روزهای شاد «سمانه» با عقد به پایان رسید
۱۸ دسامبر بهعنوان روز «جهان علیه خشونت و افراطیگری» نامگذاری شده است، روزی که اغلب خشونتهای تروریستی و جهانی محکوم میشود و امن کردن جهان موردبحث قرار میگیرد، اما خشونت افراطی صرفاً مختص به داعش و در بعد جهانی نیست، زمانی میتوانیم جهانی امن داشته باشیم که جامعه و خانوادهای امن داشته باشیم. برخی از
۱۸ دسامبر بهعنوان روز «جهان علیه خشونت و افراطیگری» نامگذاری شده است، روزی که اغلب خشونتهای تروریستی و جهانی محکوم میشود و امن کردن جهان موردبحث قرار میگیرد، اما خشونت افراطی صرفاً مختص به داعش و در بعد جهانی نیست، زمانی میتوانیم جهانی امن داشته باشیم که جامعه و خانوادهای امن داشته باشیم.
برخی از زنان همواره در معرض خشونتهای افراطی از سوی خانواده قرار دارند خشونتهایی که از سوی عزیزترین و صمیمیترین فرد زندگی به آنها اعمال میشود، در برخی موارد زنان بدون هیچ گناهی مورد شکنجه قرار میگیرند و برای حفظ آبرو و شأن خانواده خود اعتراضی نمیکنند.
چند سالی است که بهزیستی بهمنظور حمایت از زنان آسیبدیده از خانواده، خانه امن را تأسیس کرده است و خدمات حقوقی و مشاورهای رایگان به آنها ارائه میدهد، خانه امن بهزیستی استان قزوین نیز پناهگاهی برای زنان آسیبدیده است پناهگاهی که هرماه قصههای جدیدی را در خود جای میدهد؛ هرکسی در این خانه قصه خودش را دارد، شاید یک نفر بعد از سی سال زندگی مشترک از دردها و رنجهای همیشگی فرار کرده و دیگری تاب ماندن در خانه پدری را نداشته است.
سمانه نیز دو ماه است که در خانه امن بهزیستی قزوین زندگی میکند، ۲۱ ساله است اما خشونتهایی که در زندگیاش متحمل شده چهرهاش را بهگونهای نشان میدهد که گویی بیش از ۳۰ سال سن دارد، به گفته خودش بیپناه است و بعد از سالها تحمل درد و رنج به خانه امن پناه آورده اما هنوز هم دوست دارد به خانه خودش برگردد، صحبتهایش نشان میدهد که چارهای جز این راه ندارد.
سمانه؛ قربانی تفکر ناآگاه و مردسالارانه خانواده همسرش است اما خودش را متهم میداند، زیرا او فرزند طلاق است و به هر قیمتی که شده باید زندگی مشترکش را حفظ کند تا دیگر این انگ به او چسبیده نشود «فرزند طلاق است و نمیشود انتظار بیشتری از او داشت!».
یکساله که بود مادر و پدرش از هم جدا شدند اما خبری از مادرش ندارد و تنها شنیدههایی که از اطرافیان به گوشش رسیده چهرهای از مادرش در ذهنش ایجاد کرده است، اما قصه زندگیاش چیست و چه چیزی باعث شده از خانه امن سر دربیاورد!
سمانه درحالیکه غم در چهرهاش نمود دارد، میگوید: پنج ساله که بودم پدرم مجدد ازدواج کرد، در کنار پدربزرگ و مادربزرگم زندگی میکردم، دختر درس خوانی بودم و کلاسهایم را جهشی میخواندم بهطوریکه در ۱۳ سالگی کلاس اول دبیرستان بودم.
سمانه در دوران دبیرستان وقتیکه تنها ۱۳ سال داشت بهواسطه دوستش با پسری ۲۱ ساله آشنا شد، رابطهای پنهانی که پسر عشق و محبت فراوانی را نثارش میکرد، محبتی که پیش از این ندیده بود؛ سمانه با دیدن پسری که به او عشق میورزید، تصور میکرد که درهای خوشبختی به رویش بازشده است.
