جامعه مهاجرت به روستا را پسرفت تلقی میکند
سرویس سبک زندگی فردا؛ محدثه انسینژاد: آنچه همیشه درباره زندگی در روستا شنیدهام، امکانات کم و مهاجرت از روستا به شهر بوده است، اما فاطمه صالحی و همسرش مجتبی صلاحی این معادله را به هم زدهاند و از شهر به روستا مهاجرت کردند. صالحی که متولد سال ۱۳۷۲ است و صاحب دو فرزند در کنار
سرویس سبک زندگی فردا؛ محدثه انسینژاد: آنچه همیشه درباره زندگی در روستا شنیدهام، امکانات کم و مهاجرت از روستا به شهر بوده است، اما فاطمه صالحی و همسرش مجتبی صلاحی این معادله را به هم زدهاند و از شهر به روستا مهاجرت کردند. صالحی که متولد سال ۱۳۷۲ است و صاحب دو فرزند در کنار وظایف مادری و همسری به فعالیتهای هنری هم مشغول است. او و همسرش نه تنها تصمیم گرفتند برای همیشه در روستا زندگی کنند، بلکه میخواهند در آنجا کارآفرینی هم کنند. این در شرایطی است که بسیاری از اطرافیانشان خواستند آنها را از این کار منصرف کنند. صالحی علاوه بر تمام اینها صاحب یکی از صفحههای پر مخاطب اینستاگرام هم هست. او تلاش میکند در صفحهاش سبک زندگی سادهاش را ترویج دهد. در ادامه گفتوگوی خواندنی فردا را با این مادر دهه هفتادی که به قول خودش با افتخار دهاتی است، بخوانید.
۱۶ ساله بودم که ازدواج کردیم
صالحی درباره ماجرای آشنایی و ازدواج با همسرش میگوید: «ازدواج ما فامیلی بود، من با همسرم دخترخاله و پسرخاله بودیم. بعد از دو بار خواستگاری با هم ازدواج کردیم. البته من و همسرم به همدیگر علاقهمند بودیم، اما در زمان خواستگاری این مساله را بیان نکردیم چون خجالت میکشیدیم (میخندد) در نهایت یک عروسی ساده گرفتیم و زندگی مشترکمان را آغاز کردیم. هفده ساله بودم که پسرم به دنیا آمد و دو سال و نیم بعدش دخترم به دنیا آمد. بعد از ازدواج دوست داشتم درسم را ادامه دهم. حتی پیگیری هم کردم و دو سال در مدرسه بزرگسالان درس خواندم اما در همین حین ما رستوران زدیم و من کمک همسرم بودم و بارداری اولم باعث شد که نتوانم ادامه تحصیل بدهم. در حال حاضر هم چون فرزندانم هنوز سنشان کم است، میخواهم فعلا در کنارشان بمانم، اما تصمیم دارم که برای ادامه تحصیل اقدام کنم.»
همیشه حواسم هست که فعالیتهای هنریم لطمهای به خانوادهام نزند
او درباره فعالیت هنریای که تا به حال انجام داده، میگوید: «من تجربه خیلی از کارهای هنری دارم؛ مثلا مدتی تاج و دسته گل عروس درست میکردم. ولی چون بازار فروش خوبی نداشتم، دیگر ادامه ندادم. مدتی عم عروسک بافی کردم که در این کار موفق بودم. علاوه بر این کارهایی مثل سوزن دوزی، قلاب بافی و پرته دوزی که متعلق به کرمان است را هم انجام میدهم و بعد از آن کارهایم را به صورت اینترنتی به فروش میرسانم. این کارها را در اوقات فراغتم انجام میدهم که بتوانم به کار خانه و بچهها هم رسیدگی کنم. مثلا اگر چند سفارش پشت سر هم داشته باشم، اصلا قبول نمیکنم. برایم مهم است که کارهای هنریم لطمهای به زندگیم نزند. درآمد کارهایم در حد پول توجیبی خودم است، چون این کارها را بیشتر برای دلم میکنم.»
وقتی همسرم از ناحیه کمر آسیب دید، فشار روحی زیادی را تحمل کردم
این مادر دهه هفتادی درباره روزهای سخت زندگیشان میگوید: «ما تازه به روستا آمدیم و همسرم حدود دو سال و نیم پیش از روی چهارپایه افتادند و مهره کمرشان آسیب دید. ما یک سال درگیر بیماریشان بودیم و کار کردن برایشان سخت شده بود. همسرم ابتدا رستوران داشت، دختر و پسرم خیلی کوچک بودند و در آن موقع کارهای رستوران را من انجام میدادم. آن روزها فشار روحی زیادی را تحمل میکردم. به مرور تصمیم گرفتیم، رستورانمان را بفروشیم و در روستا مغازه صنایع دستی باز کنیم.»
