تاریخ انتشار : پنجشنبه 8 فروردین 1398 - 22:15
کد خبر : 53950

بقعه متبرکه خواهر امام رضا(ع) نوازش نسیم بر چهره طبیعت کهگیلویه و بویراحمد/بی‌بی حکیمه جلوگاه راز و نیاز با خدا

بقعه متبرکه خواهر امام رضا(ع) نوازش نسیم بر چهره طبیعت کهگیلویه و بویراحمد/بی‌بی حکیمه جلوگاه راز  و نیاز با خدا

به گزارش مجمع رهروان امر به معروف ونهی از منکر استان اصفهان به نقل از خبرگزاری فارس از یاسوج، آنگاه که تفکری پویا جریان می‌یابد و بینشی شگرف و ذهنی خلاق به یارای اندیشه‌های بلند طرحی نو بر می‌اندازد؛ عشق در میان واژگان، ملودی تازه‌ای می نوازد و تفکری خلق می‌گردد. در این میان با

به گزارش مجمع رهروان امر به معروف ونهی از منکر استان اصفهان به نقل از خبرگزاری فارس از یاسوج، آنگاه که تفکری پویا جریان می‌یابد و بینشی شگرف و ذهنی خلاق به یارای اندیشه‌های بلند طرحی نو بر می‌اندازد؛ عشق در میان واژگان، ملودی تازه‌ای می نوازد و تفکری خلق می‌گردد. در این میان با تفکر زیارت حضرت بی بی حکیمه (س) دختر امام موسی کاظم (ع) راهی می‌شویم.

بی بی حکیمه (س) هنرمند دلربایی است که از ورای نیمدری وسیعش با دیدگاه و دیدگانی ژرف بین تا اعماق وجود واژه‌ها و دل‌ها نفوذ می‌کند. بدین سان در حرم مطهرش، ترانه‌ای از کرامت و معرفت می‌سراید؛ که از دل برآید و لاجرم بر دل هر زائری آشیانه سازد.

در پسینی به دلنشینی پونه، سراپا قدم شدم و رهسپار وادی قلم آرایی نجیب زاده‌ی به نام بی‌بی حکیمه (س). خادمین حرم خود را بر مهمانداری از میهمانانی از جنس دل، معرفت و سر افرازی، مهیا می‌کردند.

با سرود رویش عشق، طراوت گویش محلی، بر خاک پر حسرت حرم بوسه زده‌ام…و سلام دوباره بر زائران عاشق! سلام بر صفای حرم، بر مهربانی مادران درد و شیون پدران رنج، بر ناز لالایی شب‌های سرد تنهایی، بر پرسه باران بر بهون مهربانی، بر نگاه خسته و پر امید دلدادگان مکتب اهل بیت (ع) که به دیدار عطرآگین میخک و چویل در ترنم باران بر نقاره زمین گرد هم آمده‌اند تا خستگی‌های جسم و روح را در زلال چشمه‌های اعتقاد بشویند.

 

اینجا جلوگاه راز و نیاز است. پنجره‌های کلام زائرین رو به خدا گشوده شده است. آری! در جوار حرم، روستا نشینان بی بی حکیمه (س) جاجیم هفت رنگ گل یاس را در سرزمین نفت و گاز، مفرش قدمگاه مهمانان و دلدادگان ائمه اطهار (ع) نموده‌اند و در این میان همت اداره کل اوقاف و امور خیریه استان کهگیلویه و بویراحمد، زلال‌ترین شبنمی است که از مژگان خیس خلوص بر گونه‌های گُر گرفته خاک می‌بارد؛ و مهمان نوازی زائرین حرم بی بی، عطرآگین گلی است که این خادمان از دستان پر سخاوت خدا هدیه گرفته‌اند.

ای مهربان‌ترین مهربانان در موضع عفو و بخشش! ای سخت‌ترین منتقم در مقام عذاب و انتقام! ای جبار جباران در جای بزرگ و کبریایی! تو را شکر می‌گویم و سپاس می‌دارم که دوباره به ما اجازه دادی که به درگاهت دعا کنیم و حاجت بطلبیم. وجودم در جود عنایتت، در گنجینه‌های رحمتت، سراسر نقصان و زبانم در ادای لطف لطیفت، حلم و بردباریت ناتوان است.

