تاریخ انتشار : دوشنبه 23 مهر 1397 - 8:01
کد خبر : 44196

سیاست ورزی به سبک عدالتخواهی علی (ع) یا به سبک اشرافیت گرایی معاویه ای؟/ اسلام اجازه نمی دهد بر سر اصول و مبانی معامله کرد/ علی (ع) برای اجرای عدالت، هفتادهزار نفر را از دم تیغ گذراند!

سیاست ورزی به سبک عدالتخواهی علی (ع) یا به سبک اشرافیت گرایی معاویه ای؟/ اسلام اجازه نمی دهد بر سر اصول و مبانی معامله کرد/ علی (ع) برای اجرای عدالت، هفتادهزار نفر را از دم تیغ گذراند!

به گزارش مجمع رهروان امر به معروف ونهی از منکر استان اصفهان به نقل از سرویس اندیشه دینی پایگاه ۵۹۸ به نقل از رجانیوز: گرچه نمی توان برای پدیده های و ظهور و افول تحولات اجتماعی، بستر ها و زمینه های معدود و محدودی تعریف کرد اما داده های تاریخی، کلیاتی از عوامل بروز و

به گزارش مجمع رهروان امر به معروف ونهی از منکر استان اصفهان به نقل از سرویس اندیشه دینی پایگاه ۵۹۸ به نقل از رجانیوز: گرچه نمی توان برای پدیده های و ظهور و افول تحولات اجتماعی، بستر ها و زمینه های معدود و محدودی تعریف کرد اما داده های تاریخی، کلیاتی از عوامل بروز و ظهور این حوادث برای ما ترسیم می کند.امام حسین ع در حدیثی وضع دینداری جامعه آن روز را چنین ترسیم می کند: «الناس عبید الدنیا و الدین لعق علی السنتهم یحوطونه ما درت معایشهم فاذا محصوا بالبلاء قل الدیانون ؛مردم بردگان دنیا هستند و دین مانند لیسه ای بر زبانشان است. مادامی که دنیا و معاششان دایر باشد، از دین داری دم می زنند و هنگامی که امتحان آنان را جدا می کند، دین داران اندک می شوند.مدعیان دین داری فراوان اند،‌ولی تا زمانی بر این ادعای خود پایدار هستند که دین به دنیایشان صدمه نزد. اما اگر مجبور باشند میان دین و دنیا یکی را برگزینند و با حفظ دین دنیا از دستشان برود، دین داران اندک شما خواهند بود. از سویی، کسانی که ایمانی ضعیف دارند؛ در معرض این خطرند که شیاطینی مانند ابوسفیان ازآنان به خوبی سوء‌ استفاده کنند.این ضعف،به خصوص در منطقه شام که مردم آن فاقد مربیان دینی بودند،بیشتر مشهود بود؛ به طوری که داستانهای عجیبی درباره نادانی و جهالت آنان در تاریخ ثبت شده است.حتی در مدینه نیز– که مردم در سایه پیغمبر اکرم (ص) تربیت شده بودند و هنوز مدت زیادی از وفات ایشان نگذشته بود– واقعه غدیر به فراموشی سپرده شد. اینها و پاره ای موارد دیگر، زمینه هایی بود که معاویه برای رسیدن به اهداف خویش از آنها بهره می برد. تحلیل جامعه شناختی انحراف معرفتی مردم زمان امام حسین (ع) از مباحث بسیار مهمی است که جامعه ما دچار آن نشود. این بخش در قالب پرسش و پاسخ از مباحث عاشورایی آیت الله محمدتقی مصباح یزدی تنظیم نموده تا برای مخاطبان محترم دارای جذابیت بیشتر باشد.  *سوال: جناب آقای مصباح! در بحث گذشته به عوامل انحرافِ جامعه دینی در صدر اسلام پرداختیم که به نظر میرسد که این بخش نیاز به تشریح بیشتر است. سوالی که می تواند جامعه بدان نیاز داشته باشد این است که: چگونه مردم مسلمان با این که به دین اعتقاد داشتند، نماز خوان بودند، روزه مى‌گرفتند، اهل جهاد بودند، بسیارى از ایشان در جنگ ها شرکت کرده بودند، و حتى بسیارى از آن ها، و یا لااقل اکثرشان، سال ها در محضر امیرالمؤمنین(علیه السلام) ، و یا در بعضى از جنگ ها با آن حضرت و در رکاب آن حضرت بودند، با همه این تفاصیل چگونه عده اى حاضر شدند حسین بن على(علیه السلام) را با آن شرافت، عزت و محبوبیتى که داشت به این صورت فاجعه آمیز به شهادت برسانند؟ براى این که مسأله تا حدى روشن شود، باید به عقب برگردیم و تاریخ صدر اسلام را مرور کنیم. لذا در بحث گذشته به وضعیت کشور اسلامى در زمان معاویه، بعد از شهادت امیرالمؤمنین(علیه السلام) تا زمان ـ به اصطلاح ـ به خلافت رسیدن یزید، اشاره کوتاهى کردم. اجمال مطلب این بود که، معاویه در میان شخصیت هاى معروف آن عصر از هوش سرشارى برخوردار بود، به طورى که او را «داهیه العرب» مى‌گفتند، و حتى آن قدر سیاست، هوش، فراست و تدبیر او معروف شده بود که مى‌گفتند على سیاست معاویه را ندارد، وگرنه مى‌توانست بر او پیروز شود! و کار به دست معاویه نمى‌افتاد! و شاید در همین رابطه بود که مولا امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمودند: «لَولا کراهیَهُ الْغَدْرِ لَکُنْتُ مِنْ أَدْهى النّاسِ» ؛ به خدا قسم معاویه از من باهوش