اوایل ازدواجم در کنار همسرم و در رستوران هم گارسون بودم و هم صندوق دار!
خانم صالحی درباره شروع کار رستوران با دستهای خالی میگوید: «ما روزهای خیلی سختی در زندگیمان داشتیم ولی اصلا درباره آنها در اینستاگرام صحبت نمیکنم. چون لازم است که ما خوبیها را گسترش دهیم و آه و ناله نکنیم. من و همسرم دو نفری با هم تصمیم گرفتیم که یک رستوران باز کنیم. ما با دست خالی شروع به کار کردیم، انقدر درآمدمان اندک بود که حتی نمیتوانستیم برای رستورانمان کارگر بگیریم. آن موقع من هفده سالم بود و اصلا آشپزی بلد نبودم. میشود گفت که همسرم در همان رستوران آشپزی را به من یاد داد. آشپزی همسرم فوقالعاده است و تا زمانی که رستوران داشتیم ایشان خودشان آشپزی میکردند. ما از صبح خیلی زود کارمان را شروع میکردیم، من در رستوران هم وظیفه صندوق دار را انجام میدادم و هم وظایف گارسون. من وقتی باردار هم بودم در رستوران کار میکردم، یعنی تا روز آخر بارداریم کار کردم. یک ماه در خانه استراحت کردم و بعد از آن با گهواره به سر کار رفتم. آن زمانها هم بچهداری میکردم و هم کار رستوران را انجام میدادم. به مرور کار رستوران رونق گرفت، بزرگتر شد و همسرم کارگر گرفتند، من به خانه برگشتم. کار رستوران درآمدش خوب است ولی مسئولیت زیادی دارد. بعد از آسیب دیدگی همسرم، روزهای سختی را گذاریم. اما حالا که به آن روزها فکر میکنم، میبینم در عین حال شیرین هم بوده است.»
به شدت از زندگیام راضی هستم و احساس خوشبختی میکنم
این مادر جوان درباره میزان رضایتاش از زندگی میگوید: «به شدت احساس رضایت و خوشبختی میکنم. روزهای سخت هم جزئی از زندگی هستند و روزی به پایان میرسند. معتقدم زندگی مثل چرخ و فلک میماند؛ گاهی در بالا قرار داریم و گاهی پایین. بعضی وقتها هم مسئول چرخ و فلک ترجیح میدهد که دکمه ایست را بزند ولی ما نباید ناامید شویم. در نهایت بالاخره حرکت میکنیم و در زندگی پیش میرویم.»
همیشه دوست داشتم در روستا زندگی کنم
او درباره علاقهاش به زندگی در روستا میگوید: «من از گذشته زندگی در روستا را خیلی دوست داشتم. ما همیشه به روستا سر میزدیم؛ چون پدر و مادر همسرم در حال حاضر ساکن روستا هستند یا مادربزرگم ساکن روستا بودند. بعد از بیماری همسرم دکترش گفت که به خاطر اعصاب همسرم هم ضعیف شده است. از طرفی ما وقتی به روستا میآمدیم، حال همسرم بهتر میشد. من زندگی در روستا را خیلی دوست دارم و انجام کارهای آن بسیار علاقهمندم، حتی اگر هیچ امکاناتی در روستا نباشد. گرچه در حال حاضر روستاها امکانات زیادی دارند؛ فقط اسم آنجا شهر است و اسم اینجا روستا.»
هر کس که در روستا ازدواج میکند به شهر مهاجرت میکند
صالحی درباره وضعیت فعلی ساکنان روستا می گوید: «ما در کوهپایه کرمان ساکن هستیم و قبلا در کرمان زندگی میکردیم. در روستا افرادی هستند ولی هر کس که اینجا ازدواج کند، نمیماند و به شهر میرود. یعنی کسانی که در روستا ساکن هستند، بیشتر افراد مسن و قدیمی هستند. خیلیها هم در اینجا خانه ویلا ساختند که فقط برای تعطیلات به اینجا میآیند. اطرافیان ما اصلا موافق آمدن ما به روستا نبودند، مخصوصا به من میگفتند که تو نمیتوانی در روستا زندگی کنی. آنها معتقد بودند که من بعد از دو هفته زندگی در روستا، خسته میشوم و آن را رها میکنم. اما در حال حاضر راضی شدند و خوشحالند. در حال حاضر بچهها خیلی از مهاجرت ما به روستا راضی هستند و اصلا حرف برگشت را نمیزنند. چون اینجا هوای خوب و فضای باز برای بازی دارد. فقط همسن و سالی برای بازی ندارند، چون ساکنان روستا اکثرا مسن هستند.»
