جامانده

خبرگزاری فارس، گروه استانها زنجان: نیمههای دیماه است اما هوا حسابی بهاری است تمام روز دل آشوب هستم و آرام و قرار نمیگیرم قرصهای آرامبخش هم حال من را بهبود نمیبخشد شب با زور قرص آرامبخش میخوابم ولی در خواب هم دلم آشوب است. صدای نارنجک و فریاد همرزمان از دور دست میآید میخواهم به
خبرگزاری فارس، گروه استانها زنجان: نیمههای دیماه است اما هوا حسابی بهاری است تمام روز دل آشوب هستم و آرام و قرار نمیگیرم قرصهای آرامبخش هم حال من را بهبود نمیبخشد شب با زور قرص آرامبخش میخوابم ولی در خواب هم دلم آشوب است.
صدای نارنجک و فریاد همرزمان از دور دست میآید میخواهم به کمک آنها بروم، اما دست و پایم بسته است و تلاشم نتیجه نمیدهد صدای جواد را میشنونم که کمک میخواهد فریاد میزنم اما صدایی از گلویم بیرون نمیآید رضا نجغی و علی اصغر کریمی و دو تن از دوستانشان که اسمشان را نمیدانم دارند میروند و پیشقراولشان حاجقاسم است، چهرهاش به قدری نورانی است که دیده نمیشود و او را از قد رعنا و انگشتر عقیقش میشناسم، انگار همه آنها در یک قاب نقش بستهاند صدایم میکنند و میخواهند همراهشان بروم اما دست و پاهایم بسته است و نمیتوانم و آنها دورتر میشوند و فریادهای من آنها را از رفتن باز نمیدارد با صدای خودم بیدار میشوم همسرم با یک لیوان آب بالای سرم نشسته است، صورتم خیس اشک بوده ساعت ۱:۲۰دقیقه بامداد است میخواهم آب بنوشم اما لبهایم باز نمیشود میگویم «سلام بر لبهای تشنه کربلا»، سکوت همه جا را فرا گرفته است نمیدانم کجا هستم خواب و بیدارم، سعی میکنم خود را از افکار تلخم جدا کنم چرا حاج قاسم در جمع شهدای مدافع حرم است چرا جواد دستانم را نگرفت؟ چشمانم تازه گرم میشود که صدای تلفن بیدارم میکند اسم عباس راشاد روی گوشی افتاده است، دلم میریزد چه چیزی باعث شده او این وقت شب زنگ بزند با ترس دکمه پاسخ تلفن را میزنم صدای پشت تلفن بدون اینکه منتظر جوابی از من باشد میگوید «عباسعلی سردار، سردار ،حاج قاسم سلیمانی شهید شد» کلمات میلرزد میشود ترس را از هر حرفی لمس کرد صورت حاج قاسم با خندههای آرامش و با آن تواضعش جلوی چشمم میآید.
نمیفهمم کجا هستم حتی نفس کشیدن برایم سخت است طول این خانه را طی میکنم وارد خیابان میشوم سرما مثل سیلی به صورتم میخورد انگار گرد مرگ به روی شهر پاشیدهاند، همه در خوابند و کسی از حادثه خبر ندارد طول کوچه را بدون اینکه بفهمم میدوم و دوباره باز میگردم مقابل خانه روی زمین مینشینم و اشک از چشمانم جاری میشود در حال خودم نیستم دستی من را بلند میکند و به سمت خانه میبرد داخل خانه تربت کربلای داخل لباسم را بر میدارد و به یاد شبهای «خانضر» میکنم و با تکه سنگی نماز میخوانم.
صدای دخترم به گوش میرسد که میگوید «این وقت شب چرا نماز میخوانید» مادرش او را به اتاقش برمیگرداند و میگوید« یکی از همرزمان شهید شده است برو بخواب» صدایش چقدر مرا یاد فرزندان شهدای مدافع حرم میاندازد چقدر سخت است دوباره یتیم شدن دوباره اشک میریزم.
جامانده
دیگر همه خبردار شدند سردار سلیمانی شهید شده و حالا شده سردار دلها، در این روز در محافل خصوصی و عمومی حسابی اشک ریختم ولی آتش دلم خاموش نمیشود جا ماندهام، مثل زمانی که از عملیات جامانده باشی و پیکر یک به یک همرزمانت بیاید و تو هنوز در حسرت شهادت بمانی و بسوزی.
خبر از تشییع پیکر میدهند شهر به شهر تا خانه ابدیت خود را به حرم حضرت معصومه میرسانم دعا میخوانم و اشک میریزم سالهای سخت جنگ و جواب دادن به مردم که چرا هزاران کیلومتر آن طرف تر به جنگ دشمن رفتیم حسابی رمق ما را گرفته است، مظلومیت مدافعان حرمی که سختی کشیدند دلتنگی مادر و پدر شهدا و اشک فرزندان یک طرف، ولی این غم یک طرف دیگر.
تو بودی که همیشه وقتی رزمندگان راه را نمیدانستند حرفهای تو آرامشان میکرد ایمان سستشان را محکم و دلشان را قرص، آنها از تو میآموختند چگونه برای زندگی تشنه باشند و برای شهادت داوطلب، ولایتمداری و عشق به رهبری را به آنان یاد دادی این قرار ما نبود انتظار نداشتم رفیق نیمه راه بشوی و راهی که به من نشان دادی به تنهایی طی کنی.
تشییع پیکر شهید بیشتر شبیه یک رویا بود آدمها از کوچک و بزرگ، زن و مرد آمده بودند انگار آمده بودند که از کاروان بدرقهات تا بهشت جا نمانند، آب روی آتش قلبم ریخته شد همیشه میترسیدم از اینکه مردم قدر تو را ندانند که نفهمند چه گوهری از دست دادهاند ولی گویا آنها بهتر خبر داشتند.
خودم را یک قطره در دریای عشق دیدم پیکرت انگار سوار بر بال فرشتهها میرود شبیه همان روزهایی که بین ما حضور پیدا میکردی با ما حرف میزدی، مانند روزهای بودنت راه را نشان میدهی خودم را به تابوت میرسانم و نزدیک میشوم و میگویم راهت ادامه دارد خداحافظ سردار….
برگرفته از خاطرات عباسعلی عزیزی

برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