۱۰تفاوت کمتر گفتهشده امام با روحانیون دیگر
به گزارش مجمع رهروان امر به معروف ونهی از منکر استان اصفهان به نقل از جهان نیوز، مهرداد خدیر با این مقدمه در «عصر ایران» نوشت: تأکید بر تفاوتها و تمایزها به معنی انکارِ خاستگاه و تعلق اصلی نیست. کما اینکه وقتی میگوییم «حافظ» با شاعران دیگر متفاوت بود «شاعر» بودن او به مثابه یک
به گزارش مجمع رهروان امر به معروف ونهی از منکر استان اصفهان به نقل از جهان نیوز، مهرداد خدیر با این مقدمه در «عصر ایران» نوشت: تأکید بر تفاوتها و تمایزها به معنی انکارِ خاستگاه و تعلق اصلی نیست. کما اینکه وقتی میگوییم «حافظ» با شاعران دیگر متفاوت بود «شاعر» بودن او به مثابه یک اصل بدیهی پذیرفته شده است. ایضا هنگامی که از تفاوت پیامبر گرامی اسلام با دیگر پیامبران سخن گفته میشود به منزله آن است که اشتراکات پذیرفته شده و مثالهای دیگر.
«آیتالله حاج آقا روحالله» یک مرجع تقلید بود و تا قبل از آنکه عنوان «امام» عام و همهگیر شود همچون دیگر مراجع با عنوان «آیتالله العظمی» از او یاد میشد. شگفتا که در دیماه ۱۳۵۶ در نوشتهای موهن این لقب یا عنوان را نیاوردند و تنها ۹ ماه بعد ناگزیر شدند تمام نیمصفحه اول روزنامههای کیهان و اطلاعات را به این کلمات اختصاص دهند: آیتالله العظمی خمینی … .
با این حال تفاوتهای آشکاری در او مشهود بود که اگر نبود، «خمینی» نمیشد. مراد از تفاوتها یا تمایزها در این نوشته نه صفات اخلاقی و ویژگیهای شخصیتی امام است و نه کارنامه دهه اول جمهوری اسلامی را برمیرسد بلکه از منظر تاریخی و واقعا تفاوتهایی مد نظر است که در نگاه مراجع و روحانیون دیگر یا نبود یا کمتر دیده میشد:
ابن عربی
۱- آیتالله خمینی فقیه و مجتهد بود اما یک تفاوت بزرگ با دیگر فقهای معاصر یا ماقبل خود داشت و آن علاقه به «محیالدین عربی» بود و عرفان را از منظر او پی میگرفت. این در حالی است که ابن عربی از نظر شماری از فقها به کفر هم متهم شده بود. سیدجلالالدین آشتیانی در انتهای مقدمه خود بر کتاب «مصباح الهدایه» مینویسد: «نکته مهم در آثار عرفانی امام این است که بیش از همه به بزرگانی چون ابن عربی و ملاصدرا و دیگران که از نظر اهل ظاهر کافر محسوب میشدند و کسی جرأت ذکر نام آنها را نداشت عقاید و اندیشههای آنان را پذیرفته بود و نقل میکرد.» [زیباپرستی در عرفان اسلامی – ص ۴۸۷]
آیتالله صابری همدانی نیز میگوید: «ایشان در تدریس از دو شخصیت بسیار تعریف میکرد. یکی مرحوم شاهآبادی بود که تعبیر شیخناالاستاد را درباره او به کار میبردند و دیگری محیالدین عربی که کلمه امام العارفین یا کلمه دیگری را برای او میآوردند و همین باعث شد از ذهنیت اولیه دست بکشیم و به این عارف، حُسنِ ظنّ داشته باشیم.» [ حریم امام، شماره ۲۶۹، ص ۳۱]
برخی البته میگویند این مربوط به سالهای جوانی امام است. اما جالب است بدانیم در واپسین ماههای زندگی و در پیام مشهور به آخرین رهبر اتحاد شوروی نیز از محیالدین ابن عربی یاد میکنند.
صریح و روشن اینکه کم نبودند و نیستند روحانیون بلندمرتبهای که ابن عربی و کل عرفان را قبول ندارند اما آیتالله خمینی از جوانی تا واپسین دم حیات در زمره ستایندگان ابن عربی بود.
جمهوریت
۲- واژه «جمهوری» نزد کثیری از مراجع یا روحانیون، تابو بود. مخالفت سیدحسن مدرس با جمهوریت نه فقط به خاطر رضاخان که با اصل ایده جمهوریت هم بود. امام خمینی البته «جمهوری اسلامی» را مطرح کرد تا هم با «جمهوری» متفاوت باشد و هم با «حکومت اسلامی» اما «جمهوری اسلامی» همچنان که در نوفل لوشاتو گفته شد باز نوعی «جمهوری» است و حتی امام به عنوان فرم و ظرف، جمهوری فرانسه را مثال میآورد.
