تاریخ انتشار : سه شنبه 23 آبان 1396 - 3:05
کد خبر : 17167

ویژگی‌های جریان رهروان با بصیرت

ویژگی‌های جریان رهروان با بصیرت

واقع‌ بینانانی که به موقع وارد میدان می‌شوند یکی از جبهه‌های مهم و تأثیرگذار صدر اسلام، جریان نیروهای وفادار به اهل‌بیت(علیه السلام) هستند. اینان کسانی بودند که مرجعیت دینی و سیاسی اهل‌بیت(علیه السلام) را قبول داشتند و حاکمیت جامعه اسلامی را از آن اهل‌بیت(علیه السلام) می‌دانستند و در ضرورت حمایت از آنان تردیدی نداشتند. جبهه

واقع‌ بینانانی که به موقع وارد میدان می‌شوند یکی از جبهه‌های مهم و تأثیرگذار صدر اسلام، جریان نیروهای وفادار به اهل‌بیت(علیه السلام) هستند. اینان کسانی بودند که مرجعیت دینی و سیاسی اهل‌بیت(علیه السلام) را قبول داشتند و حاکمیت جامعه اسلامی را از آن اهل‌بیت(علیه السلام) می‌دانستند و در ضرورت حمایت از آنان تردیدی نداشتند.

جبهه رهروان اهل‌بیت(علیه السلام) پس از رحلت رسول اکرم(ص) تا شهادت امام حسین (علیه السلام) به ترتیب امام علی، امام حسن و امام حسین(علیه السلام) را سرآمد چهره‌های نامدار جامعه اسلامی از لحاظ علم و ایمان، فقاهت و اسلام‌شناسی، مدیریت، تقوا و عدالت می‌دانستند. این جبهه به رغم اینکه از نظر جمعیت در اقلیت به سر می‌بردند، از لحاظ کیفی و منطق علمی و عملی و قوه ایمان و استقامت در راه حق رتبه بالایی داشتند، و از این رو به رغم اینکه جز در مدت کوتاهی از تاریخ صدر اسلام به صدارت سیاسی نرسیدند، در تمام دوران صدر اسلام و قرون بعد تا به امروز، اقتدار فرهنگی‌شان را حفظ کرده‌اند.

جبهه وفادار به اهل‌بیت(علیه السلام) که به درستی باید آنان را جبهه حامی راه حق نامید، در یک تقسیم‌بندی درونی به دو جریان تقسیم می‌شوند: یکی جریان رهروان بابصیرت، و دیگری جریان رهروان دارای ضعف بصیرت؛ که هر یک از این دو جریان رجال و شاخص‌های ویژه‌ای داشته و رفتارهای خاصی از خود نشان داده‌اند.

انسان بصیر کسی است که به روشنی از عمق و جوانب مسائل پیش رویش اطلاع داشته باشد و واقعیت‌ها و مصالح امور برایش هویدا باشد؛ تحلیل‌ها و تقلیدهایش عالمانه باشد و در سیره برگزیده‌اش تردید و ابهامی باقی نماند تا مانع حرکتش در مسیر صحیح شود. افزون بر این، انسان بصیر به دلیل نگاه ژرف به مسائل، از حوادث گذشته و حال برای آینده عبرت می‌گیرد، و از این رو، گاه اهل لغت بصیرت را به لوازمش، یعنی زیرکی و عبرت ترجمه کرده‌اند.۱

جامعه صدر اسلام پس از رحلت رسول خدا(ص) اندک اندک به بلای فقدان بصیرت مبتلا شد؛ به طوری که امام علی(علیه السلام) در وصف مردمان زمانه‌شان فرمودند: عُمیٌ ذَوُو أبصارٍ؛۲ «شما چشم دارید، اما کورید»؛ یعنی چشم سرتان بیناست، ولی چشم دلتان کور است.

همچنین در جای دیگری در وصف آنان فرمودند: «الشَاهدَه أَبدانُهُم الغَائِبَه عَنهُم عُقُولُهُم؛۳ «بدن‌هایشان حاضر، ولی عقل‌هایشان غایب است».

جنگ با منافقان داخلی نیز بصیرت افزون‌تری می‌طلبید؛ زیرا منافقان که در لباس ناکثان (بیعت‌شکنان) و قاسطان (ستمگران) نمایان شده بودند، مانند دیگر مسلمانان اهل نماز و روزه و حج و زکات بودند و به زبان اظهار مسلمانی می‌کردند. برخی از آنان جزو اصحاب باسابقه پیامبر(ص) بودند و مخالفت‌های خود با حضرت امیر (علیه السلام) را با عناوین مقدسی چون ضرورت خون‌خواهی مظلوم و قصاص قاتلان خلیفه پیشین پی می‌گرفتند.

بنابراین مبارزه و جنگ با آن‌ها کاری بس دشوار بود که بصیرت ویژه‌ای می‌طلبید، و بر همین اساس حضرت(علیه السلام) در آغاز جنگ با منافقان داخلی به یارانشان فرمودند: «وَ قَد فُتِحَ بَابُ الحَرْبِ بَینَکم و بَینَ أهل القِبلَه، و لاَ یَحْمِلُ هذا العَلَمَ إِلاّ أهْلُ البَصَرِ و الصَّبرِ وَ العِلْمِ بِمَواَضِعِ الحَقِّ؛۴ «اکنون باب جنگ میان شما و اهل قبله باز شده است، و این پرچم را بر دوش نمی‌تواند کشید، مگر کسی که اهل بصیرت و استقامت و آگاهی به مواضع حق باشد».

