تاریخ انتشار : شنبه 18 آذر 1396 - 11:37
کد خبر : 19306

همزمانی مراسم ازدواج و عمامه گذاری در مکه به دست آیت الله علم الهدی

همزمانی مراسم ازدواج و عمامه گذاری در مکه به دست آیت الله علم الهدی

به گزارش مجمع رهروان امر به معروف ونهی از منکر استان اصفهان به نقل از شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از گوهرشاد نیوز، هم پا و هم صحبت شدن با خانواده شهید مدافع حرمی که فرزند روحانی خود را به جبهه دفاع از دین فرستاده بودند حال و هوای دیگری داشت؛ اینکه چگونه می‌شود

به گزارش مجمع رهروان امر به معروف ونهی از منکر استان اصفهان به نقل از شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از گوهرشاد نیوز، هم پا و هم صحبت شدن با خانواده شهید مدافع حرمی که فرزند روحانی خود را به جبهه دفاع از دین فرستاده بودند حال و هوای دیگری داشت؛ اینکه چگونه می‌شود فردی از سن نوجوانی احساس تکلیف کند، سرباز امام زمان(عج) شود و در سن جوانی عَلَم مبارزه با داعش را بلند کند، جای سوال دارد.

 

از خانواده‌ای پنج نفره که پدر شغل آزاد دارد و مادر معاون دانشگاه الزهرا(س) است، میرزا محمود تقی پور متولد می‌شود که به گفته پدر عشق به شهادت او را از زمین و زمینیان فاصله داده بود.

 

روایت زندگی این شهید را در گفت‌و‌گو با مادر شهید می‌خوانید:

 

میرزا محمود از سن نوجوانی به کارهای فرهنگی علاقه داشت و منزلمان را به پایگاه برپایی جلسات مذهبی و فرهنگی مبدل کرده بود؛ در آن زمان اقوام و آشنایان به ما می‌گفتند که پسرتان را در حوزه علمیه و پای منبر اساتید و عالمان دینی می‌بینیم، با وجود آنکه او را از طلبگی تا زمان اخذ مدرک دیپلم معاف کرده بودیم، ولی باز هم به خاطر علاقه قلبی به حوزه علمیه، در جلسات حضور پیدا می‌کرد.

 

فرزند بنده در سن ۱۸ سالگی پس از اخذ مدرک دیپلم در رشته معماری وارد حوزه علمیه شد و در مدرسه امام محمد باقر(ع) درس خود را آغاز کرد.

 

«من سرباز امام زمان(عج) هست»

 

در آن زمان به طلاب گفته بودند اگر هر فرد ۸۰ هزار تومان بدهد می‌تواند به کربلا مشرف شود، من به میرزا محمود ۲۰۰ هزار تومان دادم تا در طول سفر امنیت مالی در کشور عراق داشته باشد، فرزندم در جواب این کار گفت، من سرباز امام زمان(عج) هستم و اگر در مسیر ماندم، امام مرا یاری می‌کند.

 

با گذشت سه سال از حضور میرزا محمود در حوزه علمیه، خواستم برای ازدواجش اقدامی انجام دهم ولی فرزندم گفت زمانی ازدواج می‌کنم که به درجه اجتهاد رسیده باشم، ولی با اصرار بنده و اینکه طی کردن این مسیر به همراه همسر با موفقیت‌های بیشتری همراه است، رضایت به قدم در راه خیر داد.

 

یکی از اقوام دختری را به ما معرفی کرد، پس از اینکه همه موارد از نظر من مورد تایید قرار گرفت، از میرزا محمود خواستم که برای آشنایی با همسر آینده و خانواده او، مرا همراهی کند؛ پسرم ۱۰ جلسه با فرد مورد نظر پیش از ازدواج صحبت کرد بدون آنکه صورت آن دختر را ببینند.

 

من به فرزندم اعتراض کردم که تو طلبه هستی، چرا باید صحبت‌هایتان این اندازه طولانی باشد؛ در جواب گفت زندگی من خاص و صحبت‌های ما بسیار مهم است؛ از نظر میرزا محمود تفاهم با همسرش با اولویت مسائل اعتقادی و فکری بود.

 

پس از جلسه دهم که صحبت‌هایشان با هم به اتمام رسید، از پسرم خواستم که همسر آینده خود را برای اولین بار ببیند ولی او در جواب گفت شما پسندیده‌اید پس دیگر مسئله‌ای وجود ندارد.

 

فرزند من در صحبت‌های خود با همسر آینده‌اش اعلام کرده بود که «من سرباز امام زمان(عج) هستم» و هر زمان و در هر نقطه‌ای اگر حضور من لازم باشد، باید برای تبلیغ و دفاع بروم.

 

زمانی که در حرم امام رضا(ع) خطبه عقد پسر و عروسم جاری شد، میرزا محمود کنار من آمد و آهسته در گوشم گفت همسر من چه کسی است، دستش را در دستم بگذارید تا به زیارت برویم؛ پسرم بعد از عقد همسر خود را دید.

 

نمی‌خواهم زندگی‌ام با سایر طلبه‌ها فرق داشته باشد

 

مسائل زندگی میرزا محمود به سادگی حل می‌شد و بسیار ساده زیست بود؛ ما همیشه حامی و پشت و پناه فرزندم بودیم ولی او به اکراه کمک‌های ما را قبول می‌کرد و می‌گفت من بین طلبه‌ها خیلی وضعم خوب است و نمی‌خواهم زندگی من با آن‌ها فرق داشته باشد.

 

برای مراسم ازدواج پسرم، او از ما خواست که اگر امکانش باشد به جای گرفتن مراسم به مکه بروند؛ در آن زمان بسیج اساتید اعلام کرده بود که به قید قرعه چند نفر از اساتید می‌توانند به همراه همسر خود به مکه مشرف شوند.

