تاریخ انتشار : چهارشنبه 1 آذر 1396 - 10:21
کد خبر : 17877

شکر واقعی پروردگار چگونه محقق می‌شود؟/ تنها خواسته امام حسین(ع) و یارانش در شب عاشورا از خدا

شکر واقعی پروردگار چگونه محقق می‌شود؟/ تنها خواسته امام حسین(ع) و یارانش در شب عاشورا از خدا

به گزارش مجمع رهروان امر به معروف ونهی از منکر استان اصفهان به نقل از خبرنگار فعالیت‌های قرآنی خبرگزاری فارس، حجت‌الاسلام استاد حسین انصاریان، محقق، مفسر و پژوهشگر قرآنی در حسینیه هدایت سخنرانی کرده است که بخشی از آن را در ادامه می‌خوانیم: قرآن مجید تأیید می‌کند: «و قلیل من عبادی الشکور». این شکور نه به‌معنی

به گزارش مجمع رهروان امر به معروف ونهی از منکر استان اصفهان به نقل از خبرنگار فعالیت‌های قرآنی خبرگزاری فارس، حجت‌الاسلام استاد حسین انصاریان، محقق، مفسر و پژوهشگر قرآنی در حسینیه هدایت سخنرانی کرده است که بخشی از آن را در ادامه می‌خوانیم:

قرآن مجید تأیید می‌کند: «و قلیل من عبادی الشکور». این شکور نه به‌معنی «الحمدلله رب العالمین» است، بلکه مقام شکری که در این آیه شریفه هست، همان مقامی است که شب عاشورا جزء تک‌درخواست حضرت سیدالشهدا(ع) بود.

حالا ما با لطف خدا و با کمک خدا دور هم جمع می‌شویم و دستور هم دارد که اجتماع کنید و دستور دارد در این اجتماع دعا کنید. بالاخره ده‌تا در میان جمع پیدا می‌شوند که خدا به حرفشان گوش بدهد. چندتا دعا می‌کند، اما این اجتماعی را که ابی‌عبدالله شب عاشورا تشکیل دادند و حدود ۷۱ نفر بودند، همه‌شان هم از خالص‌ترین انسان‌های تاریخ بودند و دعایشان هم مستجاب بود، در بین این‌همه دعا یک دعا کردند.

سخنرانی‌ حضرت که تمام شد، حال انبیا و ائمه در دعا حال اِنابه و تضرع و اِستکانت بود و دعاکردنشان عادی نبود، به پیشگاه مقدس پروردگار با آن حال انابه‌ و تضرعشان عرضه داشتند: «و اجعلنا»، ما ۷۲ نفر را «من الشاکرین»، از بندگان شاکرت حساب کن و الآن امضا کن که ما بندگان شاکرت هستیم تا فردا که پیش تو می‌آییم، خیالمان راحت باشد. معلوم می‌شود که مقام شکر خیلی مقام بالایی است!

دوبار در قرآن آمده: یکبار از حضرت سلیمان، این پیغمبر عظیم‌الشأن الهی که حشمت و سلطنتش را قبلی‌ها نداشتند و تا روز قیامت هم بنا نیست کسی داشته باشد، یکبار از ایشان نقل شده و یکبار هم به یک صورت کلی نقل شده است. هر دوی‌شان، هم سلیمان و هم آن بزرگ انسانی که در سوره دیگر قرآن مطرح است، به پروردگار عرض کردند: «أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکرَ نِعْمَتَک اَلَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَی وَ عَلیٰ وٰالِدَی»﴿النمل، ۱۹﴾، خدایا! ما را در این جاده قرار بده. «رب» یعنی مقام شکر مقامی نیست که از دست خودمان برآید؛ اگر مقام شُکر در خوردن و پوشیدن و «الحمدلله رب العالمین» گفتن بود، دیگر با تضرع و زاری درخواستش از خدا لازم نبود.