ای گسترانندی خوان‌ها و ای پدید آوردنده صالحان! در دل شب‌هایت با قطرات اشک بر سجاده‌ام آرام می‌شوم و اینجا به واسطه شفاعت، به حرم صالحه‌ای از صالحانت قدم گذاشته‌ام؛ می‌دانم هر دری که تو بگشایی کسی نتواند ببندد. هر امیدواری که چشم امید به تو دارد محروم نخواهد گشت. با قلم قد شکسته‌ام، با رخی زرد و جسمی خسته رو به قبله گاه نیاز آمده‌ام تا با نوشیدن جرعه‌ای می از حرم بی بی حکیمه (س)، مست از نیایش پروردگار و ستایش کردگار شوم.

 

در کنار جاده نگاهم به تابلویی می‌افتد، که در آن آمده است: رسول خدا (ص) به حضرت امیرالمؤمنین (ع) می فرماید: یا علی إن الله جعل قبرک و قبر اولادک بقعه من بقاع الجنه وعرصه من عرصاتها» “ای علی، خداوند قبر تو و قبر فرزندان تو را، خانه‌ای از خانه‌های بهشت و میدانگاهی از میدانگاه‌های آن قرار داده است”.

 آینه‌ها به تلالو نور، بیدها با افشانی گیسوان، مرغان عشق قبیله با بال‌های پر گشوده و … همگی عطر آشنایی آن بانوی مکرمه را از یاد نبرده اند. این عشق ولایت در مسیر تفرج و لطف پروردگار در سر سودایی هر زائری می‌باشد. سفر آغاز شده است.

مرد پخته نگردد مگر در سفر…سفر به شهرهای دور، به دشت‌ها، به رودها، به چشمه ساران، به دیارهای غریب و اما این سفر از جنس دیگری است. سفر به کوهی است در سرزمین کهگیلویه و بویراحمد، سفر به شهرستان گچساران، به عزم دیدار بنت رسول الله (ص)، دختر مکرمه فرزندش، امام موسی کاظم (ع)، نور دیده‌اش بی بی حکیمه (س) با سری پر شور و دلی پر از عشق راهی زرد کوه می‌شویم.

در مسیر گذر عمر، رسیدن به قله کوه، هرچند دل انگیز است اما آن سوی آن، رنج راه و خار و خاره سنگ سفر را پر مخاطره و خاطره می‌کند. بارها شنیده‌ام بر جور و ظلم و بیداد، بیدادگرانی که در پی جاه و مقام، جورها نموده‌اند، ظلم‌ها روا داشته‌اند. آن هم بر دختری تنها در دامنه زرد کوه، آن دوزخ سرشت‌ها در پی بانویی بهشتی، این سو نور و آن سو ظلمت، این سو راه حق و آن سو راه باطل، این سو همه زندگی و زینت، آن سو همه سرافکندگی و جور. به دامنه زرد کوه که قدم می‌گذاری، باز به شکوه عظمت پروردگار، به اندیشه فرو می‌روی. کوهی زیبا که با حوصله از مهمانانش پذیرایی می‌کند.
و می‌دانم که گل، زار شود؛ گر تو به گلزار آیی…!

نوای نیایش در دامان کوه به گوشم می‌رسد. اینجا باید خود بینی را از خویشتن برانی و به این اندیشه که همه برای مرگ زاده شده‌اند؛ قدم برداری. اندیشه‌ای ایزدی از ره خرد…!

 

بی بی به ستیغ زرد کوه پناه آورده و چه بسا در سوگ برادر به سوگواری نشسته؛ اینجا کوه کمال است. کوه سوگواری، کوه صبر وکوه انتظار…! قلم در رویای نخلستان کهن سال مسیر جاده و من شاهد نگاه گرم نیلوفرهای وحشی با پیچش‌هایی که در کارگاه طبیعت چنین ساخته شده‌اند.

همه جا مفرش سبز خدا گسترده است. به ناگاه سیه چشمانم روشن به گنبد نیم دوار حضرت بی بی حکیمه (س) دخت مکرمه امام موسی کاظم (ع) زاده مکتب جعفری می‌شود. نیم گنبد منور حرم در سایه سار زرد کوه با کاشی‌های هزار نقش رویایی، آینه باران شده است.