در تاریخ ایران و قبل از طرح و موفقیت «جمهوری اسلامی» چهار بار موضوع جمهوری به میان آمده و هر چهار بار به دلیل مخالفتهای آشکار روحانیت یا عوامل دیگر ناکام مانده است:
بار اول «جمهوری گیلان» که هم از برخی ایدههای میرزا کوچک خان قابل مشاهده بود و هم از کودتای احسانالله خان و خالو قربان علیه او و جنبش جنگل.
نوبت دوم همان که رضاخان در پی آن بود و میخواست مانند مصطفی کمال پاشا که در ترکیه جمهوری تأسیس کرد با بر انداختن سلطنت چنین کند و مخالفتهای فراوان و متنوعی را در برابر دید.
بار سوم در شهریور ۱۳۲۰ که رضا شاه باید ایران را ترک میکرد و صحبت از انقراض سلطنت پهلوی بود و ابتدا قرار بود محمدرضا هم با پدر و برادران همراه شود اما محمدعلی فروغی اعلام جمهوری ولو با ریاست جمهوری خود را نپذیرفت و پروژه یا سناریوی سلطنت ولیعهد را به جای پدر و برادرانی که راهی تبعید میشدند با موفقیت به اجرا گذاشت.
نوبت چهارم هم در روزهای پر التهاب مرداد ۱۳۳۲ که حزب توده از یک طرف و دکتر حسین فاطمی از سوی دیگر زمان را برای تأسیس جمهوری مناسب میدانستند و دکتر مصدق مخالفت کرد و گفت: «من، قرآن مُهر کردهام که به قانون اساسی مشروطه وفادار باشم.»
امام خمینی اما با طرح ایده «جمهوری اسلامی» تفاوت خود را هم با آنان نشان داد و هم روحانیون سنتی که میپنداشتند مدل جمهوری با قواعد اسلامی جور در نمیآید.
کاشانی و مصدق
۳- این واقعیت را نمیتوان انکار کرد که اگر امام میخواست در ۵۰ سالگی و در نهضت ملی شدن صنعت نفت و در جریان اختلاف رهبران جانب یکی را بگیرد قطعا سید ابوالقاسم کاشانی را ترجیح میداد چنانکه در سال ۶۰ و در نطقهایی علیه جبهه ملی و بنیصدر از کاشانی یاد میکند.
اما در سالهای آغازین دهه ۳۰ با اینکه از ۵۰ سالگی عبور کرده و خود نیز اهل سیاست بود نمیخواست ذیل کاشانی تعریف شود و به همین خاطر در سالهای مبارزه و تبعید از ۴۲ تا ۵۷ و خصوصا در سال ۵۷ مصدقیها تعارضی در همکاری نمیدیدند که اگر چنین بود مرد شماره ۲ انقلاب، آیتالله طالقانی نبود که از علاقهمندان مصدق بود و اولین نخست وزیر کسی نبود که خود را با سه واژه «ایرانی، مسلمان و مصدقی» معرفی میکرد و اولین رییس جمهوری ایران نیز کسی نبود که از اعضای پیشین جبهه ملی و علاقهمند و مبلغ مصدق در خارج از کشور به حساب میآمد یا نباید دبیرکل جبهه ملی و وزیر فرهنگ دکتر مصدق و همراه او در دیوان داوری لاهه اولین وزیر خارجه جمهوری اسلامی میشد (دکتر کریم سنجابی).
علی شریعتی
۴- در سالهایی که برخی روحانیون و گاه در حد مراجع آشکارا به دکتر علی شریعتی میتاختند و در حالی که مرتضی مطهری هم به صف منتقدین پیوسته بود، امام خمینی یک کلمه در نفی و نقد شریعتی نگفت. در تأیید هم البته نگفت اما هرگز مانند بسیاری از روحانیون دیگر علیه شریعتی موضع نگرفت. چرا که نمیخواست در صف مبارزه اختلاف افتد و از سوی دیگر در میان خانواده و نزدیکان خود از برادر عروس – صادق طباطبایی – تا صادق قطبزاده و ابراهیم یزدی همه از دوستان علی شریعتی بودند و میدانست که مهمترین روحانیون داخلی علاقهمند به ایشان در نوع نگاه به شریعتی با سنتیها تفاوت دارند.
در میان روحانیون مبارز و نسبتا جوان داخلی بیش از همه آیتالله بهشتی و آیتالله خامنهای به شریعتی علاقه و در واقع گرایش داشتند و امام تفاوت خود را با روحانیون سنتی در اینجا هم نشان داد.