اما سلیمان پیغمبر به پروردگار می‌گوید: به من الهام کن، «اوزعنی» که چگونه شکر تو و کل نعمتی را که به پدر و مادرم داده‌ای، به‌جا بیاورم تا در روز قیامت به من نگویی به تو نیرو و توان دادم که به جای پدر و مادرت هم شکر بکنی، چرا نکردی؟ پدرش داود بود، پدرش آدم کمی نبود! مادرش آدم کمی نبود! معلوم می‌شود که بعد از مُردن داود و همسرش(مادر سلیمان) هنوز آن دوتا بدهکار شکر بودند. خیلی آیه عجیبی است و نمی‌فهمم! آن آیهٔ بعد هم عین همین است و بی‌کم و زیاد؛ «اوزعنی ان اشکر نعمتک التی انعمت علی و علی والدی». نه اینکه به پیغمبر ایراد کرده باشند؛ سؤال، نه ایراد! ایراد سؤال نیست و ایرادْ ایراد است؛ یعنی وجود تو را حالی‌ام نمی‌شود و دارم می‌پرسم، به من بگو؛ اما این ایراد نیست، بلکه این هیجان است. بلال به رسول خدا عرض کرد: صبح‌ها که می‌خواهیم به نماز جماعت برویم، من بیایم و درِ خانه بایستم تا شما بیرون می‌آیید، با همدیگر برویم؟ فرمودند: بیا! چندروزی بلال وقت را هی بالا برد؛ چهار باید می‌آمد، ده‌دقیقه به چهار آمد؛ ده‌دقیقه به چهار باید می‌آمد، یک‌ربع به چهار آمد؛ هر وقت به در خانه رسید، دید که رسول خدا با نشاط بیرون آمد.

گفت: یارسول‌الله! مثل اینکه من هر وقت بیایم، شما بیدار هستی؟ بیداری‌تان هم که بیکاری نیست! حالا خیلی‌ از بیداری‌های ما بیکاری است و در قیامت هم مسئول هستیم. من هر وقت می‌آیم، شما بیدار هستید و بیکار نیستید؛ کارتان هم گوشهٔ اتاق تاریکتان عشق‌بازی با معشوق است، چرا این‌قدر به خودتان زحمت می‌دهید؟ یک نگاهی به چهرهٔ بلال کرده و فرمودند: «افلا اکون عبداً شکوراً»، بلال! نمی‌خواهی من بندهٔ شاکر خدا باشم؟ خواب که شکر نیست، بی‌عاری که شکر نیست، بیکاری که شکر نیست! پیوند‌خوردن با او در همهٔ امور شکر است.

یک رفیق داشتم، خیلی دوستش داشتم؛ البته او را کم هم می‌دیدم و هر وقت هم می‌دیدم، گویی یک دنیایی را می‌دیدم. اسمش هم حسین بود و دوبار از تهران به کربلا پیاده رفت، هر سال از تهران به مشهد پیاده می‌رفت. روزی که می‌خواست برای مشهد راه بیفتد، من را برای ناهار دعوت می‌کرد. همهٔ کارهایش هم خودش می‌کرد! لباس‌هایش هم خودش می‌دوخت، کفشش را هم خودش می‌دوخت. سؤالات من را خیلی مختصر جواب می‌داد، یک روز به او گفتم: شما تابستان‌ها از تهران به مشهد می‌روید، بین شاهرود و سبزوار کویر است و پر از مار و عقرب و رتیل. گفت: همین‌جور است! خیلی آرام هم حرف می‌زد. گفتم: خب شما خانهٔ هیچ‌کس هم که نمی‌روی، وقتی در بیابان می‌خوابی، زیر آسمان می‌خوابی، از جاده هم که نمی‌روی و همه‌اش از کوهستان‌ها و تپه‌ها می‌روی، شب‌ها برای خواب چه‌کار می‌کنی؟ بالاخره خوابت می‌برد! گفت: یک ساعت به نماز صبح مانده که فقط برای اظهار ارادت و نه عبادت در بیابان بلند می‌شوم. آخر اینها فکرشان هم خدا یک نور دیگری به آنها داده بود و نمی‌گفت من خدا را عبادت می‌کنم! عبادت برای انبیا و ائمه بود و ما اظهار ارادت می‌کنیم که با تو هستیم، با ماهواره‌ها نیستیم، با دشمن نیستیم، با هوای نفس نیستیم، نه تو را عبادت بکنیم؛ درست هم می‌گفت! وقتی بالاترین عبد الهی، پیغمبر عظیم‌الشأن، هر بار دستش را برای تکبیرهالاحرام بلند می‌کردند، می‌گفتند: «ما عبدناک حق عبادتک»، از من توقع عبادت نداشته باش که نمی‌توانم؛ آن‌گونه که سزاوار توست، نمی‌توانم.