در چنین وضعیت دشواری، گروهی اندک شمار از یاران اهل بیت(علیهم السلام) به برکت بصیرتشان وفادار ماندند و گرفتار لغزش و بی‌ثباتی نشدند. آنان با برنامه‌های اصلاحی اهل‌بیت(علیهم السلام) همراهی کردند و هنگام صلح و جنگ تسلیم فرمان آن حضرات(علیه السلام) بودند و در میدان‌های سخت جهاد در کنار ایشان ایستادگی کردند.

سلمان فارسی، مقدادبن أسود کندی، ابوذر غفاری، عماربن یاسر، حذیفه‌بن یمان، خزیمه‌بن ثابت، أبو أیوب الأنصاری، أبوالهیثم مالک‌بن تیهان، أبی‌بن کعب، قیس‌بن سعدبن عباده، عدی‌بن حاتم‌بن عبدالله، عباده‌بن صامت‌بن قیس، أبو رافع(غلام رسول‌الله)، هاشم‌بن عتبه‌بن أبی وقاص، عثمان‌بن حنیف‌بن واهب، سهل‌بن حنیف‌بن واهب، ابن حصیب أسلمی، هندبن أبی‌هاله تمیمی، جعده‌بن هبیره‌بن أبی‌وهب (خواهرزاده امیر‌المؤمنین(علیه السلام))، حجربن عدی کندی، عمروبن حمق خزاعی، أبولیلی أنصاری، قنبر (غلام امام علی(علیه السلام))، میثم تمار، رشید هجری و… .۵

امام علی(علیه السلام) در هفته آخر عمر شریفشان در میدان کوفه ایستادند و از برخی شخصیت‌های نامدار این جریان نام بردند و در وصفشان فرمودند: «کجایند برادران من؟ همان‌ها که سواره به راه می‌افتادند و در راه حق قدم برمی‌داشتند. کجاست عمار؟ کجاست ابن‌تیهان؟ و کجاست ذوالشهادتین؟۶ و کجایند اشباه آنان از برادرانشان که بر جانبازی پیمان بسته بودند و سرهایشان برای ستمگران فرستاده شد؟! آه بر برادرانم؛ همان‌ها که قرآن را تلاوت می‌کردند و به کار می‌بستند و در واجبات تدبر می‌کردند و آن‌ها را برپا می‌داشتند؛ سنت‌ها را زنده نگه می‌داشتند و بدعت‌ها را می‌میراندند. اگر به جهاد دعوت می‌شدند می‌پذیرفتند و به رهبر خویش اعتماد و اطمینان داشتند و از او پیروی می‌کردند.۷

خاستگاه بصیرت این جریان با تأمل در عبارات حضرت(علیه السلام) روشن می‌شود:

یک: اُنس با قرآن؛

دو: عمل به قرآن؛

سه: تفکر و تدبر در واجبات و قیام برای احیای آن‌ها در جامعه؛

چهار: جهاد در راه احیای سنت‌های دینی و نابودی بدعت‌های نوظهور؛

پنج: شرکت در جنگ و جهاد و پرهیز از تن‌آسایی و دنیاگرایی؛

شش: اطاعت از ولایت و مقدم نداشتن عقل و تحلیل خود بر نظر ولی خدا.

پس از شهادت این گروه از یاران امیر‌المؤمنین(علیه السلام) بنیان حکومت حضرت سست شد و امنیت داخلی و خارجی قلمرو حکومتشان از بین رفت؛ به طوری که جان خود ایشان نیز در خطر افتاد.

نوف بکالی پس از نقل این خطبه می‌گوید: هنوز یک جمعه نگذشته بود که ابن‌ملجم، لعنه‌الله علیه، امام علی(علیه السلام) را به شهادت رساند.۸

ویژگی‌های جریان رهروان با بصیرت

افزون بر ویژگی‌های مزبور، این یاران امام(علیه السلام)، فصل ممیزهای دیگری با جریان رهروان کم‌بصیرت داشتند که از مهم‌ترین آن‌ها عبارت‌اند از: شناخت صحیح و واقع‌بینانه اهل‌بیت(علیه السلام) شناخت صحیح و دقیق دشمنان اسلام و منافقان، ضرورت پایداری در مبارزه با آنان. این ویژگی‌های ممتاز، آنان را در رتبه بالاتری نسبت به دیگر اصحاب اهل‌بیت(علیه السلام) قرار داد و توفیق خدمت افزون‌تری را به دین و مکتب اهل‌بیت(علیه السلام) نصیبشان کرد؛ به طوری که تقریباً در همه عرصه‌ها آنان پا‌به‌پای آن حضرات حضور یافتند و هرگز به آن بزرگواران اعتراض نکردند و از یاری‌شان دست برنداشتند و فهم و تحلیل خود را بر نظر ایشان مقدم نداشتند.