مادربزرگ تنها کسی بود که این راز مگو را میدانست، هرچند روز یکبار با هم به کافیشاپ میرفتند یا دست در دست در خیابانها قدم میزدند و عشق را معنی میکردند، اما این راز مگو برملا شد و پدر و پدربزرگ از ماجرا خبردار شدند، سمانه دیگر باید به عشقش پایان میداد.
سمانه میگوید: من خودم قصد ازدواج نداشتم و مسئله را با میلاد در میان گذاشتم و گفتم هرچه زودتر باید این رابطه را تمام کنیم؛ اما او قبول نکرد و گفت قصد من خیر است، دو روز بعد از این ماجرا خواهرش به خواستگاریام آمد، تمایلی به ازدواج نداشتم اما کنجکاوی در خصوص زندگی مشترک من را حریص میکرد که ازدواج کنم، پدرم با ما زندگی نمیکرد بنابراین بدون سختگیری پذیرفت که با میلاد ازدواج کنم.
وی ادامه میدهد: من ۱۳ ساله بودم و اختیار زندگیام تا آن لحظه دست پدربزرگ و مادربزرگم بود، آنها گفتند باید اجازه دهید درسش را بخواند یا حداقل مهریه سنگینی را تعیین کنید، احساس میکردم در خانواده تحتفشار هستم و باید از محیط دور شوم بنابراین عمیقاً از این ازدواج رضایت داشتم، طولی نکشید که با ۱۱۴ سکه به عقد هم درآمدیم و از زمان عقد تا عروسیمان ۴۰ روز بیشتر طول نکشید.
این زن جوان یادآور میشود: در دوران عقد انگار همهچیز تغییر کرد، دوران دوستی ما در کافیشاپ و خیابان میگذشت اما حالا که عقد بودیم زمان بیشتری با هم میگذراندیم، میلاد مهربان من برای همه مهربان بود، رابطهاش با دختران بسیار گرم و صمیمی بود، این مرا آزار میداد اما نمیخواستم به خانواده بگویم، او نمیتوانست خشم و عصبانیتش را کنترل کنند و از خود بیخود میشد، فکر میکردم نباید این مشکلات کوچک را بزرگنمایی کنم؛ نمیخواستم در این ۴۰ روز زندگیام را خراب کنم و فکر میکردم چون بچه طلاق هستم هر طور که شده باید زندگی خوبی برای خودم بسازم و اصلاً به جدایی فکر نکنم.
سمانه عنوان میکند: بعد از عروسی طبقه پایین مادر شوهرم زندگی میکردیم؛ من ۱۴ ساله بودم و او ۲۱ سال! خانوادهاش احساس میکردند ما هنوز بچهایم و اختیار زندگیام را به دست گرفته بودند، همسرم برای هر کاری با خانواده و خواهرانش مشورت میکرد، در واقع شوهرم مطیع خواهرش بود و همه موارد را به خواهرشوهرم اطلاع میداد.
سمانه یادآور میشود: با اینکه تازه ازدواجکرده بودیم او نمیتوانست از دوستدخترهایش بگذرد، هر بار دوستدختر جدیدی داشت و میگفت این خواهر مجازیام است، به خواهرش میگفتم که میلاد دوستدختر دارد حتی با زنان شوهردار است، اما کسی باورش نمیشد و میگفت بهانه میآوری که زندگی نکنی.
وی خاطرنشان میکند: اختلافات بالا گرفت چند بار قهر کردم هر بار به هر بهانهای وسایل خانه را میشکست و فحش میداد تا آرام شود، اوایل دست بزن نداشت اما بعد از مدتی بعد از شکستن وسایل خانه شروع به کتک زدن من میکرد و خانوادهاش این کارش را تحسین میکردند و میگفتند تو نباید کاری کنی که او عصبانی شود.
این زن آسیبدیده تأکید میکند: ۶ ماه از ازدواجمان میگذشت که باردار شدم، اختلافات بیشتر بالا گرفت و جاریهایم دخالت میکردند همه میگفتند چرا باردار شدی و به شوهرم میگفتند این دختر باردار شده است که جای پایش را محکم کند، ارتباطات همسرم با دختران و زنان مرا آزار میداد هر از چند گاهی تلفن همراهش را چک میکردم؛ کتککاری و دعوا در طول ۹ ماه ادامه داشت اما امیدوار بودم با تولد پسرم دعواها از بین برود. هر زنی دوست دارد که دوست داشته شود، دوست دارد که دوست بدارد اما گاهی از همینجاست که بسیاری از خشونتها اجازه پیدا میکند که مجاز شود، گاهی فکر میکنی دوستداشتنی نیستی، خواستنی نیستی چون فرزند طلاقی به خاطر موهایت، به خاطر اندامت، به خاطر هرچه که هستی دوستداشتنی نیستی و باید تغییر کنی.