گفت: راست می‌گویی، اما نگران من نباش! من بیدار می‌شوم، می‌بینم روی سینه‌ام یکی دوتا مار، گاهی سه‌تا رتیل، گاهی چهارتا عقرب آمده‌اند و دارند استراحت می‌کنند. گفتم: هیچ‌کدامشان نمی‌زنند؟! گفت: می‌دانند من آشنا هستم! یک‌خرده هم با خودم حرف بزنم: هنوز بیگانه هستی یا آشنا هستی؟ یک آیه هم از سورهٔ حدید بخوانم: «أَ لَمْ یأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکرِ اَللّٰهِ»﴿الحدید، ۱۶﴾، «یأن» به‌معنی زمان است و «الم یأن» استفهام انکاری است. بندهٔ من! هنوز وقت آن نشده که با من آشنا بشوی و هنوز غریبه هستی، هنوز بیگانه هستی؟ حالا با من آشنا نشدی، با چه کسانی آشنا هستی؟ آن را دیگر نپرس که شرمنده‌ایم. نان تو را می‌خوریم و همه‌جا می‌رویم، پیش تو نمی‌آییم. خب دستمان را بگیر! تو به داود گفتی که سابقه ندارد گدایی به در خانه‌ام بیاید و من ردّش کنم؛ حالا تا فاطمیه بیاید، جایی نداریم که دوباره بنشینیم و باهات دردودل کنیم. تو خیلی خوب هستی، با اینکه غریبه هستیم، چقدر از ما داری پذیرایی می‌کنی!

به او اصرار کردند که ازدواج کن! تا پنجاه‌سالگی ازدواج نکرده بود، گفت: حالا من حرف مؤمنین را نباید رد بکنم، کرج خانمی را پیدا کردند که شوهر نکرده بود، دوستانم به من می‌گفتند که خانم خیلی خوبی بود، آراسته بود، برای او عقد کردند؛ اما بسیار مختصر(پنج-شش‌نفر) جلسه گرفت و بعد که به قول معروف عروس و داماد را دست به دست دادند، با یک دنیا محبت از عروس درخواست کرد که آماده شو تا از من جدا بشوی. عروس گفت: مانعی ندارد! یکی-دو روز بعد هم طلاق داده شد. دوستان به او گفتند: چرا نایستادی؟ گفت: دختر زیبایی بود، باادب بود، آراسته بود، اما من در سنی بودم که یقین داشتم نمی‌توانم عواطف و احساسات و غرائز او را جواب بدهم. این برای من ناشکری خدا بود که یک خانمی را حرام خودم کنم و پاسخش را نتوانم بدهم! «افلا اکون عبداً شکوراً».

مقام شاکران حتماً مقام ویژه‌ای است که شب عاشورا درخواست ابی‌عبدالله یک درخواست است و آن‌هم اینکه ما را جزء بندگان شاکرت قرار بده، خودت هم قرار بده، «و اجعلنا»، چون ما نمی‌توانیم خودمان را بنده شاکر تو قرار بدهیم. اینجا دیگر محققین ما، به‌خصوص محقق طوسی، این مرد کم‌نظیر عالم تشیع در توضیح شکر بیداد کرده است. خب متنش مفصّل است و باید یک بحثی درباره شکر مستقلاً باز بشود و بیان بشود.

