تاریخ انتشار : دوشنبه 15 دی 1399 - 6:37
کد خبر : 81757

دعوای انتخاباتی که پایانی ندارد/ صادره سردار

دعوای انتخاباتی که پایانی ندارد/ صادره سردار

سرویس سیاست مشرق – روزنامه‌ها و جراید در بخش سرمقاله و یادداشت روز به بیان دیدگاه‌ها و نظریات اصلی و اساسی خود می‌پردازند؛ نظراتی که بیشتر با خط خبری و سیاسی این جراید همخوانی دارد و می‌توان آن را سخن اول و آخر ارباب جراید عنوان کرد که اهمیت ویژه‌ای نیز دارد. در ادامه یادداشت

سرویس سیاست مشرق – روزنامه‌ها و جراید در بخش سرمقاله و یادداشت روز به بیان دیدگاه‌ها و نظریات اصلی و اساسی خود می‌پردازند؛ نظراتی که بیشتر با خط خبری و سیاسی این جراید همخوانی دارد و می‌توان آن را سخن اول و آخر ارباب جراید عنوان کرد که اهمیت ویژه‌ای نیز دارد. در ادامه یادداشت و سرمقاله‌های روزنامه‌های صبح کشور با گرایش‌های مختلف سیاسی را می‌خوانید:

**********

حماسه سلیمانی؛ محاسبات و فرا محاسبه محمد ایمانی در روزنامه کیهان نوشت:

«حماسه» را به «دلاوری، دلیری، پهلوانی، بی‌باکی، و کاری افتخارآفرین که از سر شجاعت و صلابت و مهارت انجام شود»، معنا کرده‌اند. اتفاق شگفت این است که طبیعت آدمی، از ناگواری‌ها گریزان است. اما فطرت تعالی‌طلب، او را وامی‌دارد تا به دل ناگوارها بزند و با این مواجهه، رشد و رفعت پیدا کند. حماسه، در مواجهه تماشایی این دوگانه متناقض پدید می‌آید؛ جایی که تصور می‌رود هجوم ناگوارها، انسان را به زانو درآورد، اما قهرمانان، جنگ را مغلوبه می‌کنند. حماسه به یک معنا، مرز انسانیت و حیوانیت است.

طبع آدمی با ناگواری نمی‌سازد؛ اما ناگواری تهدیدها و چالش‌ها اگر درست فهمیده شود، سازنده شخصیت ملت‌هاست. چنانکه حضرت سیدالشهدا(ع) به اصحاب ‌فرمود «فان کنتم قد وطنتم انفسکم علی ما وطنت علیه نفسی، فاعلموا ان‌ الله انّما

یهب المنازل الشّریفهًْ لعباده باحتمال المکاره. اگر شما خود را آماده کرده‌اید بر آنچه که من خود را آماده کرده و تصمیم گرفته‌ام، پس بدانید همانا خداوند جایگاه‌های با شرافت را منحصراً به بندگانی می‌دهد که ناملایمات را تحمل کنند». و این شاید، راز خبر مهمی باشد که پیامبر اعظم (ص) داد: «إنّ لِقَتلِ الحُسینِ حَرارهًْ فی‌

قُلوبِ المُؤمِنینَ لاتَبرُدُ اَبَداً. برای شهادت حسین، حرارتی در دل‌های مؤمنان است که هرگز سرد نمی‌شود». اگر محبت «سالار شهیدان(ع)، خاموش شدنی نیست،

پس محبت پیروان ناب او هم خاموش ناشدنی است.»

اهل حماسه، داغدار می‌شوند؛ اما افسردگی و پژمردگی در کار آنها نیست. حماسی زیستن، نسبتی با زانوی غم در بغل گرفتن و در گوشه خزیدن ندارد. روح حماسه بود که بساط عبیدالله را در کوفه و بساط یزید را در دمشق به هم ریخت و مستی از سر بدمستان پراند. روح حماسه است که سالهاست کابوس خواب جباران در منطقه شده و حال آنکه قبلا رویای چیرگی را می‌دیدند. حاج قاسم سلیمانی، پهلوانی که یک سال قبل در آتش جنایت ‌اشغالگران تروریست عراق، ققنوس‌وار سوخت، رادمردی است که پروژه «قرن جدید آمریکایی» با هزینه ۷ هزار میلیارد دلاری را نابود کرد و حقارت مدعی کدخدایی را آشکار ساخت. «مرد میدان حماسه»، یک الگوی عملیاتیِ ممکن را نشان داد؛ الگویی که بدون شهادتش شناخته نمی‌شد. برحسب محاسبات عادی و مادی، شهادت او یک ضربه بزرگ به جبهه مقاومت بود؛ اما ضربه‌ای که برانگیختگی برآمده از شهادت او به دشمن می‌زند، یک «فرامحاسبه» برای طراحان ترور است. مراتب شور و شعوری که با این شهادت، در جان ده‌ها میلیون انسان جاری شده، صدها برابر جنگ‌افزار رایج نظامی و بمب اتم، قدرت دارد.

به یاد بیاوریم چند ماه قبل از شهادت حاج قاسم و ابومهدی مهندس را که مثلث آمریکا، انگلیس و اسرائیل با کمک دلارهای مرتجعین منطقه، آتش کدام فتنه بزرگ را در عراق و لبنان برافروختند و سپس به بهانه ماجرای بنزین، دامنه آتش‌افروزی را به داخل ایران کشاندند. به تعبیر نایب‌رئیس‌مجلس دهم که خود از حامیان دولت فعلی است، «حوادث آبان ۹۸ که بیشتر ناشی از بی‌تدبیری دولت بود، این خیال را در سر تندروهای آمریکایی پدید آورد که پایگاه اجتماعی جمهوری اسلامی کاهش یافته و وقت مناسبی برای ترور سردار سلیمانی است. قبل از آن، به خود جرأت این کار را نمی‌دادند البته با تشییع پرشکوه آن عزیز، واقعیت را دریافتند». خون پاک شهید سلیمانی، فدیه بزرگی شد برای جبران عواقب نفوذزدگی برخی سیاسیون؛ همان‌ها که دشمن را دوست جا می‌زدند و با اعتراض علنی شهید سلیمانی روبه‌رو شده بودند: «در خط مقدم جنگ با دشمن، نباید دو صدا بلند شود و کسانی بگویند دشمن نیست، دوست است. خوارج، محصول ترویج همین نگاه بودند. اگر صاحب‌ منصبانی آدرس غلط دادند و در جامعه دو صدایی دشمن درست کردند، مرتکب خیانت شده‌اند. کوچه دادن به دشمن، بدترین نوع خیانت است. ترویج فهم غلط از دشمن، حساسیت جامعه را از بین بردن و در درون آن تفرقه درست کردن، خیانت است».

اگر راهبرد دشمن، ایجاد دو دستگی در میان ملت ایران و شبیخون پس از آن بود، شهید سلیمانی یکی از بزرگ‌ترین خدماتش را با نثار جانش انجام داد. او، خباثت آمریکا و غرب را آشکار کرد و انزجاری کم‌سابقه را در میان ملت پدید آورد. آن تشییع‌های عظیم در ایران و عراق، ورق را برگرداند و تارهای عنکبوتی فضاسازی دشمن را از هم گسیخت. این شور و شعور، سرمایه بزرگی برای حرکت تمدنی ملت ایران است. برانگیختگی عمومی به حدی است که حتی عضو فلان حزب‌اشرافی و لیبرال می‌گوید «سردار سلیمانی، قهرمان واقعی ملت ایران و بسیار فراتر از قهرمانان افسانه‌ای مثل آرش است». این را مقایسه کنید با اظهارات سه سال قبل دبیرکل همین حزب، که مرام و مسلک شهید سلیمانی را مورد تخطئه و موجب خسارت و تلفات خوانده بود.

