخی امام خمینی(ره) در این مجلس سخنرانی کردم، سوره کوثر را خواندم و آن را بر اساس آنچه که مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر المیزان مرقوم فرموده بود، معنا کردم.
بعد از آن گفتم: ای مردم! امروز مصداق بارز کوثر در وجود مبارک حضرت امام خمینی متجلی شده است؛ برای اینکه هم اولاد فاطمه(س) بوده و هم اسلام به دست با کفایت ایشان دوباره در عالم زنده و مطرح شده است.
در ادامه سخنرانی، خطاب به مردم گفتم: ای مردم وقتی خداوند به پیامبر (ص) کوثر عطا فرمود، به آن حضرت دستور داد که ‘فَصَلّ لرَبک و انحر’ در مقابل این نعمت بزرگ، نماز بخوانند و قربانی کنند؛ امروز هم که خداوند این رهبر بزرگ و شجاع را به عنوان کوثر به شما ارزانی داشته است، شما هم باید به شکرانه این نعمت بزرگ خدا را عبادت کنید و در راه او قربانی کنید’.
** پیش بینی برخی از حوادث در مهاباد
به گزارش مجمع رهروان امر به معروف ونهی از منکر استان اصفهان به نقل از ایرنا در بخش دیگری از خاطرات حجت الاسلام حسنی از وضعیت منطقه در اوایل انقلاب اسلامی آمده است: ‘ چند روزی بود که از مهاباد بازگشته بودم که به ما خبر دادند می خواهند اسلحه و مهمات پادگان مهاباد را در اختیار آقای عزالدین حسینی و قاسملو قرار بدهند؛ هنوز اوایل تشکیل دولت موقت بود و این ۲ نفر در منطقه فعالیت داشتند.
آنها به بهانه اینکه ارتش و دولت از تامین امنیت در منطقه ناتوان است، می گفتند ما می خواهیم خودمان مسلح شویم و امنیت منطقه را خودمان برعهده بگیریم.
پادگان مهاباد در منطقه آذربایجان جزو مهمترین پادگان ها به شمار می رفت و سلاح و مهمات سه لشکر و پادگانهای تابعه را تامین می کرد؛ در آن وقت حدود ۳۶ هزار اسلحه ژ – ۳ با مهماتش در آنجا انبار شده بود و انواع و اقسام توپ، تانک و خودرو هم وجود داشت.
من دیدم این کار از یک توطئه بزرگ حکایت دارد و اگر صورت پذیرد به اغتشاش و ناآرامی در منطقه منتهی خواهد شد؛ چون اگر این سلاحها به دست برخی ها می افتاد که ما با آنها مشکلی نداشتیم خیلی هم از آن استقبال می کردیم، ولی در واقع با این کار ما حزب دمکرات و کومله را با دست خود بر ضد خودمان مسلح می کردیم.
دست به کار شدم و با مسئولان سیاسی نظامی استان تماس گرفتم که در این خصوص چاره ای بیاندیشیم که ناگهان مطلع شدم حمیدرضا جلایی پور، فرماندار وقت مهاباد، آقای داریوش فروهر را به منطقه دعوت کرده و با تبانی و هماهنگی یکدیگر، سلاحهای پادگان مهاباد را در اختیار آنان قرار داده است؛ این معنایش آن بود که ما در روزهای آینده، منتظر حوادث ناگوار در منطقه باشیم، چنانکه این گونه هم شد.’
** خنثی سازی توطئه حزب دمکرات در نقده
به گزارش مجمع رهروان امر به معروف ونهی از منکر استان اصفهان به نقل از ایرنا در بخش دیگری از خاطرات حجت الاسلام حسنی آمده است: ‘ فروردین ماه ۱۳۵۸ بود و یکی از اهالی روستای چیانی از توابع شهر نقده، به نام عزیز آقا، فرزند میرزا آقا که از دوستان قدیمی من بود و حدود بیست سال بود که او را ندیده بودم، مرا در ارومیه پیدا کرد و گفت حرف خصوصی با تو دارم؛ با هم نشستیم و او از توطئه ای در آینده ای نزدیک توسط حزب دمکرات کردستان پرده برداشت و گفت ایادی این حزب به طور مرتب در مناطق مختلف و حومه شهر نقده جلسه برگزار می کنند و قصد دارند شهر نقده را به تصرف درآورند.