وقتی اینجا آدم تحقیقات این مرد الهی را می‌بیند، شگفت‌زده می‌شود؛ وقتی مراتب شکر -شکر قلب، شکر جان، شکر جوارح، شکر جوانح- را بیان می‌کند، در آخر مطلبش می‌نویسد: دنبال چنین بندگانی نگرد که خدا در قرآن فرموده است: «وَقَلِیلٌ مِنْ عِبَادِی الشَّکورُ»، حالا هر عبادتی که ما نسبت به خدا انجام بدهیم و هر ارادتی به پروردگار نشان بدهیم، ذره‌ای و بخشی از شکر را ادا کرده‌ایم؛ ذره‌ای و بخشی، به شرطی که این عبادت ما و خدمت ما بوی ریا و خودنمایی ندهد؛ اما اگر بوی تعفن بدهد، دیگر آن‌هم شکر نمی‌شود.

خب بندگان شاکر به‌خاطر این مقامشان با عالم ملکوت مرتبط هستند. حالا امام هشتم یک سلسله حقایق را می‌خواهد و اراده که می‌کند، بین او و حقایق ایجاد نور می‌شود، در آن نور می‌بیند و می‌گیرد، درک می‌کند و بعد موظف است که انتقال بدهد. حالا آنچه که امام هشتم از پروردگار عالم مستقیم گرفته است؛ البته این روایت یک وقت ما را دلسرد نکند، چون یک واقعیتی که خدا دربارهٔ ما در قرآن فرموده، خیال ما را راحت کرده، یعنی به ما آرامش داده، این است: «لَا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا»، بندگان من! خارج از طاقت و گنجایش‌ شما توقع چیزی از شما ندارم. این خیلی آیهٔ عجیبی است! یعنی من هرگز نماز امیرالمؤمنین را از تو نمی‌خواهم، چون در گنجایش تو نیست؛ ولی این نمازی که در گنجایشت است، این را بخوان و این را تعطیل نکن، این را ترک نکن.

من نماز شبی که پیغمبرم برایم می‌خواند که ملکوت را از جا می‌کَند، از تو نمی‌خواهم؛ اما تو حالا توانستی، ده‌دقیقه به اذان بلند شو و یازده‌رکعت نماز مثل نماز صبح بخوان؛ نتوانستی هم که هیچ، در رکعت آخر دستت را که بلند کردی، هفت-هشت‌تا «یا رب» بگو و من هم جوابت را می‌دهم؛ هفت-هشت‌تا «استغفرالله ربی و اتوب الیه» بگو تا تو را جزء «و بالاسحارهم یستغفرون» حساب می‌کنم. تو دستت را بلند می‌کنی، من که خودم بلد هستم مؤمنین و مؤمنات و مسلمین و مسلمات را بیامرزم و نیاز ندارم ازمن بخواهید؛ اما وقتی تو می‌خواهی، خوشم می‌آید! وقتی می‌گویی: «اللهم اغفر للمؤمنین و للمؤمنات»، چون تاریکی و سحر است، به حرفت گوش می‌دهم و می‌گویم باشد، همهٔ مؤمنین و مؤمنات را از آمرزشم بهره‌مند می‌کنم. آنچه را که از دستت برمی‌آید، ترک نکن؛ من آن رت که از دست اولیائم برمی‌آمد، از تو نمی‌خواهم، چون تو نمی‌توانی!

 به امام رضا گفت: آقا، خیلی حیف، صد حیف، هزار حیف و میلیون حیف که ما در کربلا نبودیم! امام فرمودند: می‌توانی کربلا باشی. گفت: چطوری؟ من می‌خواستم قاتی آنها باشم. امام هشتم فرمودند: اگر می‌خواهی قاتی آنها باشی، راستش را بگو! روایت برای حضرت رضاست، راستش را بگو و یک توجهی به آنها بکن و بگو: «یا لیتنی کنت معکم»، ای‌کاش با شما بودم، «فنفوز فوزا عظیما»، خدا تو را در قیامت در صف بعد از آنها قرار می‌دهد. همه درها را به روی ما باز گذاشته‌اند و اصلاً ما یک‌دانه درِ بسته به روی خودمان نداریم. این روایات را که آدم می‌بیند، این آیات را که آدم می‌بیند، واقعاً از کَرم و لطف و رحمت پروردگار شرمنده می‌شود.

