مبارز انقلابی؛ از کلاس درس تا جبهههای جنگ
به گزارش مجمع رهروان امر به معروف ونهی از منکر استان اصفهان به نقل از شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از پایگاه خبری شازند ما؛ شهید «ناصر بختیاری» سال ۱۳۳۶ در خانوادهای مذهبی در شهرستان شازند متولد شد. بخشی از تحصیل خود را در این شهر گذراند و پس از گذشت هشت سال تحصیل پر
به گزارش مجمع رهروان امر به معروف ونهی از منکر استان اصفهان به نقل از شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از پایگاه خبری شازند ما؛ شهید «ناصر بختیاری» سال ۱۳۳۶ در خانوادهای مذهبی در شهرستان شازند متولد شد. بخشی از تحصیل خود را در این شهر گذراند و پس از گذشت هشت سال تحصیل پر تلاش، برای ادامه تحصیل به اراک آمد.
مشکلات اقتصادی و تنگناهای زندگی او را بر آن داشت تا روزها به کار کردن و شبها در کلاس درس حاضر شود. در دوران تحصیل عدم رعایت مسائل اخلاقی و بیحجابی تعدادی از معلمان او را آزار می داد تا جایی که درصدد برآمد با آن به ستیز برخیزد. فعالیت هایی را در این زمینه شروع کرد و با تهیه کتاب و سخنرانیهای مذهبی، خط فکری و مبارزاتی خود را پیدا کرد.
این دوران همزمان با اوج گیری تظاهرات و مبارزات مردم ایران بر علیه رژیم شهید بختیاری به همراه دوستان خود با آتش زدن مشروب فروشی ها و شرکت فعال در مبارزات، با مردم همراه شد؛ مبارزات او علیه رژیم مستبد طاغوت ماموران ساواک را بر آن داشت تا به عنوان فردی که اقدامات خرابکارانه علیه رژیم انجام میدهد، تحت تعقیب قرار گیرد و او به ناچار شبانه با سختیهای فراوان، خود را به تهران رساند و فعالیتهای مبارزاتی خود را در این شهر ادامه داد.
خاطراتی از زبان دوستان سردار شهید ناصر بختیاری در خصوص رشادتها و دلاورمردیهای این شهید در دوران انقلاب اسلامی را ادامه می خوانید.
توجه به خدا و اخلاص در عمل
تصمیم گرفتیم نمایشگاهی از عکس های حضرت امام(ره) در مسجد جامع شازند برپا کنیم، اما عکسهای کمی از ایشان در شهر وجود داشت. با توجه به شجاعت و زیرکی شهید بختیاری، از بین دوستان، وی مامور شد عکس های حضرت امام را از قم بیاورد، خلاصه جاده کنترل می شد مامورها همه جا بودند و آن روزها دل شیر می خواست که از این کارها انجام دهد.
فکر می کردیم عکس ها را رایگان به ما می دهند تا نمایشگاه برپا کنیم، اما پول عکس ها را گرفته بودند؛ ناصر بعد از رفتن به قم و تحویل گرفتن عکس ها، آنها را به صورت دسته بندی شده، با عقل خودش داخل چند تا گونی گذاشته بود و بعد از حمل با یک چرخ دستی به جایگاه اتوبوسها، به راننده گفته بود این گونی ها را به اراک برسانید راننده هم نپرسیده بود که داخل این گونی ها چیست؟ به شاگردش گقته بود بزن صندوق بغل و در جا هم کرایه را گرفته بود! بعد از تکمیل مسافرها و طی مسیر ۳۰ الی ۴۰ کیلومتری در بین راه مامورها جلو اتوبوس را گرفته بودند اول داخل اتوبوس توسط مامورها بررسی شده بود و همزمان هم صندوق های بغل اتوبوس توسط ماموران دیگری کنترل شده بود.
ناصر می گفت؛ «در یک لحظه ترسیدم اما بلافاصله با توکل به خدا و یاد او آرام گرفتم و انگار نه انگار اتفاقی خواهد افتاد و آرام روی صندلی نشسته بودم گویا چیزی به من می گفت مشکلی پیش نمی آید؛ اما اگر گیر می افتادم معلوم نبود کجا می رفتم، خلاصه کوچکترین ترس و واهمه ای از خود بروز ندادم .»
مامور بازرسی به گونی ها نگاه می کرد و فکر می کرد داخل گونی ها کله قند است و به همین خاطر نظرش را جلب نکرد! اتوبوس به راه خودش تا اراک ادامه داد بعد هم با وانت به شازند آمدم . اولین عکس هایی که به صورت رنگی و زیبا در سطح شهر توسط ما پخش شد توسط ناصر بختیاری از قم حمل شد و به قدری تعداد عکسها زیاد و با برکت بود که تقریبا تمام دوستان حتی روستاها هم عکس فرستاده بودیم.
راوی سیدمهدی هاشمی از دوستان سردار شهید ناصر بختیاری
فصل جوانی و قبل انقلاب
در سال های ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۷ یعنی دوران قبل از انقلاب یا نزدیکی های انقلاب من و ناصر دوران مدرسه را پشت سر میگذراندیم؛ اسم مدرسه ما آن زمان «محمدرضا شاه» بود که اکنون به مدرسه شهید مطهری تغییر نام داد.
از آنجایی که دبیران ششم تا هشتم ما خانم بودند و از نظر بحث حجاب اعتقاد قوی در ظاهر آنان دیده نمی شد؛ وقتی وارد کلاس میشدند ناصر خیلی معذب و ناراحت بود و حتی چهره اش را طوری خشمگین نشان می داد و رفتار میکرد تا آنان نیز بفهمند ناصر از چه چیزی رنج می برد اما این رفتارها اثربخش نبود و ناصر به من گفت؛ «دیگر نمی توانم این وضع را تحمل کنم. با آنان برخورد میکنم که چرا با بدون رعایت حجاب وارد مدرسه می شوند و به ما درس می دهند.»