در تحقیقاتی که کردیم متوجه شدیم مدرسه روستا بهتر از شهر است
این بانوی هنرمند درباره وضعیت امکانات روستایی که در آن ساکن شدهاند میگوید: «روستایی که ما در آن ساکن هستیم، خیلی محروم نیست. چون در حال حاضر بعضی روستاها هستند که گاز ندارند. اینجا گاز و جاده آسفالت دارد و مدرسه دخترانه هم تا دبیرستان دارد، مدرسه پسرانه هم تا راهنمایی دارد و قرار است دبیرستان هم بسازند. چون دانشآموزان پسر برای مقطع دبیرستان باید هر روز به شهر میرفتند و برمیگشتند. احتمالا دبیرستان هم تا سال دیگر بازگشایی میشود. تنها دغدغهام برای آمدن به روستا مدرسه بچهها بود. چون بعضی روستاها رسیدگی نمیکنند یا اینکه معلمها خیلی بچهها را تنبیه میکنند. اما در تحقیقاتی که ما از دانش آموزان داشتیم، فهمیدم که شرایط در اینجا مساعد است، حتی میشود گفت که بهتر هم هست. چون جمعیت کلاسها پایین است و میتوانند به بچهها بیشتر رسیدگی کنند. اینجا یک مرکز هم هست که سه روز در هفته دکتر به آن میآید.»
مخاطبان اینستاگرامم میگفتند بعدها از مهاجرت به روستا پشیمان میشوی
او که در اینستاگرام بسیار فعال است، درباره نظر مخاطبینش درباره مهاجرت به روستا میگوید: «وقتی در اینستاگرام پست میگذاشتم که قرار است به روستا برویم، خیلیها میگفتند که اشتباه میکنید و در روستا جای پیشرفت ندارید، بچهها اذیت میشوند و کارهای روستا سخت است. حالا هم که به روستا آمدیم اکثرا می گویند که در هیچ شرایطی حاضر به زندگی در روستا نیستند. چند نفری هم گفتند که ما در روستا خانه داریم ولی فقط در تعطیلات به آنجا میرویم. البته افرادی هم هستند که حسرت می خورند چرا چنین برای مهاجرت به روستا جرات ندارند. نزدیکترین دوستانم میگفتند، پشیمان میشوی ولی من از کودکی زندگی در روستا را دوست داشتم. یعنی اگر قرار باشد دو راه داشته باشم برای زندگی؛ بین یک زندگی مدرن و عالی و زندگی در روستا با امکانات ساده، من انتخابم همین زندگی ساده است. چون آرامشی که این زندگی به من میدهد، زندگی مدرن نمیدهد.»
بسیاری از مردم مهاجرت از شهر به روستا را نشانه پسرفت میدانند
صالحی درباره برنامههای آیندهشان برای کار در روستا میگوید: «در حال حاضر زندگی در روستا سختی آنچنانیای ندارد. مثلا روستاییها در قدیم با امکانات کمی زندگیمیکردند و آب و برق نداشتند. الان زندگی در روستا سختیای ندارد. اگر منظورشان از سختی رسیدگی به زمین و حیوانات است که این اصلا سختی محسوب نمیشود. قرار است که در چند سال آینده در روستا خانه بسازیم و در حال حاضر ساکن خانه مادربزرگم هستیم که به تازگی فوت شدهاند. میخواهیم در کنار ساخت خانه، چند مغازه هم بسازیم و دیگران را هم در کنار خودمان مشغول به کار کنیم. همسرم حتی به یکی از اقوام پیشنهاد دادند که به روستا بیایند و در یکی از این مغازهها مشغول به کار شوند، اما ایشان نظرشان منفی است. حرفشان این است که همه مردم از روستا به شهر میآیند، ما از شهر به روستا بیاییم؟ یعنی زندگی در روستا را نشانه پسرفت میدادند. اتفاقا اینجا جای خوبی برای پیشرفت دارد، حتی بیشتر از زندگی در شهر. تصمیم دارم برای برطرف شدن نیاز روزانهمان کشاورزی کنم. قرار است که به زودی چند گوسفند بخریم، مرغ و خروس هم داریم و از دیگر برنامههایم این است که پرورش بلدرچین راه بیندازم. یکی دیگر از تصمیماتم این است که در اینجا محصولات خانگی مثل ترشی و سبزی خشک درست کنم و به فروش برسانم.»
