مهندس بازرگان معتقد بود که شاه بماند و سلطنت کند
به گزارش مجمع رهروان امر به معروف ونهی از منکر استان اصفهان به نقل از حوزه احزاب خبرگزاری فارس به نقل از سایت جامع امام خمینی، یک سال از رحلت روحانی مجاهد و انقلابی مخلص، مرحوم حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ جعفر شجونی سپری گذشت، در این مدت خاطره خلقنیک، بیان شیرین و شجاعت کم
به گزارش مجمع رهروان امر به معروف ونهی از منکر استان اصفهان به نقل از حوزه احزاب خبرگزاری فارس به نقل از سایت جامع امام خمینی، یک سال از رحلت روحانی مجاهد و انقلابی مخلص، مرحوم حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ جعفر شجونی سپری گذشت، در این مدت خاطره خلقنیک، بیان شیرین و شجاعت کم نظیر وی، نوازشگر ذهن و ضمیر تمامی آنان بود که با وی معاشر و از لطف و محبت وی بهرهمند بودند.
اینک در تکریم این سالروز، گفتگوی منتشر نشدهای که چندی قبل از درگذشت آن زندهیاد انجام شد، در ادامه میآید:
با تشکر از جنابعالی بخاطر شرکت در این گفتوگو، در ابتدا به زمینههای خانوادگی گرایشات مبارزاتی خود اشارهای داشته باشید.
بسم الله الرحمن الرحیم. من متولد سال ۱۳۱۱ در فومن هستم. دو سال پس از فرار رضاخان، یعنی در سال ۱۳۲۲، پدرم را از دست دادم. در سال ۱۳۲۵ به قم رفتم و درس طلبگی را شروع کردم. در آنجا با آقای هاشمی رفسنجانی و آقای قربانی -که امام جمعه لاهیجان است- هم مباحثه بودم.
آیا در خانواده شما هم سابقه مبارزاتی وجود داشت؟
بله. پدر من علیه رضاخان و عمامه برداری مبارزه می کرد و به همین دلیل نتوانستند عمامه او را بردارند. من ابتدا تحت تاثیر مبارزات ابوی و بعد هم متاثر از عشق و علاقه عجیبی که به شهید نواب صفوی پیدا کردم، به مبارزه کشیده شدم. بعد هم که نهضت امام شروع شد، به ایشان پیوستم.
اولین بار چه زمانی و چگونه به شکل جدی مبارزات خود را شروع کردید؟
در سال ۱۳۳۱ در قم در میتینگی که علیه حزب توده به راه انداخته بودیم، سخنرانی کردم. هنوز دکتر مصدق سرکار بود و یک سال بعد سقوط کرد. من قبل از اینکه آیتالله بروجردی از دنیا بروند، جلوی مسجد شاه منبر میرفتم که گزارشات آن در پرونده من در ساواک موجود است. از سال ۳۷ تا سال ۴۰ تمام ماه رمضانها را جلوی مسجد منبر رفتم. جمعیت زیادی هم میآمدند. اما شهرت بنده به عنوان منبری، از مدرسه صدر شروع شد. بعد که آیتالله بروجردی از دنیا رفتند و امام نهضت خود را شروع کردند، تکلیف ما هم معلوم شد و دیگر به اصطلاح بیعلم سینه نمیزدیم!
اشاره کردید که مهمترین عامل سوق یافتن شما به مبارزه، علاقهتان به شهید نواب صفوی بود. در عین حال آیتالله بروجردی، چندان با رفتارهای فدائیان اسلام موافق نبودند. این دورا چگونه با هم جمع میکردید؟
همین طور است. در زمان حیات آیتالله بروجردی خیلیها به من میگفتند: حالا همه دنبال آیتالله بروجردی هستند، آن وقت تو دنبال نواب صفوی هستی؟ اما این حرف ها در ما تاثیر نداشت، چون درآن دوره علما و مراجع بزرگی هم بودند که از فدائیان اسلام حمایت می کردند، مثل مرحوم آیتالله سیدمحمدتقی خوانساری و مرحوم آیتالله سیدصدرالدین صدر، ما نظر آنها را ملاک میگرفتیم.
شما در بین زندانیان سیاسی یکی از رکورددارهای تعداد زندان رفتن هستید. کلاً چند بار به زندان رفتید؟
قانونی ۱۹ بار، غیر قانونی ۶ بار که میشود ۲۵ بار.