وی بیان میکند: چادری بودم اما احساس میکردم تمایل همسرم به خانمهای بدون چادر است و با آنها دوست میشود، ۱۵ ساله بودم و فکر میکردم باید شبیه دوستدخترهای شوهرم لباس بپوشم از وقتیکه پسرم به دنیا آمد دیگر چادر نپوشیدم تا همسرم به دیگران نگاه نکند، نمیدانم کارم اشتباه یا درست بود اما از نظر ظاهری شبیه زنانی شدم که دوست همسرم بودند.
سمانه تأکید میکند: خواهرشوهرم من را به چشم دختری میدید که مادرش به خاطر مشکلات اخلاقی طلاق گرفته است و میگفت این هم دختر همان زن است و باید زودتر طلاقش بدهیم، در حالی از رفتارهای زننده مادرم صحبت میکرد که هیچوقت خانواده پدریام در مورد مادرم حرف بدی نزدند؛ یکبار پدرم را آوردم گفتم این خانم میگوید مادرم مشکل اخلاقی داشت، اما پدر با تأکید فراوان گفت نه ما دو نفر باهم تفاهم نداشتیم، مادرت از نظر اخلاقی مشکلی نداشت.
تغییر ظاهر سمانه نهتنها زندگیاش را سامان نداد بلکه دعواها و تنشهای او و خانواده همسرش را بیشتر کرد، در همین حین بود که متوجه شد دوباره باردار است، سمانه زمانی که باردار بود بارها کتک خورد، یکبار که خانوادهاش متوجه شدند، مادربزرگ اصرار داشت که این زندگی باید تمام شود اما سمانه میگفت باردار هستم و نمیتوانم زندگیام را به خاطر این چیزها از دست بدهم.
سمانه بیان میکند: پسر اولم یکساله بود که فهمیدم باردار هستم، بعضی از اطرافیان میگفتند اگر بچه بیاوری زندگیات محکم میشود من هم به همین خیال بارداری را فال نیک دیدم اما مشکلاتم بیشتر شد؛ هرروز همسرم را با یک نفر میدیدم؛ او علاوه بر دوستدخترهای سابقش این بار به سمت دوستان خودم رفته بود و با آنها ارتباط گرفته بود، با دوستان من و حتی همسر صاحبخانه ارتباط داشت، اما او پایش را فراتر گذاشته و به خواهر ناتنیام هم پیشنهاد داده بود پیشنهادی که باعث شد دیگر خانوادهام از من حمایت نکنند و من را مقصر اصلی بدانند و برای همیشه طردم کنند.
وی خاطرنشان میکرد: وقتی به او میگفتم تو با دوستان من ارتباط داری، انکار میکرد و بحثمان به دعوا ختم میشد، گاهی هم میگفت من اشتباه کردم و الان پشیمان هستم، اما اغلب مواقع میگفت «همینی که هست میخواهی برو»، پدربزرگم چند باری برای وساطت آمده بود و میگفت دیگر نباید به این زندگی ادامه دهی اما میگفتم من دو بچه کوچک دارم و باید بمانم.
سمانه اظهار میکند: من از کودکی زندگی مشترک را ندیده بودم، هر وقت همسرم میگفت تو مشکلداری و بلد نیستی زندگی کنی باورم میشد، میگفتم شاید زندگی مشترک همین است که اینها میگویند و هر وقت خانوادهام میگفت خانه را ترک کنم اصرار بر ادامه زندگی داشتم.
از وقتی سمانه ظاهراً تنها شده بود همسرش نیز گستاختر شده و با هر بهانه کوچکی که پیدا میکرد سمانه را بهشدت کتک میزد و از خانه بیرون میکرد، سمانه ۲۳ ساله بود نمیتوانست دیگر به خانه برگردد و بارها با کبودی بدن و صورت، پشت درب در انتظار بود که همسرش اجازه بدهد در خانه بماند.