درباره ویژگی‌ امام‌شناسی گفتنی است درجه معرفت اصحاب اهل‌بیت(علیه السلام) به آن حضرات متفاوت بود: برخی از آنان اهل‌بیت (علیه السلام) را دارای علم لدنی و عصمت می‌دانستند، ولی از رفتار برخی دیگر برمی‌آید که آنان به چنین شناختی دست نیافته بودند. به طور طبیعی آنان که معرفت بالاتری به اهل‌بیت(علیه السلام) داشتند، فرمان‌پذیرتر بودند.

مالک‌بن حارث اشتر، به نمایندگی از مردم کوفه در هنگام بیعت با امیر مؤمنان(علیه السلام) خطاب به مردم، علی(علیه السلام) را وصی اوصیا و وارث علم پیامبران(علیه السلام) خواند و گفت: «أیُّهَا النَّاس، هذا وَصِیُّ الأَوْصِیاءِ وَ وارِثُ عِلْمِ الأَنْبِیاء، العَظِیمُ البَلاءِ، الحَسَنُ الغَناءِ، الَّذِی شَهِدَ لَهُ کِتَابُ الله بِالإِیمانِ وَ رَسُولُه بجَنَّه الرِّضْوانِ، مَنْ کَمُلَتْ فِیهِ الفَضائِل وَ لَمْ یَشُکَّ فِی سابِقِتِهِ وَ عِلْمِهِ وَ فَضْلِهِ الأَواخِر وَ لاَالأَوائِل؛۹ ای مردم این است وصی اوصیاد و وارث علم انبیا؛ آن‌که [در راه خدا] بس گرفتاری کشید و پرخیر و برکت [است] آن‌که کتاب خدا به ایمان او گواهی داد و پیامبر خدا [درباره او] به بهشت رضوان؛ کسی که فضایل در او به کمال رسیده و در سابقه و علم و برتری‌اش نه آیندگان شک دارند و نه گذشتگان.

مالک در راه جنگ صفین در قناصرین،۱۰ امیرالمؤمنان(علیه السلام) را برای نیروهای تحت فرمانش چنین توصیف کرد: «مَعَنا اِبْنُ عَمِّ نَبِیِّنا، وَ سَیْفٌ مِنْ سُیُوفِ الله، عَلِیُّ‌بنُ أَبِی طالِب، صَلَّی اللهُ عَلَیهِ، لَمْ یَسْبِقْهُ بِالصَّلاه ذَکَرٌ، حَتَّی کانَ شَیْخاً لَمْ یَکُن لَه صَبْوَه وَلا نَبْوَه وَلا هَفْوَه. فَقِیهٌ فِی دِینِ اللهِ، عالِمٌ بِحُدُودِ اللهِ، ذُو رَأیٍ أصِیل، صَبْرٍ جَمِیلٍ، و عِفافٍ قَدیِمٍ؛۱۱ پسر عموی پیامبر ما، علی پسر ابوطالب با ماست. او شمشیری از شمشیرهای خداست.

 او با رسول‌الله، که درود خدا بر او باد، نماز خوانده است. هیچ‌کس از مردان پیش از او نماز نخواند، تا آن‌گاه که بزرگ‌سال شد. هرگز عملی کودکانه و کوتاهی و لغزشی از او سر نزد. در دین خدا فقیه است؛ به حدود الهی علم دارد؛ نظرش صاحب، و صبرش زیبا و پاکدامنی‌اش دیرین است.

در میدان جنگ صفین وقتی عده‌ای درباره ادامه دادن جنگ با معاویه، با حضرت علی(علیه السلام) مخالفت کردند، جوانی به نام حصین‌بن‌منذر برخاست و درباره مقام حضرت چنین گفت: «أیُّهَا النَّاسُ إِنَّما بُنِیَ هذا الدَّینُ عَلَی التَّسلِیمِ فَلا تَدْفَعُوهُ بِالقِیاسِ… إِنَّ لَنا راعِیاً قَدْ حَمَدْنا وِردَهُ وَ صَدْرَهُ و هُوَ المَأمُونُ عَلَی ما قالَ وَ فَعَلَ، فَإِن قالَ: لا، قُلْنا: لا و إِنْ قالَ: نَعَمْ، قُلْنا: نَعَمْ؛۱۲ ای مردم، این دین بر تسلیم بنا گردیده است. پس با قیاس از آن دست نکشید… . ما رهبری داریم که خودمان فعل و ترکش را ستوده‌ایم. او در گفتار و کردارش امین است. اگر گفت «نه»، ما هم می‌گوییم «نه» و اگر گفت «آری»، ما هم می‌گوییم «آری».

عدی‌بن حاتم، پسر حاتم طایی، که در راه دلدادگی به مولا، سه فرزندش را در رکاب حضرت(علیه السلام) فدا کرد، در وصف امیر مؤمنان(علیه السلام) می‌گفت: «أیُّهَا النَّاسُ، إِنَّهُ وَ اللهِ لَوْ غَیْرُ عَلِیٍّ إِلی قِتالِ أَهْلِ الصَّلاه ما أَجَبْناهُ وَلا وَقَعَ بِأَمْرٍ إِلّا وَمَعَهُ مِنْ الله بُرهانٌ وَ فِیْ یَدَیْهِ مِنْ الله سَبَبٌ؛۱۳ ای مردم، قسم به خدا اگر غیر از علی شخص دیگری ما را به جنگ با اهل نماز می‌خواند، نمی‌پذیرفتیم؛ [ولی او کسی است که] هرگز دست به کاری نزد مگر آن‌که حجتی از خدا با خود داشت و دلیلی از خدا در دستش بود.

