با همسر شهیدم زندگی میکنم/نگذار اسلحهام بی صاحب بماند
خبرگزاری فارس مازندران، سرویس فرهنگی؛ شهید سیدجواد اسدی یکی از شهیدان مدافع حرم در خانطومان است که در شانزدهم اردیبهشت ماه سال ۱۳۹۵ به دست گروه تکفیری داعش به شهادت رسید. شهید در هجدهم مهر ماه سال ۱۳۵۹ در روستای امره شهرستان ساری در یک خانواده مذهبی متولد شد، پدر بزرگوار سید جواد که مردی
خبرگزاری فارس مازندران، سرویس فرهنگی؛ شهید سیدجواد اسدی یکی از شهیدان مدافع حرم در خانطومان است که در شانزدهم اردیبهشت ماه سال ۱۳۹۵ به دست گروه تکفیری داعش به شهادت رسید.
شهید در هجدهم مهر ماه سال ۱۳۵۹ در روستای امره شهرستان ساری در یک خانواده مذهبی متولد شد، پدر بزرگوار سید جواد که مردی مؤمن و مأنوس با قرآن و اهل بیت بود در سال ۱۳۷۹ دار فانی را وداع گفت، برادر بزرگتر شهید سیدخیرالله نام داشت که در سال ۱۳۶۸ به مقام والای شهادت رسید و مادر شهید هم اکنون در روستای امره زندگی میکند.
چندی پیش خبر پیدا شدن و شناسایی پیکر مطهر شهید سید جواد اسدی از سوی روابط عمومی سپاه پاسداران اعلام شد خبرگزاری فارس با شنیدن این خبر، مصاحبهای با همسر شهید سید جواد اسدی پیرامون یادآوری خاطرات شهید و حس و حال این روزهای خانواده این شهید بزرگوار تهیه کرد، که در ادامه میخوانید.
*الگوی سید از هشت سالگی برادر شهیدش بود
حدیثه نوبخت همسر شهید سید جواد اسدی است که در آذر ماه سال ۱۳۸۳ با سید جواد که در آن زمان پاسدار بود بهواسطه سفارش یکی از دوستانش بهصورت سنتی ازدواج کرد و پس از گذشت پنج سال صاحب پسری بنام سید احمد شدند.
همسرش میگوید: سید از هشت سالگی برادرش سیدخیرالله را الگو قرار داده بود و از ۹ سالگی به همراه پدر و برادرش شروع به تعزیه خواندن و شبیهخوانی کرد، پدرش از بزرگان روستا و قرآن خوان بود و سید هم علاقه زیادی به خواندن قرآن بهویژه در صبح روزهای جمعه داشت و این عادتش ترک نمیشد، وی علاوه بر تعزیهخوانی در پایگاه بسیج فعالیت داشت و بهصورت پاره وقت در آنجا کار میکرد.
*همیشه مرتب بود و لبخند به لب داشت
همسرش ادامه داد: سید پس از فعالیت در پایگاه به دانشگاه رفت و در رشته حقوق قضایی تحصیل کرد، استادش میگفت در دوران دانشجویی هیچگاه ندیدم سیدجواد نامرتب باشد یا اینکه اخم کند، همیشه با لباس مرتب، محاسن و موهای شانهزده و لبخند وارد کلاس میشد و فردی اجتماعی و مردمی بود با همه زود صمیمی میشد، همسرش با بغض ادامه داد، اگر به کسی بگویم سید عصبانی شد یا داد میزد کسی باور نمیکند، اخمش را ما شاید دیده باشیم ولی دیگران نه!
*مهربانی با اهل خانواده بهویژه پدر و مادر
نوبخت افزود: هر وقت به دیدار مادرش میرفتیم همان اول با مادر روبوسی میکرد و او را در آغوش میگرفت، بعد اگر برای کاری میرفت وقتی که برمیگشت باز هم مادر را در آغوش میگرفت که تعجب مرا به همراه داشت، این عمل را همیشه انجام میداد.