وی میگوید: هر وقت سکه گران میشد میگفت تو به خاطر سکهها میخواهی زندگی کنی و من را تهدید میکرد که باید مهریهات را ببخشی تا با من زندگی کنی، با کتک زدن و اذیت کردن بچهها من را مجبور میکرد مهریه را ببخشم، یک روز من را کتک زد و از خانه بیرون کرد و گفت تا مهریه را نبخشی تو را به خانه راه نمیدهم.
تمام بدن سمانه از کبودی پوشیده شده بود اما حتی هزینه پزشک قانونی را نداشت، بهناچار با همسرش راهی محضرخانه شد با ایماواشاره به مسئول محضر فهماند که نمیخواهد مهریه را ببخشد، بنابراین محضر از قبول این کار خودداری کرد، اما همسرش کوتاه نیامد چندین محضر رفتند و در نهایت یک محضردار برگه رضایت را جلوی سمانه میگذارد و او هم مهریه را برای همیشه میبخشد.
میلاد با سنگدلی کلید خانه را از سمانه میگیرد و او را با یک دمپایی پلاستیکی درحالیکه لباس خانه برتن دارد از خانه بیرون میکند، سمانه ناامید از همهجا به دادگستری میرود و آنها هم بعد از بررسی پرونده او را به خانه امن بهزیستی منتقل میکنند، دو ماه و نیم است که سمانه در این خانه زندگی میکند، شوهرش میگوید او مهریه ندارد اگر بچهها را میخواهد باید خودش به خانه برگردد.
روزهای اول پافشاری میکرد که سمانه را دوست دارد و باید سمانه به خانه برگردد اما حالا بعد از گذشت دو ماه حتی تماسی نمیگیرد و سمانه از او بیخبر است، حتی نمیداند بچههایش در چه وضعیتی هستند، در خانه امن مشاوره حقوقی و روانشناسی دریافت کرده است.
سمانه تأکید میکند: به میلاد میگویم تعهد بده که دیگر من را نمیزنی و از خانه بیرون نمیاندازی تا به خانه برگردم اما او میگوید تعهدی وجود ندارد، نمیخواستم به زندگی سیاهم برگردم اما اینجا میگویند عوارض طلاق زیاد است و بهتر است به خانه برگردم، تصمیم دارم به خاطر بچههایم فرصت دوبارهای بدهم اما دیگر خبری از میلاد نیست.
وی بیان میکند: میلاد ثبات اخلاقی ندارد و میگوید من زنی را نمیخواهم که با شرط و شروط برگردد، من همچنان تمایل دارم به آن خانه برگردم چون کسی را ندارم که از من حمایت کند و مهارتی ندارم که بهواسطه آن پول در بیارم.
وقتی از خشونت صحبت میشود در واقع از خشم و درد صحبت میکنیم، تحمل درد سخت است اما چه چیزی باعث میشود که از خشونت خارج نشویم؟ ولی گاهی که روحمان بهشدت آزرده میشود باید خودمان را برداریم و ببریم!
خانه امن پناهگاهی است برای زنان و دخترانی که از ترس جانشان محیط خانه را ترک کردهاند، نگاهشان کنیم رنج و درد را در چهرهشان میبینیم، گاهی کبودی روی بدنشان بهقدری زیاد است که رنگ پوستشان قابلتشخیص نیست، خیلی از این زنان هیچ حامی و حمایتکنندهای ندارند، نه راه پس دارند و نه راه پیش، درمانده از تحقیر و خشونت از خانه بیرون میزنند و نیاز به حمایتی اصولی و ویژه دارند.
اما این خانه، مُسَکِن موقتی است که برای مدتی جسم و روح آزاردیده فرد را تسکین میدهند، این زنان نیازمند حمایت قانونی هستند، نباید فرد تنها به این خاطر که پدر، برادر یا همسر یک زن است این اجازه را داشته باشد تا هر طور که میخواهد با او رفتار کرده و دست به خشونتهای جسمی و روحی بزند، در حالی زنان خشونت دیده در خلأ قانونی هرروز رنجورتر میشوند که لایحه تأمین امنیت زنان سالهاست که در مجلس در رفتوآمد است و تصویب آن به همتی نیاز دارد.
انتهای پیام
برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