برای اینکه اعتراض نکنید، به شما پیشنهاد خاصی هم میشد؟
فراوان! آنها میخواستند به هر نحوی که شده مرا بخرند، اما من میگفتم که: من نوکر اباعبدالله (ع) هستم و نمیتوانم نوکری کس دیگری را بکنم! خاطرم هست یک بار اعلامیهای دادیم که: اگر هیات حاکمه نخواهد به احکام اسلام عمل کند، ما شاه وکارگزاران آن را ترور خواهیم کرد! هنوز هم بعد از نیم قرن وقتی آن اعلامیه دستی را میخوانم برایم جالب است. یکی از چهار نفری که قسم خورده بودیم همدیگر را لو ندهیم، مرا لو داد! البته نگفته بود شجونی و فقط گفته بود اول اسمش «ش» است! رئیس آگاهی شهربانی، کامکار، خیلی آدم زرنگی بود. به مدرسه فیضیه میآید و میبیند شلوغترین صاحب حرف اول «ش»، من هستم! به من گفت: ما بیست دقیقه در شهربانی با شما کار داریم، نشان به آن نشانی که بیست دقیقه شد ۷۵ روز و یک «ش» ساده، ما را گرفتار ساواک کرد! خلاصه به ما دستبند زدند و ما را تحویل راهآهن قم دادند. از آنجا هم ما را فرستادند فرمانداری نظامی تهران در حضیرهالقدس. موقعی که مرا تحویل راهآهن دادند، حکومت نظامی بود.
این درهمان دوره ای بود که عضو رسمی فدائیان اسلام بودید؟
اتفاقاً آن شبی که مرا گرفتند، قبلش در مسجد قم بود و دیدم شهید سید عبدالحسین واحدی آنجاست و دارد دعا میخواند. دست مرا به پهلوش زد و دیدم اسلحه دارد. گفت که: «قرار بوده مظفر ذوالقدر، حسین علاء را که قصد داشته برای پیمان سنتو به بغداد برود بزند، اما گلوله تو اسلحهاش گیر کرده نتوانسته و حالا قرار است که من به اهواز بروم و موقعی که علاء از قطار پیاده شد، او را بزنم». ولی متاسفانه در اهواز، واحدی را دستگیر کردند و او را هم به همان فرمانداری نظامی در حضیرهالقدس فرستادند. او در پیش تیمور بختیار میبرند و او به مادر سید بیاحترامی میکند. سید هم عصبانی میشود و مرکبدان روی میز را به طرف بختیار پرت میکند. بختیار هم معطل نمیکند و همان جا با تیر سید را میزند! بعدها روزنامهها نوشتند که: سیدعبدالحسین واحدی میخواست از راه اهواز به عراق فرار کند که او از پشت سر با تیر زدهاند!
خلاصه ما را به زیرزمین حضیرهالقدس بردند و زندانی و شکنجه کردند. آن قدر مرا شکنجه داده بودند که همه بدنم کبود و لباسهایم پاره پاره شده بودند! دی ماه و هوا بسیار سرد بود. پنجرههای آنجا را هم کنده بودند و برای بخاری اتاقی که در آن زندانی بودیم زغال سنگ نمیدادند. ۳۰، ۴۰ نفر در دو تا اتاق زندانی بودیم. همسلولیهای ما چند نفر تودهای بودند که حرفها و حرکات آنها از هر شکنجهای بدتر بود! شهید نواب صفوی را هم در آنجا بازجویی کردند و بعد به زندان لشکر دو زرهی بردند. بازجو و شکنجهگر من فردی به اسم سرگرد عمید بود که موقع انقلاب کشته شد. یک استواری هم آنجا بود که آدم خیلی خوبی بود و آخرهای شب پتو میآورد و روی من میانداخت. یک کاسه آش گرم هم برایم میآورد. آنجا به ما غذای مرتبی هم نمیدادند. یک بار که دیگر طاقتم از گرسنگی طاق شده بود، مقداری پول به یک سرباز دادم و گفتم برایم کمی نان و پنیر بخرد! او هم این کار را کرد و آنها را لای روزنامه گذاشت و آورد و به من داد. بعد فهمیدند که او این کار را کرده و به شدت کتکش زدند که چرا برای زندانی روزنامه بردهای.
در آنجا هیچ چیزی برای این که خونهای بدنمان را پاک کنیم وجود نداشت، برای همین همه دستهایشان را به دیوار میمالیدند و همه دیوارها پر از جای پنجههای خونی زندانیان بود! یک روز هم برای ما یک روزنامه آوردند که: سرنوشت رهبران خودتان را ببینید! خبر اعلام شهید نواب صفوی و یارانش را چاپ کرده بودند.