تر، با تدبیرتر و با سیاست تر نیست، ولى تقوا جلوى من را گرفته و نمى‌توانم هر کارى را انجام دهم. ممکن است در اذهان ساده این شبهه مطرح مى‌شود که، اگر امیرالمؤمنین(علیه السلام) با معاویه، یا با سایرین، مقدارى مماشات کرده بودند، کار به این جا نمى‌کشید. برخی نیز براى تضعیف مقام ولایت به طور کلى، و مقام عصمت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و ائمه اطهار(علیهم السلام)به طور خاص، خیلى مى‌کوشند تا خدشه هایى در رفتار آن ها وارد کنند، شبهه هایى ایجاد کنند، تا نسل آینده ما آن ایمان عمیق را به عصمت و برترى آن ها در همه شؤون نپذیرند. در این راستا این شبهه را اقا مى‌کنند که شاید یک راه بهترى هم بوده و شاید این بزرگواران در برخى موارد اشتباه کرده اند. «شاید» که مطرح شد، فتح باب مى‌شود، آن گاه زیر سؤال بردن همه چیز امکان پذیر مى‌شود.  مثلاً در مقام شبهه به این صورت مى‌گویند که زمانى که مردم آمدند و با على(علیه السلام) ، با آن هجوم عجیب و بى سابقه بیعت کردند،که خود امیرالمؤمنین(علیه السلام) از آن بدین گونه تعریف مى‌فرماید که نزدیک بود حسنین(علیهما السلام) زیر دست و پا بمانند، در بین مردم کسانى آمدند با حضرت بیعت کردند که شخصیت هاى برجسته آن روز بودند، به عنوان نمونه طلحه و زبیر آدمهاى معمولى نبودند. همان گونه که مى‌دانید، خلیفه دوم شوراى شش نفره اى را تعیین کرده بود، که بعد از او این هیأت شش نفره از بین خودشان خلیفه را انتخاب کنند. طلحه و زبیر دو نفر از این افراد بودند. این ها کسانى بودند که خودشان کاندیداى خلافت بودند، و آمدند با على(علیه السلام) بیعت کردند.کسانى این گونه القاء شبهه مى‌کنند: خوب بود على(علیه السلام) این ها را دعوت مى‌کرد و از آن ها دلجوئى به عمل مى‌آورد، هدیه اى به آنان مى‌داد، هنگامى که از او وقت ملاقات مى‌خواستند، فوراً به آن ها وقت مى‌داد، از آنان پذیرایى مى‌کرد، به خاطر این که بیعت کرده بودند با آن ها مى‌نشست و مى‌گفت: «برادران عزیزم! خیلى خوش آمدید! من این مقام را از شما دارم. شما بودید که از من حمایت کردید و من به خلافت رسیدم، از شما متشکرم!» خوب، چه ایرادى داشت این گونه چرب زبانى کند، بعد هم براى ایشان شامى مهیا مى‌کرد و به ایشان سور مى‌داد. حضرت که مى‌دانست این ها چه خیالى در سر دارند، لااقل احتمال آن را مى‌داد، اگر نگوییم «علمِ امامت» داشت و از کارهاى آینده آن ها با خبر بود، روحیات ایشان را مى‌شناخت و مى‌دانست چگونه انسان هایى هستند، این احتمال را مى‌داد که اگر با آن ها مماشات نکند، جنگ جمل را به راه مى‌اندازند، حداقل احتمال این مسأله را مى‌داد. خوب بود براى این که چنین نشود، این همه خونریزى و جنگ رخ ندهد، و نیروها از بین نرود ـ و به جاى آن ممکن بود این نیروها براى بازسازى کشور، به کار گرفته شده و پیشرفت اقتصادى حاصل شود ـ به ایشان مى‌گفت بیایید با یکدیگر همکارى و همفکرى کنیم، شما طرحى تهیه کنید، ما هم بررسى مى‌کنیم. یا حتى بخشى از مملکت در اختیار شما باشد و شما آن را اداره کنید، اگر شما ولایت کوفه و بصره را مى‌خواهید، ارزانى شما ! اگر شام و مصر را مى‌خواهید، ما مضایقه اى نخواهیم داشت، با هم همکارى مى‌کنیم. به این صورت با آن ها صحبت مى‌کرد، بعد هم بخشى از بیت المال را در اختیار آن ها قرار داده، دست ایشان را باز مى‌گذاشت، این ها اگر کمى از بیت المال سوء استفاده مى‌کردند، بهتر از این بود که مقدار زیادى از بیت المال براى جنگ و خونریزى هزینه شود. این تفکر سیاست مدارانه اى است که آن زمان در میان برخى مردم شایع بود، و این گلایه ها را از على(علیه السلام) داشتند. همین افراد بودند که مى‌گفتند: على سیاست ندارد، و یا این که سیاست معاویه بیش تر است. و همین حرف ها بود که دل على(علیه السلام) را مى‌سوزاند، و حتى دوستان خودش را هم نمى‌توانست قانع کند. از وضعیت معاویه هم که آگاه بود و مى‌دانست چه عنصر خبیثى است و چه سیاستى دارد،چگونه مردم را رام کرده و بر گرده آن ها سوار شده است؟ به چه نحوى اموال مسلمان ها و بیت المال را در اختیار گرفته و سخاوتمندانه، صدها هزار و گاهى حتى میلیون ها درهم و دینار به افراد مختلف جود و بخشش مى‌کند؟! اگر على(علیه السلام) تا حدودى با این گونه شخصیت ها کنار آمده و مماشات مى‌کرد بهتر بود و جنگ ها و خونریزى ها و صرف هزینه هاى فراوان براى آن ها اتفاق نمى‌افتاد.