تاریخ انتشار : پنجشنبه 29 تیر 1396 - 5:47
کد خبر : 9355

شهدا را فراموش نکنید

شهدا را فراموش نکنید

به گزارش مجمع رهروان امر به معروف ونهی از منکر استان اصفهان به نقل از شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از  آرمان زنان؛ صدای ناقوس شهادت مردان رزم را به خویش خواند و جان برکفان روزهای آتش و خون رفتند تا میهن از خشم دشمنان در امان بماند. حالا تنها نامی از آنها به

به گزارش مجمع رهروان امر به معروف ونهی از منکر استان اصفهان به نقل از شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از  آرمان زنان؛ صدای ناقوس شهادت مردان رزم را به خویش خواند و جان برکفان روزهای آتش و خون رفتند تا میهن از خشم دشمنان در امان بماند. حالا تنها نامی از آنها به یادگار مانده و بر ماست که ایثارگری آنها را به رشته تحریر درآوریم تا شرمنده آنها نباشیم.

یکی از لاله های خونین نبرد حق بر علیه باطل شهید اکبر نریمانی است. او که در دامان خانواده ای متدین در امامزاره ابراهیم «نرمی» چشم به جان گشود و آنگونه که مادرش تعریف می کند از نوجوانی جا نمازش را نیمه های شب پهن می کرد و برای خواندن نماز شب ساعت ها بیدار می ماند و هر شب نماز شب می خواند.

پدرش نیز در مبارزه با دشمن در جبهه به رزمندگان خدمت می کرد و این شد تا پسر نیز رهرو راه پدر شود. «واجبات خود را به نحو احسن و مطلوب انجام می داد. روزه هایش را می گرفت و در جلسات مذهبی و مجالس سوگواری ائمه اطهار و شهدا و سالار شهیدان شرکت می کرد. او در کارهای عبادی و اجتماعی از قبیل نماز جماعت و نماز جمعه شرکتی فعال داشت. همچنین در بسیج به پاسداری از محل و مردم خدمت می کرد و همیشه فرد نیکوکاری بود.» این ها گفته مادر اکبر است که با چشم های گریان برای ما بازگو می کند و چه بسیارند مادران شهدایی که زندگی برایشان شده است چشم انتظاری برای فرزندانشان.

مادر در بخشی دیگر از سخنانش می گوید: «کلاس سوم ابتدایی بود که می خواست به بسیج برود و عشق جبهه در سر داشت. {بغض می کند} ما می گفتیم الان درست را بخوان. پدرت هم که در جبهه است. اما طاقت نیاورد و تا پنجم ابتدایی را خواند و جبهه رفت. یک بار می خواست در سپاه شاهین شهر اسم بنویسد. وقتی رفته بود گفته بودند باید ۴ ماه دیگر بیایی. بعد به جبهه رفت و ۱۴ ماه در جبهه ماند و بعد پایش قطع شد و شهید شد.»

یکی از همرزمانش می گفت: «وقتی می خواستند ما را به خط مقدم ببرند، او به یک آشپز گفته بوده اگر من شهید شدم در مراسم من کارهای من را انجام بده و اگر تو شهید شدی من کارهای تو را انجام می دهم. وقتی او شهید شد، دوستش آمد و کارهایش را انجام داد. می گفت اکبر خیلی خوب بود. کوچک بود ولی حرفهایی در مورد جبهه و شهادت می زد که بیشتر از سنش بود.»

مادر در یکی از خاطرات می گوید: «یک نامه فرستاده بود که در آن نوشته بود: “پدر و مادرم! زحمت هایی برای من کشیدید حلال کنید؛ چون من نتوانستم جبران کنم.” هر موقع شهید می آوردند من و خواهرش می رفتیم بدرقه شهدا. یک شب بیمار بودم و به خواهرش گفتم من فردا نمی آیم. اکبر شب به خوابم آمد و گفت: بلند شو تا برویم. رفتیم و تا سر کوچه که رسیدیم از خواب بیدار شدم. روزی که برای اولین بار می خواست برود. گفتند: فردا اعزام می شوند و ما رفتیم. دیدم اکبر مانند یک رزمنده بیست و دو سه ساله شده بود و نورانی بود.»

مادر اکبر می گوید: «وای بر آنهایی که با اعمالشان پا روی خون شهدا بگذارند آن دنیا باید جواب بدهند. شهدا به خاطر حفظ حجاب و دین شهید شدند. اگر بخواهیم بد حجابی و بی عفت باشیم شهدا را نادیده گرفته ایم و آن هنگام است که خدا از ما ناراضی است. ای کاش که اینگونه نباشیم.»

وصیت نامه شهید:

به نام خداوند بخشنده و مهربان و کوبنده ستمگران. خدا را شکر می کنم که به این بنده حقیر توفیق داد تا به جبهه حق علیه باطل بیایم تا خدمتی به این مملکت اسلامی هر چه هم کوچک باشد، انجام داده باشم. خداوند به این بنده حقیر توفیق داد تا به فرمان امام عمل کرده باشم ان شاء الله. آن قدر در این منطقه می مانم تا خون خود را نثار جمهوری اسلامی کنم یا این که با پیروزی کامل و رفع فتنه در جهان به خانه و زندگی ام برگردم. برادران! ادامه دهنده راه شهیدان باشید و امام را تنها نگذارید.

 

ثبت نام در مجمع

برچسب ها :

ناموجود
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

مساجد