و باز قابی دیگر نگاهم را مجذوب و فکر را معطوف به خود می‌کند: ((حضرت ختمی مرتبت(ص) به حضرت امیرالمؤمنین (ع) می فرماید: یا علی من زارنی او زار احدا من زریتی زرته فی یوم القیامه فانقذته من اهوالها و یا علی من عمر قبورکم فکانما اعان سلیمان بن داود عل بناء بیت المقدس  

((هرکسی که زیارت کند مرا یا یکی از ذریه من را، زیارت می‌کنم من او را در روز قیامت و از هول‌های قیامت او را نگه می‌دارم، و نیز حضرت اضافه می‌نماید، که هر کسی تعمیر کند قبور شما را چنان است که سلیمان بن داود (ع) را در بناء بیت المقدس کمک کرده است)).

چه بسیار که از کوه‌ها شنیده‌ایم؛ از هیمالیا، از آلپ، از دماوند و سبلان، از سهند، از دنا و همچنین جبل النور در شمال شرقی مکه یا کوه نور با غار معروف حرا ، همان جایی که مشهور به راز و نیاز و عبادت حضرت رسول اکرم (ص) در آن کوه بوده و نخستین وحی در همین کوه بر حضرت ایشان نازل شد و هنگام بازگشت از طائف نیز در همین غار پنهان شدند. چه بسیار که از کوه‌ها شنیده‌ام.

 

اما حکایت زرد کوه! حکایت دیگری دارد. سفر به زرد کوه از جنس دیگری است. زردکوه! مامن امن دل‌های نیازمند، دو دیواره استوار در مقابل هم قد علم کرده‌اند…! دو دیوار ستبری که قرن‌ها رازدار رازهای سر به مهری هستند که در کنج دل این کوه سربلند سکنی گزیده‌اند.

اینجا لبی است و صد نمک، چشمی است و صد ناز…! هنگامی که بقعه حضرت بی بی حکیمه (س) را دیدم، بغض گلویم را فشرد و گریستم. اکنون بر فراز آن کوه (زرد کوه) ایستاده‌ام و خدا را به بزرگی یاد می‌کنم…الله اکبر…الله اکبر…!

در گفتمان زلال بی بی و کوه، در جلوی چشمانم واقعیتی بی تردید بوده است؛ واقعیتی به طولانی تاریخ که در آن، خانه‌ها ویران شده‌اند؛ رودخانه‌ها مسیر عوض کرده‌اند؛ چشمه‌ها خشک شده‌اند و گاهی چشمه‌هایی آبستن و به زایش نشسته‌اند.

اما! بعد از قرن‌ها دو چیز مانده است؛ ماندگار و ماندگارتر شده است. زرد کوه استوار و هیبت و صلابت حضرت بی بی؛ و انسان دردمند، همیشه رو به سوی کوه‌ها دارند، رو به سوی بلندی، عظمت زرد کوه مرا به سوی خود خوانده است. در دامنه که به بلندای آن می نگری خود را به آسمان نزدیکتر می بینی؛ زردکوه! ای پناهگاه بلند پناهجویان! در اینجا هرچند طاق طاقت دختر مومنه ای به طاق آسمان رسیده بوده اما همواره بلند پروازی را به ما آموخته ای و رازداری را.

زردکوه! در صخره سنگ کوهسارانت، کبک ها به نغمه خوانی و پرندگان به ذکر ثنا؛ ترانه سر داده اند. در رودهایت که شب ها در خروش اند زندگی جاریست، در سیل بهارانت، سنگ می غرد و می غلتد ز کوهسارانت.

چشم گرگ‌ها در شبان تار برق می‌زند اما اینجا به برکت این معبد نورانی، امن ترین جایی است که هر دلداده ای به آن پناه می آورد؛ و اما گویی روحم، روانم از راه دور راهی اینجا شده است. چون کبک برف گیر حرم شده ام و در حضور متبرک حضرت بی بی حکیمه (س) مانده.

ای کاش قابل بودم تا از صخره‌هایت بپرسم ماجرای بی بی را؛ ببینم چه رفته است و چه مانده؛ ببینم در غربت برادر ها چه ها کشیده است! ببینم داغ جدایی خواهر را چگونه تحمل نموده؛ آری! به زرد کوه آمده ام تا نفس بر نفس کوه بگذارم؛ شاید فریاد من را به فلک برساند و داد بی بی را ز بیدادها بستاند. ای زرد کوه! ای گنبد گیتی! ای شکوه شب ها! تاجی از ماه در میان خود داری، ردایی از طلا بر قامت تو زیبنده شده، و باز شاه بیت غزل هایم، بی بی حکیمه (س) دختر امام موسی کاظم (ع)، که در شوق دیدارش سرشک از دیدگانم جاری شده است.

