تاریخ انتشار : دوشنبه 15 خرداد 1396 - 11:53
کد خبر : 7198

ناگفته‌های قیام کنندگان ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲

ناگفته‌های قیام کنندگان ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲

به گزارش مجمع رهروان امر به معروف ونهی از منکر استان اصفهان به نقل از شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ روز ۱۵ خرداد سال ۴۲ همزمان شده بود با  سومین روز شهادت امام حسین (ع) و یاران باوفایش، روزی که در فرهنگ تشیع به روز «بنی‌اسد» معروف شده چرا که در این روز طایفه بنی‌اسد که

به گزارش مجمع رهروان امر به معروف ونهی از منکر استان اصفهان به نقل از شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ روز ۱۵ خرداد سال ۴۲ همزمان شده بود با  سومین روز شهادت امام حسین (ع) و یاران باوفایش، روزی که در فرهنگ تشیع به روز «بنی‌اسد» معروف شده چرا که در این روز طایفه بنی‌اسد که از دوستداران اهل بیت (ع) بودند به دشت کربلا آمده و پیکرمطهر امام حسین (ع) و یارانش را پس از سه روز دفن کردند. 

 
در این روز در پیشوای ورامین، عزاداران امام حسین (ع) و شهدای کربلا، واقعه آمدن طایفه بنی‌اسد را برای دفن شهدای کربلا به نمایش می‌گذراند و با اجرای آن مراسم، شور و حال خاصی را در حضار و تماشاگران ایجاد می‌کنند که در نوع خود بی‌نظیر است.در این روز منبر می‌آورند، جوان نقاب‌پوش که عمامه‌ای سبز بر سر دارد، روی منبر می‌نشیند و حادثه کربلا را روایت می‌کند. او یکی‌یکی شهیدان را نام می‌برد و بنی‌اسد آنها را به خاک می‌سپارند. 
 
دسته‌ای هم مصیبت می‌خوانند، آن‌گاه جوان نقاب‌پوش می‌رود  و مردم با اندوه خاصی بدرقه‌اش میکنند.این بار صدائی رسا مردم را به خود می‌آورد و جوانی با صدای بلند اشعاری را می‌خواند، از مرگ و از اینکه هیچ‌کس زنده نمی‌ماند، از اینکه نه اسکندر ماند، نه دارا، نه گدا، نه شاهان، نه نیکان و نه ظالمان، تنها نام نیک می‌ماند. آن گاه بنی‌اسد اندوهگین می‌شوند که چرا در روز عاشورا نبودند تا امام حسین (ع) را یاری دهند. 
 
در این لحظه از مراسم و در این شرایط که عواطف و احساسات مذهبی شیعی مردم برانگیخته شده بود خبر دستگیری امام خمینی (ره) به گوش مردم رسید. در ادامه خاطرات قیام کنندگان این واقعه بزرگ در ۱۵ خرداد سال ۴۲ را می‌خوانید: 
 
 
    خاطرات «حاج حسن اردستانی» از قیام ۱۵ خرداد 
 
 
حاج حسین اردستانی در این باره می‌گوید: مرحوم «حاج حسن مقدس» رفت بالای منبری که کنار ایوان بود و بالای پله آن ایستاد و میکروفن را در دست گرفت و گفت: «ای مردم چرا نشسته‌اید؟ امروز عزای ما دو تا شد. یکی عزای امام حسین (ع) و دیگری اینکه دیشب دژخیمان شاه آیت‌الله آقای خمینی را ریختند منزلشان در قم دستگیر کردند و با خود به تهران بردند. جمعی مانع شدند و عده‌ای را نیز مجروح کردند.ای مردم خاک بر سرمان شد که مرجع تقلید ما «آیت‌الله خمینی» را دیشب در قم دستگیر کردند.» 
 
با اعلام این خبر گریه و شیون مردم برخاست و ولوله‌ای در جمعیت حاضر ایجاد شد و جمعیت یکپارچه شعار می‌دادند. در آن روز مراسم بنی‌اسد خیلی سریع و با عجله و ناقص زیر ایوان انجام گرفت و مراسم تحت‌الشعاع این خبر بسیار مهم قرار گرفت. مردم شعار می‌دادند  و از صحن خارج می‌شدند. 
 
