تاریخ انتشار : جمعه 6 فروردین 1400 - 12:32
کد خبر : 102112

لبخند بزن رزمنده| برادرا رازی‌اند!/الغیبه اشد من الکارهای بد بد

لبخند بزن رزمنده| برادرا رازی‌اند!/الغیبه اشد من الکارهای بد بد

به گزارش مجمع رهروان امر به معروف ونهی از منکر استان اصفهان به نقل از گروه حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس، هشت سال دفاع مقدس با همه سختی‌ها و دشواری‌های متأثر از آن، یک موقعیت خاص دیگر هم داشت. فضای مطایبه، شوخی و طنز، نتیجه دورهمی‌ها در فضای جبهه بود که بعضی رزمنده‌ها برای دادن روحیه و القای

به گزارش مجمع رهروان امر به معروف ونهی از منکر استان اصفهان به نقل از گروه حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس، هشت سال دفاع مقدس با همه سختی‌ها و دشواری‌های متأثر از آن، یک موقعیت خاص دیگر هم داشت. فضای مطایبه، شوخی و طنز، نتیجه دورهمی‌ها در فضای جبهه بود که بعضی رزمنده‌ها برای دادن روحیه و القای شادی از آن بهره ‌‌بردند. پس لبخند بزن رزمنده! 

بیخود وقت خدا را نگیر

وقت و بی‌رفت مشغول نماز و دعا و راز و نیاز بود. شلوار زانو انداخته و پیشانی پینه بسته‌اش هر شک و شبهه‌ای را برطرف می‌کرد. وقتی بچه‌ها کار ش داشتند و نبود. خوب می‌دانستند که الان کجاست و دارد چه می‌کند؛ این بود که صاف می‌ر‌فتند سر وقتش. بعد از نماز جماعت و کلی عزاداری و سینه‌زنی وقتی بچه‌ها دسته دسته به سنگرهای خودشان می‌رفتند، او طبق معمول همچنان غرق در نماز، دعا و ذکر بود.

بچه‌ها که این وضع را می‌دیدند، دلشان طاقت نمی‌آورد و هر کس چیزی می‌گفت. یکی می‌گفت: بلند شو برو بیخود وقت خدا را نگیر، بذار به کارش برسه و دیگری اضافه می‌کرد: اگه تو کار نداری، او که کار داره و از این قماش حرف‌ها که او هم البته گوشش بدهکار آن‌ها نبود و کار خودش را می‌کرد.

وضو می‌گیری یا من را غسل می‌دهی

از جمله بچه‌هایی بود که وقتی وضو می‌گرفت از شست پا تا فرق سرش را غرق آب می‌کرد. ای کاش فقط خودش را خیس می‌کرد، اما تا چهار نفر این طرف و آن طرف خودش را هم بی‌نصیب نمی‌گذاشت. صدای شالاپ و شلوپ کردن دست و رو شستنش را هم دیگر نگو و نپرس. برای بچه‌هایی که می‌شناختنش این وضع دیگر عادی شده بود؛ شاید روی رودربایستی که با او داشتند چیزی نمی‌گفتند. اما بچه‌های سرزبان‌دارتر، وسواسی‌تر و ناآشناتر بعضاً بر می‌گشتند، می‌گفتند: وضو می‌گیری یا ما را غسل می‌دی؟ و او در جواب می‌گفت: مگه شما احتیاج به آب دارین که شما را غسل بدم؟ بنده خدا می‌گذاشت می‌رفت و از ترس، پی حرف را دیگر نمی‌گرفت.

عرش رفتی مواظب ضدهوایی‌هایش باش

رو به قبله که قرار می‌گرفت، مثل اینکه روی باند پرواز نشسته و با گفتن تکبیر، دیگر هیچ کس شک نداشت که از روی زمین بلند شده، خصوصاً در قنوت که مثل ابر بهار گریه می‌کرد. مثل بچه‌های پدر، مادر از دست داده. راستی راستی آدم حس می‌کرد که از آن نمازهاست که دو رکعتش را خیلی‌ها نمی‌توانند بجا بیاورند. نمازش که تمام می‌شد محاصره‌اش می‌کردیم. یکی از بچه‌ها می‌گفت: عرش رفتی مواظب ضد هوایی‌هایش باش. دیگری می‌گفت: اینقدر می‌ری بالا یه دفعه پرت نشی پایین بیفتی رو سر ما. و او لام تا کام چیزی نمی‌گفت و گاهی که ما دست بردار نبودیم، فقط لبخندی می‌زد و بلند می‌شد و می‌رفت سراغ بقیه کارها.

الغیبه اشد من الکارهای بد بد

مراسم صبحگاهی بود. روحانی گردان راجع به واجبات و محرمات صحبت می‌کرد. با بچه‌ها خیلی صمیمی بود. برای همین هم در کلاس درس یا مراسم، او متکلم وحده نبود. مثل معلم و کلاس‌های اول و دوم دبستان غالباً مطلب را ناتمام می‌گذاشت و بچه‌ها آن را خودشان تمام می‌کردند. مثلاً وقتی می‌خواست عبارت «الغیبه اشد من الزنا» را قرائت کند. می‌گفت: دوستان می‌دانند که الغیبه اشد … ؟ بعد بچه‌ها همه با هم با صدای بلند می‌گفتند: من الکارهای بد بد.

برادرا رازی‌اند

فرمانده گردان خوب دوستان را توجیه کرد؛ همه آن‌ها آماده عزیمت بودند. برای اینکه هر جه با نشاط‌تر دست به کار شوند و اطمینان حاصل کند که بچه‌ها از طرح مسأله راضی هستند، رو به آن‌ها کرد و گفت: برادران إن‌شاءالله که همه رازی‌اند؟ و آن‌ها که معنی رضایت را از رازی‌ بودن فهمیدند، جواب دادند: ب….له و او اضافه می‌کرد: اگر رازی بودید که بوی الکل می‌دادید یا کاشف الکل بودید!

منبع: فرهنگ جبهه نوشته سیدمهدی فهیمی

انتهای پیام/

ثبت نام در مجمع

برچسب ها :

ناموجود
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

مساجد