روزی که حاج قاسم سه بار تا مرز شهادت پیش رفت
به گزارش مجمع رهروان امر به معروف ونهی از منکر استان اصفهان به نقل از خبرگزاری مهر به نقل از روابط عمومی باغ موزه انقلاب و دفاع مقدس سردار حسنی سعدی در همایش پاسداران علم و بصیرت به بیان خاطرهای از شهید پورجعفری دربارهٔ یک روز از زندگی شهید حاجقاسم پرداخت و گفت: شهید پور
به گزارش مجمع رهروان امر به معروف ونهی از منکر استان اصفهان به نقل از خبرگزاری مهر به نقل از روابط عمومی باغ موزه انقلاب و دفاع مقدس سردار حسنی سعدی در همایش پاسداران علم و بصیرت به بیان خاطرهای از شهید پورجعفری دربارهٔ یک روز از زندگی شهید حاجقاسم پرداخت و گفت: شهید پور جعفری عزیز میگفت: من فقط یک روزش را براتون تعریف می کنم.
شهیدپور جعفری میگفت: ایکاش وقت داشتیم؛ مینشستم برات تعریف میکردم… فقط یه روز رفتیم کردستان عراق که داعش آنجا آمده بود.” مردم خانه ها را خالی کرده و رفته بودند. توی یه خانه مستقر شدیم. صبحانه خوردیم. حاج قاسم دوربین را برداشت و در منطقه راه افتادیم. روی پشتبوم یه خونه، لب بالکن، دوربین را گذاشت و شروع کرد منطقه را شناسایی کردن. من دیدم یه بلوک آن کنار افتاده. این بلوک را برداشتم و گذاشتم روی سر بالکن تا ایشون از سوراخ های بلوک دید بندازه که تکتیراندازهای داعش ما را نزنند. خدا شاهده هنوز بلوک را نگذاشته بودم روی سر بالکن، تکتیرانداز زد و خورده های بلوک روی سر و کلهٔ من و حاجی پاشید.از این خانه به پشتبام خانهٔ دیگری برای شناسایی رفتیم. آنجا هم تیری بغل گوش حاجقاسم زدند و تیر توی دیوار رفت.
دوباره از این جا رفتیم. حاجی به من گفت: حسین برو ببین این جا سرویس بهداشتی کجا هست، یه جای تمیز باشه که وضویی بگیریم و آبی به صورت بزنیم. رفتم گشتم تمیز نبود، به حاجی گفتم بریم بغداد، اینجا تمیز نیست. حاجی گفت: تا بغداد ۱۸۰ کیلومتر راه هست. می رویم خانهای که امروز صبحانه خوردیم. گفتم بریم. وقتی رسیدیم، من نشستم و ایشون رفت وضو بگیرد؛ دیدم دلم داره شور می زنه و استرس دارم. رفتم دنبالش ببینم کجا رفت. دیدم وضو گرفته و اورکتش روی دست راستش و جوراباش هم توی دست چپش، داره میاد.
گفتم: حاجی از این جا بریم. گفت: حسین تو امروز چِت شده! گفتم بریم بریم. گفت بزار جورابامو بپوشم! گفتم توی ماشین بپوش. با زحمت ایشان را سوار ماشین کردم و در را بستم و راه افتادیم. ۱۰۰ متر که از آن خانه فاصله گرفتیم، تمام خانه با ۱۷ نفر از نیروهای خودی که داخلش بودند، هوا رفت.در زمان دیگری برای شناسایی و ارتباط با بچهها و دوستامون رفتیم ، سوار ماشین بودیم که یک مرتبه شنیدیم، بچهها داد زدند: وایسا وایسا جلوتر نیا..! ایستادیم. یک بمب کار گذاشته بودند، توی جاده که چاشنی کششی داشت، ۲۰ سانت دیگر مانده بود که ماشینمون روش برود و منفجر بشود.شب که بغداد برای استراحت رفتیم ، فقط حاجی یک کلام گفت: عجب امروز دو سه بار میخواستیم شهید بشیم، نشدیم.
سردار سعدی در آخر این خاطره گفت: تمام زندگی حاج قاسم استرس، خطر، ریسک، تلاش و کار و دستپنجه نرم کردن با مرگ بود.
برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