جنایت فرودگاه بغداد، هم برای عقده‌گشایی بود؛ و هم برای یکسره کردن کار جبهه مقاومت در قالب پروژه فشار حداکثری؛ اما حماسه تشییعی که خون مبارک سردار سلیمانی و همسنگرانش در عراق و ایران به راه انداخت، نقشه دشمن را به ضد نقشه تبدیل کرد. حضور تعیین‌کننده مردم، کم نظیر بود. به جرأت می‌توان گفت آمریکا در دو دهه اخیر، سیلی‌یی به این آبداری و تحقیر کنندگی از ملت‌ها در منطقه نخورده بود. بسیاری از رشته‌های شبکه عملیات روانی دشمن برای القای اینکه ملت ایران از مقاومت خسته شده‌اند، پنبه شد. ده‌ها میلیون نفر پای پیکر فرماندهی بیقراری می‌کردند که بالغ بر یک دهه، مرام و منطق مبارزه او هدف ترور شخصیت قرار گرفته بود. تحریف‌گران (تروریست‌های معرفتی) بالغ بر یک دهه ادعا کردند «جنگ‌های منطقه ربطی به ایران ندارد، اما پول ملت ایران را می‌دهند فلسطینی‌ها و لبنانی‌ها (و سوری‌ها و عراقی‌ها) بخورند»! اما حماسه تشییع سردارسلیمانی، بر دهان همه یاوه‌گویانی زد که قصد «مردم ربایی» و «تحریف از زبان مردم» را داشتند.

اینجا باید پرانتزی باز کرد و به مغالطه محافلی پرداخت که پس از یک دهه تظاهر به دفاع از خط امام (ره)، بلافاصله پس از رحلت ایشان، زاویه گرفتند و تدریجا مدعی شدند باید میان توسعه اقتصادی یا انقلابیگری، یکی را انتخاب کرد. گفتند به جای انقلابیگری، باید به کشوری نُرمال در تراز دیکته غرب تبدیل شد. اما عقبگرد آنها در عمل، هم گستاخی بیشتر آمریکا و اروپا برای افزایش فشارها را به دنبال داشت. هر چه دولت‌های هاشمی و خاتمی و روحانی، خوش بینی بیشتری نسبت به دشمن نشان داده و از مواضع انقلابی بیشتر کوتاه آمدند، فشار دولت‌های بوش پدر و کلینتون و بوش پسر و اوباما و ترامپ (و برخی رژیم‌های اروپایی) افزون‌تر شد. تا جایی که برای آقای هاشمی حکم جلب صادر کردند، ایران را با وجود همکاری دولت خاتمی در سقوط طالبان، در فهرست محور شرارت قرار داده و تهدید به حمله اتمی کردند، به هواپیمای ظریف سوخت ندادند، و فرد منتخب روحانی برای نمایندگی دفتر ایران در سازمان ملل را تروریست خوانده و برای او ویزا صادر نکردند!

کارنامه این طیف در حوزه اقتصادی نیز همان است که روزنامه غربگرای شرق، بهمن سال گذشته نوشت؛ «تندترین اعتراضات اقتصادی اجتماعی در دولت‌های هاشمی و روحانی رخ داده. برنامه اقتصادی دولت هاشمی، منجر به اعتراضات مردم شد؛ مانند آنچه که در آبان ۹۸ هم رقم خورد. باید اعتراف کنیم تا قبل از آبان ۹۸، گسترده‌ترین اعتراض، سال ۷۱ در مشهد و پرتلفات‌ترین حادثه، فروردین ۷۴ در اسلامشهر رقم خورده‌اند. اعتراض‌ها از جنس نارضایتی از برنامه‌های اقتصادی دولت و برآمده از تورم حدود ۵۰ درصدی در دولت هاشمی بود. نتیجه طرح تعدیل ساختاری، کوچک شدن سفره ‌مردم بود». دولت سازندگی رکورددار تورم ۴۹/۶ درصدی بود؛ تا اینکه دولت مدعی اعتدال، رکورد ۵۲ درصدی را به ثبت رساند.

پرسش مهمی که طیف مذکور به موازات سوء مدیریت خود پاسخ نداده‌اند، اینکه: آیا بدون تامین امنیت و ثبات منطقه‌ای می‌توان سنگی روی سنگ برای توسعه و رونق اقتصادی گذاشت؟ آیا بی‌اعتنا به جنگ افروزی‌های پیاپی در منطقه که هدف اصلی آن، زدن اقتدار و امنیت ایران است، می‌شود حتی خواب توسعه دید؟! جنگ نیابتی که توسط صدام تحمیل شد، طبق برآورد رسمی سازمان ملل، یکهزار میلیارد دلار خسارت برای کشور ما به همراه داشت. یک دهه بعد، آمریکایی‌ها جنگ جهانی چهارم را با حمله به دو همسایه ایران کلید زدند و در دهه بعدی، آتش جنگ نیابتی را در سوریه و عراق بر افروختند و تا کنار مرزهای ما گسترش دادند. قطعا اگر این جنگ‌ها به داخل خاک ما سر ریز می‌شد، خسارت‌هایی به مراتب بیشتر از جنگ ۸ ساله به همراه داشت. هنر پهلوان قاسم سلیمانی این بود که در سینه سپر کردن مقابل خطری بزرگ، نه از تهدیدها و نه از ملامت‌ها نهراسید. «یُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَه وَلَا یَخَافُونَ لَوْمَهًَْ لَائِمٍ. ذَلِکَ فَضْلُ الله یُؤْتِیهِ مَنْ یَشَاءُ وَالله وَاسِعٌ عَلِیمٌ».

او قهرمانی دوران‌ساز است؛ فرماندهی که جان و آبروی خویش را پای تولید قدرت و عزت خرج کرد. این مرام، نقطه مقابل همه سیاست بازانی است که منابع قدرت ملی را هزینه بازی‌های سیاسی خود کرده، اما جز خسارت برای مردم بر جا نگذاشته‌اند. او نه تنها نقشه تبدیل ایران به طعمه‌ای نُرمال برای قدرت‌ها (در تراز گاوهای شیرده پهلوی و سعودی) را باطل کرد، بلکه ملت‌های دیگر را از حلقوم مستکبران بیرون کشید. حاج قاسم، درست در نقطه مقابل نقشه‌ای بود که جان ساورز (رئیس‌وقت سرویس جاسوسی انگلیس) به عنوان «نُرمالیزاسیون ایران انقلابی از طریق برجام» عنوان کرد. او با همین نگاه، درباره نقشه برجام ۲ و ۳ هشدار داد. ضمنا درست در دوره‌ای که اروپای نیرنگ باز وعهدشکن، تجارت خود را با ایران به زیر یک میلیارد دلار رسانده بود، ررویکرد جامع سردار سلیمانی، موجب افزایش تجارت ایران با عراق، به نزدیک ده میلیارد دلار شد. این تداوم همان راهبرد موفقی بود که توانسته تحریم‌های سوخت ۲۰ درصد (برای تولید رادیو دارو)، بنزین و واکسن کرونا را خنثی کند.

«حماسه سلیمانی»، آن رویداد روشنگری است که می‌تواند نخبگان ما را در برابر بمباران خط تحریف برای «تحمیل بی‌معیاری و بی‌هنجاری» مصونیت بخشد و یک جهش مهم در عرصه تقویت «ساخت درونی قدرت» و «اقتدار ملی» را به دنبال داشته باشد. حاج قاسم نگذاشت مطالبه امیر مومنان(ع) دیگر بار بر زمین بماند: «تُکَادُونَ وَ لَا تَکِیدُونَ وَ تُنْتَقَصُ أَطْرَافُکُمْ فَلَا تَمْتَعِضُونَ. لَا یُنَامُ عَنْکُمْ وَ أَنْتُمْ فِی غَفْلَهًْ سَاهُونَ.علیه شما نقشه می‌کشند (مکر می‌ورزند) و شما نقشه نمی‌کشید و شهرهای شما را تصرّف می‌کنند و شما خشمگین نمی‌شوید. دشمن به خواب نمی‌رود و شما در غفلت و فراموشی غوطه‌ور هستید».

پیوند ملت‌ها مقوم روابط دولت‌های ایران و عراق امیر موسوی در روزنامه ایران نوشت:

روز گذشـــته تعــداد زیـــادی از عـــراقی‌ها بـــرای گرامـیداشـــت یاد شهید سلیمانی و ابومهندس المهدی در محل ترور و شهادت آنها گرد هم آمدند. این در حالی است که کشور عراق به عنوان همسایه و شریک اقتصادی و سیاسی جمهوری اسلامی ایران طی روزهای اخیر شاهد بروز تنش هایی است که به درگیری لفظی و تقابل میان ایران و امریکا در این کشور دامن زده است. اصابت چند موشک به منطقه سبز بغداد و سفارت امریکا در این شهر منجر شد که مقامات دولت امریکا نوک پیکان اتهام این حمله را متوجه ایران کنند تا از قبال آن بر روند درگیری و افزایش سطح آن به درگیری نظامی سوءاستفاده کنند. این درگیری ها در حالی است که دولت عراق این روزها با ۳ بحران روبه رو است؛ یک آنکه دولت عراق به شکل موقت مستقر است و از اقتدار کامل در مدیریت مشکلات داخلی بهره مند نیست.