برخی میگویند پس از درگذشت دکتر شریعتی و در پاسخ به تلگراف تسلیت دکتر یزدی و در قالب پیام به دانشجویان امام از لفظ «فقد» و نه «شهادت» برای دکتر استفاده میکند در حالی که واژه «فوت» را نیز به کار نمیبرد و قضیه را مبهم باقی میگذارد و برای فرزند خود – سیدمصطفی – نیز لفظ شهادت را به کار نمیبرد زیرا نمیخواسته با ضرس قاطع داوری کند.
ملاصدرا و فلسفه
۵- غالب روحانیون با فلسفه میانهای ندارند؛ چنانکه با عرفان. امام اما اهل فلسفه بود همچون عرفان و دیدیم که تفسیر او از قرآن را حتی در نخستین سال جمهوری اسلامی تاب نیاوردند. مهمترین شاگردان و دستپروردگان امام همچون مرتضی مطهری اما اهل فلسفه بودند و همین نیز او را متفاوت و متمایز جلوه میداد.
در همان پیام به گورباچف در کنار نام ابن عربی از صدرالمتالهین نیز یاد میکند و از گورباچف میخواهد که اندیشمندان خود را به مطالعه آرای او ترغیب کند و وقتی ادوارد شوارد نادزه پیام رهبر شوروی را به تهران میآورد و امام احساس میکند برخورد سیاسی دارند و روح پیام را انگار درک نکردهاند به وزیر خارجه وقت شوروی میگوید: «من میخواستم دریچه تازهای به روی شما بگشایم» و دیدار را کوتاه میکند. این دریچه تازه را امام با اندیشههای ابن عربی و ملاصدرا گشاده و گشوده میدید.
مدرس و پارلمان
۶- نقل شده که آیتالله خمینی در جوانی به تهران میآمده و در ساختمان مجلس شورای ملی نظارهگر مباحثات و گفتار و رفتار شخص سیدحسن مدرس بوده است. یادمان باشد مدرس بیش از آنکه فقیه سنتی باشد سیاستمدار بود و هر چند در مجلس اول مشروطه نقش نظارتی را پذیرفت اما از مجلس دوم به بعد و تا وقتی استبداد رضاشاهی مجال داد ترجیح داد با رأی مردم نماینده و وکیل باشد و اعتبار خود را تنها از فقه و دین نگیرد.
امام هم مدرس را الگو قرار داد و آنقدر که از زبان رهبر فقید انقلاب در ستایش مدرس شنیدهایم هیچ مرجع و روحانی ارشد دیگری چنین یاد نکرده است.
در نطق ۱۲ بهمن ۵۷ هم امام وقتی میخواهد به تشکیل دولت اشاره کند میگوید: «من به واسطه اینکه ملت مرا قبول دارد دولت تعیین میکنم.» یعنی همچون مدرس به اینکه مردم هم باید قبول داشته باشند، اعتقاد داشته است.
توجه به پارلمان و جمله مشهور «مجلس در رأس امور است» نیز به احتمال زیاد به خاطر شخصیت پارلمانی مدرس بود؛ همان مدرس که بر خلاف شیخ فضلالله نوری به مشروطه باور داشت و آن را «مشئومه» نمیدانست.
نفی سلطنت
۷- در تاریخ ایران سابقه نداشت که یک مرجع تقلید به نفی کل سلطنت برسد و مهمتر اینکه سلطنت را به سبب «تعارض موروثی بودن با حقوق بشر و حق تعیین سرنوشت برای هر ملت و هر نسل» نفی کند.
انتقاد مراجع در حد توصیههای اخلاقی بود و حفظ اصل سلطنت را به هر رو لازم میدانستند. کما اینکه انقلاب مشروطه سلطان را کنار نزد. از قدرت مطلق به مشروط بدل کرد و حتی استبداد محمدعلی شاه کسی را به صرافت برانداختن اصل سلطنت نینداخت.
تفاوت مهم امام اما این بود که بعد از سال ۴۲ شخص شاه را مخاطب قرار میدهد. نوع نگاه به نهاد سلطنت و نه شخص شاه او را متفاوت و متمایز ساخته بود. به همین خاطر از ۴۲ به بعد هر گونه ملاقات یا تماس روحانیون ارشد با سلطنت و دربار از نگاه انقلابیون نفی و رد میشد.
ترور و فداییان اسلام
۸- تفاوت نگاه با روحانیون سنتی اما سبب نشد که به آن سو بگرود و از گروههای مسلح حمایت کند. با اینکه برای لغو مجازات اعدام سیدمجتبی نواب صفوی میکوشد و از اعتبار خود نزد آیتالله بروجردی مایه میگذارد اما شیفته نواب نبود.