زیدبن‌صوحان، علی(علیه السلام) را یگانه محور خلافت می‌دانست. وی پیش از جنگ جمل در میان مردم کوفه گفت: فَمَن عَمُودُ هَذا الأَمرِ و نَظَامُه إِلّا هُو؟؛۱۴ «غیر از [علی(علیه السلام)] چه کسی ستون [خیمه] حکومت و ناظم آن است؟»

غیر از اینان، برخی دیگر از یاران امیر مؤمنان(علیه السلام) در دو جنگ جمل و صفین بر وصایت آن حضرت تأکید می‌کردند. حجربن‌عدی، خزیمه‌بن ثابت انصاری، عبدالله‌بن‌بدیل‌بن‌ورقاء خزاعی، عمروبن‌أحیحه، زحربن‌قیس جعفی، نعمان‌بن‌عجلان‌ انصاری و مغیره‌بن‌حارث‌بن‌عبدالمطلب، در میدان جنگ جمل و صفین، حضرت علی(علیه السلام) را به لقب وصی رسول خدا(ص) خطاب کردند.۱۵

مردی از قبیله أزد در جنگ جمل گفت: هَذا عَلِیٌ وَ هُوَ الوَصِیُّ أَخَاهُ یومَ النَّجوَه النَّبِی؛۱۶ «این علی است که جانشین [پیامبر] است [و] پیامبر با او در روز نجوا،۱۷ عقد برادری بست».

سعیدبن‌قیس همدانی در میدان جنگ جمل گفت: قُلْ لِلْوَصِیِّ أَقْبَلَتْ قَحْطَانُها فَادْعُ بِهَا تَکفِیکَها هَمْدَانُها؛۱۸ «به وصی پیامبر(ص) (علی(علیه السلام)) بگو که قحطانی‌ها[ی یمن] به جنگ تو آمده‌اند. تو همدانی‌ها[ی یمن] را فرا بخوان تا قحطانی‌ها را از تو دور کنند».

عبدالرحمان‌بن ذؤیب أسلمی در میدان کارزار صفین این‌گونه رجز خواند:

أَلا أَبْلِغْ مُعَاوِیهبْنَ حَرْبِ فَمَا لَکَ لَا تَهُشُّ إِلَی الضَّرَابِ!                                      یَقُودُهُم الوَصِیُّ إِلَیکَ حَتَّی یَرُدُّکَ عَن ضَلالٍ وَارْتِیابٍ۱۹

«به فرزند حرب (ابوسفیان) پیام برسان و بگو: تو را چه می‌شود که به نبرد در میدان پیکار نمی‌شتابی؟!‍ جانشین پیامبر(ص) سپاهیان خود را به سوی تو فرماندهی می‌کند تا تو را از گمراهی و شک در دین برگرداند».

پیداست این گروه با اعتقاد به وصایت و جانشینی الهی امام آسان‌تر از دیگران از دستورهای اهل‌بیت(علیه السلام) اطاعت می‌کردند، و همین اطاعت و تسلیم در برابر فرمان‌های اهل‌بیت(علیه السلام) موجب می‌شد آنان مخالفان اهل‌بیت(علیه السلام) را آسان‌تر بشناسند و بدون شک و تردید به تقابل با آنان بپردازند و تکلیف خود را بدانند.

شخصیت‌های این جریان با واقع‌بینی عمیق و فراست بالا به برخی از ابعاد شخصیتی و شأن و منزلت اهل‌بیت(علیه السلام) مانند عصمت و علم خاص و الهی ایشان پی برده بودند، و همین، آنان را در پیروی و اطاعت از آن حضرات آرام می‌کرد و بر همین اساس، آن‌ها تقلید از امام را تقلیدی علمی و واقع‌بینانه و مبتنی بر برهان عقلی می‌دیدند.

برخی از یاران بصیر اهل‌بیت(علیه السلام) فهمیدند که اگر از فهم عمیق و دید نافذ بدون خطا و شناخت مبتنی بر علم الهی این خاندان در مسیر زندگی بهره بگیرند، بصیرتشان افزایش می‌یابد و از خطا و اشتباه و گناه مصون می‌مانند و مسیر تکامل انسانی را بهتر می‌پیمایند. از همین رو بی‌درنگ و بدون چون‌وچرا و شک و تردید مطیع اهل‌بیت (علیه السلام) شدند و اطاعت محض از ولایت را به صورت علمی و عملی برای خود نهادینه کردند.

چنان‌که گفتیم، ویژگی دوم حامیان بابصیرت، شناخت صحیح دشمنان دین و جریان نفاق بود. برخی یاران اهل‌بیت(علیه السلام) بیش از دیگر یاران آن بزرگواران، جریان نفاق را می‌شناختند؛ ولی برخی دیگر، متوجه نفاق و دشمنی منافقان نمی‌شدند.