به ویژه آنکه بحران اقتصادی در این کشور افزایش یافته است. چنانکه این بحران در ارائه بودجه توسط دولت آقای کاظمی به پارلمان بروز پیدا کرده و با وجود آنکه رقم بودجه بسیار بالاست اما دولت با مشکلات عدیده ای رو به رو است. زیرا یک سوم از درآمد نفت عراق، سهم امریکا و قسمتی از آن هم بابت خسارت به کویت و بخش زیادی هم سهم منطقه کردستان و اربیل عراق است و سهم باقی مانده برای بخش های مرکزی و جنوبی عراق بسیار کم است و همین امر باعث شده تا در بودجه سال ۲۰۲۱ حدود ۲۰ الی ۳۰ درصد از سوبسیدها و حقوق کارمندان کم شده  و اجرای بسیاری از پروژه های خدماتی و عمرانی تقریباً لغو شود. در حقیقت یک بودجه بحرانی ارائه شده است. مسأله دولت بغداد، حضور امریکا در عراق است زیرا در شرایط کنونی، پیرامون حضور نیروهای امریکایی در عراق میان گروه های مقاومت، پارلمان و از سوی دیگر دولت اختلاف نظر وجود دارد و آنها تلاش می کنند که در این رابطه به یک راه میانه ای دست یابند.

نکته سوم تلاش دولت عراق برای ایجاد تعادل در روابط خود با امریکا و ایران و کشورهای عربی با ایران  است. ایجاد تعادل بسیار کار سختی برای دولت عراق است زیرا این حالت تناقض در روابط بین المللی در داخل دولت، پارلمان و ملت عراق هم امتداد دارد و فقط نخست وزیر نمی تواند به تنهایی تصمیم بگیرد. به هر حال جمهوری اسلامی در دولت، پارلمان و ملت عراق طرفدارانی دارد و امریکا هم همینطور و همین مسأله شرایط را برای دولت عراق سخت کرده است. به ویژه که امریکا اصلاً به مشکلات و خواسته دولت عراق توجهی نمی کند و پرواز هواپیماهای امریکایی و تردد مقامات این کشور به عراق بدون اجازه دولت این کشور انجام می شود.

با این حال، وجود اشتراکات بسیار عمیق میان ایران و عراق و همکاری های امنیتی دو کشور که با حضور سردار سلیمانی در عراق و کمک های ایران به این کشور در مبارزه با داعش همراه بود، باعث شد تا دولت آقای کاظمی در خلال بحران اخیر میان ایران و امریکا تلاش کند این تقابل رو به افزایش را تعدیل کند. او در پی حمله موشکی اخیر به سفارت امریکا در عراق و اتهامات کاخ سفید علیه ایران، برای آرام کردن فضا هیأتی را به ریاست ابوجهاد هاشمی که از دوستان ایران است و روابط شخصی خوبی با دولتمردان ایرانی دارد، به تهران فرستاد. اقدامی که نشان داد آقای کاظمی به دنبال ایجاد تفاهم برای حل موضوعی میان تهران و بغداد درباره بحرانی است که یک طرف آن کشور ثالثی چون امریکاست. این در حالی است که تردیدی وجود ندارد که بخش بزرگی از ملت عراق و گروه های مقاومت طرفدار تعمیق روابط با ایران هستند و سابقه ایران را علاوه بر کمک به عراق برای مبارزه با داعش در کمک های اقتصادی به این کشور از پیش از دوره سقوط صدام در نظر دارند. مصداق بارز این ادعا تجمعات بزرگ  روزهای اخیردر عراق به مناسبت سالگرد ترور و شهادت شهید سلیمانی و ابومهندس المهدی است که به وضوح نشانه پیوند دو ملت ایران و عراق و خط بطلان بر توطئه چینی ها برای شکاف انداختن بین آنهاست. بیراه نیست اگر این تجمعات و مراسم گرامیداشت شهدا را پیامی از سوی ملت عراق بدانیم به کسانی که چه در روزهای اخیر و چه در ماه ها و سال های گذشته به بهانه های مختلف تلاش داشتند، به نام مردم عراق، پیامی دیگر صادر کنند. این پیام و حمایت از شهدای مقاومت در عراق حتماً در ارزیابی ها و محاسبات امریکا معطوف به ایران تأثیر گذار خواهد بود.  

به نظر می رسد که با در نظر گرفتن چنین پیشینه ای و تمایل دو ملت برای تقویت همکاری ها و پیوندهای تاریخی و مذهبی، می توان به میانداری عراق در بحران جاری میان تهران و واشنگتن نیز امیدوار بود هر چند که دولتمردان بغداد برای انجام آن، کار سختی در پیش روی خود خواهند داشت.

قاسم سلیمانی به مثابه سرباز مهدی محمدی در روزنامه وطن امروز نوشت:

دیروز نوشتم می‌توان از سلوک حاج‌قاسم سلیمانی نتیجه گرفت او، غایت فرماندهی و عالی‌ترین شکل رهبری را سرباز بودن می‌دانست. این موضوع در شخصیت وی چند جنبه مهم داشته است. نخست اینکه او خود را سرباز ولی ‌امر می‌دانست. این شاید مهم‌ترین چیزی است که قاسم سلیمانی را آن چیزی کرد که بود. همچنان که در جای‌جای وصیتنامه خود نوشته اطاعت از ولی فقیه را اصل بنیادین همه فعالیت‌ها و شرط ضروری موفقیت همه پروژه‌های خود در نظر می‌گرفت. ولی فقیه برای او چنانکه نزدیکانش گفته‌اند از رگ گردن مهم‌تر بود. مفهوم تبعیت در اینجا مفهومی بسیار کلیدی است. حاج‌قاسم، مشاور رهبری و امین ایشان در حوزه‌هایی بود که شاید غیر از او و شخص رهبر معظم انقلاب اسلامی، هرگز و در هیچ زمان دیگر، کس دیگری از آنها مطلع نشود اما با این حال راز توفیقات خود را در این می‌دانست که همواره تابع ولی فقیه بوده است. در مکتب قاسم سلیمانی وقتی پای ولایت فقیه به میان می‌آید عقلانیت با قدسیت ترکیب می‌شود. آنچه ولی می‌گوید هم معقول‌ترین و حکیمانه‌ترین دیدگاهی است که می‌توان درباره یک مساله شنید و هم وقتی با تبعیت کامل به آن عمل شود، قداست آن منجر به برکتی می‌شود که کارها را بسی سهل و امور دشوار را آسان می‌کند. از این رو، حاج‌قاسم از میان همه عناوینی که شایسته آنها بود و دیگران مایل بودند او را با آنها خطاب کنند، عنوان سرباز را بیش از همه می‌پسندید و تاکید داشت با این عنوان مخاطب قرار داده شود. جز آنکه شخصیت سردار سلیمانی از عناوین و نشان‌هایی که دیگران یک عمر برای رسیدن به آنها می‌دوند، گریزان و بلکه متنفر بود، مساله اصلی برای او این بود که بزرگی و عظمت واقعی زمانی پدیدار می‌شود که در نسبت با ولی زمان تعریف شود و این نسبت نیز فقط نسبت سربازی می‌تواند باشد نه چیزی بیشتر. یک فرمانده، یا یک سیاستمدار، یا یک معمار بزرگ بودن، وقتی با صفت سربازی آیت‌الله خامنه‌ای مقایسه شود، در مکتب قاسم سلیمانی پاک بی‌ارزش می‌شود. از این منظر، قاسم سلیمانی خود را در درجه اول سرباز ولی فقیه می‌دانست و همه شئون دیگر خویش را با آن تنظیم می‌کرد. نکته دوم در اینجا که در طول نکته اول قرار می‌گیرد، این است که حاج‌قاسم خود را سرباز مردم ایران هم می‌دانست و به این امر افتخار می‌کرد.