 

مراسم ازدواج و عمامه گذاری در مکه به دست آیت الله علم الهدی

 

افتخار نصیب بنده شد و اسمم از میان سایر اسامی برای تشرف بیرون کشیده شد، من از مسئول مربوطه خواستم که سهمیه مرا به فرزندم منتقل کند ولی دو نفر از همکاران ما سهمیه خودشان را به پسر و عروسم واگذار کردند و ما توانستیم در سال ۸۴ در یک جمع چهار نفره ،مراسم عروسی این زوج را در مکه برپا کنیم.

 

در مکه مراسم عمامه گذاری میرزا محمود توسط آیت الله علم الهدی برگزار شد و مراسم ازدواجشان نورانی‌تر از آنچه تصور می‌کردیم شد.

 

پسرم دو فرزند دارد، زهرا کلاس ششم دبستان و برادرش کلاس اول دبستان است؛ میرزا محمود از سال ۹۴ به سوریه مشرف شده بود تا به دفاع از حرم اهل بیت(ع) بپردازد؛ اردو‌های جهادی، کوهنوردی، اردوهای فرهنگی، درختکاری بوستان‌ها و تبلیغ دین در مناطق محروم از جمله مواردی بود که فرزندم برای آن صرف وقت و هزینه می‌کرد.

دنیا برای پسرم کوچک بود

 

با تمام خدمات و دلسوزی‌های پسرم، متوجه شدم که او دل از این دنیا بریده است و تنها به شهادت فکر می‌کند؛ در ابعین خدمت در کنار بقعه امام حسین(ع) با خودم گفتم نمی‌دانم میرزا محمود از خدا چه می‌خواهد ولی این را می‌فهمم با تمام کار‌های تبلیغی که انجام می‌دهد، دیگر نمی‌تواند اینجا بماند و دنیا برایش کوچک است.

 

وقتی خبر شهادت فرزندم را به من دادند، متعجب شدم، چراکه پسرم برای آنکه او را از اعزام به سوریه منع نکنیم، ما را در جریان سفر‌های خود قرار نمی‌داد؛ این را مطمئنیم که اگر به میرزا محمود می‌گفتیم که راضی به اعزام نیستیم، او به سوریه نمی‌رفت ولی در حال حاضر از او راضی هستم که در این راه قدم نهاد؛ فرزندم تمام کارهایی که می‌بایست را در این دنیا انجام داد، تنها با شهادت بود که می‌توانست آرام بگیرد.

 

فرزندم شهادت را دوست داشت و برای آنچه قبول داشت راضی به پوشیدن لباس سیاه در مراسم تشییعش نبود از همین جهت در وصیت نامه خود خواست لباس سیاه به تن نکنیم؛ پدر میرزا محمود در مراسم تشییع محمود لباس سفیدی که پسرم برای پدر در مراسم تشییع به یادگار گذاشته بود را به تن کرد.

 

خیلی دلتنگ فرزندم می‌شوم، قبل از رفتن به سوریه به من گفت به ماموریت می‌روم، به او گفتم فرزندانت کوچک هستند و نیاز هست در کنارشان باشی، در جواب گفت فرزندانم بزرگ شده‌اند و رضایت به سفر من دارند.

 

میرزا محمود گفت: مادر من دوست ندارم حرام شوم، تلف شوم و در رخت خواب بمیرم، دوست دارم شهید شوم، دعا می‌کنی شهید شوم؟

 

کاش به من می‌گفت…

کاش به من می‌گفت که به سوریه اعزام می‌شود اگر می‌گفت، خداحافظی و شهادتش برایم گواراتر بود؛ خوشحالم که دو فرزند دارد و من به جای میرزا محمود می‌توانم فرزندانش را در آغوش بگیرم.

 

زهرا تقی پور، دختر شهید نیز همراه ما شد تا اندکی از پدرش برای ما بگوید:

اولین مرتبه‌ای که پدرم به سوریه اعزام شد، تنها مادرم را در جریان سفر خود قرار داد، زمانی که به همراه پدرم تلویزیون تماشا می‌کردیم، تا خبری از سوریه اعلام می‌شد، پدرم توجه بیشتری به خبر می‌کرد.

 

از سوغاتی و هدایایی که پدرم برای من و برادرم می‌آورد متوجه شدم که پدرم به سوریه سفر می‌کند، به پدرم گفتم که من متوجه شده‌ام که شما به سوریه اعزام می‌شوید، وقتی پدرم حرفم را شنید از من خواست که این راز را به کسی نگویم.

 

بیان خاطرات دفاع از حرم برای فرزندان

 

پدرم با خود تیر و خشاب می‌آورد و از کاربرد این ابزار‌ و خاطرات دفاع تعریف می‌کرد؛ ما به همراه پدر به دیدار خانواد شهدای فاطمیون و زینبیون می‌رفتیم و به آن‌ها کمک می‌کردیم.

 

توصیه پدر به دختر؛«حجابت را رعایت و امر به معروف کن»

 

پدر من توصیه جدی به رعایت حجاب داشت و می‌گفت سعی کنید خودتان را همانند ائمه اطهار(ع) کنید و زینت خودتان را بپوشانید؛ پدرم در مورد حجاب، امر به معروف و نهی از منکر می‌کرد و به من نیز گفته بود که تو به سن امر به معروف و نهی از منکر رسیدی و در صورتی که شرایطش را بدانی، می‌توانی این کار را انجام دهی.

 

گفت‌و‌گو و عکس: مریم غزلباش- علیرضا اخباری

ثبت نام در مجمع

برچسب ها :

ناموجود
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

مساجد