حرفهایش را مطابق با واقع یافتم و گفتم اگر این شهر تصرف شود، راه ارتباطی سردشت، پیرانشهر، جلدیان و پسوه با ارومیه قطع خواهد شد و پادگانهای لب مرزی بدون زحمت و دردسر در اختیار آنان قرار خواهد گرفت و دیگر مردم آذربایجان غربی و کردستان برای همیشه در حسرت آرامش و امنیت خواهند ماند.
با سرهنگ ظهیرنژاد، فرمانده لشکر ۶۴ ارومیه صحبت کردم و گفتم موضوع نقده به مرحله حساسی رسیده است و باید فکر اساسی کرد و او گفت من در این مورد نمی توانم تصمیم بگیرم و باید با تیمسار قرنی، فرمانده نیروی زمینی وقت صحبت کنم.
در همان جلسه تلفنی با شهید قرنی تماس گرفت، وضعیت منطقه و پیشنهاد مرا به ایشان منتقل کرد، بعد چون ایشان از من شناختی نداشت، ظهیرنژاد با تعریف و توصیف مرا به آقای قرنی معرفی کرد؛ وی در اول نمی خواست پیشنهاد مرا قبول کند و به ذهنش بعید می آمد چطور یک آخوند از عهده چنین مأموریتی می تواند برآید؟
گوشی تلفن را به من سپرد و خودم با شهید قرنی وارد گفت و گو شدم و غائله را برایش توضیح دادم و گفتم اگر در این مقطع کوتاهی کنیم و دیر بجنبیم، همه آنان به دست دشمن تلافی خواهد شد و دیگر آذربایجان و کردستانی نخواهد ماند؛ بعد گفتم اگر امکانات لازم در اختیار من بگذارید متعهد می شوم در مقابل همه اینها بایستم و ایستادیم و پیروز شدیم’.
** دفاع از پادگان پیرانشهر
به گزارش مجمع رهروان امر به معروف ونهی از منکر استان اصفهان به نقل از ایرنا در بخش دیگری از کتاب خاطرات حجت الاسلام حسنی نوشته شده است: ‘ در این ایام اگرچه غائله نقده با موفقیت تمام به پایان رسیده بود اما بدان معنا نبود که ما در منطقه مشکلی نداشته باشیم بلکه هنوز پسمانده های حزب دمکرات و کومله در مناطق مختلف به آشوب و بلوا دست می زدند؛ هر از چندگاهی به پادگانهای لب مرزی هجوم می آوردند و در تلاش بودند حداقل یکی دو مورد از این مراکز نظامی را در اختیار داشته باشند و از امکانات آن به نفع خود بهره ببرند.
یکی از این مراکز مهم نظامی که بیش از سایر مناطق به آن چشم طمع دوخته بودند، پادگان پیرانشهر بود؛ این پادگان چون نزدیک ترین مرکز نظامی به مرز عراق بود، برای آنها اهمیت ویژه ای داشت.
پادگانهایی مانند پسوه، سردشت و جلدیان حدود ۵۰- ۶۰ کیلومتر با مرز عراق فاصله داشتند و در عمق خاک ایران قرار گرفته بودند اما پادگان پیرانشهر حدود ۱۵ کیلومتر با مرز فاصله داشت و از این جهت برای ایادی حزب دمکرات جای مناسبی به شمار می آمد.
در ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ که تجاوز نظامی رژیم صدام به مرزهای جنوب و غرب کشور آغاز شد، ایادی حزب دمکرات به حمایت نظامی این رژیم درآمدند و درصدد توطئه دیگر شدند و خواستند پادگان پیرانشهر را به تصرف خود درآورند.
با هماهنگی فرمانده وقت لشکر ۶۴ مرحوم تیمسار ظهیرنژاد و به همراهی گروهی از افراد مسلح خودم عازم پادگان پیرانشهر شدم؛ معلوم شد که ارتش عراق هم با دمکراتها، هماهنگی کامل دارد و گاهی در جهت حمایت از آنان با توپ های دوربرد از خاک عراق، محل پادگان را می کوبد.
وقتی وارد پادگان شدم هنوز چند روز به تهاجم دمکراتها مانده بود و از این فرصت استفاده کردم و برای آنان صحبت کردم و در اهمیت دفاع از میهن و جهاد در راه خدا گفتم.
