تاریخ انتشار : سه شنبه 6 مهر 1400 - 8:51
کد خبر : 134389

«ذبیح کردستان» از دفاع در جزیره مجنون تا شهادت در قندیل

«ذبیح کردستان» از دفاع در جزیره مجنون تا شهادت در قندیل

به گزارش مجمع رهروان امر به معروف ونهی از منکر استان اصفهان به نقل از خبرگزاری فارس از سنندج، وقتی زمانه ظلم و جور بود و خفقان همه جا را در برگرفته بود و در کردستان بدتر از همه جاهای دیگر، تا وقتی که انقلاب شد و همه پای کار آمدند وقتی عده‌ای کردستان را به

به گزارش مجمع رهروان امر به معروف ونهی از منکر استان اصفهان به نقل از خبرگزاری فارس از سنندج، وقتی زمانه ظلم و جور بود و خفقان همه جا را در برگرفته بود و در کردستان بدتر از همه جاهای دیگر، تا وقتی که انقلاب شد و همه پای کار آمدند وقتی عده‌ای کردستان را به آشوب و مردم را به خاک و خون کشیدند وقتی که جنگ تحمیل شد و باز هم همه به دفاع از سرزمین پرداختند نام مجاهدانی از سریش‌آباد کردستان در همه برهه‌ها به ثبت رسیده تا برای آیندگان سندی از ایثار و شجاعت فرزندان کردستان به یادگار باقی بماند.

در برخی از مقاطع تاریخی با انسان‌هایی روبه رو می‌شویم که ظرفیت وجودی آنها نه در مکان و نه در زمان نمی‌گنجد و در واقع بین آنها با نسل‌های قبل و بعد از خود یک تفاوت‌های ماهوی وجود دارد چرا که شیوه سلوک و رفتار آنها بر مداری می‌گردد که کاملا متفاوت است.

می‌توان آنچه را که در سال‌های بعد از انقلاب اتفاق افتاد جزو همان مقاطع استثنایی به حساب آورد ایمان، اخلاص و صداقت انسان‌های آن دوره را نمی‌توان به سهولت نظاره کرد اسطوره‌هایی مانند شهید عثمان فرشته‌ها، شهید بارنامه‌ها، شهید داریوش چاپاری‌ها، شهید فرهنگ و اسماعیل کرمی و عزیزان دیگر.

شهید اسماعیل کرمی یکی از این چهره‌های ماندگار است،  شهیدی که در دوران جنگ تحمیلی در حالی که تنها ۱۴ سال سن داشت در مناطق بسیار خطرناکی همچون جزیره مجنون با شجاعت حضور می‌یافت و در راه دفاع از انقلاب و کشور سینه سپر می‌کرد.

ششم بهمن ماه سال ۱۳۵۰ در شهر سریش آباد از توابع شهرستان قروه نوزادی دیده به جهان گشود، پدرش مرحوم حمدالله و مادرش بانو مستوره نام داشت.

مرحوم حمدالله کرمی از اساتید قرآن کریم بود که در شهر سریش آباد در کنار باغداری و کشاورزی به امر مقدس آموزش قرآن کریم مشغول بود، منزل پدر شهید اسماعیل کرمی قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، محل تردّد انقلابیّون و برخی از علما بود.

با شروع جنگ تحمیلی، جوانان، نوجوانان و حتی سالخوردگان زیادی از سریش آباد راهی جبهه‌های حق علیه باطل شدند که شهید فرهنگ کرمی برادر شهید اسماعیل کرمی یکی از آنها بود.

اسماعیل در نوجوانی راهی جبهه‌های حق علیه باطل شد و بعد از دوران دفاع مقدّس مدّتی در کرمانشاه خدمت کرد و بعد از آن به سنندج آمد و در مرکز آموزش حضرت رسول(ص) مشغول خدمت شد.

وی دارای ویژگی‌های برجسته‌ای بود که او را شهره خاص و عام کرده بود؛ توجه به نماز اول وقت، حفظ بیت‌المال، مردم‌داری و کمک به فقرا و مستمندان، تبعیت محض از ولایت، مسئولیت‌پذیری، شجاعت و اعتقاد راسخ در مقابله با ضدانقلاب و… از جمله ویژگی‌های ایشان بوده است.