آیا مشابه این القائات را امروزه درباره حضرت امام(قدس سره)، یا درباره مقام معظم رهبرى نشنیده اید؟ آیا نشنیده اید که گفته مى‌شود اگر درباره فلان شخص اندکى مدارا مى‌شد کار به این جا نمى‌کشید؟ هنوز این شبهات درباره سیاست على(علیه السلام) هم مطرح است. البته ممکن است در پاسخ این شبهات بگوییم، حضرت امیر(علیه السلام) از علم امامت برخوردار بودند و یا خدا به ایشان امر کرده بود که چنین کند، آیا مى‌خواهید از امر خدا تخلف کند؟ در این صورت جوابى تعبدى را مطرح کرده ایم. ما معتقدیم امام(علیه السلام) معصوم است و خطا نمى‌کند، مطابق آنچه خدا امر فرموده عمل مى‌کند. وظیفه اش به همان صورت بوده است. این جواب براى ما تا حدودى قانع کننده است. اما این گونه جواب دادن، نوجوان امروزى را که تحت تأثیر این شبهات واقع شده، قانع نمى‌کند؛ باید جواب روشن ترى ارائه کنیم. باید جواب روشنى به این سؤال بدهیم که چرا على(علیه السلام) بر اساس سیاست لبخند و مماشات، و با انعطاف عمل نکرد؟ تا به این حد سخت مى‌گرفت و مى‌گفت من حتى یک روز هم اجازه نمى‌دهم معاویه حکومت کند. اگر من خلیفه هستم حق ندارند این اقدامات را انجام دهند. همان زمان معاویه، طلحه و زبیر را نزد خود مى‌پذیرفت. طلحه و زبیر از افراد معمولى نبودند، بلکه دو نفر از بزرگ ترین شخصیت هاى عالم اسلام و کاندیداى خلافت بودند. وقتى این دو مهمان على(علیه السلام) مى‌شوند، او چراغ را خاموش کرده، چراغ دیگرى را روشن مى‌کند. مى‌پرسند چه شد؟ این چراغ با چراغ دیگر چه فرقى داشت؟ على(علیه السلام) در جواب مى‌گوید: چراغ اول به بیت المال تعلق داشت و من مشغول رسیدگى به حساب بیت المال بودم، لذا ازچراغ بیت المال استفاده مى‌کردم، در حالى که شما مى‌خواهید در مورد مسائل شخصى و خصوصى حرف بزنید؛ من حق ندارم از چراغى که مربوط به بیت المال است استفاده کنم. طلحه و زبیر با خود گفتند على(علیه السلام) حاضر نیست چند دقیقه از چراغ بیت المال استفاده کند، در حالى که ما دو شخصیت بزرگ اسلامى هستیم، و مى‌خواهیم با او در مورد مسائل و مصالح کشور اسلامى صحبت کنیم! ـ البته از دید آن ها این گونه بود ـ و او نمى‌پذیرد چند دقیقه از چراغ بیت المال استفاده کنیم، چگونه مى‌توان با او از در دوستى در آمد؟ این افراد در زمان خلیفه پیشین استفاده هاى زیادى کرده بودند، املاک و ثروتهاى فراوانى تصاحب کرده بودند! غلامان و کنیزانى به تملک خود درآورده بودند! و در مورد آن ها داستان هایى نقل شده است؛ و اکنون با این گونه سختگیرى هاى امیرالمؤمنین(علیه السلام) مواجه شده اند. به نظر شما جواب این سؤال چیست؟ آیا جوابى غیر از این هست که على(علیه السلام) معصوم بود و هر کارى که انجام مى‌داد طبق دستور خدا بود؟ ما چه جواب روشنى مى‌توانیم بدهیم که یک جوان را قانع بکند؟ *سوال: به نظر بنده می توان پاسخ داد که حضرت امیر(علیه السلام) از علم امامت برخوردار بودند و یا خدا به ایشان امر کرده بود که چنین کند، آیا مى‌خواهید از امر خدا تخلف کند؟ ما معتقدیم امام(علیه السلام) معصوم است و خطا نمى‌کند، مطابق آنچه خدا امر فرموده عمل مى‌کند. وظیفه اش به همان صورت بوده است. بله اما در این صورت جوابى تعبدى را مطرح کرده ایم. این جواب براى ما تا حدودى قانع کننده است. اما این گونه جواب دادن، نوجوان امروزى را که تحت تأثیر این شبهات واقع شده، قانع نمى‌کند؛ باید جواب روشن ترى ارائه کنیم. در این جا من از هم لباس هاى خودم این گلایه را دارم که چرا ما آن گونه که باید و شاید در مورد مسائلى از این قبیل که مورد حاجت است، کار نکرده ایم، و جواب مناسبى که همه بتوانند درست بفهمند، درک و قبول کنند، یا تهیه نکرده ایم و یا اگر تهیه کرده ایم، منتشر نکرده و در دسترس جوان هایمان قرار نداده ایم. چطور به جواب استدلالی و تحلیلی می رسیم؟ جوابى به نظر من مى‌رسد که آن را عرض مى‌کنم، در مورد آن فکر کنید و اگر کسى به پاسخ مناسب ترى رسید، بنویسد و در اختیار من قرار دهد. جوابى که به نظر من مى‌رسد این است که اگر چنین جریانى اتفاق افتاده بود، ما على(علیه السلام) را با چه کیفیتى مى‌شناختیم؟ اگر براى ما چنین داستانى را نقل کنند که، شبى جناب طلحه و زبیر، خدمت خلیفه وقت رسیده، درباره مسائل مملکت صحبت کردند، و مثلاً، تصمیم گرفتند حکومت ایالت عراق را به یکى از ایشان و مصر را به دیگرى واگذار کنند، اگر در تاریخ چنین آمده بود، من و شما چه تفاوتى بین على(علیه السلام) با طلحه و زبیر مى‌دیدیم؟ چه فرقى بین معاویه و عمرو عاص با على(علیه السلام) قائل مى‌شدیم؟ نهایتاً مى‌گفتیم چند شخصیت بودند که با یکدیگر نشسته، مشورت کرده و کارى انجام دادند. روزى با شخصى دیگر و امروز با یک شخصى به نام امیرالمومنین(علیه السلام) بیعت کردند. قبلا خلیفه اول با مشورت اطرافیان خود معاویه را خلیفه و والى شام قرار داد و بعد خلیفه دوم و پس از او هم خلیفه سوم ولایت او را بر شام تأیید کردند. اکنون نیز این ها طلحه و زبیر را به عنوان والىکوفه و بصره نصب کردند. لازمه چنین عملکردى این بود که امروزه بیش از یک میلیارد مسلمان و صدها میلیون شیعه، تفاوتى بین على(علیه السلام) با طلحه و زبیر نبینند، بلکه فرقى بین على(علیه السلام) و معاویه قائل نشوند؛ و این مطلب جدیدى نیست. اگر امروزه ما مى‌دانیم که على(علیه السلام) مقام دیگرى داشته است، و اصلا در یک مسیر دیگرى بوده است، به این دلیل است که علما براى تبیین تفاوت بین على(علیه السلام) و دیگران، هزار و سیصد سال تلاش کرده و آن را دائماً براى ما نقل کردند، پدر و مادرهاى ما از طفولیت این مسائل را به ما تلقین کردند. اما اگر گفته مى‌شد زمانى بود که چند نفر نشستند دور هم و حکومت را تقسیم کردند، در این صورت چه تفاوتى بین ایشان مى‌دیدیم؟ حداکثر مى‌گفتیم على(علیه السلام) کمى بهتر از آن ها بود. این سخن تازه اى نیست. خود على(علیه السلام) از این که او را با معاویه مقایسه مى‌کردند، مى‌نالید؛ «الدَّهْرُ أَنْزَلَنى ثُمَّ أَنْزَلَنى حَتّى یُقالُ عَلىٌّ وَ مُعاویه.»  آن زمان نیز همین اصحاب پیامبر(صلى الله علیه وآله)، یا کسانى که سال ها در رکاب على(علیه السلام) و در محضر على(علیه السلام) بودند، مى‌گفتند: به هر حال معاویه نیز حُسن هایى دارد، جود و بخششى دارد، تدبیرى دارد، یک کشور اسلامى را اداره مى‌کند. همین افراد زمانى که از على(علیه السلام) گله مند مى‌شدند، نزد معاویه مى‌رفتند. حتى نزدیکان على(علیه السلام) هر وقت از على(علیه السلام) گله مند مى‌شدند و تقاضاهایى داشتند که على(علیه السلام) به آن ها پاسخ مثبت نمى‌داد، نزد معاویه مى‌رفتند. آن ها این دو را هم سنگ مى‌دیدند و معتقد بودند، فقط اندکى عدل و عبادت على بیش تر است. *سوال: حاج آقا اشکالِ این سیاست ورزی چیست؟ اگر جریان مذکور اتفاق افتاده بود، من و شما على(علیه السلام) را چگونه مى‌دیدیم؟ و اگر چنین برداشتى از اسلام و از على(علیه السلام) داشتیم، و این رفتار را وظیفه یک خلیفه اسلامى مى‌دانستیم، در این صورت براى ما خلافت اسلامى با حکومت هاى دنیوى و سلطنت هاى کسرى و قیصر چه تفاوتى داشت؟ آن ها نیز همین گونه رفتار مى‌کنند، اگر در مقابل خود به معارضى برخورد کنند که نتوانند او را دفع کنند، با او سازش مى‌کنند، رو به روى یکدیگر مى‌نشینند و به هم لبخند مى‌زنند، با یکدیگر از در سازش در مى‌آیند، براى این که جنگ و خونریزى نشود و خشونت پیش نیاید. مگر در تمام دنیا چنین نیست؟ در این صورت چه تفاوتى بین حکومت على(علیه السلام) با حکومت حاکمانِ آمریکا و دیگران وجود داشت؟ اگر ما امروز با حقیقت اسلام آشنا هستیم و مکتب تشیع را داریم، به برکت این گونه رفتارکردن على(علیه السلام) است. درست است که على(علیه السلام) موفق به شکست دادن و از بین بردن معاویه نشد، اما این «فکر» و «برنامه» را به ما رساند که «سیاست اسلام این است». اسلام اجازه نمى‌دهد بر سر اصول و مبانى معامله کرد. ممکن است مصالح شخصى در راه اسلام فدا شود، ممکن است مصالح جزئى فداى مصالح کلى شود، اما مبانى و اصول ابداً، ابداً؛ حتى به اندازه سر سوزنى نباید به آنها خدشه وارد شود. اگر على(علیه السلام) این گونه عمل نکرده بود، من و شما از کجا مى‌دانستیم که اسلام هم براى حکومت طرحى دارد و اجازه نمى‌دهد «دموکراسىِ غربى» در کشور اسلامى حاکم بشود؟ از کجا اطلاع داشتیم اسلام مى‌گوید باید احکام خدا اجرا شود؟ وقتى که مردم با على(علیه السلام) بیعت کردند به او گفتند به همان شیوه خلفاى پیشین عمل نما، مگر آن ها مسلمان نبودند؟! مگر خلیفه پیغمبر(صلى الله علیه وآله) نبودند؟! مگر پدر زن پیغمبر(صلى الله علیه وآله) نبودند؟! مگر همه مسلمان ها با آنان بیعت نکرده بودند؟! شما نیز همان گونه که آن ها رفتار کردند عمل کنید. حضرت على(علیه السلام) گفت: من چنین شرطى را نمى‌پذیرم. اگر مى‌خواهید با من بیعت کنید، باید بیعت کنید که من طبق کتاب، سنت و سیره پیامبر(صلى الله علیه وآله) عمل کنم. من به نظر دیگران کار ندارم، در موردى که حکم خدا ثابت است، به نظر شما هم کار ندارم، حتى اگر همه شما نیز مخالفت کنید، آنچه حکم خداوند است اجرا مى‌کنم. سیاستى این گونه با اصول دموکراسىِ غربی مطابقت ندارد. اگر على(علیه السلام) این گونه رفتار نکرده بود، ما امروز نمى‌توانستیم بگوییم اسلام «نظام حکومتى خاصى» دارد، «مبانى» و «اصولى» دارد که باید اجرا شود. *سوال: عقب نشینی از «اصول» و «مبانی» اسلام چه آسیبی به دین شناختیِ شیعیان می گذاشت؟  در غیر این صورت، اسلام دینى شناور و تابع سلیقه ها و قرائت هاى مختلف مى‌شد. قرائتى از خلیفه اول، قرائت دیگرى از خلیفه دوم، و قرائت سومى هم از على(علیه السلام) بود. بین قرائات مختلف چه تفاوتى است؟ ما چگونه مى‌توانستیم ادعا کنیم قرائت على(علیه السلام) درست است و قرائت هاى دیگر، جاى اشکال و تأمل دارد؟ بر چه اساسى ممکن بود بگوییم قرائت معصوم(علیه السلام) از اسلام را که همه باید آن را بپذیرند، در اختیار داریم؟ و بر چه مبنایى مى‌توانستیم بگوییم: در مقابل رأى معصوم، فضولى موقوف! اگر على(علیه السلام) آن گونه رفتار کرده بود، گفته مى‌شد، مگر ندیدید خلیفه اول به شیوه اى رفتار کرد، خلیفه دوم به شیوه اى و على(علیه السلام) هم به شیوه اى دیگر؟ او هم یکى مانند دیگران بود. در این صورت بر چه اساسى تشخیص دهیم رأى او بهتر از رأى دیگران بود؟ خلفاى قبل به خاطر مصالح خودشان، و براى این که معاویه مزاحم آن ها نباشد او را به شام فرستادند. على(علیه السلام) نیز باید همین گونه عمل مى‌کرد. خلیفه سوم نیز رفتار خلیفه دوم را تأئید کرد، اگر على(علیه السلام) هم مى‌آمد و همین کار را مى‌کرد پس چه تفاوتى بین عملکرد آن ها مى‌بود؟ با چه مبنایى تشخیص دهیم یکى از این رفتارها بر اساس رأى معصوم(علیه السلام) و بقیه مبتنى بر رأى غیر معصوم بوده است؟ چگونه متوجه شویم یک مورد از آن ها صحیح و مابقى آن ها اشتباه بوده است؟ حتى مى‌توان عکس این را ادعا کرد و گفت: اگر بنا بود که ما قضاوت کنیم، و این گونه معیارها را در نظر بگیریم، باید بگوییم که رأى خلفاى قبل از على(علیه السلام) درست تر بود! چون آن ها با تدبیرى که اندیشیدند، خونریزى شام و عراق حاصل نشد، مگر نه این که گفته شده: «الصلح خیر». لذا، از آن جا که اسلام دین رأفت، رحمت، مهربانى، صلح، آشتى، لبخند و سازش است، پس على(علیه السلام) در این که با اصحاب جمل، نهروان و صفین جنگید، اشتباه کرد! در مدت چهار سال و نه ماه که خلافت او ادامه داشت دائماً در حال جنگ بود، پس قرائت على(علیه السلام) درست نبود! اما على(علیه السلام) نمى‌خواست فقط براى زمان خودش طرح بدهد، او قصد داشت براى مردم همه زمان ها، تا روز قیامت طرح حکومتى اسلام را معرفى کند. اسلام طرفدار «عدالت» است، اگر عدالت با صلح و سازش و آرامش حاصل شود، نباید قطره خونى ریخت و نیز نباید کوچک ترین اهانتى به هیچ کس بشود. على(علیه السلام) همان شخصیتى بود که وقتى شنید یک خلخال از پاى دخترى یهودى یا زرتشتى کشیدند گفت: «اگر مسلمان از این غصه جان دهد و دق کند سزاوار است».  على(علیه السلام) حاضر نمى‌شد یک خلخال از پاى یک دختر یهودى کشیده شود، حال آیا چنین کسى مى‌پذیرد بدون دلیل هفتاد هزار نفر را از دم تیغ بگذراند؟! اگر من و شما با طرز تفکر امروزى بودیم، درباره على(علیه السلام) چه مى‌گفتیم؟ آیا نمى‌گفتیم على(علیه السلام) آدمى است خشن، قسى القلب، بى سیاست، و اوصافى از این قبیل؟! دیگر بیش از این جرأت نمى‌کنم گستاخى کنم. اما على(علیه السلام) فقط زمان خودش را نمى‌دید و فقط به فکر حکومت خودش نبود، او باید الگوى حکومت اسلامى را نشان دهد، تا هر کس تا روز قیامت بخواهد حکومت اسلامى برپا کند از او الگو بگیرد. *سوال: جناب آقای مصباح این مدل حکومتی قابل اجراست؟در روایات داریم که مدلِ حکومت عدالتخواهانه امام عصر (عج) نیز همین مدلی است. جناب آقای مصباح! چرا بعد از شهادت مردِ عدالت، اقامه گر و تفسیرگرِ عدالت،انصاف،رحمت بر مستضعفین،شدّت بر مستکبرین آن الگو در فضای حاکمیتی بعد آن حضرت «اجرا،تثبیت و استمرار» نیافت؟ زمانى که حضرت امام(قدس سره) در پاریس مستقر بودند، خبرنگاران از اطراف دنیا گرد ایشان جمع شدند و پرسیدند: اگر شما پیروز شوید و شاه برود، چگونه حکومتى را بر ایران حاکم خواهید کرد؟ ایشان در جواب فرمودند: «حکومت على(علیه السلام) . الگوى ما حکومت على(علیه السلام) است.»  البته بعد از پیروزى نیز خود ایشان فرمودند، با همه زحمت هایى که کشیدیم هنوز فقط بویى از اسلام مى‌آید. اما حکومت ایده آل حکومتى است که على(علیه السلام) الگوى آن را نشان داد، و ما به هر مقدار که شرایط اجازه دهد و مردم حمایت کنند، به سمت آن حرکت مى‌کنیم، هدف ما آن حکومت است، مى‌خواهیم آن گونه بشویم. نگفت الگوى ما دموکراسى اروپا و یا آمریکا است.فرمود الگوى ما حکومت على(علیه السلام) است.على(علیه السلام) حکومت اسلامى را نه تنها با بیانش بلکه با پنج سال حکومتش و در عمل، تعریف کرده بود. اما معاویه بعد از شهادت على(علیه السلام) با استفاده از اهرم ها و زمینه هاى ضعفى که قبلا عرض کردم و در بین جامعه اسلامى آن روز وجود داشت، سعى کرد این طرز تفکر را منحرف کند، و در جامعه تفکر دیگرى را به وجود آورد. تلاش کرد مردم را شستشوى مغزى دهد، و طرح دیگرى را مطرح کند. بر همین اساس بود که سیاست هاى مذکور را به کار گرفت، سران، شخصیت هاى بزرگ و رؤساى قبایل را با تطمیع اغفال کرد، آن قدر بذل و بخشش کرد، تا همه آنان را خرید. عده زیادى از سایر مردم نیز تابع رؤساى خود بودند، به هر سمتى که رئیس قبیله مى‌رفت آن ها نیز به دنبال او راه مى‌افتادند. دیگران را نیز با ارعاب و تهدید منحرف مى‌کرد. معاویه ظرف بیست سال حکومت خود چه کارهایى که نکرد، از طرفى تسمه از گرده مردم کشید! و از طرف دیگر بذل و بخشش هایى که کرد، براى ایجاد رعب و وحشت و انجام ترورها، بیرحمى‌ها، کشتارها، خونریزى بى حد و حساب و تجاوز به نوامیس، امثال بُسر بن ارطاه و سمره بن جندب را مى‌فرستاد تا زهر چشمى از عموم مردم گرفته شود و دیگر کسى جرأت هیچ اقدامى را نداشته باشد. به جز چند نفر که در عالم اسلام به خصوص در عراق و حجاز به عنوان حواریین على(علیه السلام) شناخته شده بودند، بقیه مرعوب قدرت و سیاست معاویه بودند. این اشخاص تا حدى نزد مردم محترم بودند. حتى همان کسانى که ضعف هایى از خود نشان مى‌دادند و اهل مادیات بودند، این شخصیت ها را به خاطر مقامات عالى آن ها دوست مى‌داشتند. ما خودمان هم کم و بیش همین گونه هستیم، یعنى گاهى مرتکب گناهانى مى‌شویم، اما انسان هاى با تقوا و متدین را دوست داریم. گرچه خودمان گاهى احتیاط در اموال را مراعات نمى‌کنیم، اما اگر به شخص پارسایى که در صرف بیت المال دقت دارد برخورد کنیم، او را دوست مى‌داریم. خود ما همت انجام این گونه کارها را نداریم، اما وقتى که خوبان را مى‌بینیم، خوشحال مى‌شویم. به هر حال، در آن زمان چند نفر از حواریین على(علیه السلام) وجود داشتند، و به همین اسم شناخته مى‌شدند، در تاریخ نیز به همین نام معرفى شده اند. به جز مالک اشتر که او را براى حکومت مصر فرستادند و کشته شد، و همچنین محمد بن ابى بکر، چند نفر دیگر بودند که، علاوه بر موقعیت هاى اجتماعى، از مقامات معنوى نیز برخوردار بوده، زهد و تقواى فراوانى داشتند، علوم بلایا و منایا داشتند، از غیب خبرهایى مى‌دادند. بعضى از اصحاب على(علیه السلام) بودند که از شهادت خود و دیگران خبرها داشتند. در میان این افراد، چهار نفر بیش از دیگران برجسته بودند: حُجر بن عدى، عمرو بن حَمِق خزاعى، رُشید هَجرى و میثم تمار. به هیچ قیمتى ممکن نبود این چهار نفر را تطمیع کرد. هر چه معاویه تلاش کرد تا آن ها را با احترام و تمجید و تعریف بفریبد و به صورتى ایشان را رام کند، انعطاف پیدا نمى‌کردند. این بزرگواران پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)را مى‌شناختند و به على(علیه السلام) عشق مى ورزیدند و تمام وجودشان صرف بیان فضائل و مناقب على(علیه السلام) مى‌شد. معاویه در مورد این افراد درمانده شد؛ لذا، تصمیم گرفت آن ها را بکشد. حجر بن عدى را، از یک طرف، عمرو بن حمق خزاعى را نیز از طرف دیگر. سر عمرو بن حمق را برید و براى همسرش فرستاد، آن بانوى بزرگوار نیز در پاسخ پیغامى براى معاویه فرستاد. این پیغام به حدى او را برافروخته کرد، که دستور داد آن خانم را از کشور اسلامى بیرون کنند! یک روز عمرو بن حمق خدمت امیرالمؤمنین(علیه السلام) رسید و عرض کرد: مولاى من! من به خاطر این که شما رئیس هستید و از پست و مقامات دنیوى و امکانات برخوردار هستید، نزد شما نیامده ام؛ من به این دلیل که خداوند اطاعت شما را بر ما واجب کرده، و حق بزرگى و سرورى بر ما را براى شما قرار داده، در محضر شما هستم. على جان! اگر به من دستور دهید که تمام کوه ها را جا به جا کنم و من چنین قدرتى داشته باشم، و امر کنید آب تمام دریاها را بکشم و من از عهده چنین کارى برآیم، و اگر به من بفرمایید تمام عمرم شمشیر به دست با دشمنان تو بجنگم، هنوز نتوانسته ام حق تو را ادا کنم، حق تو بر من از این عظیم تر است. امیرالمؤمنین(علیه السلام) خوشحال شده، براى او دعا کرد و فرمود: «اى کاش صد نفر مانند تو در میان مسلمان ها وجود داشت.»   