 

با اشک، نقوش و صور گنبدت را می شویم تا باز من بمانم و غم امروزم…! ناگاه، چشمم به مادری می افتد که فرزند خود را که به قیمت جانی دوست دارد و به بهای عمری بزرگ کرده، به پابوسی حرم آمده اند.
«تا کی این یوسف مصری به در آید از چاه …!»
اینجا حدیث عشق جاری است. همان مادر، بند سبزی را به دست نور دیده اش بسته و آن را به ضریح، دخیل نموده و این وادی عشق بازی است.

این جا ز هر سوی پرده‌ها دریده می شود؛به هر کوی رازی شنیده می شود. مجال اندیشیدن نیست. به حجاب ظاهری، خویش را آراسته و به دوستان همراهم که قصد زیارت نموده اند یادآور می شوم که زیارت مستحب است و حجاب واجب و ناخودآگاه این سخن از ولی امر مسلمین جهان حضرت آیت الله خامنه ای (مدظله العالی) در ذهنم متبادر می شود: «چادر بهترین نوع حجاب و نشانه ملی ماست.»

عشق جانسوز به حضرت بی بی حکیمه (س) هر زائری را چون پروانه در آتش خود می سوزاند. اینجا دلداده ای است که تن های خسته بیماران را شفا می بخشد و دل‌های رنجور را بهبود. اینجا گلی خوشبو است که در طراوت رویش بهاری نیست. می گویند مرگ سخت است. راست گفته اند! سخت است، لیک سخت تر از انتظار نیست و مجال به پایان می رسد.
«یکی است ترکی و تازی در این معامله حافظ          حدیث عشق بیان کن بدان زبان که تو دانی»

به سر منزل رسیدم؛ وضویی به قصد زیارت می‌گیرم. کفش هایم را جفت کرده و دست تعظیم بر سینه، محو گنبد  بی‌بی شده ام. اشک شوق از چشمانم سرازیر شده است؛ اینجا حرم مطهر حضرت بی بی حکیمه (س) منزلگاه عشق است. هر جا عشق فرمان می دهد؛ محال سر تسلیم فرود می آورد.

دسته دسته زئران در گفتگویند، در، راز و نیاز، راز و نیاز با بانویی که سنگ‌های صبور آنها شده است. اذن دخول خوانده و آرام و باوقار از در که وارد می شوم ناگه سرم گیج می رود؛ دور خود می چرخم، باز چرخیدن و چرخش. به سال‌های دور سفر می‌کنم، راه‌های سخت و صعب؛ علویان سبز پوش از مدینه به اجابت رضا در مرو، قصد زیارت رضای خویش را دارند. سنگ‌های بلا بر آنان باریدن می گیرد.

هر کس به مقصدی و مقصودی می رسد. بی بی باب الحوائج هم به معبود خویش می پیوندد. از فرسنگ ها دور ناگاه به خود آمده و به حرم باز می گردم. انگار به گلخانه بهشت قدم گذاشته ام، بر می خیزم. دست دعا به سوی پروردگار می‌گشایم؛ خدایا! به کشور ما با وجود مبارک حضرت بی بی حکیمه (س) شرف بخشیده ای. در این جا حس غریبی دارم. می دانم که هنوز خواهر، دیده به راه برادر است و در اجابت خواسته اش واسطه ای برای شفای دردمندان و داروی بیماران قرار گرفته؛ اما ای پروردگار! از تو می خواهم در دیدن فرزند فاطمه زهرا (س) امام مهدی (عج) تعجیل و شتاب بفرمایی تا چشمم به دیدن آن نور هم منور گردد.

دیدگانم به پله‌های حرم می اُفتد؛ چهارده پله را می‌شمارم و قدم به قدم به ضریح نزدیک می شوم. شاید هر پله ای را به یاد معصومی از ائمه معصوم (ع) طراحی نموده و ساخته اند. بوی عطر، فضا را عطر آگین نموده است، بوی معطر خواهر غریب خراسان و خاک مشکبار حرم، عطر خود را از عطر رضا گرفته است.