خاطراتی از جنگهای قبلی در نقده و ارومیه برایشان تعریف کردم تا اینکه مقدار زیادی یاس، ناامیدی و ترس از وجودشان برطرف شد و کاملا آمادهی دفاع و جانبازی در برابر تهاجم های دشمن شدند.
حدود یک هفته، هر شب ساعت ۱۲ هجوم دمکراتها آغاز می شد و ما هم در مقابل تا صبح می ایستادیم و مقابله می کردیم؛ وقتی هوا روشن می شد صدامی ها شلیک توپها را تعطیل می کردند و دمکراتها نیز فرار کرده و در نزدیک مرز عراق به دخمه های خود فرو می رفتند تا برای شب آینده آماده شوند.
تا اینکه شب هفتم یا هشتم بود که حمله آنها زودتر از وقت موعد، یعنی ساعت ۹ شب آغاز شد و از نظر شعاع هم در سطح گسترده تری بود.
البته روز قبل بالگردها که در منطقه آنها تفحص می کردند به ما گفته بودند که دشمن حرکتهای مشکوک و غیرعادی دارد و ما کم و بیش آمادگی داشتیم؛ حتی صدامیها نیز در آن شب به اندازهی ۱۰ برابر شبهای گذشته آتش بر سر ما ریختند’.
در ادامه این خاطرات آمده است: ‘ ما هم در دفاع و سرکوب سنگ تمام گذاشتیم و ۲ فروند تانک به خارج از پادگان آوردم؛ خودم بر روی یکی از آنها مستقر شدم و در پشت مسلسل نشستم.
خدمه های تانک نیز هر کدام سر جای خود قرار گرفتند و به جایی رسیدیم که صدای هله هله دمکراتها به گوش می رسید؛ آنان در تقویت و تهییج نیروهای خود شعارهای تندی می دادند و ما هم با شعار الله اکبر به سراغشان رفتیم و در بعضی جاها جنگ به صورت تن به تن درآمده بود.
حدود ۶ ماه، پاییز و زمستان سال ۱۳۵۹ در جبههی پیرانشهر حضور داشتم و یک ماه اوایل را به طور مداوم و مستمر بودم، باقیمانده را در طول هفته چند روز میماندم و آخر هفته برای اقامه نماز جمعه به ارومیه باز می گشتم و در خطبه ها مردم را از جریان و اوضاع جبهه پیرانشهر مطلع می کردم و موارد نیاز آن جا را بیان می کردم.
در این اواخر که فصل زمستان ۱۳۵۹ بود سرمای این مناطق غیرقابل تحمل بود و نیروها بیشتر از یک ماه نمی توانستند در منطقه بمانند؛ وقتی زمستان به سر آمد، در اثر فداکاری رزمندگان، جبهه پیرانشهر سر و سامان یافته و دشمن کاملا زمینگیر شده بود.
حتی در این جبهه مقدار زیادی از خاک عراق در دست ما قرار داشت و بهار ۱۳۶۰ از راه رسید و من این بار عازم جبهه سردشت شدم’.
** استقرار با اسلحه در صدا و سیمای ارومیه
به گزارش مجمع رهروان امر به معروف ونهی از منکر استان اصفهان به نقل از ایرنا در بخش دیگری از کتاب خاطرات حجت الاسلام حسنی آمده است: ‘ مصیبت ها و گرفتاری های ما در ارومیه یکی دو تا نبود و پیروان واقعی حضرت امام خمینی و انقلاب اسلامی در برابر تمام گروه ها و سازمانها و خط و خطوط انحرافی به گونه مظلومانه ایستادگی می کردند.
یکی از این گروههای سیاسی که در اوایل انقلاب به وجود آمد، حزب جمهوری خلق مسلمان بود و ما در حالی که گرفتار درگیری مستمر با ایادی حزب دمکرات، کومله، چریکهای فدایی خلق، منافقین و امتیها بودیم، ناگهان از پشت جبهه خودی گریبانگیر طرفداران این حزب به ظاهر اسلامی و منسوب به یکی از مراجع تقلید وقت شدیم.