فقط تعداد معدودى همانند این گل ها و با چنین درجه اى از ایمان بودند. معاویه این دو بزرگوار، یعنى حجر بن عدى و عمرو بن حمق را در کمال بى رحمى، با تمام عواقبى که براى او داشت، به قتل رساند. کشتن این افراد براى او گران تمام مى‌شد، او نمى‌خواست در بین مسلمان ها بدنام شود، ولى چاره دیگرى ندید. هنگامى که دید آن ها به هیچ قیمتى تسلیم نمى‌شوند و نمى‌توان ایشان را ساکت و آرام کرد، و ممکن نیست آن ها را تطمیع کند، دستور قتل آنان را داد. دو نفر دیگر از حواریون على(علیه السلام) یعنى رشید هَجرى و میثم تمار باقى مانده بودند. هنگامى که معاویه در شام از دنیا رفت میثم تمار به دوستانش خبر داد و گفت: طوفانى برپا شده و من احساس مى‌کنم معاویه در شام از دنیا رفت؛ افرادى که میثم را مى‌شناختند، متوجه بودند که او نسنجیده سخن نمى‌گوید. بعد از چندى عبید الله بن زیاد حاکم کوفه شد و داستان معروفى که در مورد ماجراى میثم شنیده اید واقع شد؛ میثم به کار خود مشغول بود، فضائل على(علیه السلام) را مى‌گفت و مردم را به پیروى از خاندان پیامبر(صلى الله علیه وآله)دعوت مى‌کرد. عبید الله هر چه تلاش کرد میثم را آرام کند، موفق نشد. در ایامى که چند روز به ورود حسین بن على(علیه السلام) به عراق مانده بود، همان زمانى که مسلم در کوفه بود و عبید الله بن زیاد در صدد کشتن او بود، نقل شده روزى میثم سوار اسبى، و حبیب بن مظاهر هم سوار اسبى دیگر بود؛ این دو به همدیگر رسیدند، به حدى به هم نزدیک شدند که گردن اسب ها با هم تماس گرفت، هنگامى که کاملا به هم نزدیک شدند، در گوشى با یکدیگر صحبت و شوخى مى‌کردند ـ شوخى هاى آن ها هم از این قبیل بود ـ میثم به حبیب بن مظاهر گفت: من مرد سرخ مویى که دو گیسو از دو طرف سر او آویزان است سراغ دارم، که چند صباحى دیگر براى یارى پسر پیامبر خود کشته مى‌شود. منظور او حبیب بود و به خود او خبر مى‌داد. حبیب هم گفت: من هم مرد اصلعى را مى‌شناسم که موهاى جلوى سرش ریخته و شکمش مقدارى برآمده، او را بر چوبى از نخله خرما به دار زده، روز بعد لجامى به دهانش مى‌زنند تا دیگر نتواند سخن بگوید، و بعد زبانش را بریده پس از آن در روز سوم نیزه اى به شکمش مى‌زنند. این دو بزرگوار با هم صحبت مى‌کردند، یکى خبر از آینده دیگرى و او خبر از آینده اولى مى‌داد. شوخى هاى آن ها نیز همین گونه بود. یکى از دوستان ایشان گفته هایشان را شنید و نزد رُشید هَجرى رفته، و گفت: من امروز چنین ماجرایى را دیدم، میثم این گونه در مورد حبیب بن مظاهر مى‌گفت که مرد سرخ مویى را مى‌شناسم که دو گیسو از دو طرف سر او آویزان است و قرار است به زودى در راه حمایت از پسر پیامبر(صلى الله علیه وآله)به شهادت برسد. رشید گفت: خداوند میثم را رحمت کند، یک کلمه را نگفت، و آن کلمه این است که بعد سر او را براى حاکم مى‌فرستند و صد درهم بر جایزه کسى که سر او را مى‌آورد، افزوده مى‌شود.  على(علیه السلام) چنین افرادى تربیت کرده بود. سرانجام عبید الله بن زیاد، میثم تمار و رشید را به شهادت رساند. چرا؟ چون این دو نفر حاضر نبودند تسلیم شوند. *جناب استاد! اینکه یاران علی (ع) در حال امر به معروف و نهی از منکر بودند،قابل فهم است اما این امر به معروف و نهی از منکر تا مرزِ کشته شدن؟آیا نباید تقیه می نمودند؟ برخی جریان های مذهبی مثل انجمن حجتیه با استناد به «مسئله تقیه» معتقد بودند که نباید جلوی گلوله های رژیم ظالم شاه رفت. لطفا این موضوع را نیز توضیح دهید. مورخان و محدثان از میثم تمار نقل کرده اند و شاید روایات متعددى در این زمینه داشته باشیم که، امیرالمؤمنین(علیه السلام) به میثم فرمود: چگونه است حال تو آن هنگامى که تو را بر چوبه اى از نخل به دار بیاویزند، زبان تو را ببرند و بعد نیزه به شکم تو بزنند؟ میثم از حضرت(علیه السلام) سؤال کرد که آیا در آن حال من مسلمان هستم؟ حضرت(علیه السلام) فرمود: آرى. میثم جواب داد: خوشحال مى‌شوم. على(علیه السلام) باز فرمود: پس بدان که تو را به تبرّى جستن از من دعوت مى‌کنند، تا بگویى من از على(علیه السلام) بیزار هستم. آیا این کار را خواهى کرد؟ فرمود: به خدا قسم تا زمانى که نفس داشته باشم این کار را نخواهم کرد. پس على(علیه السلام) به او این گونه بشارت داد که بدان در بهشت با من خواهى بود.  گلایه اى که قصد دارم از دوستان هم لباسى خودم بکنم این است که، ما باید در مورد این مسائل بیش تر کار کنیم، تا بتوانیم بگوییم در چه مواردى و چه زمانى به خاطر تقیه تبرى از امام معصوم(علیه السلام) جائز است؟ ارتکاب کدام یک از محرمات و در چه مواردى به واسطه تقیه جایز است؟ آیا مواردى هست که تقیه نتواند جلوى انجام تکلیف را بگیرد یا نه؟ اگر هست در چه مواردى است؟ و سرانجام، بزرگانى که در نهایت مرتبه تقوا و تالى تلو مقام عصمت بودند و علم بلایا و منایا داشتند بر اساس چه دلیلى حاضر نشدند از على(علیه السلام) تبرى بجویند تا جان خودشان را حفظ کنند؟ مگر نه این که اگر این بزرگواران زنده مى‌ماندند، مى‌توانستند زمان بیش ترى را براى تعلیم معارف به مردم صرف کنند؟ و مگر نه این که با کشته شدن امکان انجام وظیفه تعلیم از ایشان سلب مى‌شد؟ مناسب بود حداقل تقیه مى‌کردند؛ چرا این بزرگان تقیه نکردند؟ دلیل شرعى آن ها چه بود؟ آیا از مسئله تقیه اطلاع نداشتند؟ چرا على(علیه السلام) هنگامى که از آینده آن ها خبر مى‌داد، به ایشان نفرمود وقتى که شما را وادار به تبرّى از ما کردند، این کار را انجام دهید! تا جان شما محفوظ باشد. متأسفانه، ما در مورد این مسائل کم تر کار کرده ایم. کسى که شاید بهترین کار را در این زمینه انجام داد، حضرت امام(قدس سره) بود. اولین فتواى صریح ایشان این بود که تقیه در مورد امور مهم حرام است، و لو بلغ ما بلغ.۲ دیگران چنین فتوایى را نمى‌دادند، چون تحقیق نکرده بودند، و جرأت نمى‌کردند که چنین فتوایى بدهند، چون در این زمینه کم کار شده بود. تنها امام(قدس سره) چنین شهامتى داشت، هم تحقیق کرده بود و هم این شهامت را داشت که علناً بگوید: ولو جان شما در خطر باشد، حتى اگر صدها و هزاران نفر کشته شوند،باید نظام اسلامى برقرار باشد. باید کسانى که در صدد از بین بردن اسلام، عقاید اسلام و ارزش هاى اسلامى هستند، از بین بروند و تقیه در این مسأله حرام است، و لو بلغ ما بلغ. این گفتار امام رحمه الله علیه بود، اما ما شاگردهاى ایشان، البته اگر این لیاقت را داشته باشیم که خود را شاگرد امام(قدس سره) بدانیم، ما کوتاهى کردیم و راه او را درست دنبال نکردیم. باید مبانى فقهى این مسأله را درست تبیین کنیم، تا مشخص شود در چه مواردى تقیه جایز و در چه مواردى واجب است. آیا مواردى هست که تقیه جایز ولى ترک آن ارجح باشد؟ کم و بیش این سؤال ها مطرح شده است، ولى عرض بنده این است که تحقیقاتى از این قبیل گسترش پیدا کند و این معارف در دسترس همه مردم قرار گیرد. مگر این ها احکام دین نیست؟ و مگر در این زمان ما به این احکام محتاج نیستیم؟ آیا اطمینان داریم دیگر به این احکام احتیاج نخواهیم داشت؟ اگر ما این احکام را درست تبیین نکنیم، شیاطین تساهل و تسامح را مطرح مى‌کنند و آن را به پاى اسلام مى‌گذارند؛ و با این کار خود، غیرت را از مسلمان ها مى‌گیرند، و این شک و شبهه را در مسلمانها ایجاد مى‌کنند که چون اسم نظام، نظام اسلامى است، پس باید تسلیم همه چیز آن بود.هنگامى که على(علیه السلام) در رأس حکومت بود، اگر والى او خطا مى‌کرد، مردم نزد حضرت امیر(علیه السلام) مى‌آمدند و اعتراض مى‌کردند. احتمالا این ماجرا را شنیده اید که روزى على(علیه السلام) مشغول نماز بود، اقامه نماز را گفته بود و مى‌خواست تکبیر بگوید؛ در همین حال، زنى که از راه دورى آمده بود گفت: یا على! من با شما کارى دارم. حضرت تکبیر نماز را نگفت، و فرمود: بگو چه کار دارى؟ گفت: والى اى که براى شهر ما فرستادى به ما ظلم مى‌کند. اشک از چشمان على(علیه السلام) جارى شد. همان لحظه گفت: خدایا تو مى‌دانى من راضى نبودم به این مردم ظلم کند؛ و امر کرد قلم و کاغذ آوردند و حکم عزل آن والى را نوشت.

ثبت نام در مجمع

برچسب ها :

ناموجود
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

مساجد