سالها بعد که هم آیتالله طالقانی و هم هاشمی رفسنجانی از او میخواهند مجاهدین خلق را تأیید کند نیز امام چنین نمیکند زیرا به روش مسلحانه باور نداشت و به رغم اصرار و ادعای مؤتلفه برای هیچ تروری فتوا صادر نکرد.
احکام ثانویه
۹- یکی از دلایلی که برخی مراجع را از ایده تأسیس حکومت بازمیداشت نگرانی از شیوه حکمرانی و تصمیمگیری در قبال مالیات، بهره بانکی، حق رأی و اشتغال زنان، موسیقی، حرام نبودن مواد مخدر و مانند اینها بود. امام اما در همه اینها تجدید نظر کرد و در حکومتی که خود در رأس آن قرار گرفت مالیات اخذ شد در حالی که در کتاب «ولایت فقیه» خمس و زکات برای اداره جامعه کافی دانسته شده است.
بانکها هم تعطیل نشدند و با ساز و کارهای دیگر به فعالیت بانکی پرداختند. زنان انتخاب کردند و انتخاب شدند و اشتغال آنان منتفی نشد.
حجاب اجباری شد اما در عمل، آنان که از سر الزام حجاب دارند به رعایت حداقلها متعهدند و حجاب اکمل که در نگاه کسانی چون مرحوم آیتالله احمد آذری قمی در خانهنشینی زنان و دیدهنشدن توسط غیر محرمها جلوه میکند از جانب حکومت و شخص امام رواج نیافت.
موسیقی هم به دو گونه غنایی و غیر غنایی تقسیم شد و دومی مجال بروز یافت. مواد مخدر ممنوع اعلام شد در حالی که فقه بر حُرمت آن تأکید ندارد و این تفاوتها البته ناشی از اقتضائات حکومتداری در دنیای مدرن هم بود.
ملیت و ایران
۱۰- روحانیون سنتی چندان درگیر مفهوم «ایران» نبودند و نیستند. در قانون اساسی اما برای رییسجمهوری قید «ایرانیالاصل» آمده و به خاطر همین به دستور شخص امام، جلالالدین فارسی کاندیدای حزب جمهوری اسلامی در دوره اول کنار گذاشته شد.
هر چند در قانون اساسی برای مقام رهبری قید «ایرانیتبار» نیامده اما روشن است که خبرگان به یک فقیه غیر ایرانیتبار رأی نمیدهند تا در رأس حکومت قرار گیرد.
یا همین که دین زرتشت هم به رسمیت شناخته شده نشان میدهد که مفهوم «ایران» مورد توجه بوده چندان که در نخستین پیامهای پس از شروع جنگ در سال ۱۳۵۹ رهبر فقید انقلاب به دفعات واژههای «میهن» را به کار میبرد و به صرف تعابیر دینی اکتفا نمیکند.
مواضع امام علیه «ملیگرایی» بیشتر به خاطر اتفاقات دهه ۶۰ است و نفی ایدئولوژی «ناسیونالیسم» وگرنه اگر به مفهوم ایران و مرزهای جغرافیایی باور نداشت در ابتدا با ورود به خاک عراق پس از بازپسگیری بندر خرمشهر مخالفت نمیکرد.
در خاطرات مرحوم سیداحمد خمینی آمده که نگران بوده خبر سقوط فاو در سال ۶۷ را چگونه به امام منتقل کند و سرانجام تصمیم میگیرد بگوید و در مقابل با این واکنش رو به رو میشود: «خوب، مال خودشان بود». یعنی فاو را در قالب منطقهای در جغرافیای عراق میدیده که بنا به مصالح جنگ و برای واداشتن صدام حسین به پرداخت خسارت و خودداری از حمله مجدد در اختیار ایرانیها بوده است نه اینکه ما و عراق نداشته باشیم و مرزهای جغرافیایی در دنیای مدرن را به رسمیت نشناسد و همه را ذیل «امت» تعریف کند.
نکات دیگر را نیز میتوان ذکر کرد اما مطلب را طولانی میکند. غرض این است که گفته شود آیتالله حاج سید روحالله خمینی روحانی و مرجع بود اما با تفاوتها و تمایزهایی و همینها بود که از او «امام خمینی» ساخت. هم او که از دل سنت برخاست اما ضد مدرنیته نبود چندان که در اولین نطق رسمی خود در بهشت زهرا (اگر سخنرانی فرودگاه را در حد تشکر بدانیم) در بیان دلیل مخالف نبودن با سینما میگوید: «سینما یکی از مظاهر تمدن است.»
خمینی، خمینی بود؛ نه شیخ فضل الله نوری، نه سیدابوالقاسم کاشانی و نه حتی سیدحسن مدرس که آنقدر هم به او علاقه داشت. از اینرو برای شناخت او تفاوتها و تمایزهای ۱۰ گانه را باید شناخت.
منبع:ایسنا
برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