اینها شعار خودمختاری آذربایجان بزرگ به رهبری شریعتمداری و مقدم مراغه ای سر می دادند و متاسفانه عده ای از آخوندها و روحانیون سرشناس هم دنبال اینها راه افتاده بودند و سیاهی لشکر اینان شده بودند.
جالب این بود که این آقایان مرا به خاطر حمایت از امام خمینی توبیخ می کردند و می گفتند تو که ترک هستی باید از آقای شریعتمداری و حزب او حمایت کنی و سزاوار نیست یک فرد ترک زبان از فارسی زبانان که منظورشان امام خمینی بود، این قدر طرفداری کند؛ من می گفتم من کاری با ترک، کرد، فارس و غیر اینها ندارم و فقط از حق دفاع خواهم کرد’.
در ادامه خاطرات حجت الاسلام حسنی که در کتاب خاطراتش به رشته تحریر درآمده، نوشته شده است: ‘ وقتی ایادی حزب خلق مسلمان در تبریز ساختمان رادیو و تلویزیون را تصرف کردند و اعلامیه های حزب کومله و دمکرات به پشتیبانی از اینها در آن جا خوانده و پخش شد، سردمداران این حزب در ارومیه نیز می خواستند شبیه همین کار را انجام بدهند و برنامه ریزی هم کرده بودند اما در حالی که اسلحه کلاش دستم بود، گفتم: من در داخل ساختمان تلویزیون نشسته ام و هر کس نزدیک این ساختمان بشود، با من طرف است و با این اسلحه فقط یک گلوله به مغزش خالی خواهم کرد.
این پیام با تصویر در سرتاسر استان پخش شد، با اینکه آنها هم اسلحه داشتند، در دخمه های خود زمینگیر شدند ‘.
** صدور حکم برای اولین امام جمعه ارومیه
به گزارش مجمع رهروان امر به معروف ونهی از منکر استان اصفهان به نقل از ایرنا در ادامه خاطرات حجت الاسلام حسنی آمده است: ‘ وقتی ضرورت نماز جمعه و تعیین امام جمعه در شهر ارومیه مطرح شد، طرفداران شریعتمداری دست به کار شدند و در نهایت از سوی ایشان حکم امامت جمعه را برای آقای فوزی گرفتند؛ تا جایی که به یاد دارم، شریعتمداری به خود ایشان حکم را نداده بودند، بلکه خطاب به آقای میرجلال زاهدی نوشته و در آن اشاره کرده بودند که آقای فوزی نمازجمعه را اقامه کند.
چون در دوران ستمشاهی میرجلال و پدرش میرآقا زاهدی امام جمعه شاه بودند و در خطبه ها به خاندان سلطنتی دعا می کردند، گویا آقای شریعتمداری هم به احترام اینها جرأت نکرده بود حکم را به طور مستقیم به آقای فوزی بنویسد، لذا به میرجلال نوشته بود.
قطع نظر از این موارد اشکال مهمتری وجود داشت و آن این بود که به نظر من، وقتی حضرت امام خمینی به عنوان رهبر کبیر انقلاب مورد قبول اقشار مختلف مردم در همه شهرها، روستاها و مراکز استانها بود، نبایستی آقای شریعتمداری به این سری امور اقدام می کرد.
این از وظایف و شئون ولی فقیه و رهبر بود و آقای شریعتمداری این سمت را نداشتند و فقط مرجع تقلید به شمار می آمدند؛ بنابراین دخالت در این مسائل، یک نوع کم لطفی و زیاده طلبی از طرف ایشان بود و نباید این گونه می شد.
تأسف بارتر اینکه شریعتمداری با این کارها در واقع خواستار یک نوع دخالت در آذربایجان بود و اصرار داشت که امور این منطقه زیر نظر و حکومت ایشان انجام پذیرد.
به همین سبب نیز در اکثر شهرهای آذربایجان امام جمعه منصوب کرده بود و این همان چیزی بود که عزالدین حسینی و قاسملو در کردستان و بعضی ها در خوزستان و بلوچستان، ترکمن صحرا و جاهای دیگر به دنبالش بودند که ناخودآگاه منجر به تجزیه کشور می شد.
تعیین امام جمعه از سوی شریعتمداری در حالی با عجله تمام انجام گرفت که از چند وقت پیش از سوی دفتر امام در قم، پیرامون این موضوع پیگیری و تحقیق می شد تا فرد قوی، مدیر و مدبری برای تصدی این منصب مهم برگزیده شود.