یک روز سر کلاس، ناصر به یکی از دبیرهایمان گفت؛ «خانم لطفا حجابتان را رعایت کنید، حضور در کلاس درس با این وضعیت نادرست است». پس از امر به معروف و نهی از منکرش با برخورد تند دبیرمان مواجه شد و به دفتر احضار شد و به خاطر این کارش از مدیر مدرسه کتک خورده بود. ولی ناصر دست از تلاش برنداشت و امر به معروف و نهی از منکرش را ادامه می داد و هر بار هم با تندی معلم هایمان مواجه می شد.
دوران راهنمایی را با سختی های فراوان پشت سر گذراندیم و وارد دوران نهم تا دوازدهم شدیم. پس از بررسی هایی که کردیم متوجه شدیم معلمهایمان مرد هستند و خیلی خوشحال شدیم و این نقطه امید و پشتکار ما شد برای بیشتر درس خواندن. ولی متاسفانه معلم هایمان یکی پس از دیگری مشروب خور بودند و با حالت مستی وارد کلاس هایمان می شدند و این رفتار ناشایست دبیران، ما را رنجور خاطر میکرد تا جایی که با ناصر تصمیم گرفتیم با آنها برخورد کنیم .
روزی که یکی از معلمان با حالت مستی وارد کلاس درس شد، ناصر با آن صدای رسایش و شجاعتی که داشت از سر میز بلند شد و گفت؛ «این رفتار و حرکات شما بی بند و باری اخلاقی است و نباید این کار را انجام دهید» و دبیرمان این حرکت ناصر را به دفتر مدرسه ارجاع داد.
مدیر مدرسه به کلاس آمد و ناصر را دید و جلو همه بچه ها از او پرسید که آیا تو این حرفها رو زدی…؟
مدیر توقع داشت ناصر بترسد و حرفش را نزند ولی برخلاف توقع وی ناصر نسبت به گذشته شجاعتر و جسورانه تر بین تمام بچه ها، گفت؛ «بله شماها با این رفتار ناشایست نباید به مدرسه بیایید زیرا این رفتار شما بی بند و باری اخلاقی است و شراب خوردن حرام است» ولی این حرف ناصر همانا و مواجه شدن با سیلی مدیر مدرسه در بین تمام بچه ها همانا و همه بچه ها جای سرخ سیلی را بر گونه های ناصر دیدن و ترسی در وجودشان رفت.

ولی ناصر خیلی محکم ایستاد و مصمم تر از پیش کارش را انجام میداد و دست از امر به معروف و نهی از منکر بر نمیداشت. ناصر پیشتاز در هر فعالیت انقلابی بود تا اینکه روزی ناصر پیش من آمد و گفت؛ «می خواهد مشروب فروشی های و مراکز فحشای شهر را آتش بزند و دیگر نمی تواند این رفتارها را تحمل کند.» در همین حال و هوا بودیم که به فکر جمع کردن نیرو افتادیم که چطور این نقشه ها را عملی کنیم و خدا را شکر توانستیم با شهید رحیم آنجفی که از دبیران خوب مدرسه بود و چند تن از دانش آموزان دیگر که بعدها در مناطق جنگی شهید شدند این کار را عملی کنیم .
سرانجام با تلاش بسیار به رهبری ناصر توانستیم مشروب فروشی اراک و شازند و سینما قصر طلایی اراک را آتش بزنیم و پس از آتش زدن با تیراندازی پاسبانهای شهربانی مواجه شدیم و همه از کوچه پشتی سینما قصر فرار کردیم. ناصر به دلیل اوضاع و شرایط بد و خفقان شهر به زادگاهش شازند فرار کرد.
از آنجایی که ساواک او را تعقیب میکرد ناصر شبانه به بهانه رفتن به خانه دایی اش به تهران فرار کرد و پس از دو هفته اوضاع مساعد شد و قوی تر و مصمم تر کارهای انقلابیش را دنبال کرد .
تا آنکه در اواخر سال ۱۳۵۶ و اوایل ۱۳۵۷ یعنی دو الی سه روز پس از شهادت شهید ادبجو به اراک برگشت این در حالی بود که نوزده سال بیشتر نداشت و توانست حدود بیست الی سی نفر را به رهبری خودش در میدان ارگ اراک جمع کند و با سر دادن شعارهایی چون (( خمینی عزیزم بگو تا خون بریزم )) و ((صلوات بر محمد(ص) درود بر خمینی)) و (( زنده و جاوید باد یاد شهیدان ما)) حرکتی را علیه رژیم ساماندهی کند که در این تظاهرات نیز باز هم مورد حمله ماموران قرار گرفتیم و تعدادی از تظاهرات کنندگان به درجه رفیع شهادت نایل آمدند.
و پس از این همه مبارزات ناصر دست از تلاشهایش بر نداشت و روز به روز فعالیتهای انقلابی خود را با قوت بیشتر دنبال می کرد؛ اعلامیه های امام (ره) را در مدرسه در بین بچه ها پخش می کرد و تبلیغات عکس امام (ره) را در مساجد و مدرسه انجام و توزیع می کرد این تلاشها و روحیه انقلابی اش ادامه داشت تا آنکه دربهمن ۱۳۵۷ انقلاب پیروز شد و امام آمد.
این روحیه ستیزه جویی و انقلابی ناصر نقطه آغازی شد برای مبارزات دیگرش در جنگ حق علیه باطل و لبیک به ندای امام عزیزمان.
راوی سردار غیاثیراد از دوستان و همرزمان شهید ناصر بختیاری
برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