شما در قرآن نمونه این آیه را چندبار می‌بینید: «و من یعمل من الصالحات»، این «مِن»، «من تبعیضیه» است؛ یعنی بندهٔ من! مقداری از عمل صالح را با خودت بردار و آن‌ور بیاور، من با همان هم تو را نجات می‌دهم؛ همه‌اش را هم نیاوردی، نیاوردی! این آیه چیست؟ «و من یعمل من الصالحات»، مقداری بردار و بیاور؛ حالا کل را نتوانستی بیاوری، من از تو توقعی ندارم، مقداری‌اش را بیاور؛ و بعد هم در عبادات، چقدر با ما راه آمده و این‌هم از عجایب است! چقدر راه آمده است! خب بندهٔ من! به تو نماز واجب است که به صلاح خودت و به خیر خودت است. می‌گویم: خدایا! نماز واجب است و روی چشمم، به خیرم هم هست؛ اما مشکل پیدا کرده‌ام و دکتر می‌گوید نشسته بخوان، می‌فرماید: نشسته‌ات را ایستاده حساب می‌کنم و کاری به نشستنت ندارم؛ چندروز دیگر می‌گویم مولاجان، دکتر گفته سجده نرو و مُهر را بردار و روی پیشانی‌ات بگذار، می‌فرمایدک همین کار را بکن، من به جای سجده حساب می‌کنم؛ چندروز دیگر می‌گویم دکتر گفته ننشین، فشار به تو می‌آید، می‌فرماید: بخواب، عیبی ندارد! بگو تختت را رو به قبله بگذارند و همان خوابیده نماز بخوان؛ چندروز دیگر هم در دلم می‌گویم زبانم از کار افتاده و نمی‌توانم حمد و سوره را بخوانم، می‌گوید: از ذهنت بگذران، قبول می‌کنم؛ این است داستان «لا یکلف الله نفساً الا وسعها».

 خب این ویژگی‌های امام است که می‌تواند رابطه برقرار بکند، بگیرد و وقتی گرفت، واجب است به‌اندازهٔ تشنگی و گرسنگی ما به ما هم عنایت کند و بپردازد. دو جا بخل وجود ندارد: یکی در پروردگار است و یکی در انبیا و ائمه و اولیای الهی است. اصلاً این دو جا دریغ و بخل وجود ندارد و انبیا و ائمه به امر واجب مأمورند که هزینهٔ ما کنند؛ بعد هم به همه‌شان در قرآن می‌گوید: آنچه هزینهٔ بندگان من می‌کنید، به بندگان من بگویید و دلگرمی بدهید، «لا اسئلکم علیه اجراً ان اجری الا علی الله»، ما شما را تا دم درِ بهشت می‌رسانیم و می‌ایستیم، واردتان هم می‌کنیم و هیچ‌چیزی هم از شما نمی‌خواهیم و کار ما مجانی است. خب من متن روایت را بخوانم، ان‌شاءالله اگر در سال دیگر زنده بودم، قسمت‌قسمت آن را معنی می‌کنم.

امام هشتم از قول پروردگار می‌فرمایند: «لیس کل مصل یصلی»، هر نمازخوانی نمازخوان نیست و نماز هر نمازگزاری نماز نیست، «انما اتقبل الصلاه ممن تواضع لعظمتی»، من نماز را از کسانی قبول می‌کنم که در مقابل عظمت من فروتن باشند؛ یعنی چون‌وچرا با من نداشته باشند، چون کار را بسیار خراب می‌کند. «اذ قلنا للملائکه اسجدوا لآدم فسجد الملائکه کلهم الا ابلیس ابی» به تمام فرشتگان گفتم به آدم سجده کنید و همه سجده کردند، اما ابلیس گفت سجده نمی‌کنم. من نماز را از کسی قبول می‌کنم که در هیچ موردی نسبت به من تکبر و چون‌وچرا نکند! چرا قیافه من را این‌جوری درست کردی؟ چرا آن‌جور؟ چرا آن‌جور؟ اگر دست حکیم و عالم هستی، ساکت باش؛ در برابر حکیم و عالم که آدم نباید حرف بزند. «و کف شهواته ان محارمی»، نماز نمازگزاری را قبول می‌کنم که در مقابل خواسته‌های نامشروعش بایستد که می‌خواهد او را به محرّمات من بکشد، «و لم یصروا علی معصیتی»، نماز کسی را قبول می‌کنم که اگر حالا یک لغزشی پیدا کرد و لذت برد، دیگر دنبال نکند.