راستی من شنیدهام که پدر سید چهار ماه قبل از فوت به دلیل بیماری سرطان در بستر بیماری بود که سید به پدرش رسیدگی فراوانی میکرد و همیشه میگفت پدر؛ دعا کن که عاقبت بخیر شوم، به مادرش هم همیشه میگفت مادر دعایم کن به دعایت اعتقاد دارم که به خواست دلم برسم..
*با پسر هفت سالهاش درد و دل میکرد
از همسرش درباره رابطه سیدجواد با فرزندش پرسیدم؛ گفت: تا به حال ندیدم پدری با پسرش تا این حد دوست باشد، او همیشه با سید احمد مهربان بود و برایش کم نمیگذاشت، چون پسرم پدرش را زیاد نمیدید دلش خیلی تنگ پدر میشد.
خاطرم است یکبار وقتی سید در حال نماز خواندن بود پسرم از شانههای پدرش بالا رفت، مادرش به سیداحمد گفت نکن پدرت در حال نماز خواندن است ولی سیدجواد سجده را طولانی کرد و بعد از نماز خطاب به مادرش گفت مادرم من از این کار سیداحمد ناراحت نمیشوم بچه است و از روی دلتنگی این کار را میکند.
*شبی که قرار بود سید راهی سوریه شود…
همسر سید جواد گفت: آن شب مهمان داشتیم داشتم چای میریختم که سید آمد و گفت باید آماده رفتن به مأموریت شوم، تا رفتم حرف بزنم درب خانه به صدا در آمد چند نفر از بزرگان فامیل برای بدرقه سید به منزلمان آمدند، تا پاسی از شب مشغول پذیرایی از مهمانان شدیم، تا اینکه موقع رفتنشان یک به یک از سید جواد خداحافظی کردند، پدر من هم سید را در آغوش گرفت و گفت خدانگهدارت، سیدجواد گفت از من خداحافظی نکنید من برمیگردم، این اولین باری بود که او این حرف میزد در صورتیکه از قبل با همه خداحافظی کرده بود، ولی با من حرفی از رفتن نزده بود، سپس رو به شوهر خواهرم کرد و گفت همسر و فرزندم را به شما میسپارم مراقبشان باشید، بعد از رفتن مهمانان نوبت به رفتن سید رسید پسرم به پای پدرش چسبید و خواست مانع رفتنش بشود، سید گفت مراقب پسرم باش اگر کار بدی کرد دعوایش نکن با او صحبت کن…
*تأکید زیاد به نماز اول وقت و رعایت حجاب
نوبخت گفت: در حالیکه یک پایش درون خانه بود پای دیگر بیرون از خانه گفت زودتر بخواب تا نماز اول وقتت قضا نشود و وصیتنامه را به دستم داد و رفت، از فردا سید روزی دوبار با من تماس میگرفت یادم هست بار اول که تماس گرفت گفت میخواهم سفارشی برایت داشته باشم، اینجا از پیر تا جوان و زن و مرد همه آمدند بجنگند تا چادر از سر تو نیفتد پس حجاب، حجاب، حجاب نماز اول وقت، نماز اول وقت، نماز اول وقت را فراموش نکن،گفتم مگر من حجاب ندارم گفت چرا ولی از این به بعد بیشتر رعایت کن، وقتی صدایش را میشنیدم بیشتر سکوت میکردم تا حرف بزند و هر چند لحظه یکبار فقط میگفتم چه زمانی برمیگردی؟ و او هیچ وقت نگفت چرا چند بار میپرسی فقط میگفت میآییم همه با هم میآییم، میگفت اینجا فاصله بین زمین و آسمان خیلی کم است.
*خوابی که تعبیرش شهادت بود
همسرش با صدایی بغضآلود ادامه داد: دو روزی بود که از سید خبری نشد، نگران شدم گفتم حتما اتفاقی افتاده که سید با من تماس نگرفته، روز سوم بیقرار بودم و دلشوره عجیبی داشتم تا اینکه خانواده خاله آقا سید جواد به منزل ما آمده و ما را به خانه خود بردند، آنجا خاله سید از خوابی که سیدجواد برایش از قبل تعریف کرده بود صحبت به میان آورد و گفت سید در خواب دیده که در جنگ با کفار، خمپارهای به او میخورد و بدنش تکه تکه میشود بعد او به آسمان پرواز کرده و به بدن تکه تکه شده خود میخندد و با گروهی از اولیای خدا دیدار میکند، در همان لحظه خبر شهادت را به من دادند و گفتند که شهیدان خان طومان دیگر برنمیگردند، پس از چهار روز این خبر را به پسرم دادم او هم در خواب دیده بود که بازوی پدرش با اصابت گلوله زخمی میشود.