تا ضریح چند گام بیشتر نمانده است. به پاس تکریم آن دل، بسان دلداده ای دست تکریم بر سینه گذشته؛ تا زانو خم می شوم. ای آیینه ای ز عصمت حضرت زهرا (س)، در حجب و عفاف زهره زهرایی (س).
«السلام علیکِ یا بنت باب الحوائج»

اشک شوق امانم را بریده است و بغضم شکسته. رو به قبله می ایستم و زیر لب به خواندن زیارت نامه، زمزمه می نمایم. دست حاجت به سوی ضریح دراز می‌کنم. اینجا کعبه‌ی جان‌های خسته و آستانه مامن دل‌های مضطر است. دست نیاز دراز کرده‌ام. زانوی شیفتگی بر زمین پاک حرم می‌زنم؛ دست بر ضریح، بغضم می‌ترکد. می‌خواهم فریاد بزنم. فریادی در سکوت حرم، اما سکوت می‌کنم؛ سکوتی سراسر فریاد.

 

دو زانو به رسم ادب در مقابل حرم مطهر نشسته و راز دل می‌گشایم. رازهای سر به مهری که در کنج دلم سکنی گزیده‌اند. بی بی را صدا می‌زنم… نه تنها من از شوق سر از پا نمی‌شناسم بلکه مشتاقان زیادی در اینجا عاشق بی پا و سر هستند.   
«ساز خوش و آواز خوش و باده ی دلکش    ای بی خبر آخر چه پنداشتی، خبر اینجاست»

در اینجا ضریح را که لمس می‌کنی جز در صفای اشک، دل وا نمی شود. هوا گرفته، هوای دلم بارانی است. یا رب! چه رازها به سینه این ضریح نشسته است. باز به ضریح نگریسته و شور بی‌بی، بی قرارم ساخته است. به گدایی تو آمده ام ای مایه ناز؛ تو پیش حضرت رضا (ع) آبرو داری، بسی کوه و کمر را کوبیده ام و اینک دست به دامان تو شده ام! آنچنان ذوق زده ام که لال، لال می شوم …! در محراب شفق سجده می کنم تا نزد پروردگار شفاعتم نمایی. به پابوسی آمده ام تا حاجت بگیرم.

چه حاجتی بالاتر از آن که با بی‌بی خود عهد نمایم که وجودم به گناهی آلوده نشود. صدای ناله‌های جانسوز زوار در شب زنده داری با بی‌بی خودبه گوش می‌رسد، لحظه‌ای خود را فراموش می‌کنم، اینجا همه حاجتمندانی هستند که در سودای معرفت به دریای عظمت ائمه اطهار (ع) غوطه ور شده اند تا شاید مروارید شفاعتی صید نمایند.

 

خدایا! این کیست که مردم چنین شیفته و شیدای اویند. یکی از عراق خاک کربلا را به سوغات آورده، یکی از کویت با لنج راهی این سفر شده، یکی از سوریه سلام حضرت زینب (س) را رسانده، یکی از مکه در پی کعبه دیگری گام برداشته، آن دیگری از رمل های خوزستان، این یکی از لب دریا به عظمت خلیج فارس در پی کرامت آمده و من باز سرگشته و مدهوش در کنجی نشسته ام و به ضریح بی‌بی گل خاتون می‌نگرم.

خدایا! وفاداری تا کجا!؟ سال‌ها پس از مرگ هم این کنیز با وفا، این رفیق شفیق، این یار غار، نجیب و آرام، در کنار بی بی خود غنوده است. در خدمت بانوی خود، گوش به زنگ کرامت و شفاعت و مساعدت است. غوغایی نیست، در خاموشی که شرط وفاداری است، چه زیبا و آرام آرمیده‌اند.

این دو حبیبه باهم سفر کرده اند و اینک مسافران عاشق دل شکسته و محزون با عشق به دیدار این دو یار غار آمده اند تا صدایشان به گوش دل برسد. اینجا وادی غریبی است …! عمر کوتاه است و زندگی بی‌اعتبار. همه از هم غافل شده ایم؛ با جواب‌های تلخ به اندیشه‌های هم می‌خندیم، بخت‌ها خواب آلود شده اند. دنیای فانی را به بهای پشیزی خریده ایم. عمری را که مهلت امروز و فردایش نیست چه غافل سپری نموده‌ایم و امروز به مهمانی نور چشم فاطمه ی زهرا (س) آمده‌ایم تا شاید راهی بیابیم و سری بیاساییم و دلی بیالاییم.