نظر اهل‌بیت(علیه السلام)  این بود که بنی‌امیه منافق‌اند و اسلام را قبول ندارند و حتی در پی براندازی حکومت و نظام اسلامی و ویران کردن باورهای دینی امت‌اند، و از همین رو نه تنها نباید به آن‌ها منصب و مقام داد، بلکه باید با آن‌ها برخورد کرد، و بر همین اساس، وقتی امیر مؤمنان(علیه السلام) به حکومت رسید همه کارگزاران اموی را از منصب‌هایشان عزل کرد؛ ولی این شیوه برای همه یاران اهل‌بیت(علیه السلام) پذیرفتنی نبود؛ زیرا بنی‌امیه با ظاهرسازی، خود را متدین و خیرخواه جامعه وانمود می‌کردند و گروهی نیز تحت تأثیر فریب‌کاری آن‌ها قرار می‌گرفتند.

عمار از چهره‌های بابصیرتی است که در شناخت دشمنان اسلام و حکومت اسلامی و ضرورت برخورد تند با آنان تیزبینی سیاسی خاصی داشت.

پس از انتصاب عثمان به خلافت، ابوسفیان، سیاست‌مدار کهنه‌کار خاندان اموی، که در آن ایام پیرمردی نابینا بود، با خوش‌حالی خطاب به بنی‌امیه گفت: «خلافت را مانند یک گوی بین خود دست‌به‌دست کنید. قسم به کسی که ابوسفیان به او قسم یاد می‌کند، همواره چنین موقعیتی را برای شما آرزو می‌کردم. این مقام را برای فرزندانتان به ارث بگذارید».20

این خبر به گوش مهاجرین و انصار رسید، و بسیاری از آنان به سادگی از کنار این سخن گذشتند؛ ولی عمار معنای این سخن را به خوبی فهمید. وی دریافت که امویان، یعنی همان دشمنان دیروز اسلام، امروز در پی بهره‌برداری از اختلاف میان اصحاب باسابقه (مهاجران و انصار) هستند و قدرت یافتن امویان، خطری جدی برای امت اسلام است؛ ازاین‌رو در مسجد سخنرانی کرد و قریش را به علت خارج کردن خلافت از دست اهل‌بیت(علیه السلام) بیم داد و گفت: «ای گروه قریش، بدانید اگر حکومت را از دست اهل‌بیت پیامبرتان بگیرید و یک بار این‌جا و یک‌بار آن‌جا به دیگران بسپارید، هیچ بعید نمی‌دانم که دیگری آن را از دست شما بگیرد و به دست گروهی غیر از شما بسپارد؛ همان‌طور که شما آن را از اهلش گرفتید و به دست غیر اهل سپردید».21

عمار در کنار مالک اشتر و محمدبن‌ابی‌بکر، با توجه به خطری که از قدرت یافتن امویان احساس می‌کرد، بی‌درنگ پس از شورش مردم مدینه علیه عثمان و قتل او، مردم را به سوی بیعت با امیرمؤمنان(علیه السلام) هدایت کرد.۲۲ وی در روزگاری که بسیاری از اصحاب رسول خدا(ص) و حتی برخی از شاگردان عبدالله‌بن‌مسعود، و بیشتر مسلمانان جزیره‌العرب و عراق در جواز جنگ با بنی‌امیه تردید داشتند، همگام با امیر مؤمنان (علیه السلام)   که بنی‌امیه را مخوف‌ترین و خطرناک‌ترین دشمن مسلمانان، و باقی‌ماندگان جنگ احزاب می‌خواند، در صفین فریاد می‌زد:

نحن ضربناکم علی تنزیله                                                             الیوم ضربناکم علی تأویله۲۳

«پیش‌تر بر سر نزول قرآن با شما می‌جنگیدیم، ولی امروز بر سر تأویل قرآن با شما در جنگ هستیم».

این شعر نشان می‌دهد اولاً عمار می‌فهمید که بنی‌امیه در حال تحریف مفاهیم قرآن و تفسیر غلط آیات آن‌اند؛ و ثانیاً می‌فهمید تحریف قرآن و تغییر معارف آن با انکار کتاب خدا فرقی ندارد و نباید در برابر تحریف کنندگان معارف وحی سکوت کرد؛ زیرا تحریف معانی قرآن به فرهنگ جامعه و مسیر هدایت انسان‌ها ضربه می‌زند؛ و از همین رو با همان بغض و دشمنی‌ای که در جنگ احزاب با کفار داشت، با بنی‌امیه در جنگ صفین می‌جنگید و شعار می‌داد:

سیروا الی الاحزاب اعداء النبی                                                         سیروا فخیر الناس اتباع علی۲۴

«بروید به جنگ باقی مانده‌های جنگ احزاب، یعنی دشمنان پیامبر! بروید که بهترین مردم پیروان علی هستند!»