بعد از ۷۵ روز ما را بردند پیش تیمسار آزموده و تیمسار کیهان خدیو و سرهنگ وزیری در دادستانی نظامی . سرهنگ وزیری عادتی داشت و آن هم اینکه یک ریز فحش ناموسی میداد! من یک طلبه جوان بودم و ۲۱ سال بیشتر نداشتم. همه حرف وزیری این بود که: چرا همه دنبال آیتالله بروجردی میروند و تو دنبال نواب صفوی افتادهای؟ ماآن زمان تنها و انگشت نما بودیم.
چرا شما برای بازجویی به حضیرهالقدس -که عبادتگاه بهاییها بود- بردند؟
حضیرهالقدس بعد از سخنرانیهای آقای فلسفی توسط مردم تسخیر شد و بالاخره به دست دولت و فرمانداری نظامی افتاد. بعد از انقلاب هم تبدیل به حوزه هنری شد. همان موقعی که آقای فلسفی در مسجد شاه علیه بهاییها حرف میزد، من هم در مسجد وکیل شیراز، سی شب ماه رمضان هر شب چند آیه از چرت و پرتهای بهاییها را میخواندم و مردم میخندیدند!
در آن دوره انجمن حجتیه هم علیه بهاییها مبارزه میکرد.اینطور نیست؟
سبک مبارزاتی ما با آقای حلبی در انجمن حجتیه فرق میکرد. یک بار رئیس سابق فرمانداری نظامی، بعد از یکی از زندانهایم به من گفت که: «زن و بچهات بیمارند، الان هم که داری تعهد میدهی که پیش آنها برگردی، سعی کن دست از این کارهایت برداری و مثل آقای حلبی مبارزه کنی!». گفتم: «آقای حلبی به جان یک مشت بهایی دهاتی افتاده ولی من دوست دارم با گردن کلفتهایی مثل هویدا، ایازی دکتر شاه و تیمسار سمیعی در بیافتم!». سرهنگ گفت: «تو که داری تعهد میدهی و میروی، ولی میدانم که باز میروی و کار خودت را میکنی!».
اشاره کردید که بعد از رحلت آیتالله بروجردی به نهضت امام پیوستید. از آن روزها برایمان بگویید؟
آیتالله بروجردی در فروردین سال ۱۳۴۰ از دنیا رفتند و امام نهضت خود را در سال ۴۱ با صدور اعلامیههای روشنگرانه شروع کردند. اولین اعلامیه امام علیه رفراندوم شاه بود و ما هم در قم راهپیمایی کردیم. در خیابان ۱۵ خرداد فعلی در جایی به اسم سرپولک و در برابر خانه آیتالله بهبهانی جمع شدیم و شعار دادیم. قبل از آن هم به منزل آیتالله خوانساری رفته و اعتراض خود را علیه رفراندوم اعلام کرده بودیم. آن روز من روی دوش مردم فریاد میزدم: «رفراندوم خلاف قانون و خلاف اسلام است». خلاصه ما را جایی شناسایی کردند و شب ریختند و مرا گرفتند و به زندان قزل قلعه فرستادند. در آنجا دیدم که آیتالله طالقانی و شیخ نهاوندی را هم – که محرمها در تکیه طیب منبر میرفت- دستگیر کرده و آوردهاند. ۶۰، ۷۰ روحانی دیگر را هم گرفته بودند. افرادی مثل: آشیخ جعفر خندقآبادی، شیخ محمود صالحی، آقای هستهای، آقای شاه عبدالعظیمی و… اینها را در منزل آیتالله شیخ محمد غروی کاشانی دستگیر کرده و آورده بودند تا برایشان توضیح بدهند که اطلاعات شاه چه جور چیزی است! ما را شب سوم بهمن گرفتند و روز ۶ بهمن رفراندوم را برگزار کردند. اسدالله علم نخست وزیر وقت گفته بود که: «همه مخالفان ما آزادند حرفشان را بزنند». ما در زندان کاملاً معنی این حرف را فهمیده بودیم و مسخره میکردیم!
خاطراتتان را از زندان قزل قلعه بیان کنید.
در قزل قلعه افرادی مثل آقای ربانی شیرازی، آقای شیخ جعفر سبحانی و شهید سعیدی بودند. آقای سبحانی در قم مدرس بود و در زندان انفرادی که بود، برای اینکه به ما بفهماند که او هم در زندان است، میگفت: «لاتری، کوری؟»، همه ما میدانستیم که این اصطلاح ایشان است و متوجه میشدیم که ایشان را هم گرفتهاند. روزگاری بود!