همه علمای استان را ارزیابی کرده بودند و در این میان بیشتر بنده حقیر مطرح شده و به زبان مردم افتاده بودم؛ ولی هنوز به طور رسمی از دفتر امام چنین حکمی ابلاغ نشده بود.
از سوی دیگر، طرفداران آقای شریعتمداری در سطح شهر تبلیغات وسیعی به راه انداخته بودند که نماز جمعه به امامت آقای فوزی اقامه خواهد شد؛ حتی به دستور و تأکید استاندار وقت که از حامیان سرسخت آنان بود، اطلاعیه هایی بدین منظور از تلویزیون ارومیه به طور مرتب پخش می شد که از طرح نامش صرف نظر می کنم.
روز پنجشنبه یکی از این آقایان از قم به من زنگ زد و فرمود: امروز در محضر حضرت امام بودیم و ایشان شما را به امامت جمعه ارومیه منصوب کردند و تأکید داشتند که شما همین فردا نماز را در ارومیه اقامه کنید.
حالا چه کاری باید می کردم، تقریبا بین ۲ محذور واقع شده بودم؛ بنده با شخص آقای فوزی هیچ مشکلی نداشتم و یک عمر با هم و در کنار هم بودیم.
خودم نیز چندان تمایلی به قبول چنین مسئولیت سنگینی نداشتم اما از سویی می دیدم آقای فوزی ظاهر قضیه است و در پشت پرده، ایادی حزب خلق مسلمان کارها را هدایت و رهبری می کنند و اگر نماز جمعه به دست آنان بیافتد، فردا وسیله ای برای تحقق آرمانهای تجزیه طلبانه آنان خواهد شد و آنان در جهت اهداف خطرناک خود از این سنگر عبادی سیاسی سوءاستفاده های کلان خواهند برد.
اطلاعیه ای دادیم که در سطح شهر پخش و از رادیو و تلویزیون خوانده شد و در آن اطلاعیه آمده بود که فردا، نماز جمعه ارومیه به امامت ملاحسنی برگزار خواهد شد.
بعد از ظهر آقای فوزی با من تلفنی تماس گرفت و فرمود که از طرف آقای شریعتمداری مأمور است تا نماز جمعه را او اقامه کند که گفتم: خب من هم از جانب امام خمینی به این سمت منصوب شده ام.
گفت پس چه کار کنیم؟ گفتم: فردا شما هم بیایید من هم با کلت و کلاشینکف می آیم یا شما به من اقتدا می کنید یا من به شما اقتدا می کنم و بالاخره یک جوری نماز را برگزار می کنیم.
فردای آن روز من رفتم، اما دیدم ایشان منصرف شده و نیامده است؛ انصافاً آقای فوزی شخص معقولی بود و خودش هم متوجه بود که این کار درستی نیست ولی اطرافیان و طرفداران آقای شریعتمداری ایشان را به دردسر و رودربایستی گذاشته بودند’.
** نمایندگی دور اول مجلس
به گزارش مجمع رهروان امر به معروف ونهی از منکر استان اصفهان به نقل از ایرنا در بخش دیگری از کتاب خاطرات این روحانی نستوه آمده است: ‘ برخلاف نظر بعضی از دوستان که می گفتند وجود و حضور دایمی بنده در ارومیه ضروری است در انتخابات اولین دوره از مجلس شورای اسلامی بنا به دلایلی احساس وظیفه کردم و در انتخابات نامزد شدم؛ در مرحله اول در میان کاندیداها اولین رای را به خود اختصاص دادم ولی چون کمتر از یک سوم کل آرا بود، انتخابات به دور دوم کشید.
در مرحله دوم به عنوان نماینده مردم ارومیه به مجلس راه یافتم و از نظر اخذ رای، نفر دوم از سه نفر نماینده ارومیه شدم؛ علتش هم این بود که دیدم مردم نیز چندان مایل نیستند من از ارومیه خارج شوم و وجود دایمی مرا در تامین امنیت منطقه تعیین کننده می دانند.