*سه سال است که سنگرم را ترک نکردم با همسر شهیدم زندگی میکنم
همسرش به اینکه بارها شهید را در خواب دیده که نگران گریه کردنش است اشاره کرد و گفت: سیدجواد چه در خواب چه در بیداری در کنار من است، من و پسرم در منزل خودمان زندگی میکنیم و هر گوشه از خانه بوی سید را میدهد، وقتی خبر رسید که پیکر مطهرش پیدا شده هر شب یکی از آشنایان برای اینکه ما تنها نباشیم به خانه ما میآمد تا بماند ولی ما تنها نیستیم، من به سید گفتم مرا تنها بگذاری میمیروم قرارمان این نبود و به جرأت میگویم من باور ندارم سید ما را تنها گذاشته باشد، او در خانه با ما مهربان بود حتی اگر برایش نان و ماست می آوردم بسیار خوشحال میشد، فردی بود که کسی را از خود ناراحت نمیکرد، همچین عزیزی برای من نمرده بلکه زنده است.
*امیدم ناامید میشود اگر شهید را به دل خاک بسپارم
همسر شهید در حالیکه صدایش میلرزید گفت: همه میگویند پیکرش که از راه برسد به خاک سپرده میشود خاک سرد است قلب بازماندگان را آرام میکند، ولی من آرامم چطور بیان کنم، از اینکه به خاک بسپارمش ناامید میشوم که دیگر برنمیگردد، پسرم هم خوشحال نیست و نمیخواهد باور کند پیکر پدرش پیدا شده است.
*فرازی از وصیتنامه شهید
خدمت همسر و عیال مؤمنه و تک و همتای محترمم، سلام عرض میکنم امیدوارم که حال آن عزیز خوب بوده و باشد و ذیل توجهات ایزد منان توفیق انجام اعمال صالحه را یابد و از راه پر پیچ و تابی که شیطان برای اغوای ما همیشه در انتظارست به سوی شاهد حقیقی رهنمون باشد و هر چه بیشتر از مکتب رهایی بخش اسلام بهویژه زیستن را یاد بگیرد و در خط فاطمه (س) و در کاروان قافله سالاری زینب باشد ان شالله.
همسر مهربانم چند سالی زندگی خوشی را در کنار هم با مشکلات فراوان تحمل کردیم و از خود ثمرهای به جا گذاشتیم فرزند عزیز آقا سیداحمد را طوری تربیت کنید و تعلیم دهید که ادامهدهنده خون سرخ شهیدان کربلای ۶۱ هجری و کربلای ایران باشد و نگذارد اسلحهام بی صاحب بماند و دست از هدایت رهبری بر ندارد و برای دفاع از ناموس و مملکت و حفظ آن تلاش کند و نگهبان اصول و فروع دین و احکام الهی باشد آمین، از خدا میخواهم عاقبت همه ما را ختم بخیر کند.
حرف آخر از قول شهید سید جواد اسدی
الهی به مادر دل شکسته و پهلو شکستهام و به عمه بازو بستهام؛ نظر لطفی بر ما کن تا ما را از جمله محبان عصمت و طهارت قرار بدهی و دست از ذیل عنایات آن بزرگواران کوتاه نکنیم، خدایا تو خود میدانی ما را از درون هلاک که محبت اهلبیت عصمت و طهارت ساختهای پس جزای کسانی که در راه تو شهید شدهاند جزا و ثوابشان را بده آمین.
البته تازه سر صحبت باز شده بود و دلگویههای همسر شهید بسیار طولانی شد نگران هستم چیزی از قلم افتاده باشد، به راستی که شهدا عند ربهم یرزقونند…
گزارش: زری طاهری پرکوهی
برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