 
    خاطرات «حاج باقر بزرگی‌راد» از قیام ۱۵ خرداد 
 
 
کم‌کم شعارهای جمعیت بالا گرفت و ظاهرا افرادی این شعارها را مطرح  و مردم نیز تکرار می‌کردند. عده زیادی فریاد «وامصیبتا» و «یا حسینا» سر می‌دادند و گریه می‌کردند  و جمعیت زیادی شعار می‌دادند: «مرگ بر این دولت قانون شکن». 
 
قیام جمعیت آغاز شده بود و هیچ چیز جلودارشان نبود و جمعیت بدون نظم و کنترل از صحن خارج می‌شدند. جمعیت از داخل بازار گذشتند و رسیدند جلوی گاراژ و قهوه‌خانه که جنب میدان امام خمینی (ره) فعلی بود و در گوشه آن (بانک تجارت فعلی) پاسگاه ژاندارمری قرار داشت. 
 
انبوه جمعیت مقابل گاراژ در محوطه میدان ازدحام کردند و شعار می‌دادند و آماده می‌شدند جهت اعتراض نسبت به دستگیری مرجع تقلیدشان و اینکه به سوی تهران حرکت کنند. وقتی جمعیت جلوی درب پاسگاه رسیدند یکپارچه شعار می‌دادند: «مرگ بر این دولت قانون‌شکن»درب پاسگاه بسته بود و نظامیان داخل پاسگاه و نیز روی پشت بام آن آماده‌باش بودند، ولی هیچ‌گونه عکس‌العملی نشان ندادند. 
 
مردم قیام‌کننده از آنجا آماده حرکت به سوی ورامین و تهران شدند که در این حال که لحظاتی از اذان ظهر گذشته بود، پیشکسوتان با مشورت با دو روحانی معروف حاضر در جمعیت به نام‌های «حاج شیخ ابوالقاسم محی‌الدین» و «حاج شیخ فتح‌الله صانعی» به جمعیت اعلام کردند: «مردم الان از ظهر گذشته و وقت نماز است. از طرفی بانیانی نیز برای هیئت‌های عزاداری غذا تدارک دیدند، مردم برگردید نماز بخوانید و ناهار بخورید و بعد از خداحافظی با بستگان و خانواده‌های خود دوباره راس ساعت ۲ بعداظهر جهت حرکت به سوی تهران در صحن امامزاده جعفر (ع) جمع شوید.» 
 
 
     خاطرات «حاج علی کاشانی» از قیام ۱۵ خرداد 
 
مردم رفتند و نماز خواندند و ناهار خوردند، مقداری از ظهر گذشته بود که بلندگوی حرم اعلام کرد و مردم با خداحافظی کردن از خانواده‌هایشان در حرم امامزاده جعفر (ع) تجمع کردند. 
 
یک سری از مردم قمه و عده‌ای دیگر چوب برداشته بودند تا در صورت لزوم برای دفاع از «آیت‌الله خمینی» آماده باشند. با همین وضع به راه افتادند، جمعیت به راه خود ادامه دادند تا سر پل حاجی (میدان شهید چمران فعلی) رسیدند.عده زیادی از زنان و نوجوانان زیر ۱۵ سال همراه جمعیت و پشت سر آنها به راه افتاده بودند. 
 
سر پل حاجی جمعیت را متوقف کردند تا اینکه نوجوانان و زنان را راضی کنند تا به خانه‌هایشان برگردند. با اصرار آنها را راضی کردند و برگرداندند. مابقی جمعیت از پل حاجی گذشتیم و از جاده قلعه‌سین به طرف ورامین به راه افتادیم. 
 
مقداری که از پل حاجی گذشتیم، روحانی «حاج شیخ ابوالقاسم محی‌الدین» از جمعیت خواست چند لحظه‌ای توقف کنند تا برایشان صحبت کنند.حاج آقا بین صحبت‌هایش چنین گفت: «برادران این راهی که می‌رویم کشته شدن و زندان رفتن و زخمی شدن و … دارد. هرکسی آمادگی ندارد از همین جا برگردد.»جمعیت یک‌صدا فریاد می‌زدند: «ما برای دفاع از آیت‌الله خمینی از همه چیزمان می‌گذریم، ما در این راه آماده‌ایم، ما بر نمی‌گردیم.» 
 