معاویه، که منزلت و اهمیت یران با بصیرت علی(علیه السلام) را به خوبی درک می‌کرد، پس از شهادت مالک اشتر گفت:‌علی دو بازوی توانمند داشت که یکی (عمار) در صفین قطع شد و دیگری (مالک) امروز».25

به نظر می‌رسد این سخن معاویه تنها بدین جهت نبود که عمار یا مالک از حیث نظامی افرادی توانمند و کارآمد بودند؛ بلکه بیشتر بدین سبب بوده است که معاویه نمی‌توانست با خدعه‌گری‌های خود آنان را از جنگ با بنی‌امیه منصرف سازد و در اراده و تصمیمشان در یاری علی نفوذ کند.

در جنگ صفین، عمار برای این‌که شک درباره جنگ با بنی‌امیه را از دل سپاهیان خارج کند، با جملاتی تند و آتشین، نهایت دشمنی خود را با آن‌ها ابراز کرد. او خطاب به یکی از کسانی که درباره مشروعیت جنگ با سپاه معاویه تردید کرده بود، گفت: «قسم به خدا، دوست داشتم همه آنهایی که همراه معاویه به جنگ ما آمده‌اند به صورت یکی از مخلوقات درمی‌آمدند و من او را قطعه‌قطعه می‌کردم و سرش را می‌بریدم. به خدا سوگند، خون‌های آن‌ها از خون گنجشک حلال‌تر است».26

شاید آن روز این دیدگاه افراطی به نظر می‌رسید؛ ولی عمار از بیان آن باکی نداشت؛ زیرا اگر با صراحت موضع خود را بیان نمی‌کرد، نمی‌توانست جو سکوت حاکم بر محافظه‌کاران را بشکند و اگر با جو حاکم همراه می‌شد، جبهه ولایت در موضع ضعف قرار می‌گرفت و جبهه نفاق قوت می‌یافت. به علت همین بصیرت فزاینده عمار در دشمن‌شناسی و دشمن‌ستیزی بود که رسول خدا(ص) درباره او فرمودند: عمار هر موضعی بگیرد با حق است و حق با عمار است. عمار را گروهی ستمگر می‌کشند، و او هنگام جنگ با آنان می‌گوید: «امروز با دوستانم ملاقات خواهم کرد: با محمد و یارانش». عمار آن‌ها را به بهشت دعوت می‌کند، در حالی‌که آنان ایشان را به جهنم دعوت می‌کنند.۲۷

یکی دیگر از افراد هوشمند و بافراست جریان رهروان بابصیرت، مالک اشتر بود. مالک درباره امویان قسم یاد کرد و گفت: قسم به خدا بنی‌امیه جز خیانت، چیزی به اسلام نیفزودند و برای اهل اسلام چیزی جز بغض و کینه به یادگار نگذاشتند. اگر برخی از آن‌ها بر طایقه‌ای از مسلمانان سلطه یابند، خداوند را به خشم می‌آورد و با اعمالشان زمین را تیره‌وتار می‌کنند؛ سنت پیامبر(ص) را می‌میرانند و بدعت‌ها را زنده می‌کنند.۲۸

مالک با همین دیدگاه روشن که بر نظریه امیر مؤمنان(علیه السلام) ‌درباره امویان کاملاً منطبق بود، در جنگ صفین دلیرانه با سپاه معاویه جنگید و تا پای خیمه‌ معاویه پیش رفت؛ چرا که در حقانیت خویش و باطل بودن دشمن هیچ تردیدی نداشت؛ از همین رو می‌گفت: فعَجِّل النُهُوضَ بِنا إِلَیْهِم؛۲۹ «با سرعت ما را به سوی آن‌ها (لشکر معاویه) ببر».

یکی دیگر از رجال جریان رهروان بابصیرت که به خوبی به ماهیت امویان پی برده و به عمق راز حساسیت امام علی(علیه السلام)  نسبت به بنی‌امیه رسیده بود، قیس‌بن‌سعدبن عباده است. او که همواره از یاران توانمند امیر مؤمنان(علیه السلام) به شمار می‌آید، درباره جنگ با معاویه و یارانش به حضرت(علیه السلام) می‌گوید: به دشمنمان فشار بیاور و درنگ مکن؛ زیرا جهاد با آن‌ها از جهاد با ترک‌ها و رومیان برایم محبوب‌تر است؛ چه، آن‌ها در دین خدا مسامحه می‌کنند و می‌خواهند اولیای خدا، اصحاب رسول خدا و آن‌ کسانی را که به نیکی با اصحاب پیامبر برخورد کرده‌اند، ذلیل کنند. وقتی بر کسی خشم گیرند او را محبوس می‌کنند، یا وی را به شدت می‌زنند، یا از دیارش بیرون می‌رانندش، و یا محرومش می‌کنند. آنان فیء۳۰ ما را برای خود حلال می‌شمارند.۳۱

بصیرت قیس به قدری عمیق است که جنگ با امویان را بر جنگ با کفار ترجیح می‌دهد و سبب آن را تسامح دینی بنی‌امیه و برخورد برده‌وار با اصحاب رسول خدا و اولیای الهی و بی‌اعتنایی به آن‌ها می‌شمارد.

