تاریخ انتشار : پنجشنبه 18 آبان 1396 - 5:48
کد خبر : 16772

اربعین حسینی در شعر آئینی/ دلا خون گریه کُن چون اربعین است …

اربعین حسینی در شعر آئینی/ دلا خون گریه کُن چون اربعین است …

خبرگزاری مهر – گروه فرهنگ: اربعین است و دل از سوگ شهیدان خون است/ هرکه را می نگرم؛ غمزده و محزون است. بیستم ماه صفر المظفر، سالروز اربعین حسینی و روز حُزن و ماتم اهل بیت (ع) و دوستداران و شیعیان آنان است؛ همانها که در خیمه های عزای این روز حاضر می شوند و روضه

خبرگزاری مهر – گروه فرهنگ: اربعین است و دل از سوگ شهیدان خون است/ هرکه را می نگرم؛ غمزده و محزون است.

بیستم ماه صفر المظفر، سالروز اربعین حسینی و روز حُزن و ماتم اهل بیت (ع) و دوستداران و شیعیان آنان است؛ همانها که در خیمه های عزای این روز حاضر می شوند و روضه های منظوم شاعران آئینی و از جمله، این شعر جعفر ابوالفتحی را بر لب دارند:

اربعین آمد و یکبار دگر غمگینم
باز باید به روی خاک غمت بنشینم

باز اشک رخ من خون و دلم در خون شد
گریه کردن به غمت گشته دگر آئینم

طاقتم طاق شد از داغ دل خواهر تو
حنجرم زخم شد از بُغض غم سنگینم

آنقدر لطمه زدم بر رخ خود در داغت
پر ز خون است دگر پلک رخ رنگینم

پیش قبرت چقدر ناله زدم یا مظلوم
همچو فریاد شده نغمه ی آهنگینم

داغ شبهای اسیری، غم کوفه، غم زجر
داغها را به روی قلب خودم می چینم

من ضمانت کنم ارباب که نالان باشم
در شب اول قبرم تو بکن تضمینم

عشق تو مایه ی آرامش جان است؛ حسین
مهر تو خیمه زد از روز ازل در دینم

خواهرت آمده بر خاک غمت می گرید
گوئیا خواهر غمبار تو را می بینم

و این هم شعری از محسن عرب خالقی که از زبان حضرت زینب (س) و در مقام درد دل با حضرت سیدالشهداست:
پریده ام به هوایت؛ پریدنی که مپرس
رسیده ام سر خاکت؛ رسیدنی که مپرس
اگرچه خم شدم اما کشید شانه ی من
به دوش، بار غمت را، کشیدنی که مپرس
نفس بریده بریدم امان دشمن را
به ذوالفقار حجابم، بریدنی که مپرس
به طعم کعب نی و سنگ و تازیانه شان
چشیده ام غمِ غُربت؛ چشیدنی که مپرس
غروب بود و رمیدند بچه آهوها
ز چنگ گلّه گرگان، رمیدنی که مپرس
مپرس از چه نماز نشسته می خوانم
شکسته خسته دویدم دویدنی که مپرس
نه اینکه دیده فقط دید، آنچه کس نشنید
شنیدم آنچه نباید؛ شنیدنی که مپرس
غلامرضا سازگار “میثم” هم از شاعرانی است که چندین شعر درباره این مصیبت جانکاه دارد؛ ابیاتی که بخشی از آنها با اشاره به نام نخستین زائر مزار مطهر حضرت اباعبدالله (ع)، یعنی جابر بن عبدالله انصاری، اینچنین است:
کربلا بر تن تو جان آمد
باز بهر تو میهمان آمد
آمده بر طواف کعبه ی عشق
میهمان مدینه ای ز دمشق
در صدای جرس بود خبری
خبر از درد و داغ تازه تری
نغمه ی آب آب می آید
خون ز چشم رباب می آید
دشت، لبریز بانگ واویلاست
بر جگر داغ لاله ی لیلاست
زینب از اشک آب آورده
بر شهیدان گلاب آورده
کاروان، دختران فاطمه اند
زائر قتلگاه و علقمه اند
بوی عطر مدینه می آید
یابن زهرا! سکینه می آید
دخترت با دو چشم دریایی
جای عبّاس کرده سقّایی
خون دل جای لاله آورده
داغ طفل سه ساله آورده
جابرا! روح شو بزن پر و بال
تا کُنی از امام ات استقبال
عین حقّ را فروغ عین آمد
علی دوّم حسین آمد
جابرا! نکته ای است سر بسته
دست او را ببوس آهسته
اینکه باشد وجود، پابستش
اثر سلسله است بر دستش
باز کن دیده بر ملاقاتش
سرِ از تن جداست سوغاتش
قصّه ی درد شام آورده
خبر از سنگ بام آورده
عوض مُشک و لاله و عنبر
بر سرش ریختند خاکستر
زائران مزار شش گوشه
اشکشان زاد و آهشان توشه
جسم صد چاک سیّدالشّهدا
می دهد از درون خاک ندا
کای پیام ولایتت بر لب
ای زبان حسین، یا زینب
ای مرا همسفر چهل منزل
من فراز نی و تو در محمل
هر دو کردیم یاری اسلام
من به تیغ و تو با خطابه به شام
تا جهان محفل عزاداریست
اشک “میثم” به غربتت جاریست