 
جمعیت به راه خود ادامه داد و به روستای دربالا رسید و از آنجا به طرف روستای قلعه‌سین حرکت کرد. روستای دربالا روستای کوچکی بود، چند نفری هم در این روستا به ما ملحق شدند.عده‌ای از کارگرهای غریبه هم که از شهرستان‌ها در فصل درو به منطقه می‌آمدند تا به‌صورت روزمزد گندم درو کنند نیز به ما ملحق شدند.عده‌ای از این کارگران غریبه از قبل، از حرم همراه ما به راه افتاده بودند. آنها روزها کار می‌کردند و گندم درو می‌کردند و شب‌ها چون جا و مکانی نداشتند در حرم استراحت می‌کردند. 
 
 
این کارگران روزمزد وقتی جمعیت ما را می‌دیدند با آگاهی یافتن از انگیزه حرکت به ما ملحق شدند. عده زیادی از آنها داس‌های دروی گندم را نیز به همراه خود آورده بودند. به روستای قلعه‌سین که رسیدیم، عده‌ای از داخل روستا به استقبال ما آمدند و به ما ملحق شدند و از آنجا به سوی ورامین به راه خود ادامه دادیم. 
 
 
    خاطرات «غلامرضا معصوم‌شاهی» از قیام ۱۵خرداد 
 
 
صبح روز ۱۵خرداد سال ۴۲، به همراه برادر شهیدم امیر (هوشنگ) در مغازه خواروبار فروشی جنب کارخانه روغن‌کشی و راه‌آهن مشغول کار بودیم. یکی از کارگران کارخانه روغن‌کشی که از تهران بازمی‌گشت به مغازه ما آمد و بعد از سلام گفت: شما چرا مغازه را تعطیل نکردید؟ 
 
گفتم: مگر چه خبر شده؟ گفت: در شاه عبدالعظیم و تهران کشت و کشتار است و مردم را به گلوله می‌بندند. گفتم: برای چی مردم را می‌کشند؟ گفت: دیشب در قم مرجع تقلیدمان «آیت‌الله خمینی» را دستگیر کردند و در قم و تهران مردم قیام کردند و بخاطر طرفداری و دفاع از مرجع تقلید خود به خیابان‌ها ریختند. 
 
من به برادر شهیدم، امیر (هوشنگ) گفتم: تو در مغازه باش، من زود می‌روم ورامین ببینم چه خبر است و تکلیف ما چیست. زود برمی‌گردم. ولی ایشان آن روز از همان مغازه بعد از مراجعه برادرم حاج محمد معصوم‌شاهی، به همراه وی به جمعیت قیام‌کننده ملحق شدند که به سوی باقر‌آباد می‌رفتند. 
 
من همین که رفتم ورامین دیدم مغازه‌ها تعطیل است و مردم در خیابان‌ها رفت و آمد و تجمع و گفت‌وگو می‌کنند. حرف و سخن‌های مردم پیرامون دستگیری آیت‌الله خمینی در قم بود و اینکه چکار باید بکنند  و چگونه باید از او دفاع کنند. 
 
بعد ازاتفاقات زیادی که  آن روز در ورامین به وقوع پیوست، مردم ورامین که از همان صبح آمادگی در آنها فراهم شده بود،به استقبال مردم پیشوا آمدند و همراه آنها از داخل ورامین از میدان اصلی شهر و همچنین پل راه‌آهن گذشتیم و بسوی تهران به راه افتادیم.جمعیت انبوه که جلوی آن از پل کارخانه قند و آخر آن حتی تا میدان امام خمینی (ره) فعلی امتداد داشت (البته آن موقع عرض جاده باریک و کمتر بود) از ورامین گذشتیم. 
 
 
    خاطرات «حاج باقر بزرگی‌راد» از قیام ۱۵ خرداد 
 
 
به همراه جمعیت به راه خود ادامه دادیم تا اینکه به  نهر موسی‌آباد واقع در بالادست بیمارستان ۱۵خرداد فعلی رسیدیم. از داخل ورامین که می‌گذشتیم نیروهای نظامی مستقر در پاسگاه‌ها و مراکز نظامی هیچگونه عکس‌العملی نشان ندادند و آرامششان مشکوک به نظر می‌رسید. قیام‌کنندگان در کنار نهر موسی‌آباد بیش از نیم ساعت توقف کردند تا آنها که عقب مانده بودند برسند و کنار نهر آب هم مقداری خستگی در کنیم. عده زیادی پیرمرد با سن و سال بالا نیز در قیام شرکت کرده بودند. 
 