اولین بارپس از آغاز نهضت، چه زمانی با امام ملاقات کردید؟
در سال ۴۲ موقعی که امام نهضت را آغاز کرده بودند، آقای خلخالی به من گفت که آقا خیلی دلشان میخواهد تو را ببینند. من رفتم و امام را زیارت کردم. آقای صانعی پاکتی را به من داد که کمی پول در آن بود. من برگشتم و پاکت را خدمت امام دادند، ولی ایشان گفتند: «چیزی نیست، پول بنزین است!». در آن دیدار خدمت امام عرض کردم که: «من اولین بار در سال ۳۱ علیه حزب توده سخنرانی کردم». بعد هم شوخی کردم و گفتم: «ما از شما انقلابیتریم، چون شما یک سال است که شروع کردهاید و ما ده سال پیش شروع کردیم!». امام خندیدند و با ملاطفت فرمودند: «می دانم، می دانم». یک بار در شهرستانی این خاطره را روی منبر گفتم و روزنامه سلام شیطنت کرد و نوشت که: «شجونی گفته: من از امام انقلابیترم!». من هم فردا شب رفتم منبر و روزنامه سلامی باقی نگذاشتم!
شما در مقاطع مختلف زندانهای گوناگونی را تجربه کردهاید. اینها چه فرقی با هم داشتند؟
موقعی که در دست شهربانیچیها بودیم، آزادی بیشتری داشتیم. در کنار آیتالله طالقانی و مرحوم بازرگان و دیگران، نه شکنجهای بود و نه آزار و اذیتی و برای خودمان پادشاهی میکردیم و گاهی منبر سیاسی هم میرفتیم! ولی بعدها که ساواک شدت عمل به خرج میداد، شکنجههای وحشتناک و زندانهای انفرادی طولانی و ملاقات ندادنها، واقعاً زجرآور بود. زندانها کوچک بودند و زندانی هیچ آزادی عملی نداشت و محدودیتهای زیادی را ایجاد میکردند، در حالی که قبلاً میتوانستیم در حیاط فوتبال بازی کنیم و یا ورزش کنیم. هر چه ساواک قویتر شد، زندانها و شکنجهها هم سنگینتر شدند.
از همه دورهها بدتر، سالهای ۴۲، ۴۴ در زندان قصر بود. رئیس زندان فردی به نام سرهنگ زمانی بود، که چون اهل سنت بود ما تصور میکردیم که باید نسبت به نماز، مخصوصاً نماز سروقت از ما مقیدتر باشد، اما او نماز برای افراد زیر ۴۰ سال را ممنوع کرده بود. افراد زیر ۴۰ سال مجبور بودند که بروند و پرسشنامه پر کنند که تحقیقات دربارهشان صورت بگیرد و ببینند اگر سابقه نماز خواندن داشته، به او اجازه بدهند نماز بخواند، وگرنه اجازه نمیدادند. از این نوع سختگیریهای عجیب و غریب زیاد داشتند! با کمترین بهانهای هم زندانی را میبردند و سخت شکنجه میکردند و حسابی با کابل و باتوم میزدند.
خاطرتان هست درآن دوره چه کسانی با شما بودند؟
آقای ربانی شیرازی، آقای کلانتر، آقای قدس مشهدی که ایشان را بردند و آویزان کردند که: چرا نماز خواندی؟ آقای موسوی گرمارودی را هم به همین دلیل بردند و حسابی کتک زدند. دائماً هم سعی میکردند ما را تطمیع کنند. مثلاً میگفتند که اگر برای ما جاسوسی کنی، به تو اتاق بهتری میدهیم! من هم میگفتم: «اگر این هنر را داشتم، همان بیرون زندان این کار را میکردم، چرا باید داخل زندان میآمدم و اینجا برایتان جاسوسی میکردم؟ نوکر امام حسین (ع) جاسوس نمیشود». آنها هم چند فحش اساسی نثار ما میکردند. اما راستش را بخواهید حبس و زندان فقط ظاهرش بد است. در واقع خیلی هم جای خوبی است. انسان در آنجا با آدمهای بینظیر و شجاعی دمخور و مانوس میشود. بهترین دوستان من کسانی هستند که از دوره فدائیان اسلام و بعد هم در دوره کار کردن با موتلفه، با هم در حبس و مبارزه بودیم. آدمهای شجاعی که از هیچ چیز نمیترسیدند و برای رسیدن به آرمانشان همه جور رنجی را تحمل میکردند.