این یک واقعیت غیرقابل کتمان است که سردار سلیمانی با محبوبیت فوق‌العاده‌ای که در ایران داشت می‌توانست به سرعت از محیط نظامی وارد سیاست شود و اگر چنین می‌کرد، احتمالا هیچ کس توان رقابت با او را نداشت. در ۵ سال گذشته حداقل ۲ بار به طور جدی این بحث در محافل سیاسی مطرح شد که سردار سلیمانی کاندیدای انتخابات ریاست‌جمهوری شود. بار دوم در سال ۱۳۹۶، او مطابق همه نظرسنجی‌ها محبوب‌ترین فرد در میان مردم ایران بود و از این جهت فاصله‌ای بسیار عمیق با بقیه شخصیت‌های سیاسی داشت. با این همه، حاج‌قاسم سلیمانی هرگز به ورود به عرصه سیاست در ایران حتی فکر هم نکرد. وقتی شایعات اوج گرفت، یک جمله بیشتر نگفت و آن این بود که من تا آخر عمر سرباز مردم ایران باقی خواهم ماند. این امر به هیچ‌وجه به این دلیل نبود که حاج‌قاسم اهمیت جایگاه‌های سیاسی بویژه پست قدرتمندی مانند ریاست‌جمهوری در ایران را درک نمی‌کرد یا به آن بی‌توجه بود، اتفاقا موضوع برعکس است و سردار سلیمانی یکی از معدود افراد در ایران بود که عمیقا درک کرده بود وجود یک دولت کارآمد و جهادی تا چه حد می‌تواند به تامین امنیت و گسترش مقاومت کمک کند اما مساله این بود که حاج‌قاسم اولا سربازی برای مردم ایران را رتبه‌ای بسیار بالاتر از پست‌های دولتی برای خود می‌دانست و به این امر حقیقتا ایمان داشت، و ثانیا -که این نکته بسیار مهم است- عمیقا مراقب بود مبادا مقام سربازی او به هرگونه شائبه سیاسی‌کاری یا قدرت‌طلبی آلوده شود. ضمن اینکه سال‌ها مجاهدت و طلب شهادت، فاصله‌ای معنادار میان هدف‌های سردار سلیمانی با هدف‌های عالم سیاست ایجاد کرده بود. حاج‌قاسم بویژه این اواخر آنطور که یارانش شهادت می‌دهند، به طور کامل دل از دنیا بریده بود و به دنبال فرصتی می‌گشت تا جان عزیزش را به مردمی که خود را سرباز آنها می‌دانست تقدیم کند. تمنای شهادت، در دل حاج‌قاسم سلیمانی جایی برای دنیای سیاست باقی نگذاشته بود. از نظرگاهی که او این اواخر تحولات و پدیده‌ها را می‌نگریست و تحلیل می‌کرد، غوغای سیاست ارزشی بیش از بازی کودکانه و گذرای جماعتی از مردمان نداشت که از مسیر اصلی باز مانده‌اند و به حاشیه‌ها و راه‌های فرعی مشغولند.

خلاصه! سردار سلیمانی مقامی بالاتر از همین که داشت، یعنی جهاد مستمر خستگی‌ناپذیر در مقام سرباز رهبری و مردم، نه می‌شناخت و نه در پی آن بود. آخر کار هم وصیت کرد بر مزار او عنوانی جز سرباز ننویسند و با این کار، رتبه سربازی در ایران را به جایگاهی رساند که بی‌گمان در تاریخ ایران بی‌سابقه است.

اصرار بر سربازی مردم و عمل صادقانه و مجاهدانه به وعده‌ای که با رهبری و مردم خویش کرده بود، بتدریج از حاج‌قاسم سلیمانی اسطوره‌ای زنده ساخت. در میان مردم و همان دنیایی که آنها در آن زندگی می‌کنند و بدان مشغولند، راه می‌رفت، با آنها در خوشی و ناخوشی شریک بود، برای‌شان از آنچه می‌دید و می‌دانست سخن می‌گفت، حتی گاه موضع سیاسی هم می‌گرفت اما مردم ایران گویا یک گمشده تاریخی را پیدا کرده باشند، به او در مقام یک قهرمان اسطوره‌گون می‌نگریستند و به این سبب به او تکیه کرده بودند. سرباز قاسم سلیمانی به نوعی تکیه‌گاه درونی در دل‌های ملت ایران بدل شده بود که همین که می‌دیدند هست و به کار خویش مشغول است و هر از گاه عکسی یا ویدئویی از او منتشر می‌شود که در جمع یارانش سخن می‌گوید یا فرزند شهیدی را نوازش می‌کند، برای آنها کافی بود تا قوت قلب پیدا کنند و به زندگی روزمره خود بپردازند. شاید زمانی که سردار سلیمانی در قید حیات بود، چنین توصیفاتی درباره او اغراق‌آلود جلوه می‌کرد اما پس از شهادت او و با این حجم از ابزار عشق و ارادت که به او می‌شود، دیگر هیچ کدام از این حرف‌ها عجیب نیست. در واقع، دیگر هیچ اغراقی درباره حاج‌قاسم اغراق محسوب نمی‌شود و جامعه ایرانی اکنون بحق متمایل است که همچنان به او در مقام یک اسطوره تکیه کند. تبدیل شدن به یک تکیه‌گاه مورد اجماع همه طبقات جامعه در ایران، از حاج‌قاسم یک رهبر اجتماعی بی‌بدیل ساخته بود که در مواقع دشواری، سرمایه اجتماعی خود را به میدان می‌آورد و گره‌های ظاهرا ناگشودنی را می‌گشود. حضور او در میان سیل‌زدگان خوزستانی که در ابتدای سال ۹۸ می‌رفت به یک بحران بی‌سابقه در ایران تبدیل شود، صحنه‌هایی تاریخی خلق کرد که هرگز از یادها نخواهد رفت. مردمی که به حرف هیچ مسؤول و مقامی اعتماد نداشتند، به یک کلمه اشارت حاج‌قاسم خانه‌های خود را ترک کردند و از کرده خود خشنود بودند. این ترکیب اسطوره و واقعیت که از فرمول جادویی ترکیب جهاد و تقوا نشأت می‌گرفت، باعث شد سردار سلیمانی از همه مرزهایی که به اشکال مختلف درون جامعه ایران کشیده شده بود فراتر برود و نمادی ملی خلق کند که جامعه ایران در همه تاریخ خود آرزومند داشتن آن بوده است.

* قاسم سلیمانی به مثابه شهید

و در نهایت باید درباره حاج‌قاسم سلیمانی به عنوان یک شهید هم سخن گفت. هنوز زمانی طولانی لازم است تا روشن شود شهید قاسم سلیمانی واقعا کیست و چه کارهایی از او ساخته است. وصیتنامه شهید سلیمانی سندی تاریخی است که نشان می‌دهد او خود نیز واقف بوده پس از شهات، دورانی جدید از حیات مبارک او آغاز می‌شود و این وصیتنامه را در مقام مانیفست این دوران جدید نقش‌آفرینی نوشته است. وقتی وصیتنامه را می‌خوانید کاملا پیداست با مردی مواجهید که می‌داند پس از شهادت، مرتبتی یگانه در ذهن مردم خواهد داشت و می‌تواند از جایگاه یک رهبر ملی با آنها سخن بگوید و مطمئن باشد بخش‌های بزرگی از جامعه صرف نظر از تفاوت‌های سیاسی و اعتقادی گاه فاحشی که با همدیگر دارند، سخنان او را به سمع قبول خواهند شنید.

در نخستین مرتبه از تحلیل، شهادت، او را از یک شخص به یک نماد ازلی و ابدی تبدیل کرد که برای همیشه در حافظه تاریخی مردم ایران خواهد ماند. این نماد چشمه‌ای خواهد بود که جامعه در همه مشکلات، دشواری‌ها و گرفتاری‌های خود به آن مراجعه می‌کند و از آن سیراب می‌شود. این نماد به مردم ایران می‌آموزد آنچه در متون دینی و تاریخی درباره وجود مردانی بزرگ که تاریخ را تغییر داده‌اند به آنها گفته شده، حقیقتی بوده که همین حالا هم در جریان است و نسل آن مردان بزرگ تا روزگار خود آنها امتداد یافته است. اینکه یک قاسم سلیمانی وجود داشته، تضمین‌کننده این است که حاج‌قاسم‌ها باز هم وجود خواهند داشت یا حتی وجود دارند و فقط باید آنها را کشف کرد و تا زنده‌اند قدر دانست. این سخن کمی تلخ است اما احتمالا به حقیقتی مهم اشاره دارد که شهید قاسم سلیمانی کارکردهایی خواهد داشت -و در همین مدت کوتاه شمه‌هایی از آن را نشان داده- که سردار قاسم سلیمانی واجد آن کارکردها نبود. این حقیقتی است که روزهای اول شاید نوعی دل خوش کردن و تسلای خاطر تلقی می‌شد اما بتدریج و پرده به پرده، در حال رونمایی است.