 
حین توقف کنار نهر موسی‌آباد، افرادی پول جمع کردند و دنبال تهیه نان رفتند. البته عده زیادی نیز داخل دستمال و خورجین، نان به همراه آورده بودند، ولی در ادامه مسیر بیشتر احتیاج بود، زیرا می‌خواستیم به تهران برویم. 
 
 
    خاطرات «حاج علی کاشانی» از قیام ۱۵ خرداد 
 
 
آن سال جاده ورامین به تهران شوسه بود و هنوز آسفالت نشده بود، از خیرآباد نیز افرادی به ما ملحق شدند، نزدیکی‌های غروب بود که از خیرآباد گذشتیم و به طرف باقرآباد در حرکت بودیم.در طول مسیر هر جائی که مردم ما را می‌دیدند، دسته دسته به ما ملحق می‌شدند، نرسیده به روستای باقرآباد سمت راست جاده، باغی بود، بعد از آن باغ، سمت راست جاده نرسیده به پل باقرآباد قهوه‌خانه سید قهوه‌چی بود. 
 
 
روستای باقرآباد نیز روستای کوچکی بود و چند خانواده بیشتر نداشت. مقابل آن باغ که رسیدیم من حدودا جلوی جمعیت بودم، نیروهای نظامی را مسلح و صف کشیده از جلو دیدم. نظامیان از ریوی ارتشی پیاده شده بودند. 
 
 
    خاطرات «مشهدی سلیمان شاهسون بغدادی» از قیام ۱۵ خرداد 
 
 
بین سرهنگ بهزادی با چند نفر از افرادی که جلوی قیام‌کنندگان در حرکت  بودند، صحبت‌هایی رد و بدل شد. سرهنگ بهزادی با بلندگوی دستی اعلام کرد مردم برگردید ما دستور آتش داریم و اگر برنگردید تیرندازی می‌کنیم. 
 
کم‌کم شعارهای جمعیت بالا گرفت و شعار می‌دادند: «یا مرگ یا خمینی» و شعارهای دیگری نیز سر می‌دادند.فرمانده گاردی‌ها به نیروهای تحت امرش دستور آتش داد و اکثر نیروها اول تیر هوائی شلیک می‌کردند، ولی با جلو آمدن چند نفر از قیام‌کنندگان و درگیری بین آنها و گاردی‌ها، عده‌ای از گاردی‌ها مستقیم مردم را مورد هدف قرار دادند. 
 
کم‌کم شدت تیراندازی بیشتر شد. عده زیادی از مردم فکر می‌کردند تیر هوائی است و از عقب جمعیت فشار می‌آوردند که به جلو بروند، به خیال اینکه تیرها هوائی است، ولی افراد جلوی جمعیت تیرخورده و به زمین افتادند. جمعیت که چنین دیدند برگشتند و عقب نشستند و اکثر مردم در بیابان و گندم‌زارهای حاشیه خیابان پراکنده شدند. 
 
تک‌تیراندازها مردم را هم بر روی خیابان و هم داخل گندم‌زارها مورد هدف قرار می‌دادند و حتی عده‌ای از مردم را در حال به عقب برگشتن نقش بر زمین می‌کردند. 
 
بر اثر ازدحام جمعیت و تلاطم بین آنها عده‌ای از مردم داخل چاه‌های قنات کنار خیابان افتاده بودند. تیراندازی که پایان گرفت هوا کم‌کم تاریک شد، ولی صدای شلیک گلوله تک و توک به گوش می‌رسید. 
 
اوایل شب نیروهای نظامی چراغ‌های ماشین‌های نظامی را روشن کردند و در محل درگیری، شهدا و مجروحین باقیمانده را از روی جاده و گندم‌زارها جمع‌آوری می‌کردند  و داخل کامیون ارتشی می‌ریختند. ظاهرا کامیون‌های کاوانکار و یا ریوی ارتشی بودند. 
 
فردا صبح، اوایل صبح ما چند نفر باقرآبادی قبل از روشن شدن هوا، افرادی را از داخل چاه‌های قنات نجات دادیم که یکی از آنها نیز قبل از رساندن به بیمارستان به شهادت رسید. 
 