خانمی به من دایرکت دادند و گفتند که با دیدن زندگی ساده من در اینستاگرام از طلاق منصرف شدند
او درباره تاثیر حضورش در اینستاگرام می گوید: »یک روز خانمی در اینستاگرام به من دایرکت دادند و گفتند که ما قرار بود، طلاق بگیریم ولی از این کار منصرف شدم. ایشان گفتند که من قبلا همسرم را خیلی تحت فشار میگذاشتم که برایم این وسیله را بخر و فکر میکردم کسانی که در خانهشان وسایل لوکس و گران قیمت دارند، خوشبختیشان تکمیل است و فکر میکردم حالا که برایم این وسایل را نمیخرند، یعنی به من توجه ندارند. ایشان میگفتند که من فکر میکردم زندگی به داشتن وسایل لوکس و مسافرتهای آنچنانی است. من وقتی زندگی ساده شما را دیدم یا دیدم که در مسافرتهایتان در چادر میخوابید، دیدم میشود که به این صورت هم زندگی کرد. من پس از مدتی با همسرم صحبت کردم و از طلاق منصرف شدیم.»
اوایل وقتی از زندگی سادهام در اینستاگرام پست میگذاشتم، مسخرهام میکردند
این مادر دهه هفتادی درباره تصمیماش برای انتشار پستهایی از زندگی سادهاش میگوید: «من از ابتدا که صفحهام را در اینستاگرام ایجاد کردهام، فقط آموزش قلاب بافی داشتم و از زندگی شخصیام عکسی منتشر نمیکردم. اما به مرور که دیدم در صفحات دیگر از خانههای مجللشان عکس میگذارند و درباره هر وسیلهای توضیح میدهند که آن را از کجا خریدهاند، وقتی کامنتهای زیر این پستها را میخواندم، میدیدم که همه با ناراحتی، حسرت چنین زندگیای را میخورند و معتقد بودند که اگر پول باشد، خوشبختی هست و اگر نباشد بدختی. به یکباره تصمیم گرفتم که سبک زندگی خودم را به دیگران نشان بدهم. من میدانستم که خیلیها زندگی سادهای دارند و خجالت میکشند که از خانهشان عکس بگذارند. خواستم زندگی سادهام را به دیگران نشان بدهم. گرچه میدانم سادهتر از زندگی ما هم وجود دارد. خواستم بگویم خوشبختی به داشتن خانههای لوکس و زندگی آنچنانی نیست. اوایل که این پستها را منتشر میکردم، خیلیها مسخرهام میکردند. من به جای اینکه منصرف شوم، بیشتر ترغیب میشدم که به این مسیر ادامه دهم. اما به مرور مخاطبانمان زیاد شد و خیلیها برایم پیام گذاشتند که ما از زندگی ناامید شده بودیم، وقتی خانههای لوکس را میدیدیم، میگفتیم که ما از زندگی خیلی عقب ماندهایم. یعنی ناخوداگاه روی آنها تاثیر منفی گذاشته بودند و باعث زیاد شدن افسردگی شده بودند. حالا ولی هم مخاطبانم زیاد شدهاند و هم اینکه افراد زیادی هستند که باطن زندگیشان را نشان میدهند و ظاهرسازی را کنار گذاشتهاند.»
استقبال مردم از صنایع دستی در روستا نسبت به شهر دو برابر است
او درباره ایده باز کردن مغازه صانیع دستی میگوید: «ما چند ماه مغازه صنایع دستیمان در شهر بود. ایده باز کردن مغازه صنایع دستی هم زمانی به ذهنمان رسید که با همسرم ایرانگردی میکردیم. وقتی ما به لاله جین رفتیم، به چند مغازه سفال فروشی سر زدیم و همان جا بود که همسرم عاشق این کار شد و تصمیم گرفت مغازه صنایع دستی باز کند. بعد از مشورت با چند تولیدی و مهاجرت به روستا تصمیم گرفتیم که مغازه صنایع دستی را در روستا ایجاد کنیم. وقتی ما این مغازه را در شهر داشتیم، مردم استقبالی نمیکردند. اما معمولا وقتی ما به مسافرت میرویم، دوست داریم برای خودمان سوغاتی بخریم. به همین دلیل مشتریها در روزهای تعطیل از ما بسیار خرید میکنند. یعنی استقبال نسبت به شهر بهتر است. علاوه بر این من کارهای دستی خودم را هم برای فروش گذاشتم و وسایل گردشگری هم به مغازهمان اضافه کردیم.»
برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