در آن مقطع که شما ودوستانتان سعی داشتید مبارزه علنی وجدی داشته باشید، چهرههایی مانند شهید آیتالله مطهری، بیشتر تلاش میکردند به شبهات پاسخ بدهند و روشنگری علمی ونظری کنند. ارتباط روحانیون مبارزه با ایشان چگونه بود؟
کسانی که در سطح پایین بودند، ایشان و افکارشان را اصلاً نمیشناختند، ولی افراد سطح بالاتری مثل آقای طالقانی، آقای بهشتی، آقای مفتح، آقا رضی شیرازی، و امثالهم با ایشان مراوده داشتند. روضهخوانهای معمولی و مداحان عادی، کار خودشان را میکردند و بیشتر دنبال کاسبی خودشان بودند. کسانی که به دنبال اصلاحات اساسی در سطح دین و جامعه بودند، با شهید مطهری ارتباط داشتند. مرحوم شهید بهشتی هم همینطور بود. خاطرم هست اوایل که ما در روزهای شنبه در جلسات موتلفه شرکت میکردیم ، ایشان کم میآمد، اما بعدها که قرار شد اعلامیهها منتشر و امضاها جمع شوند، ایشان حضور نافذی داشتند. در سال ۵۵، ۵۶ جلسه بسیار مهمی در خانه ما تشکیل شد. شهید بهشتی به من زنگ زدند و گفتند که اعلامیهای هست که ۱۶۰ تن از روحانیون امضا کردهاند، حدود ۸۰، ۹۰ نفر به خانه شما خواهند آمد. اگر هم مبل ندارید، چند تا تهیه و این سه نفر، مهندس بازرگان، دکتر سحابی و آقای صدر حاج سید جوادی را هم دعوت کنید. ما هم رفتیم و از یکی از همسایهها مبلی گرفتیم. آن سه نفر نشستند روی مبل و بقیه از جمله شهید مطهری، شهید بهشتی، آقایان انواری، مروارید، مهدوی کنی، موسوی اردبیلی، شهید شاه آبادی، شهید محلاتی و خلاصه کل جامعه روحانیت مبارز روی زمین نشستند و جلسه برگزار شد.
داخل پرانتز بفرمائید که جامعه روحانیت مبارز با آن سابقه و قوام و قدرت، چرا دچار انشعاب شد؟
من خودم اولین کسی بودم که در جامعه روحانیت مبارز به این مسئله اعتراض کردم و گفتم وقتی خود ما حرف همدیگر را نفهمیم، چطور توقع داریم مردم حرف ما را قبول کنند و به ما بدبین نشوند؟ خلاصه خیلی تلاش کردیم که این وضع پیش نیاید. شهید محلاتی رفت و با آقای خوئینیها و آقای کروبی حرف زد که: «این کار به صلاح نیست». آنها گفته بودند: «ما با شما اختلاف مبنایی داریم» و من هیچ وقت سر در نیاوردم که کجای مبنای ما عیب داشت.
شما در سال ۵۷ هم به زندان رفتید. علت چه بود؟
بله، من در تابستان سال ۵۷ در زندان ساواک بودم. علتش هم همان جلسهای بود که با شرکت اغلب مبارزین از جمله شهید مطهری، شهید بهشتی، آقایان موسوی اردبیلی، موحدی کرمانی، مهدوی کنی، شهید شاه آبادی و عدهای دیگر که حدود ۱۲۰ نفر میشدند در منزل ما تشکیل شد و شرحش را گفتم. مهندس بازرگان درآن جلسه میگفت: «آقای خمینی که اصرار میکنند شاه باید برود، مگر این آدم میرود؟ تازه اگر او برود، مگر امریکا دست بردار است؟ خوب است که یک نفر برود و از ایشان بپرسد که تا کجا میخواهند پیش بروند؟». مهندس بازرگان معتقد بود که شاه بماند و فقط سلطنت کند. همان جا اعلامیه تندی نوشته و توسط همه امضاء شد که شاه باید برود! به هرحال بعدازظهر بود که آمدند و مرا دستگیر کردند و حدود یک ماه در زندان ساواک بودم. البته آن زندان خیلی به من خوش گذشت، چون میدیدم که اوضاع به هم ریخته و آنها حسابی ترسیدهاند و به فکر فرارند، از دیدن ترس و ذلت و بدبختی آنها واقعاً شاد میشدم. دیگر ابهتشان ریخته بود و نمیتوانستند ما را اذیت کنند. آن یک ماه واقعاً به من خوش گذشت.
و کلام آخر؟
مبادا که فراموش کنیم چه زجرهایی برای رسیدن انقلاب و نظام به این منزل کشیده شده است. همین.
برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