در مرتبه دوم، مساله این است که شهادت موجب شد جامعه ایرانی – و بلکه جوامعی فراتر از ایران- حاج‌قاسم سلیمانی را دوباره کشف و نسبتی نو با او برقرار کنند. شهادت حاج‌قاسم، جامعه ایران را به نحوی بی‌سابقه متحد کرد. گویی جامعه حس می‌کرد فقط با این اتحاد است که می‌تواند خلأ نبودن حاج‌قاسم را پر کرده و برای خود تکیه‌گاهی جدید فراهم کند. این اتحاد درست در زمانی ایجاد شد که ناآرامی‌های آبان ۹۸ بیم آن را ایجاد کرده بود که شکاف‌هایی خطرناک جامعه ایرانی را تجزیه کند و در این زمانه پرخطر به توان ایستادگی و تاب‌آوری آن در مقابل دشواری‌های اقتصادی و فشار خارجی آسیب بزند.

در مرتبه سوم، شهادت سردار سلیمانی هیجانی بی‌سابقه در ایران ایجاد کرد که شاید هرگز نمونه‌ای مشابه آن دیده نشده است. تا پیش از شهادت سردار سلیمانی تمام نظرسنجی‌ها نشان می‌داد جامعه ایرانی به هیچ‌وجه وارد شدن به یک درگیری نظامی را بویژه با آمریکا نمی‌پذیرد و از سیاستمداران می‌خواهد چنان تصمیم بگیرند و عمل کنند که این ریسک حداقل شود. شاید حتی بخشی از محبوبیت بسیار بالای حاج‌قاسم هم به این دلیل بود که مردم او را یکی از عوامل اصلی قدرتمندشدن ایران و در نتیجه کاهش ریسک درگیری نظامی می‌دانستند. شهادت حاج‌قاسم در مدت زمانی کمتر از چند روز مردم ایران را زیر و رو کرد. مردمی که تا پیش از آن اجتناب از جنگ را یک هدف غیرقابل گذشت می‌دانستند، به یکباره خواهان انتقام نظامی سخت از آمریکا شدند و وقتی به آنها گفته می‌شد این کار خطر جنگ را در پی دارد، در نظرسنجی‌ها می‌گفتند این مساله برای آنها هیچ اهمیتی ندارد. اینکه میلیون‌ها نفر از مردم یک شب بخوابند و وقتی بیدار می‌شوند احوال آنها کاملا دگرگون شده باشد، پدیده‌ای بسیار نادر در طول تاریخ است که می‌توان آن را مقدمه تحولاتی بسیار بزرگ در نظر گرفت و این اتفاقی بود که با شهادت سردار سلیمانی رخ داد و در تشییع او برای جهانیان به نمایش گذاشته شد. با اینکه حمله نظامی به عین‌الاسد از حیث نظامی یک اتفاق خارق‌العاده محسوب می‌شد اما مردم ایران هنوز حس می‌کنند این حمله در قیاس با جنایتی که ترامپ با به شهادت رساندن سردار سلیمانی مرتکب شده، اقدامی کوچک -و به تعبیر رهبر معظم انقلاب اسلامی فقط یک سیلی- بوده و از همین رو همچنان هر اقدام ریسکی دیگری در مقابل آمریکا را اگر تنبیه آمریکا به سبب این جنایت باشد، هم می‌پذیرند و از آن استقبال می‌کنند و هم آماده پرداخت هزینه‌های آن هستند.

در مرتبه چهارم، شهادت سردار سلیمانی به خلق نیرویی بسیار عظیم در ایران و در منطقه انجامید که باعث شد هدف‌گذاری بزرگی همچون اخراج آمریکا از منطقه کاملا واقعی و دست‌یافتنی جلوه کند. مردم حس می‌کردند شهید سلیمانی به آنها نیرویی اعطا کرده که نمی‌ارزد آن را صرف کاری کوچک‌تر از اخراج کامل آمریکا از منطقه بکنند و به همین دلیل هم هست که می‌توان گفت اخراج آمریکا از منطقه اکنون یک برنامه ملی در ایران است که توسط نسل‌های متمادی و در طی سال‌های طولانی تعقیب خواهد شد و در واقع ماموریتی است که جامعه آن را بر عهده نظام قرار داده و تحقق آن را مطالبه خواهد کرد.

* تغییرات توازن استراتژیک پس از شهادت سردار سلیمانی

حاج‌قاسم سلیمانی در زمان حیات خود، به کمک محور مقاومت، یک نظم استراتژیک بسیار ویژه ایجاد کرده بود که عمدتا از طرز فکر خاص و متمایز او درباره ماهیت، اهداف، توانمندی‌ها و سازمان کار دشمن و نحوه مقابله با آن، سرچشمه می‌گرفت. آمریکا و اسرائیل سال‌های طولانی همه ابزارهای ممکن را برای صدمه زدن به این نظم راهبردی بسیج کردند اما آنچه در عمل رخ می‌داد این بود که پایه‌های این نظم راهبردی روز به‌ روز مستحکم‌تر می‌شد و اهداف غایی آن یعنی اخراج آمریکا از منطقه، حاکم کردن مردم منطقه بویژه مظلومان و ستم‌دیدگان بر سرنوشت خویش و سوق دادن اسرائیل به سمت نابودی حتمی، هر چه بیشتر در دسترس قرار می‌گرفت. آمریکا و اسرائیل تلاش کردند با ترور حاج‌قاسم از ورود این نظم راهبردی به مرحله نهایی جلوگیری کنند و حال سوال این است: آیا در این کار موفق شده‌اند؟

این نظم راهبردی بر چند اصل ویژه مبتنی است که باید دید هر یک از آنها با شهادت سردار سلیمانی چگونه تغییر کرده است.

