رابطه نامشروع به امید ازدواج
دختر ۲۵ سالهای به همراه مادرش وارد کلانتری شد تا راز ارتباط مخفیانه با صاحبکارش را فاش کند. او در تشریح ماجرای آشنایی خود با مرد ۴۸ ساله به مشاور مددکار اجتماعی کلانتری مشهد گفت: دختر نوجوانی بودم که پدر و مادرم به دلیل اختلافات شدید خانوادگی از یکدیگر جدا شدند. آن زمان من
دختر ۲۵ سالهای به همراه مادرش وارد کلانتری شد تا راز ارتباط مخفیانه با صاحبکارش را فاش کند. او در تشریح ماجرای آشنایی خود با مرد ۴۸ ساله به مشاور مددکار اجتماعی کلانتری مشهد گفت: دختر نوجوانی بودم که پدر و مادرم به دلیل اختلافات شدید خانوادگی از یکدیگر جدا شدند. آن زمان من به مادرم وابستگی شدیدی داشتم به همین علت هم زندگی در کنار مادرم را انتخاب کردم. از سوی دیگر هم نزد مادرم آزادیهای بیشتری داشتم و میتوانستم آزادانه با دوستانم رفت و آمد کنم. اگرچه در یک خانواده متوسط بزرگ شده بودم، اما باز هم از نظر مالی مشکلی نداشتم و با دوستانم به تفریح و خوشگذرانی میپرداختم و در پارتیها و مهمانیهای خاص شرکت میکردم.
علاقه زیادی به عکاسی داشتم و همواره سعی میکردم عکسهای حرفهای از سوژههای خاص تهیه کنم. به همین دلیل در بین دوستانم به عکاس باشی معروف بودم. وقتی تحصیلاتم در مقطع متوسطه به پایان رسید در کلاسهای آموزشی عکاسی شرکت کردم و پس از آن تصمیم گرفتم به صورت تجربی وارد بازار کار شوم. این بود که در یکی از عکاسیهای مشهدکه صاحب نام و نشانی بود مشغول به کار شدم. صاحبکارم مردی میان سال و دارای همسر و فرزند بود. او در همان روزهای اول آغاز به کارم در عکاسی چنین وانمود میکرد که به من علاقهمند شده است.
من هم که به اشتباه تصور میکردم اگر با او ازدواج کنم آینده بهتری خواهم داشت به درخواستهای او برای داشتن یک رابطه پنهانی پاسخ مثبت دادم. از آن روز به بعد ارتباطهای من در حالی آغاز شد که صاحبکارم به من قول داد همسرش را طلاق دهد و با من ازدواج کند. با این چرب زبانیها و نیرنگهای صاحبکارم هر روز بیشتر از گذشته به او وابسته میشدم و به امید این که روزی لباس عروسی بپوشم به همه خواستههای شرم آورش تن میدادم تا این که دیگر از این شرایط خسته شدم، اما از سوی دیگر نیز طوری به او علاقهمند بودم که میترسیدم اعتراض کنم.
خلاصه بیشتر از یک سال و نیم از این ماجرا گذشت، ولی او به قول و قرارهایش عمل نکرد. به همین دلیل من هر روز با وجدانم درگیر بودم و نمیخواستم به این رابطه عاطفی ادامه بدهم. با وجود این وقتی موضوع ازدواج را با صاحبکارم در میان گذاشتم او خیلی راحت گفت: هیچ گاه به ازدواج با او فکر نکنم از سوی دیگر هم مرا تهدید میکند که اگر با کس دیگری ازدواج کنم مرا نقص عضو میکند. آن جا بود که فهمیدم به عشقی سراب گونه دل بسته ام، اما باز هم میترسیدم او انتقام سختی از من بگیرد. به همین علت بهترین چاره را در آن دیدم که باز هم به مادرم تکیه کنم. این گونه بود که ماجرای ارتباطم را برای مادرم بازگو کردم و به کلانتری آمدیم. منبع : روزنامه خراسان
برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