اینجا بی‌بی حکیمه است! در دامان کویش آبی جاری است پر رنگ تر از آب. آبی صاف‌تر از آبی آسمان، آبی به رنگ سبز فیروزه‌ای که هم شفا بخش است و هم جلابخش. نوای شر شر آب، موسیقی جان پرور هر رهگذری است. اینجا تابلوی رنگارنگ نقاشی طبیعت با دستان توانای خداوندگار دانا، هر ببینده ای را خیره، بوی دلاویز پونه مستش و نوای دل انگیز زائران دلداده اش می نماید.

صدای دلنوازی به گوش جان می رسد. ترنم زلال آیات قرآنی، روح نواز ترین سرود بین‌المللی که از فراز سپهر گنبد حرم، جان را جلایی می بخشد. در اینجا معبود عاشق عابد و عابد حیران معبود است. شور انوار الهی به وجودم جودی بخشیده است. یارحمان و یا رحیم!

نرم نرمک همراه قلم، قدم به صحن حرم می گذارم. دست اندرکاران ساخت حرم مطهر دست تلاش بر کمر همت، در ساخت حرم زده اند. با نگاهی و تماشایی ناگه زیر لب زمزمه میکنی:  
«ان الله الجمیل و یحب الجمال»
انگار موهبتی الهی نصیب من، بنده گنهکار خداوند شده است که به این معبد مقدس پا گذاشته ام، معبد دل و بانویی مقدس که آتش نوعدوستی را در خانه دل زائرین برپا کرده است. آتشی، روشنایی بخش و حیات آفرین. فروزش این روشنایی در دل، نشانه هماهنگی و همدلی بی بی با کائنات است. وجود بقعه متبرکه حضرت بی بی حکیمه (س) نوازش نسیم بر چهره پر فراز و نشیب طبیعت کهگیلویه و بویراحمد است.

 

این حرم مطهر، نشانه زیبایی، نگاه نازنین نوازش و ترانه توحید است. بی بی حکیمه (س)، آشنای درد آشنای مردمانی است که در فراز و فرود تاریخ گسترده ی خویش با احساس درد و رنج هر زائری زخم بر می دارد؛ اما شیون نمی‌کند.

 اینجا نیایشگاه مردمانی با احساس و نازکدل است که شب‌های تار زندگی را در دامان آن بانو به نیایش نشسته اند. ترنم نجواهای مادران، در کنار ضریح بی بی، دلیل سرودن نغمه‌های دلتنگی است. دلدادگان کوی مکتب جعفری در این بارگاه با عظمت، تمام پنجره‌های باور خویش را به جانب چشم انداز تماشایی «باب المراد» گشوده اند. در حرم بی بی حکیمه(س) حال که حاجت خویش را گرفته ام؛ دست قنوت به سوی پروردگار می گشایم و با تمام احساسم دعا می کنم که :
خدایا! قلمرو شادی‌های هم وطنانم را یک عمر و غم هایشان آن قدر اندک باشد که حتی در یک جمله نگنجد.

به احترام بی بی برمیخیزم؛ بر ضریح بوسه زده و به حرمت حریم حرم به پشت از حرم خارج می شوم. به ناگاه چشمم به قابی تماشایی می افتد که در آن مزین به مطلبی از کتاب ریاحین الشریعه، ترجمه بانوان دانشمند شیعه، جلد چهارم، نوشته شیخ ذبیح اله محلاتی، در صفحه ۱۴۹ می باشد.

اینجا باز تاملی نموده و مطلب را می خوانم : « حکیمه از مخدرات نامی و از بانوان اسمی بوده، در ولادت حضرت جواد (ع) شرف حضور داشته و کیفیت ولادت حضرت جواد (ع) را او بیان می کند؛ چنانچه در جلد سوم در ترجمه خیزران والده حضرت جواد (ع) تفضیل آن گذشت و در ناسخ که متعلق باحوالات موسی بن جعفر (ع) است نام این بانو مکرر ذکر شده ولی از تاریخ و اعقاب او چیزی در دست نیست که آیا عقبی داشته یا خیر؟».  

بقچه دلتنگی‌ها را جا می گذارم. مسرور از این سفر با خادمان حرم بدرودی گفته، از متن کوچه پس کوچه های روستای امام زاده بی بی حکیمه(س) می گذرم. اینک دلم گرم تر از مدار خورشید است.

ثبت نام در مجمع

برچسب ها :

ناموجود
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

مساجد