قبل از هر چیز، این نظم، مردم منطقه را در قالب گروه‌های مقاومت -که مستقل، آموزش‌دیده، مجهز و نیرومند بار آمده‌اند- برای مقابله با آمریکا توانمند کرده است. بر خلاف آمریکا که ژئوپلیتیک مدنظر خود در منطقه را اساسا بر دوش گروه‌های مزدور غرب‌گرا یا دولت‌های وابسته قرار داده، نظم مقاومتی ایجاد شده از سوی سردار سلیمانی مردم را در تمام لایه‌های اجتماعی به عنوان مواد و مصالح ایجاد نظم جدید به خدمت می‌گیرد. تمام گروه‌های مقاومت که حاج‌قاسم به شکل‌گیری آنها کمک کرده، گروه‌هایی عمیقا مردمی هستند؛ به این معنا که از دل مردم سرزمین‌های خود برآمده‌اند و بر اعتقاد و ایثار آنها متکی هستند و متقابلا نیز علاوه بر کارکردهای جهادی، خود را متولی خدمتگزاری به همین مردم می‌دانند. این گروه‌ها به سبب اتکای وسیع به لایه‌های مختلف مردم، در وهله اول توانستند مشروعیت مردمی حکومت‌های وابسته به آمریکا را به طور موثر به چالش بکشند و در مواردی آنها را به تسلیم در مقابل خواسته‌های خود وادارند، و النهایه در مواردی آنها را یا کنار بزنند (مانند یمن) یا چنان ضعیف کنند که چاره‌ای جز ملاحظه مردم و گروه‌های مقاومت را نداشته باشند (مانند لبنان) یا خود در مقام دولت‌سازی برآیند (مانند غزه و عراق). مردم‌پایگی نظم مقاومتی که حاج‌قاسم ایجاد کرد، یک رکن اساسی در معادله قدرت در خاورمیانه است. در مواجهه با دولت‌هایی که روز به ‌روز غنای ایدئولوژیک، پایگاه اجتماعی و حتی کارکردهای رفاهی خود را بیشتر از دست می‌دهند و به دسته مزدوران گوش به فرمان واشنگتن تقلیل پیدا می‌کنند، ظهور و تکامل این گروه‌های مردم‌پایه سمی مهلک است. آمریکا نخست از طریق فشار دولت‌های غرب‌گرا سعی کرد این گروه‌ها و روابط آنها با پایگاه اجتماعی‌شان را تضعیف کند اما این دولت‌ها ضعیف‌تر و ناکارآمدتر از آن بودند که از عهده این کار برآیند. بعد تلاش کرد از طریق تلفیق فشار تروریسم (داعش و گروه‌های وهابی) با تحریم اقتصادی گروه‌های مقاومت را فلج کرده یا آنها را با پایگاه اجتماعی‌شان درگیر کند – در اینجا هدف این بود که گروه‌های مقاومت به عنوان عامل اصلی فلاکت اقتصادی مردم تصویر شوند- اما این گروه‌ها منعطف‌تر و هوشمندتر از آن بودند که در این دام گرفتار شوند و به روش‌های مختلف هم تحریم‌ها را دور زدند و هم از تهدید مواجهه با گروه‌های تروریستی، فرصتی برای قوی‌تر شدن، ایجاد اتحاد بیشتر با برادران خود در گروه‌های دیگر و افزودن بر تجربه‌ها و مهارت‌های جنگی خود ساختند. در آخرین فاز از این پروژه، آمریکا سعی کرد از طریق یک تلاش وسیع و بشدت برنامه‌ریزی شده و سازمان‌یافته، این گروه‌ها را با بخش‌هایی از جوانان کشورهای خود که از رنج کشیدن و بی‌آیندگی به ستوه آمده بودند درگیر کند. بحران‌های چند ماه گذشته در عراق و لبنان آخرین ترفند آمریکا برای درگیر کردن مقاومت با مردم و ضعیف کردن مقاومت به دست مردم بود. در این فقره آخر حاج‌قاسم با صحنه پیچیده‌تری روبه‌رو شد و در حال توسعه دادن امکاناتی جدید برای مدیریت آن بود که موعد شهادت فرا رسید. اطلاعات اندک موجود نشان می‌دهد آمریکایی‌ها با این پیش‌فرض که محور مقاومت درون خود زمینگیر و با مردم خویش درگیر شده و این به عقبه مردمی آن آسیب جدی رسانده، تصمیم گرفتند جنایت ترور سردار سلیمانی را مرتکب شوند. به عبارت دیگر، ظاهرا داستان از این قرار بوده که آمریکا محاسبه کرده بود درگیری و اعتراضات مردمی مقاومت را ضعیف کرده و در این وضعیت اگر یک اقدام بزرگ علیه آن انجام شود، مقاومت نه ‌تنها در موقعیتی نخواهد بود که به آن یک واکنش قوی نشان بدهد، بلکه ناآرامی‌های درونی آن و درگیری‌اش با جامعه بیشتر هم می‌شود. آمریکا بر اساس این تئوری و با چنین مفروضاتی آن شب سیاه را رقم زد. بقیه ادعاهایی که مقام‌های آمریکایی درباره برنامه‌ریزی سردار سلیمانی برای حمله به سفارتخانه‌های آمریکا یا جاهایی شبیه به آن مطرح کرده‌اند، مهملاتی بیش نیست که آن را حتی در آمریکا هم جدی نگرفته‌اند. تحلیل تحولات پس از شهادت سردار سلیمانی نشان می‌دهد این تحلیل بسیار خام بوده و به نتایجی معکوس انجامیده است. شهادت سردار سلیمانی اتحاد ایران و عراق را که گمان می‌رفت در لایه اجتماعی کمی آسیب دیده، تقریبا یک‌شبه ترمیم کرد. گروه‌های مقاومت عراقی را نیز یکپارچه کرد و اختلاف‌های آنها را به حداقل تقلیل داد. بویژه شهادت ابومهدی المهندس در کنار حاج‌قاسم به عراقی‌ها یادآوری کرد نباید دوست را با دشمن اشتباه بگیرند و دشمن همان است که از جنایت علنی علیه میهمان آنها در حالی که از جانب یک مقام رسمی نظامی عراق همراهی می‌شود، هیچ ابایی ندارد. تشییع سردار سلیمانی در عراق و بعد تداوم این تشییع در ایران که به حماسه‌ای تاریخی در تهران انجامید، ۲ ملت ایران و عراق را یکپارچه و هدفی مشترک به نام اخراج آمریکا از منطقه را برای آنها تعریف کرد. پس از شهادت حاج‌قاسم، دیگر فتنه‌های مردمی در عراق و لبنان پا نگرفت، حزب‌الله به سرعت در لبنان بر اوضاع مسلط شد و اکنون دولت در لبنان دقیقا به همان اندازه که آمریکا از آن نگران بود با حزب‌الله هماهنگ است. در عراق هم برای نخستین‌بار سیاستمداران عراقی به خروج آمریکا از این کشور رای دادند و از آن روز که این مصوبه از تایید پارلمان گذشته، اماکن و تاسیسات وابسته به آمریکا در عراق یک شب هم آرامش نداشته‌اند. این نتایج، داغ شهادت سردار سلیمانی را تسکین نمی‌دهد اما نشان‌دهنده شکل‌گیری روندهای جدیدی است که شاید در دوران حیات ایشان هرگز نمی‌توانست به این سادگی و در زمانی چنین کوتاه شکل بگیرد.

آمریکا همچنین امیدوار بود با شهادت حاج‌قاسم مقاومت لااقل در ۲ حوزه، ضربه اساسی ببیند، لیکن جریان امور نشان‌دهنده این است که اوضاع در این موارد هم به عکس خواست آمریکا پیش می‌رود.

نخست، آمریکایی‌ها تصور می‌کردند با شهادت ایشان پل ارتباطی میان گروه‌های مقاومت تخریب خواهد شد. اگرچه سردار سلیمانی نقشی بی‌بدیل در ایجاد هماهنگی سطح بالا میان گروه‌های مقاومت ایفا می‌کرد اما این انتظار آمریکا ریشه در ناآگاهی عمیق آنها از مکانیسم‌های درونی محور مقاومت بویژه سازمان کار نیروی قدس دارد. تصور آمریکا این بود که ارتباطات میان گروه‌های مقاومت و طرح‌ریزی راهبردی برای آنها بشدت وابسته به شخص حاج‌قاسم سلیمانی است. آنچه آنها در نظر نگرفته بودند و اکنون بتدریج در حال فهم آن هستند، این است که حاج‌قاسم در طرح‌ریزی‌های راهبردی، مجری اراده رهبر معظم انقلاب اسلامی بود و این اجرا را هم نه به تنهایی، بلکه با اتکا به شبکه‌ای عظیم از نیروهای میانی انجام می‌داد که همه آنها دست‌نخورده باقی مانده‌اند و با انگیزه و حرارتی افزون‌تر به کار خویش مشغولند. اگر بخواهم تعبیری از سیدحسن نصرالله وام بگیرم، می‌توان به جمله‌ای اشاره کرد که او پس از شهادت سید ذوالفقار گفت با این مضمون که مقاومت در این سال‌ها یک نسل فرمانده تربیت کرده و بر خلاف تصور دشمن به هیچ‌وجه شخص‌محور اداره نمی‌شود. از قضا شهادت سردار سلیمانی محور مقاومت را به اتحادیه گروه‌های یکپارچه مقاومت تبدیل کرد که با هم عهد کردند تمام امکانات خود را برای ضربه زدن به آمریکا، اسرائیل و سعودی به نحو هماهنگ بسیج کنند و آمریکا اکنون نشانه‌های کوچکی از طلیعه این روند جدید را مشاهده می‌کند. شهادت حاج‌قاسم، انگیزه انتقام از آمریکا و ضربه زدن به اسرائیل را به سلول به سلول و فرد ‌به‌ فرد گروه‌های مقاومت منتقل کرد و اکنون انگیزه‌های خودجوش و بسا خارج از کنترلی شکل گرفته که بسیاری از آنها حتی اگر اراده‌ای هم باشد، قابل مهار نخواهد بود و آمریکا باید هر لحظه منتظر دریافت ضربه‌های جدید از سوی بازیگرانی ناشناخته باشد که نزد خود عهد کرده‌اند انتقام این خون را بستانند.