ولی هوا که روشن شد نظامیان دوباره ریختند در منطقه درگیری و شهدا و وسایلی را از داخل گندم‌زارها جستجو و جمع‌آوری می‌کردند. معلوم نشد با آنها چه کردند. می‌گفتند آنها را در گور دسته‌جمعی به خاک سپردند. 
 
اما قیام ۱۵ خرداد به شهرستانهای ورامین و پیشوا و قرچک محدود نشد بلکه در شهر قم و تهران نیز، مردم پس از شنیدن خبر دستگیری امام (ره) به خیابان‌ها ریختند و دست به تظاهرات علیه رژیم زدند. 
 
 
    خاطرات «حجت‌الاسلام حاج سید محمدرضا هروی» از قیام  15 خرداد مردم تهران 
 
 
هنگامی که امام خمینی (ره) را در صبح روز دوازدهم محرم دستگیر کردند، مردم جمع شدند و از مقابل مسجد حمام گلشن به طرف میدان شاه حرکت کردند.جمعیت زیادی در میدان جمع شده بود. 
 
با حرکت جمعیت، زد و خورد شروع شد. به دنبال تیراندازی ماموران، سه نفر سر کوچه زخمی شدند. اولی جوانی از مسجد ما و اهل دماوند بود، دومی جوان دیگری به نام «آقا سید محمد شیرانی موسوی» بود و نفر سوم «سید محمد موسوی کیانی» بود که به پای هر سه نفرشان تیرخورد. 
 
من به اتفاق آنها در خیابان حرکت می‌کردم که جمعیت ریختند و گفتند آقا شما کشته می‌شوید و نگذاشتند ما همراه آنها برویم، سپس ما به داخل کوچه بازگشتیم. البته افرادی هم مثل«حاج علی فتح» در آن روز شهید شدند. 
 
پس از زد و خورد، بنده به طرف «مولوی» حرکت کردم که جلو مرا گرفتند و بازگرداندند. سمت بالای خیابان هم شلوغ بود. داخل بازار هم از پشت بام تیراندازی می‌کردند که چند نفر را هم کشتند. 
 
وقتی مردم را متفرق کردند همه به خانه‌هایشان رفتند و خیابانها در اختیار ماموران رژیم قرار گرفت. هر کس بیرون می‌آمد با تیراندازی ماموران رو به رو می‌شد. من چند بار بیرون آمدم، ولی با تیراندازی مواجه شدم. نمی‌گذاشتند از خانه بیرون بیایم. می‌گفتند که آنان در صدد هستند شما را بکشند و ماهم در خانه ماندیم. 
 
در قم نیز مردم مبارز و انقلابی پس از مطلع شدن از خبر دستگیری امام (ره) به خیابان‌ها ریخته و با عمال رژیم شاهنشاهی درگیر شدند. 
 
 
    خاطرات آیت‌الله «مرتضی بنی‌فضل» از روحانیون برجسته قم از قیام ۱۵ خرداد 
 
 
رویدادهایی که در ۱۵ خرداد قم اتفاق افتاد، از مدرسه فیضیه و صحن مطهر حضرت معصومه (س) شروع شد. عده‌ای کفن‌پوش که تعدادی از آنها را می‌شناختم از قشر مستضعف، مستمند و متدین، بیرون آمدند و به طرف خیابان امام خمینی (ره) که آن‌روزها به خیابان تهران معروف بود رفتند. 
 
در آنجا بود که درگیری شروع شد. آن روز ماموران آگاهی مردم را از صحن خارج کردند تا جمعیت از صحن و حرم دور باشند. حتی مردم را تا آن طرف رودخانه بردند تا در خیابان‌های اطراف حرم نباشند که دوباره به حرم پناهنده شوند. 
 
این برنامه حساب شده‌ای بود که مردم را به خیابان بکشانند و آن جا به طرفشان تیراندازی کنند. وقتی تیراندازی شروع شد مردم به خانه‌ها پناه بردند. انصافا ساکنان محل هم آنها را در خانه‌های خود جا دادند. به همین دلیل در قم تلفات زیاد نبود. یعنی مثل تهران نبود. البته آنجا هم شهید و مجروح زیاد بود.

 

ثبت نام در مجمع

برچسب ها :

ناموجود
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

مساجد