اسماعیل ذبیح الله است

مادر شهید اسماعیل که دو فرزندش را تقدیم انقلاب کرده است، می‌گوید: راضی‌ام به رضای خدا، اسماعیل ذبیح‌الله است. انشاءالله خدا از ما بپذیرد. اسماعیل هفت سال بیشر نداشت که پدرش را از دست داد. از همان سال‌ها سعی کردم هم برایش پدری کنم و هم مادری. تمام تلاشم این بود که احساس یتیمی نکند. بعد از این که جذب سپاه شد، از سریش آباد رفت و من بیشتر برای دیدنش بی‌تابی می‌کردم در سرکشی به من کوتاهی نمی‌کرد و به من سر می‌زد. همیشه می‌گفت: مادر تو به گردن ما حق زیادی داری و من هیچ وقت نمی‌توانم جواب محبت و زحمات شما را بدهم. سر و دستم را می‌بوسید و خم می‌شد پایم را ببوسد که نمی‌گذاشتم.

تلمذ شهید در مکتب قرآن پدر

برادر شهید اسماعیل کرمی می‌گوید: پدرمان قبل از انقلاب مکتب‌خانه داشت و در این مکتب‌خانه به خیلی از افراد قرآن یاد می‌داد و قاریان زیادی در مکتب ایشان تلمذ کردند و خوب ماهم به عنوان فرزندان ایشان از این نعمت بی‌بهره نبودیم.

اسماعیل برادرم قبل از اینکه به مدرسه برود در محضر پدر با قرآن آشنا و با این کتاب آسمانی مانوس شد.

یک سال قبل از شهادتش، تولد محمدباقر فرزندش بود ولی در زمان تبریک تولد تنها محمدباقر نبود که مورد محبت و بوسه پدر قرار گرفت تک‌تک بچه‌های حاضر در مجلس را بوسید مبادا اینکه بگویند تنها محمدباقر را تحویل می‌گیرد.

یک روز همه در خانه مادرم جمع بودیم، ماموریتی اسماعیل ابلاغ شده بود و باید صبح همان روز عازم می‌شد، یک لحظه شادی از وجودش محو نمی‌شد از همه خوشحال‌تر بود.

روز بعد از آن مهمانی، اسماعیل برای ماموریت به منطقه قندیل در آذربایجان غربی اعزام شد از ساعتی که رفت مدام دلشوره  و نگرانی داشتم، حتی همکاران می‌گفتند حاجی چه خبرته مگر اولین ماموریت اسماعیله که این همه نگرانی؟ جرأت نداشتم بگویم به من الهام شده که اسماعیل در این ماموریت شهید می‌شود.

همسر شهید اسماعیل می‌گوید: دخترعمو پسرعمو بودیم، با هم بزرگ شدیم، از سن ۱۴ سالگی همیشه به جبهه می‌رفت زیاد در سریش‌آباد نمی‌ماند، تصمیم به ازدواج ما توسط بزرگترها گرفته شد، آمدند خواستگاری، با هم ازدواج کردیم زمانی که ازدواج کردیم اسماعیل در کرمانشاه خدمت می‌کرد و هفته‌ای دو روز خانه می‌آمد.

دو ماه مانده بود که برای ماموریت به اشنویه برود، خیلی اخلاقش عوض شده بود، تازه داشتیم خانه می‌ساختیم، همه می‌گفتند چرا اخلاق اسماعیل عوض شده است و این هم تو خودشه انگار توی این دنیا نیست؟

یک روز پرسیدم آقا اسماعیل چرا این همه تو فکر هستی، جواب داد چیزی نیست چرا همه از من این سوال را می‌پرسند، گفتم بخدا عوض شدی حتی بچه‌ها هم حس کردند که عوض شدی.

خواب خون

شب قبل از شهادت اسماعیل خواب دیدم از  در و دیوار خون پایین می‌آید هرجا هم که خون می‌آمد وسطش شهید اسماعیل بود بیدار که شدم خیلی ترسیده بودم گفتم وای خدای من این چه خوابی بود که دیدم خودت به خیر بگردان.

از جزیره مجنون تا شهادت در قندیل

اصغر ضیائی همرزم شهید می‌گوید: اسماعیل را از همان کودکی می‌شناختم همیشه در مکتب‌خانه پدرش به بهترین و زیباترین شیوه ممکن در خدمت قرآن بود، از بچگی زرنگ بود.