حوزه دومی که آمریکا گمان می‌کرد با شهادت سردار سلیمانی ضربه جبران‌ناپذیر خواهد خورد، توان طرح‌ریزی عملیات‌های بزرگ توسط محور مقاومت است. تصور آمریکا این بود عملیات‌های بزرگ و مشترک میان گروه‌های مقاومت متکی به حضور شخص سردار سلیمانی است و بدون آن طرح‌ریزی این عملیات‌ها مختل خواهد شد. آینده نزدیک به آمریکایی‌ها نشان خواهد داد در این محاسبه چقدر بر خطا بوده‌اند. از قضا شهادت سردار سلیمانی همه گروه‌های مقاومت -و بلکه فراتر از آنها، گروه‌هایی دیگر را که شاید هرگز کسی گمان نمی‌کرد داوطلبانه مایل باشند به مقاومت ضدآمریکایی ملحق شوند- بر سر یک عملیات بسیار بزرگ یعنی اخراج آمریکا از منطقه متفق کرده است و سازمان کاری به این عملیات بخشیده که متکثر، متنوع، مبتنی بر تصمیم‌های خرد ولی شدیدا همگرا و بسیار خودانگیخته و عمیقا داوطلبانه است. ضربه ‌زدن به آمریکا، اکنون نه هدف آخر، بلکه هدف روتین مقاومت شده و حتی کسانی که به طور سازمانی دست‌شان به مقاومت نمی‌رسد آماده‌اند در این زمینه پیش‌قدم شوند.

میراث حاج‌قاسم سلیمانی اکنون به پشتوانه‌ای چون خون مطهر او متکی است و از آن تغذیه می‌کند و لذا با اطمینان می‌توان گفت خیلی زود خلأ وجود آن مرد بزرگ را جبران خواهد کرد. در دل این میراث عظیم و مقدس، مردانی در تکاپو هستند که سجاده‌نشینی و تقوا و تهجد را با شجاعت و جنگاوری و جهاد در هم آمیخته‌اند و وقتی این همنشینی مقدس رخ بدهد، حاج‌قاسم‌ها ظهور خواهند کرد. آمریکا با شهادت سردار سلیمانی، کارخانه تولید سلیمانی‌ها را فعال کرده و بزودی خواهد دید این کارخانه عظیم، چه محصولات شگفتی به بار می‌آورد.

 مازوت متهم اصلی آلودگی هوا سمیه رفیعی در روزنامه آرمان ملی نوشت:

بر اساس آنالیز آلایندگی که در هوای تهران صورت گرفته است مشخص شده که از سوخت مازوت در نیروگاه‌های پایتخت استفاده می‌شود و گزارش سازمان حفاظت محیط زیست نیز این مساله را تایید کرده است.

قانون هوای پاک وظایف دستگاه‌های مسئول در امر مبارزه با آلودگی هوا مشخص شده است و بهتر است همه دستگاه‌ها به ویژه دستگاه‌هایی که مسئول مستقیم مساله آلودگی هوا هستند به جای اینکه فرافکنی کنند دلایل خود را برای استفاده از مازوت به‌ویژه امسال که شیوع کرونا هم وجود دارد، توضیح دهند.

استفاده از سوخت مازوت را در جلسه فراکسیون محیط زیست بررسی خواهد شد و تمامی دستگاه‌هایی که در حوزه هوای پاک مسئولیت مستقیم دارند، باید گزارش عملکرد خود را ارائه دهند و هر کدام از دستگاه‌ها در وظایف خود در قبال آلودگی هوا کوتاهی کرده باشند به‌صورت صریح و شفاف به مردم اطلاع‌رسانی می‌شود. البته ورود دستگاه قضائی در ماجرای سوخت مازوت ضرورت دارد.

دستگاه قضائی در سال‌های اخیر ورود خوبی به مسائل محیط زیستی داشته است. درخصوص استفاده از سوخت مازوت نیز از قوه قضائیه می‌خواهیم که به عنوان مدعی العموم ورود کند و از حق عامه مردم دفاع کند.

دعوای انتخاباتی که پایانی ندارد امیرعلی ابوالفتح در روزنامه خراسان نوشت:

۶۰ روز از برگزاری انتخابات ریاست جمهوری آمریکا می گذرد و در حالی که فقط ۱۷ روز تا مراسم تحلیف رئیس جمهوری بعدی آمریکا زمان باقی مانده است، ابهامات و تردیدها در باره سرنوشت این انتخابات جنجالی همچنان ادامه دارد.

طی روزهای اخیر حداقل ۱۱ سناتور جمهوری خواه اعلام کرده اند که قصد دارند در نشست روز ششم ژانویه در کنگره، نتایج انتخابات در برخی از ایالت های محل مناقشه را به چالش بکشند.

همزمان نیز اعلام شد که مایک پنس ، معاون رئیس جمهوری و رئیس سنا، بعد از فشارها و تهدیدات از جانب هواداران دونالد ترامپ، سرانجام به جرگه سناتورهای معترض به نتایج انتخابات ریاست جمهوری پیوسته است. پیش از این ، حتی یکی از وکلای طرفدار ترامپ تهدید کرده بود که اگر پنس در مسیر جلوگیری از تایید پیروزی جو بایدن کارشکنی کند، باید برکنار و اعدام شود.

هم اینک برخی شواهد نشان می دهد که سناتورهای ناراضی  به همراه تعدادی از اعضای جمهوری خواه مجلس نمایندگان در پی آن هستند که یک کمیسیون را برای بررسی صحت انتخابات تشکیل دهند تا طی ۱۰ روز، نتایج آرای مردمی و آرای هیئت های الکترال را مورد بررسی قرار دهد. در این صورت، پرونده انتخابات جنجالی ۲۰۲۰ تا روز شانزدهم ۲۰۲۱ ، چهار روز پیش از برگزاری مراسم تحلیف رئیس جمهوری بعدی بسته نخواهد شد.

البته چه بسا در نهایت، کنگره از تایید پیروزی جو بایدن در انتخابات ریاست جمهوری ناکام بماند و تعیین رئیس جمهوری بعدی آمریکا برعهده مجلس نمایندگان گذاشته شود؛ مجلسی که بر خلاف سنا، اکثریت آن در دست دموکرات هاست.

حتی این احتمال وجود دارد که جنگ بر سر نتایج انتخابات ریاست جمهوری در مجلس نمایندگان نیز ادامه یابد و اعضا نتوانند یا نخواهند تا روز بیستم ژانویه، رئیس جمهوری بعدی آمریکا را انتخاب کنند. این رخداد در تاریخ آمریکا بی سابقه خواهد بود؛ با این حال، قوانین آمریکا برای خروج از چنین بن بستی، پیش بینی داشته است.

درصورت پایان دوره قانونی چهار ساله ریاست جمهوری که با پایان دوره قانونی معاون رئیس جمهوری همزمان خواهد بود، اگر به هر دلیلی رئیس جمهوری و معاون وی قادر به ایفای وظایف خود نباشند، رئیس مجلس نمایندگان عهده دار مسئولیت ریاست جمهوری خواهد شد؛ سمتی که اکنون در اختیار «نانسی پلوسی» دموکرات است.

چنین پیچیدگی، خطرات جدی را متوجه ثبات سیاسی آمریکا خواهد کرد. سناتور جمهوری خواه میت رامنی در واکنش به تلاش برخی از سناتورها برای به چالش کشیدن نتایج انتخابات ریاست جمهوری در نشست کنگره، می گوید: «ترفند فاحش برای رد آرای الکترال کالج ممکن است جاه طلبی سیاسی برخی را تقویت کند، اما جمهوری دموکراتیک ما را به طور خطرناکی تهدید می کند.»

سناتور مستقل، برنی سندرز نیز بیان می کند: «برای کشور ما روزی ناراحت کننده و غم انگیز است که ۱۴۰ عضو مجلس نمایندگان و ۱۳ سناتور و یک رئیس جمهور مغلوب، تلاش می کنند تا دموکراسی آمریکا و قانون اساسی ما را تضعیف کنند.»