حالا یک‌دفعه بنده من لغزش پیدا کرد و یک گناهی کرد و گفت عجب مزه‌ای داشت! خب همین‌جا ختمش کن و دیگر بندهٔ من دوباره به‌دنبال آن نرو. این‌هم یک جمله عجیبی است، یعنی من از بنده‌ام توقع ندارم تا آخر عمر نلغزد، بالاخره می‌لغزد؛ اما اگر بندهٔ من لغزیدی، دنبال نکن! «و اطعم الجائع»، از کسی نماز را قبول می‌کنم که حالا یک‌ذره دوتا کت و شلوار، پنج‌تا پتو، چهار قِران پول به بندگان زلزله‌زدهٔ من بدهد که گرسنه و برهنه مانده‌اند و همین‌جوری نماز خشک و خالی نه! «و کسی العریان و رحم المصاب»، نماز را از کسی قبول می‌کنم که دل‌رحیم باشد و دلش برای گرفتاران، مصیبت‌زدگان و بلادیده‌ها بسوزد، «و آوی الغریب»، نماز را از کسی قبول می‌کنم که غریب را پناه بدهد، «کل ذلک لی»، همهٔ این کارها را هم برای شخص من انجام بدهد، «و عزتی و جلالی»، به عزتم قسم و به جلالم قسم که نور چهرهٔ این بندهٔ من پیش من از نور خورشید پرفروغ‌تر است. این یک دیدگاه الهی به نقل حضرت رضا دربارهٔ عبادت بود؛ البته اینکه یک عبادت است.

امام هشتم برای ابی‌عبدالله حالی داشت و خیلی خوشش می‌آید، چون روحش در مجلس اشراف دارد که ما این حرف‌ها را بزنیم؛ لذت می‌برد، انگار به ما می‌گوید روز شهادتم است، اما حرف حسین را بزنید؛ چون اول روایت هم دارد که اگر می‌خواهی برای من گریه کنی، برای حسین گریه کن. به شماها تک‌تک دارد می‌گوید، والله به شماها دارد می‌گوید، چرا به شما و چرا من قسم می‌خورم؟ چون شما در این خانه آشنا هستید.

به تک‌تک شما می‌گوید: «ان بکیت»،  اگر بر حسین گریه کنید، «حتی تصیر دموئک علی خدک»، تا اشک‌هایت روی صورتت بریزد، «غفرالله لک کل ذنب اذنبته صغیراً کان أو کبیراً قلیلاً او کثیراً»، الآن که نشسته‌ای و می‌خواهی برای حسین ما گریه کنی، چقدر گناه صغیره و کبیره در پرونده‌ات است؟ امام هشتم می‌گوید: از جا بلند نشده، همه را خدا پاک می‌کند! باز به شما دارد می‌گوید: «ان صرک»، اگر شاد هستی از اینکه این‌جوری بشوی، «انت القل الله عز و جل»، خدا را در قیامت دیدار کنی، «و لا ذنب علیک» و پرونده‌ات پاک پاک باشد، «فزر الحسین»، به کربلا برو، «ان سرک ان تکون معنا فی الدرجات العلی من الجنان»، اگر شاد هستی از اینکه با شخص ما اهل‌بیت در بالاترین درجات بهشت باشی، «فاحزن لحزننا و افرح لفرحنا و علیک بولایتنا فلو ان رجلا احب حجرا لحشر الله یوم القیامه معه»، در دنیا با ما باش تا قیامت با ما باشی؛ هرکسی یک سنگی را دوست داشته باشد، خدا او را در قیامت در کنار آن سنگ قرار می‌دهد، چه برسد به اینکه ما را دوست داشته باشد.

ثبت نام در مجمع

برچسب ها :

ناموجود
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

مساجد