سال ۶۴ بود سپاهیان محمد وقتی عازم جبهه می‌شدند من فرمانده گردان نیروهای بسیجی بودم، عازم آاهواز و از اهواز قرار بود به سمت جزیره مجنون حرکت کنیم، اسماعیل هم در بین همین بچه‌ها بود با وجود اینکه سن کمی داشت ولی خیلی شجاع و نترس بود.

شرایطی که آن زمان جبهه داشت و دشمن مدام جزیره مجنون را با توپ و غیره بمباران می‌کرد بسیار خطرناک بود و به قول معروف، شناور و بدون سنگر بود، در چنین شرایطی فهمیدم که اسماعیل با وجود سن و سال کم چه روحیه عالی و شجاعتی دارد.

با خود اندیشدم نوجوانی با این روحیه باید در صورت ادامه پیدا کردن جنگ یک مسئولیت خوب برای هدایت نیروهای داشته باشد، شهامت و شجاعتی که در جزیره مجنون از اسماعیل دیدم بی‌نظیر بود.

اسماعیل روحیه بسیار خوبی داشته با مهربانی با همرزمان و تک‌تک بچه‌ها رفتار می‌کرد همیشه لبخند به لب داشت اتفاق نیفتاد که یک بار چهره شهید را اخمو ببینم، دقیقا همان لبخندی که در بعد از شهادت از پیکر شهید گرفته و بر لب دارد را درجبهه از ایشان دیدیم.

در یکی از عملیات‌ها بچه ها توانسته بودند تلفات زیادی را از دشمنان بگیرند دشمن تلفات زیاد داد از همان موقع دیدم که روحیه اسماعیل تغییر پیدا کرد بیشتر در عملیات‌ها شرکت می‌کرد.

یکی دو روز قبل از رفتن به ماموریت، اسماعیل را در سریش آباد دیدم، گفتم اسماعیل جان مواظب باش ما زمان شهید کاظمی و دیگر همرزمان در زمان دفاع مقدس به آن مناطق رفتیم وضعیت خیلی پیچیده است مراقب باشید، گفت، انشاءالله هرچی خدا خواست همان می‌شود، ما داریم می‌رویم وظیفه مون انجام بدهیم، نگهدارنده خودشه هرچی بخواهد همان می‌شود.

روزی که داشتند پیکر شهید را می‌آوردند، مادر شهید اسماعیل من صدا کرد، دیدم دارد بدجوری گریه می‌کند، گفتم عمه چیه، گفت یک کاری برام بکن، گفت اسماعیل را بغل دست فرهنگ دفن کنید، گویا بچه‌ها گفتند امکان ندارد به عمه گفتم انشاءالله همین کار را خواهیم کرد.

میام سرقبر نمی‌توانم یکی اینجا باشد دیگری جای دیگر، می‌خواهم وسط هر دو پسرای شهیدم بنشینم. 

فرزند شهید

خاطرات زیادی از دوران کودکی با پدرم به خاطرم نمی‌آید بیشتر خاطراتم مربوط به دوران راهنمایی است یک مسئله اعتقادی که خیلی به آن توجه می‌کرد، نماز سروقت بود، یادم یک روز حدودا نیم ساعت از اذان گذشته بود که رفتم وضو گرفتم نماز بخوانم پدر پرسید کجا می‌روی گفتم نماز بخوانم گفتند «نمی‌خواد بخوانی باید نماز اول وقت بخوانی اگر قرار است با تاخیر بخوانی بدرد نمی‌خوره» از همان موقع یاد گرفتم که نماز را حتما سر وقت بخوانم.

پدرم خیلی به فقرا کمک می‌کرد، یادم هست یک شب آمد گفت به دیدن یکی از خانواده‌ها که رفته‌ام دیدم هیچی در خانه ندارند وقتی یخچال خالی آنها را دیدم واقعا قلبم درد گرفت.

مراسم شهید هوشنگ ورمقانی بود، پدرم از عمو اجازه گرفت که می‌خواهیم برویم مراسم شهید ورمقانی عمو اجازه داد و راهی شدند، یکی از عموها برایم تعریف کرد وقتی شروع به سخنرانی و مداحی کرد پدرم خیلی گریه کرده بود.