با این حال، جنگ قدرتی که از سال ها پیش میان جریان های سیاسی و سیاستمداران آمریکایی به راه افتاده و در دوران ریاست جمهوری دونالد ترامپ به اوج رسیده است، بن بست های جدی و خطرناک را پیش روی جامعه آمریکا قرار داده است. با توجه به عمق کینه و نفرتی که میان احزاب و جریان های سیاسی در آمریکا وجود دارد، به نظر می رسد رئیس جمهوری بعدی این کشور هر فردی که باشد، از مشروعیت کافی برای هدایت جامعه و غلبه بر شکاف های عمیق سیاسی – اجتماعی در آمریکای چند پاره شده برخوردار نخواهد بود.

این در حالی است که آمریکا اکنون در میانه یکی از بدترین بحران های سلامت و اقتصادی تاریخ خود قرار دارد. رکورد ابتلا و جان باختن از کرونا در آمریکا، یکی پس از دیگری شکسته می شود. همزمان با آغاز سال جدید میلادی، اعلام شد که میزان مبتلایان به کرونا از رقم ۲۰ میلیون تن گذشته و تعداد جان باختگان به عدد هولناک ۳۵۰ هزار تن رسیده است .

در حوزه اقتصادی و کسب و کار نیز حدود ۱۹ میلیون آمریکایی ،مشاغل خود را از دست داده اند و چند میلیون خانواده نیز علاوه بر مشکلات معیشتی ، با خطر از دست دادن منازل استیجاری خود مواجه هستند .

حل هر کدام از بحران های بزرگ کنونی در آمریکا به استقرار دولتی قوی و برخوردار از پشتیبانی تمامی احزاب و جریان های سیاسی در این کشور نیاز دارد؛ در حالی که آمریکا به دلیل جنگ قدرت بر سر کرسی ریاست جمهوری، هر روز بیش از گذشته گرفتارتر می شود.

صادره سردار کبری آسوپار در روزنامه جوان نوشت:

در باب شخصیت‌های ملی اغلب این خطر وجود دارد که از سوی حامیان‌شان خواسته یا ناخواسته مصادره شوند، اما مصادره به دست منتقدان عملکرد و مواضع آن شخصیت، نوعی فرصت طلبی سیاسی است که هر کسی در دنیا از عهده آن برنمی‌آید. اما در ایران، اصلاح‌طلبان مهارت کافی در انجام آن دارند. اصلاح‌طلبان می‌توانند سال‌های متمادی منتقد سیاست‌های یک نفر باشند و حتی دست به تخریب شخصیت او بزنند، اما وقتی مردم را حامی او دیدند یا حمایت از آن شخصیت را راهی برای تأمین منافع و مطامع سیاسی و جناحی خود دانستند، جهت مواضع خویش را بی سر و صدا! بچرخانند و همراه موج مردمی شوند یا از مردم بخواهند به کسی رأی دهند که تا دیروز مخاطب دشمنی اصلاح‌طلبان بود. مثال بارز چنین رویدادی نگاه اصلاح‌طلبان به آیت‌الله هاشمی رفسنجانی بود. روزی آنچنان تخریبش می‌کردند که حتی او را قاتل می‌خواندند و مجبورش کردند از نمایندگی مجلس ششم انصراف دهد و روزی دیگر تقدیسش کردند و به همانی رأی دادند که او گفت.

قاسم سلیمانی از پی سال‌ها مجاهدت خالصانه در مسیر اسلام و برای امنیت همه مستضعفین جهان در برابر استکبار و نیز قدرت‌افزایی ایران در منطقه و تبدیل ایران به بازیگری تأثیرگذار در سیاست بین‌الملل، به حق از سوی مردم ایران به عنوان یک «قهرمان» مورد تقدیس و تقدیر قرار گرفت. عیان است و همه می‌دانند که شخصیت سیاسی او فراتر از «اصولگرایی» و «اصلاح‌طلبی» بود. آنچنان که رهبر معظم انقلاب در باره او می‌فرمایند: «[شهیدسلیمانی]اهل حزب و جناح و مانند این‌ها نبود، لکن به شدّت انقلابی بود. انقلاب و انقلابیگری خطّ قرمزِ قطعی او بود؛ این را بعضی‌ها سعی نکنند کم‌رنگ کنند.»

و مشکل همین جاست که برخی تلاش می‌کنند انقلابی‌گری قاسم سلیمانی را کمرنگ کنند یا او را به سود شخصیت‌های مطرح اصلاح‌طلب و مشخصاً برای یک فرد یعنی محمد خاتمی مصادره کنند. حال آنکه شأن سردار اجل است حتی از مصادره به سود یک جناح، چه رسد هزینه کردن او برای سفیدسازی و تبرئه یک فرد؛ به ویژه اکنون که زبان زمینی سردار دیگر اجازه سخن ندارد و او در آسمان‌هاست.

جواد امام، فعال سیاسی اصلاح‌طلب برای حمایت از مرادش، محمد خاتمی می‌گوید: «من هیچ گاه واکنشی منفی از قاسم سلیمانی نسبت به آقای خاتمی نشنیدم و همواره دوستانی که با ایشان ارتباط مستقیم داشتند، خاطرنشان می‌کردند که سردار سلیمانی همیشه به نیکی از سیدمحمد خاتمی یاد می‌کرد و از اتفاقاتی که افتاده و برخوردهای ناصوابی که با آقای خاتمی شده، خشنود نیست و حتی ابراز گله مندی و تأسف می‌کند. بنابر شواهدی که سراغ دارم آقای سلیمانی در هیچ جایی، مطلبی یا رفتاری که دال بر نفی شخصیت و سرمایه‌ای نظیر آقای خاتمی باشد به کار نبرده است.»

سال ۷۸ و پس از ضعف عملکرد دولت اصلاحات، تنی چند از فرماندهان عالی رتبه سپاه به محمد خاتمی، رئیس جمهور وقت نامه نوشتند و از بی اعتنایی دولت به «حرمت‌شکنی و توهین به مبانی این نظام و حرمت ولی‌فقیه» در غائله کوی دانشگاه گلایه و برادرانه تأکید کردند که «کاسه صبرمان به پایان رسیده و تحمل بیش از آن را در صورت عدم رسیدگی، بر خود جایز نمی‌دانیم.» جواد امام فراموش کرده آن نامه که اصلاح‌طلبان آن را «کودتای سپاه علیه دولت اصلاحات» نامیدند، به امضای قاسم سلیمانی، فرمانده نیرو قدس سپاه هم مزین بود. نه اینکه بگوییم او جناح خاصی داشت که از اساس، آن نامه سال ۷۸ فراتر از دسته بندی‌های سیاسی و به حمایت از انقلاب و نظام و ولی‌فقیه بود و لاغیر. اکنون هم تنها جناح حاج قاسم جناح انقلاب اسلامی و ولایت‌فقیه است. اصلاح‌طلبان می‌گویند نباید او را مصادره کرد، اما گویی منظورشان این است که از قاسم سلیمانی نگویید تا ما راحت‌تر بتوانیم مصادره‌اش کنیم!

اسحاق جهانگیری هم تلاش کرده سردار سلیمانی را حامی خاتمی جا بزند و از تلاش سردار برای حل ماجرای خاتمی گفته است. تلاش برای حل اختلافات داخلی البته قابل تحسین است، اما از آن، حمایت از خاتمی درنمی‌آید. از سویی دو نکته هم حایز اهمیت است؛ اولاً اصلاح‌طلبان با سیاست‌های منطقه‌ای ایران و خصوصاً سیاست ایران در جنگ سوریه که قاسم سلیمانی مجری آن بود، مخالف بودند؛ ثانیاً چگونه که تا وقتی سردار سلیمانی در میان ما بود و امکان رد و تأیید این ادعاها را داشت، اصلاح‌طلبان حرفی نمی‌زدند و از نسبت میان سردار و خاتمی نمی‌گفتند؟ سردار که به جهانی دیگر رفت، یادشان افتاد که مواضع جدید بگیرند، چون می‌دانند او در عالم ماده نیست و نمی‌تواند از مسیر مادی، این ادعاها را رد کند؟ مصادره یک قهرمان به نفع خود ظلم است، نسبت دادن بی دلیل و سند مواضع به او پس از سفر اخروی‌اش، ظلمی دیگر.

ثبت نام در مجمع

برچسب ها :

ناموجود
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

مساجد