«بیهمه چیز»؛ ضد مردمی ترین فیلم سالهای اخیر سینمای ایران!
« بیهمهچیز » در برساخت ناکجاآباد خود همهچیز مردم را قربانی پولی میکند که در کیسه «لیلی» خانم از دربار آمده. پول تمام هستی آنهاست و روستا انتهای کوچه بیهویتی درست مانند شهرکهای جدید حاشیه شهرهای بزرگ که بدون مسجد ساخته میشوند. زن بدسابقه ثروتمندی که تمام زندگی مردم یک روستا را به هم میریزد.
« بیهمهچیز » در برساخت ناکجاآباد خود همهچیز مردم را قربانی پولی میکند که در کیسه «لیلی» خانم از دربار آمده. پول تمام هستی آنهاست و روستا انتهای کوچه بیهویتی درست مانند شهرکهای جدید حاشیه شهرهای بزرگ که بدون مسجد ساخته میشوند.
زن بدسابقه ثروتمندی که تمام زندگی مردم یک روستا را به هم میریزد. داستان قدیمی همنشینی قدرت و ثروت در بیاعتبارکردن ارزشهای اجتماعی یک قوم.
«بیهمهچیز» در برساخت ناکجاآباد خود همهچیز مردم را قربانی پولی میکند که در کیسه «لیلی»خانم از دربار آمده. پول تمام هستی آنهاست و روستا انتهای کوچه بیهویتی درست مانند شهرکهای جدید حاشیه شهرهای بزرگ که بدون مسجد و بدون فضای عمومی اعتقادی ساخته میشوند. روستایی که مسجد و محل تجمع اعتقادی ندارد و زنانش فیگور روشنفکری دارند تا زمینههای باورهای ساده روستایی! (حتی «نوری» (باران کوثری) که بناست نماد «مشت حسن» و گاوش باشد هم به موضوعات پیرامونی بیشتر از اینکه روستایی و از سر سادگی حاصل از همزیستی با احشامش باشد از سر نوعی حسابگری ساختارمند مدرن بیرون میآید که در آن همهچیز و همهوقایع پیرامونی براساس ارزش مادی تعریف و تبیین میگردند).
در این روستای قدیمی شبهمدرن که مسجدی وجود ندارد تا مردم در کنار هم تشریکمساعی کنند، در نظام هیچستانی ذهن نویسنده «خانه انصاف» جایگزین همین مسجد شده و باید اصولاً در جغرافیای سکولار حاکم بر فضای داستان زنان روستایی هم دچار نوعی بیخدایی باشند و روستا بدون هیچ بزرگتری در چنبره نوعی برساخت مدرنواره بوروکراتیک و توسط ساختاری مبتنی بر نظامواره خانه انصاف و با محوریت دهدار و «استوار دشتکی» اداره میشود و خانه انصاف یکی از ترکیبهای مقوم این ساختار خودخوانده است.
در چنین فضای بریده از آسمانی به نظر میرسد هنوز باورمندترین انسان حاضر در روستا همان لیلیخانم است که در بدو ورود میخواهد به زیارت قبور برود و در اولین حکم اجراییاش ساخت یک بقعه در قبرستان است که گویا بناست بهزودی تبدیل به مقبره میزبانش، امیرخان شود.
روستای هیچستانی خیال «محسن قرایی» هیچ شباهتی به عالم سنت ندارد و باورها و مناسبات جاری در آن بهشدت مدرن هستند. در این روستا مردم نفرتانگیزند و به معنی درست کلمه، بیهمهچیز. گویی کارگردان قصد دارد بهتلافی رفتار عمومی که مردم داشتهاند از آنها انتقام بگیرد و بیرحمانه، بیهمهچیزبودنشان را به رخ آنها بکشد.
دستور نماد ثروت داستان برای کشتن مردی که روزگاری بسیاری از اهالی روستا را از زیر آوار معدن بیرون کشیده درازای دریافت مبلغی پول گویا همه گذشته را از پیش چشمان مردم پاک میکند و به ناگاه همه را تبدیل به درندگانی میکند که حاضرند برای رسیدن به غرض خود نماد قهرمانی روستای خود را قربانی کنند.
جماعت قدرنشناس و سستعنصر که به ریالی تمام باورهای سنتی خود را زیر پا میگذارند و همه حیثیتشان را به ثمن بخس حراج میکنند. این یعنی حمیت جمعی مردم پایمال شده و اعتبار اجتماعی نابود گردیده و تمام هر آنچه که باعث پیوند بین روابط میان آحاد این اجتماع کوچک میشد با وعدهای ازدسترفته و در یککلام جماعت بیهمهچیز –فاقد همه سجایا و محاسن اخلاقی- شدهاند.
بدتر از همه قهرمان مذبذب داستان هم در تنگنای حادثه مرگ محتوم پیشرو معاملهای کثیف انجام میدهد و ترجیح میدهد با فروش ناموس، جان خود را نجات دهد و دخترش را قربانی استمرار حیات خود نماید.
فیلمساز، بیرحمانه هیچکس را سلامت نمیگذارد و همه را به نحوی آلوده نشان میدهد مگر دو نفر: «آسیه»، دختر امیرخان و پسرِ لنگِ نوشابهدوست روبهروی مغازه. همه در روستا آلودهاند؛ از برادر یکچشم امیرخان تا استوار دشتکی و جوالدوزِ دهدار روستا. و مردمی که همگی پای رضایت به دار کشیدن امیرخان را امضا میکنند تا معلمی که بهراحتی، با یکبار کتک خوردن تسلیم تقدیر بلاهت حاکم بر مناسبات قدرت میشود و با سکوتش به فضا کمک میکند و «نسرین» که متهم به شستن گناه ابتدایی امیرخان در تجاوز به لیلی است و حتی امیرخان که گناهکار اصلی است.
جامعه عجیبی که هیچ دستاویزی ندارد و هیچ عنصر ماورایی و بالادستی برای چنگ انداختن به آن در مواقع بحران نمیتوان در آن پیدا کرد.
«بیهمهچیز» به این اعتبار ضدمردمیترین فیلم سالهای اخیر سینمای ایران است. و اتفاقاً در وجه مثالی و فانتزی خود هم نه ربطی به تاریخ هیچستانیاش پیدا میکند و نه با موضوع باورهای بومی مردمان اقالیم متنوع ایران نسبتی برقرار مینماید. فیلم برشی از همزیستی فکاهه گونه شبهروشنفکری و ثروت در مقابله با جامعه است و مردم را در مسلخ بیقاعدگی حاصل از ذهن مغشوش سکولار نویسنده از دم تیغ اتهام پولپرستی میگذراند.
گویی روستای داستان «بیهمهچیز» جایی در حوالی خیابان « والاستریت » است و گویی مرام همه مردم در آن همان جملهای است که «الیور استون» در قسمت اول مجموعه «والاستریت» به آن اشاره میکند که «پول هرگز نمیخوابد و همه قدرت جهان در اختیار موجودی است که لحظهای خواب نداشته باشد». ازاینرو سلطنت درباری مطرحشده در ابتدای داستان هم بر همین اصل استوار میشود و قصه را به دنبال چشمان آزمند مردم روستا در انتقام از گذشته و از هم پاشیدن اضمحلال مناسبات زیستی جاری در آن میکشاند.
برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