پدرم مرا برای پسر همسلولی اش در زندان خواستگاری کرد و من ..!
پدرم رفیقباز بود و بیمسئولیت. مادربزرگم بیچون و چرا از او حمایت میکرد و هر موقع مادرم میخواست حرفی بزند، با چند حرف قلمبه دهانش را میبست و میگفت: «زن نباید اینقدر موی دماغ شوهرش بشود.» متأسفانه مادرم نتوانست جلو ندانم کاریهای پدرم را بگیرد.او در این رفیقبازیها به مواد مخدر آلوده شد. اوایل، تفننی
پدرم رفیقباز بود و بیمسئولیت. مادربزرگم بیچون و چرا از او حمایت میکرد و هر موقع مادرم میخواست حرفی بزند، با چند حرف قلمبه دهانش را میبست و میگفت: «زن نباید اینقدر موی دماغ شوهرش بشود.» متأسفانه مادرم نتوانست جلو ندانم کاریهای پدرم را بگیرد.او در این رفیقبازیها به مواد مخدر آلوده شد. اوایل، تفننی مصرف میکرد ولی خیلی زود وابستگیاش شدید شد. به خاطر اعتیاد و مشکلاتی که در محل کارش به وجود آورده بود، از شرکت بیرونش کردند. بعد از آنکه کارش را از دست داد، خانه را پاتوق دوستان بیسروپایش کرد. مادرم خیلی سعی میکرد او را اصلاح کند اما فایدهای نداشت.
یک روز با خبر شدیم پلیس Police دستگیرش کرده است. به زندان Prison افتاد. به ملاقاتش میرفتیم و در همین رفت و آمدها با خانوادهای آشنا شدیم که پدرشان در حبس بود. آنها برای پسرشان به خواستگاریام آمدند. پدرم میگفت آدمهای خوبی هستند و از طرفی، مادرم هم میخواست زودتر تکلیف من روشن شود. بدون تحقیقات درست و حسابی، جواب «بله» گفتیم.من ازدواج کردم و دو سال از عقدمان گذشت. پدرم از زندان آزاد شد و دوباره دنبال خلاف رفت. مادرم که عاصی شده بود تقاضای طلاق داد و جدا شد. او سر کار میرفت تا چرخ زندگیمان را بچرخاند. ما سختیهای زیادی کشیدیم و صورتمان را با سیلی سرخ نگه داشتیم تا دوست و آشنا سر از کار زندگیمان درنیاورند. متأسفانه ازدواج عجولانه من هم با مشکل روبهرو شد. شوهرم پا در کفش پدر خلافکارش گذاشته است و فهمیدهایم دمخور پدرم شده است. مدتی غیبش زد و خبری از او نداشتیم. با پیشنهاد مادرم، مهریهام را بخشیدم و دادخواست طلاق دادم. مهر طلاق صفحه شناسنامهام را سیاه کرد و از آن به بعد، روسیاه و شرمنده، خانهنشین شدم.با بدبختی خودم دست و پنجه نرم میکردم که سر و کله شوهرم پیدا شد. او که دچار توهم شدید است مدام برایمان مزاحمت ایجاد میکند و قصد اخاذی دارد. نمیدانم این چه بدبختیای است که دامنگیرمان شده است و دست از سرمان برنمیدارد. من و مادرم قربانی سرنوشت هستیم. او چوب خلافکاریهای پدر بیمسئولیتم را خورد و من هم به خاطر ازدواج اشتباه، به این مشکلات گرفتار شدم.
برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