براین اساس روشن می‌شود که از دید رهروان بابصیرت، از جمله نشانه‌های سلامت یک جریان سیاسی، تعهد به دین و حرمت نهادن به افراد باتقوا و برگزیدگان دینی و قدرشناسی از آن‌هاست. افزون براین، ایشان چنگ انداختن خودسرانه بر بیت‌المال مسلمانان را علت دیگر برائت از امویان می‌شمردند، و این خود گویای آن است که امیر مؤمنان(علیه السلام) به گونه‌ای کارگزاران خود را تربیت کرده بودند که نه‌تنها خود درباره بیت‌المال اهل احتیاط باشند، بلکه اساساً شیوه برخورد افراد و جریان‌ها با بیت‌المال را ملاک حق یا باطل بودن آنان به‌شمار آورند. گفتنی است قیس مدتی از سوی حضرت(علیه السلام) فرماندار مصر، و سپس یکی از سرداران بنام لشکر ایشان و نیز فرزندشان، امام حسن(علیه السلام) بود.

حارث‌بن‌عبدالله أعور یکی دیگر از شخصیت‌های این جریان است که در دشمن‌شناسی ملاکی مانند قیس‌بن‌سعد دارد. ایشان در ایام حکومت امیر مؤمنا(علیه السلام)، با تکیه بر مسئله دست‌یازی خودسرانه بنی‌امیه بر بیت‌المال، جنگ با آنان را روا دانسته و خطاب به حضرت می‌گوید: «چرا در راه خدا با کسانی که ما را از شهر و فرزندان و اموالمان جدا ساخته‌اند و شرب خمر می‌کنند و لباس حریر می‌پوشند و بر ابریشم لم می‌دهند و گمان می‌کنند فیء ما بر ایشان حلال است، جهاد نمی‌کنیم؟!»32

نکته در خور توجه در کلمات حارث‌بن‌عبیدالله این است که از منظر او، مسئولی که بر فرش ابریشمی می‌خوابد ولی رعیتش با فقر دست به گریبان است، مجرم است؛ زیرا از منظر اسلام، یکی از وظایف اساسی حاکم، برقراری عدالت اجتماعی است. از همین رو فرماندار یا استانداری که زندگی اشرافی دارد، خود عدالت را نقض کرده است و هرگز نمی‌تواند محرومان را درک کند.

عبدالله‌بن‌بدیل خزاعی از دیگر شخصیت‌های این جریان نیز، هنگام اظهار وفادای به علی(علیه السلام) و اعلام بیزاری از امویان، بر سه مسئله زیاده‌خواهی مالی و سیطره‌جویی امویان و کینه‌هایی که آنان از امیر مؤمنان(علیه السلام) در دل داشتند انگشت نهاد و این عوامل را جنگ امویان با حضرت معرفی کرد.

عبدالله که زاهد و از اصحاب فاضل و دانشمند امیر مؤمنان(علیه السلام)۳۳ و از بزرگان و پیران تابعین به شمار می‌آمد۳۴ در این باره می‌گوید:

همانا آن قوم (بنی‌امیه) برای این‌که به تقسیم مساوی بیت‌المال تن ندهند و به علت طمعی که به بیشتر گرفتن از بیت‌المال دارند و برای از دست ندادن سلطه خود و برای از دست ندادن مظاهر دنیایی که در دستشان است و به علت نفاق و کینه‌ای که در سینه‌شان دارند و دشمنی‌ای که در نفسشان می‌یابند، با ما می‌جنگند. چگونه معاویه با علی بیعت کند و حال آن‌که او برادر و دایی و جدش را به قتل رسانید؟!۳۵

هر یک از این بزرگان که از شخصیت‌های نامدار سپاه علی(علیه السلام) به‌شمار می‌آمدند، به دلیل امام‌شناسی و بینش عمیق سیاسی ـ اجتماعی و دشمن‌شناسی بالا، در مقابل سپاه شام پایداری کردند؛ به گونه‌ای که عبدالله‌بن‌بدیل تا خیمه معاویه پیش رفت و سرانجام شامیان دسته جمعی به او حمله کردند و وی را به شهادت رساندند.

آری، اگر انسان اهل بصیرت باشد و آگاهی سیاسی عمیق داشته باشد، نه‌تنها در شناخت حق و باطل مشکلی نخواهد داشت، بلکه در میدان جهاد، از نبرد و شهادت‌هراسی به دل راه نخواهد داد؛ زیرا معرفت به حق و باطل مانع راه یافتن تردید در دل می‌شود و در برابر، ثبات قدم در میدان نبرد را در پی می‌آورد.

شمار چنین شخصیت‌هایی در صدر اسلام زیاد نبود. بخشی از آن‌ها در جنگ‌های دوران حکومت امام علی(علیه السلام) در رکاب حضرت به شهادت رسیدند و بخشی دیگر در سپاه امام حسن(علیه السلام) بودند و بخشی نیز در روز عاشورا کنار امام حسین (علیه السلام)باقی ماندند.

در دوران امام علی(علیه السلام)، این گروه معروف به شرطهالخمیس، گردان‌های شهادت‌‌طلبی تشکیل داده بودند و از همه سرمایه‌شان برای یاری امیرمؤمنان (علیه السلام)مایه می‌گذاشتند. تا زمانی که آنان در میان لشکر امام(علیه السلام) حضور داشتند به دیگران روحیه می‌دادند و بر استقامت و پایداری لشکر می‌افزودند، ولی هنگامی که تعداد درخور توجهی از آنان به شهادت رسیدند مقاومت سپاه حضرت در هم شکست.