با پیشنهاد آقای هاشمی، وارد کمیسیون دفاع شدم و در اواخر شهریور ماه ۱۳۵۹ و در آغاز جنگ تحمیلی که هواپیماهای صدام برای اولین بار به فضای شهر تهران تجاوز کردند و در آسمان این شهر و نزدیکی های مجلس، ویراژ می دادند، من بدون اینکه با مسئولان ساختمان مجلس هماهنگی کرده باشم، خودم را به پشت بام مجلس رساندم و با مسلسلی که در پشت بام مجلس به کار گذاشته بودند، با هواپیماهای جنگی به ستیز برخاستم و آنها را به رگبار بستم’.
** ترور نافرجام حجت الاسلام حسنی
به گزارش مجمع رهروان امر به معروف ونهی از منکر استان اصفهان به نقل از ایرنا در بخش دیگری از خاطرات حجت الاسلام حسنی در مورد ترور نافرجام وی در نماز جمعه آمده است: ‘ در ایامی که نماز را در مسجد جامع ارومیه برگزار می کردیم، آیتالله بنی فضل در ارومیه حضور داشتند؛ برنامه ریزی شد تا در بین الصلاتین سخنرانی کنند و مردم از وجودشان بهره ببرند.
یادم هست ایشان صحبت کرد و تأکید داشت که خطبه های نماز جمعه مختصر و مفید باشد و گفتند که بهتر است به جای سوره منافقین و جمعه، سوره های توحید و کوثر، قرائت شود؛ پس از صحبت ایشان، نماز عصر را خواندیم و در معیت ایشان از مسجد خارج شدیم.
چون پس از نماز با آقای شیخ عطار /استاندار وقت/، برنامه کلنگ زنی ساختمان فعلی مصلی را داشتیم. هنوز از صحن مسجد خارج نشده بودیم و طبق معمول مردم می آمدند، دست می دادند و تقبل الله می گفتند.
در حال حرکت به سمت خارج از مسجد بودیم که به جایی رسیدیم و من دیدم یک جوانی به سجده رفته است. آمدم از کنار او گذشتم، حتی گوشه عبایم به او برخورد کرد. فکر کردم جوانی است که دارد عبادت و راز و نیاز می کند ولی او منافق و تروریست بود.
هنوز چند قدم نرفته بودم که ناگهان یک نفر از پشت، خودش را بر روی من انداخت و از گردنم آویزان شد؛ دیدم خیلی هم تلاش می کند تا خودش را به بدن من بچسباند. چیزهایی از فنون رزمی – چریکی بلد بودم که از سرهنگ حاج علی بهروش یاد گرفته بودم. او سپاهی مؤمن و انقلابی بود و در بعضی از جنگها از جمله در جنگ دارلک با من بود.
به هر حال، آموزشهای کاراته و رزمی او در اینجا به درد من خورد؛ با آرنج ضربه محکمی به منافق زدم به طوری که ۲ تا ۳ متر او را در آن طرف به زمین انداخت. فوری به سمت او برگشتم، مسلسل کلاشینکف دستم بود، خواستم به سویش شلیک کنم که دیدم آنجا پر از جمعیت است و اگر تیراندازی کنم، چون فاصله اندک است، از او عبور کرده و گلوله به سایر مردم اصابت می کند.
پاسبان کوتاه قد و زرنگی داشتیم که اغلب در نمازجمعه محافظ من میشد، اسمش یادم نیست ولی گاهی می بینمش، فوری حمله ور شد و مچ منافق را گرفت. از سوی دیگر سایر محافظان هم به سرش ریختند و با قنداق تفنگ او را زدند و از کار انداختند. او یک نارنجک داشت و به بدنش هم ‘ تی ان تیگ بسته بود؛ ضامن نارنجک را هم کشیده بود، ولی چون زنجیر ضامن پاره شده بود، سوزن ضامن از نارنجک جدا نشده بود و عمل نکرد’.
به گزارش مجمع رهروان امر به معروف ونهی از منکر استان اصفهان به نقل از ایرنا داستان شجاعت ها، رشاد و فداکاری های این روحانی نستوه هرگز از ذهن ملت قهرمان آذربایجان پاک نخواهد شد و صدای تکبیرهای او هنوز از دل دورترین نقطه آذربایجان غربی به گوش می رسد.
۸۱۳۵/ ۳۰۷۲
** گزارش از: شهین بیدادرس ** انتشار دهنده: علیرضا فولادی
برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