ما مانده بودیم که چرا اینقدر ناراحت است پرسیدیم اسماعیل چیزی شده تا این حد ناراحت و غمگینی گفته بود «نه فقط دعا کنید آن چیزی که از شهید ورمقانی خواستم خدا بهم بده».

محمدباقر دیگر فرزند شهید هم می‌گوید: یک سال قبل از شهادت پدرم برایم جشن تولد ۱۲ سالگی گرفتند، رفت مغازه گفت داخل ماشین بشین تا برگردم وقتی برگشت دیدم یک دستگاه پلی‌استیشن که خواسته بودم را برام خرید.

«اسماعیل» به نقل از برادرش

اسماعیل تقریبا ۶ تا ۷ ساله بود که پدرم فوت کرد با مشکلات بزرگ شد، چند سال درس خواند و بعد از مدتی به بدنه بسیج پیوست.

جلو مغازه ایستاده بودم که پسرم آمد و گفت بابا از اسماعیل عمو خبر داری گفتم چرا مگه چی شده، گفت والله یک چیزهایی می‌گویند، گفتم چند روز پیش بود با هم بودیم گفت می‌خواهم بروم منطقه این آخرین دیدار من و برادرم اسماعیل بود.

خبر شهادت 

همرزم شهید اسماعیل؛ نزدیک به ۱۱ تا ۱۲ سال در کرمانشاه خدمت می‌کردیم یک روز به اسماعیل گفتم می‌خواهم انتقالی بگیرم و بروم سنندج گفت من هم میام، گفتم شما چرا می‌آیی گفت هرکجا بروی من هم می‌آیم.

سال ۷۶ انتقالی گرفتم و به سنندج برگشتم کمتر از یک ماه طول نکشید که اسماعیل هم انتقالی گرفت و به سنندج آمد در سنندج، سپاه بیت‌المقدس آموزشگاه حضرت رسول

داشتم می‌رفتم خانه به یکی از بچه‌ها رسیدم گفت داداش بیا اینجا گفت خبر داری گفت: والله اسماعیل دیشب شهید شده است کمرم خم شد..

اسفندیاری از دوستان شهید کرمی هم در مورد ویژگی‌های اخلاقی این شهید والامقام می‌گوید: سال‌ها با هم در ارتباط بودیم در یکی از شب‌ها که هم‌نشین شده بودیم از میزن صبوری شهید کرمی به او معترض شدم، محمدتقی خیلی گریه می‌کرد و خیلی شهید اذیت می کرد معترض شدم که آقای کرمی دیگه خیلی به بچه‌ها رو دادی ایشان با صبوری و بردباری گفتند عیب ندارد درست می‌شود.

شهید اسماعیل کرمی بسیار با حوصله بود و این صبر و حوصله را در تمام زوایای زندگی و کار ایشان شاهد بودیم.

و اما..

شهید کرمی بعد از سال‌ها ایثار و از خودگذشتگی در جبهه‌های حق علیه باطل در دوران دفاع مقدس و بعد از آن در راستای تامین و حفظ امنیت دوم مردادماه سال ۱۳۹۰ در منطقه اشنویه آذربایجان غربی در نبرد با ضدانقلاب به شهادت رسید.

اینجا کردستان است، قلب دفاع در برابر تجاوز دشمن، در روزهای آتش و خون از روزهای نخست پیروزی انقلاب تا آخرین روزهای جنگ، نه بهتر است بگوئیم اینجا قلب دفاع از انقلاب، از دیروز تا امروز است.

هر چند خاطرات مردم این دیار پر از تیر و ترکش و صدای خمپاره است، اما امروز کردستان با دیروزهایش بسیار تفاوت دارد اینجا امنیت پایدار و مردمی حاکم است، امنیتی که حاصل خون شهیدان این خطه است شهیدان گلگون‌کفنی که جویبار خون ریخته شده‌ آنها بر زمین هنوز خیس خیس است!

کردستان، چمران‌ها و مسیح‌های زیاد به خود دیده است، نمی‌‌توان تنها این لقب را به یک فرد اختصاص داد، کردستان جاده‌ای بی‌انتها به سوی شهادت است، آنجا که گوشه‌ گوشه‌اش آغشته به خون دلیرمردان انصار و مهاجر است.

ثبت نام در مجمع

برچسب ها :

ناموجود
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

مساجد