و اما درباره اربعین حسینی، بانوان شاعر هم روایتهای شاعرانه ای تقدیم کرده اند که مریم سقلاطونی یکی از آنان است:

قومی که نینوای تو را مشق می کنند

مانند نی، نوای تو را مشق می کنند

قومی که در سکوت غریبانه اینچنین

تکلیف آشنای تو را مشق می کنند

وقتی که از تمام جهت ندبه می وزد

هر شب فقط دعای تو را مشق می کنند

حتی کبوتران حرم، چشم در رَه ات

هر جمعه، ردّ پای تو را مشق می کنند

مردان آب در شب گهواره های رنج

بی تاب، های های تو را مشق می کنند

تا بانگ دسته های عزادار می رسد

این قوم، نینوای تو را مشق می کنند
اینک به شعری از سید محمد میرهاشمی می رسیم که باز هم از زبان حضرت زینب (س)، ناله سوزناک اربعین را سر داده است:
حُسینیان! دوباره غم به سینه ها شرر زند
حدیث غربت و الم به ما سِوا شرر زند
نوای بنت مرتضی به کربلا شرر زند
امان ز ناله ای که بر دل خدا شرر زند
به قبله گاه عرشیان پیمبر وفا رسد
و یا امام صابران به دشت کربلا رسد
نماز سوی قبله ی شهادت آمده دگر
سفیر حق به مبدأ ولایت آمده دگر
به کربلا محافظ رسالت آمده دگر
مُنادی حقیقت از اسارت آمده دگر
پرستوی حریم حق شکسته بال و پر شده
خدا ز غُصّه های او حزین و خونجگر شده
فرات، بی صدا سر از خجالتش فرو بَرَد
سرشک دانه دانه اش ز آب، آبرو برد
دریغ زینب آبی از فرات بر گلو برد
اگر دعا کند زمین فرات را فرو برد
به آب نه، که خاک را ز اشک دیده تر کند
توان نمانده در تنش ز قتلگه گذر کند
ستاره ای که نور را به خاک جستجو کند
به جستجوی لاله ها به دشت غُصّه رو کند
چه زائری که مرگ خود ز یار آرزو کند
میان گریه با گُل اش، به ناله گفتگو کند
منم که در محبتت فنا شدم حسین من
چهل صباح شد ز تو جدا شدم حسین من
فناءِ فی الحسین ام و به شور غم عجین شدم
حدیث عشق نابم و اساس مُلک دین شدم
شهاب ثاقبم که با غم و بلد قرین شدم
مُؤذّن نماز غم به ظهر اربعین شدم
أخا أخا همیشه شد ترنّم سرود من
بگو بگو خوش آمدی شقایق کبود من
به پا نموده سینه ام بساط اشک و ناله را
ربوده روزی از کفم شراره باغ لاله را
مگیری یا أخا ز من سراغ آن سه ساله را
سپرده ام به دست خود به خاک آن غزاله را
حقیقت تو جلوه گر ز تربت رقیّه شد
سر بریده شاهد شهادت رقیه شد
و اما شاعر دیگری که در این مصیبت جانسوز شعر دارد، حجت الاسلام و المسلمین جواد محدثی است:

      بسوز ای دل که امروز اربعین است
      عزای پور ختم المرسلین است

      قیام کربلایش تا قیامت
      سراسر درس، بهر مسلمین است

      دلا کوی حسین عرش زمین است
      مطاف و کعبه دلها همین است

      اگر خیل شهیدان حلقه باشند
      حسین بن علی، آن را نگین است

      دل ما در پی آن کاروان است
      که از کرب و بلا، با غم روان است

      چه زنجیری به دست و بازوان است
      که گریان دیده روح الامین است

      به یاد کربلا دلها غمین است
      دلا خون گریه کن چون اربعین است

شعر پایانی این گفتار درباره این مناسبت هم، از محمدعلی مجاهدی “پروانه” و باز هم از زبان حضرت زینب (س) حکایت می شود:

      آنچه از من خواستی با کاروان آورده‏ ام
      یک گلستان گُل به رسم ارمغان آورده ‏ام

      از در و دیوار عالَم فتنه می‏ بارید و من
      بی‏ پناهان را بدین دار الأمان آورده‏ ام

      اندرین ره از جرس هم بانگ یاری برنخاست
      کاروان را تا بدین ‏جا، با فغان آورده‏ ام

      تا نگویی زین سفر با دست خالی آمدم
      یک جهان درد و غم و سوزِ نهان آورده‏ ام

      قصه ی ویرانه ی شام ار نپرسی خوشتر است
      چون از آن گلزار، پیغام خزان آورده ‏ام

      دیده بودم تشنگی از دل، قرارت بُرده بود
      از برایت دامنی اشک روان آورده ‏ام

      تا به دشت نینوا بهرت عزاداری کنم
      یک نیستان ناله و آه و فغان آورده‏ ام

      تا نثارت سازم و گردم بَلاگردانِ تو
      در کف خود از برایت نقد جان آورده ‏ام

      تا دل مِهرآفرینت را نرنجانم ز درد
      گوشه‏ ای از درد دل را بر زبان آورده ‏ام

 

ثبت نام در مجمع

برچسب ها :

ناموجود
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

مساجد