پی‌نوشت‌ها:

۱. ر.ک: لویس معلوف، المعجم الوسیط.

۲. نهج‌البلاغه، خطبه ۹۷.

۳. همان.

۴. همان، خطبه ۱۷۳.

۵. ر.ک: سیدعلی خان الشیرازی، الدرجات الرفیعه، ص ۱۹۷ – 455.

۶. مقصود حضرت(علیه السلام) خزیمه‌بن ثابت است.

۷. نهج‌البلاغه، خطبه ۱۸۲.

۸. ر.ک: همان.

۹. احمدبن‌ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص ۱۷۹.

۱۰. منطقه‌ای در سرزمین شام است.

۱۱. نصربن مزاحم، وقعه صفین، ص ۲۳۸.

۱۲. عبدالله‌بن مسلم‌بن‌قتیبه، الامامه و السیاسه، تحقیق علی شیری، ج ۱، ص ۱۴۰.

۱۳. همان، ص ۱۴۱.

۱۴. محمدبن عبدالله الاسکافی، المعیار و الموازنه، تحقیق محمدباقر محمودی، ص ۱۲۱.

۱۵. ر.ک: عبدالحمیدبن‌محمدبن‌ابی‌الحدید، شرح نهج‌البلاغه، تحقیق ابوالفضل ابراهیم، ج۱، ص ۱۴۳ـ۱۵۰.

۱۶. همان.

۱۷. مقصود روزی است که رسول خدا(ص)  بین مسلمانان پیمان اخوت بستند، در حالی که علی(علیه السلام) در گوشه‌ای تنها مانده بودند. پیامبر(ص)  نزد او رفتند تا از علت گوشه‌گیری‌اش بپرسند، و امیر مؤمنان(علیه السلام)  از این‌که رسول خدا(ص)  بین همه پیمان برادری برقرار کرده، ولی وی تنها مانده بود، گلایه کردند. در این‌جا رسول خدا(ص)  بین خود و حضرت علی(علیه السلام)  عقد اخوت برقرار کردند. از آن‌جا که در این روز حضرت امیر(علیه السلام) با رسول خدا(ص)  در گوشه‌ای نجوا کردند، آن روز را «یوم النجوه» نامیده‌اند.

۱۸. عبدالحمیدبن‌محمدبن‌ابی‌الحدید، شرح نهج‌البلاغه، تحقیق ابوالفضل ابراهیم، ج۱، ص ۱۴۳ـ۱۵۰.

۱۹. همان.

۲۰. علی‌بن‌حسین‌المسعودی، مروج الذهب، ج ۲، ص ۳۴۳.

۲۱. همان، ص ۳۵۱-۳۵۲.

۲۲. ر.ک: محمدبن‌محمد المفید، الجمل، تحقیق سیدعلی میرشریفی، ص ۱۶۲.

۲۳. احمدبن‌یحیی‌بن‌جابر بلاذری، انساب الاشراف، ج ۲، ص ۳۱۰. نیز ر.ک: علی‌بن‌حسین‌المسعودی، مروج الذهب، ج ۲، ص ۳۹۱؛ نصربن مزاحم، وقعه صفین، ص ۳۴۱.

۲۴. نصربن مزاحم، وقعه صفین، ص ۱۰۱.

۲۵. ابراهیم‌بن‌محمدبن‌هلال‌ الثقفی، الغارات، تحقیق عبدالزهرا حسینی، ص ۱۶۹.

۲۶. ر.ک: نصربن مزاحم، وقعه صفین، ص ۳۲۱ـ۳۲۲.

۲۷. محمدتقی تستری، قاموس الرجال، ج۸، ص ۳۳.

۲۸. محمدبن‌عبدالله الاسکافی، المعیار و الموازنه، تحقیق محمدباقر محمودی، ص ۱۲۶.

۲۹. همان.

۳۰. نوعی از اموال بیت‌المال.

۳۱. المعیار و الموازنه، تحقیق محمدباقر محمودی، ص ۱۲۷؛ نصربن مزاحم، وقعه صفین، ص ۹۳، با کمی تفاوت.

۳۲. محمدبن‌عبدالله الاسکافی، المعیار و الموازنه، تحقیق محمدباقر محمودی، ص ۱۲۹.

۳۳. ر.ک: علی‌بن‌محمدبن الاثیر، اسد الغابه، ج ۳، ص ۱۸۴.

۳۴. ر.ک: محمدبن‌عمر کشی، رجال کشی، ص ۶۹، به نقل از: محمدتقی التستری، قاموس الرجال، ج ۶، ص ۲۶۱.

۳۵. محمدبن عبدالله الاسکافی، المعیار و الموازنه، تحقیق محمدباقر محمودی، ص ۱۲۸؛ نصربن مزاحم، وقعه صفین، ص ۱۰۳، با کمی تفاوت.

فصلنامه فرهنگ پویا شماره ۳۲

انتهای متن/

ثبت نام در مجمع

برچسب ها :

ناموجود
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

مساجد