تاریخ انتشار : یکشنبه 8 بهمن 1396 - 8:22
کد خبر : 22329

شقایق شوهر داشت اما در دام چرب زبانی های متین افتاد و..!

شقایق شوهر داشت اما در دام چرب زبانی های متین افتاد و..!

 زن شوهر دار وقتی فریب پسر مغازه دار را خورد نمی دانست چه بلایی بر سرش خواهد آمد.فریب خوردم و با یک ندانم کاری بچگانه زندگی آرامم را نه تنها به نابودی کشاندم، بلکه به خاطر زیاده خواهی و هوسرانی های خودم، دخترم را که پاره تنم بود از دست دادم تا با جوان دیگری

 زن شوهر دار وقتی فریب پسر مغازه دار را خورد نمی دانست چه بلایی بر سرش خواهد آمد.فریب خوردم و با یک ندانم کاری بچگانه زندگی آرامم را نه تنها به نابودی کشاندم، بلکه به خاطر زیاده خواهی و هوسرانی های خودم، دخترم را که پاره تنم بود از دست دادم تا با جوان دیگری که ادعا می کرد مرا عاشقانه دوست دارد، ازدواج کنم، اما با این کار خودم را سیاه بخت کردم و زندگی ام را از دست دادم…
شقایق ۳۱ساله در حالی که گریه کنان عنوان می کرد اشتباه کردم، فریب خوردم و به راحتی در چنگ مردی روانی و خودخواه گرفتار شدم که جز کتک زدن من چیز دیگری نمی داند، به کارشناس اجتماعی کلانتری  گفت: ۱۷سال بیشتر نداشتم که به اصرار مادرم با مردی ازدواج کردم که ۱۵سال از من بزرگ تر بود. هوتن موقعیت اجتماعی خیلی خوبی داشت و مردی آرام و سر به زیر بود، اگرچه همواره سعی می کرد همه نوع امکانات رفاهی را برایم فراهم کند و رفتار محبت آمیزی نسبت به من داشت، ولی به خاطر اختلاف سنی زیاد هیچ گاه نمی توانست احساسات و عواطف مرا درک کند و به همین خاطر در بسیاری از مسائل خصوصی و خانوادگی با یکدیگر اختلاف داشتیم.من در آن سن و سال دوست داشتم لباس های مد روز بپوشم و آن طور که خودم دوست دارم آرایش کنم ولی هوتن کاملا مخالف این کارها بود و هیچ گاه نمی خواست مرا درک کند. به همین خاطر اصلا با هم تفاهم نداشتیم و من هیچ وقت عاشق او نشدم. ۱۳سال زندگی ما به همین ترتیب سپری شد تا این که روزی برای خرید وارد فروشگاهی شدم که فروشنده آن، جوانی حدود ۲۵ ساله بود. آن روز آن جوان به اندازه ای از زیبایی و رفتارم تعریف و تمجید کرد که متوجه گذر زمان نشدم. ۲ساعت بعد در حالی از «متین» خداحافظی کردم که ذهنم مدام درگیر تعریف های او بود، به طوری که حتی دخترم متوجه پریشانی روحی من شد. این گونه بود که اسیر هوسرانی خودم شدم و با متین ارتباط برقرار کردم. او هر روز مرا ستایش می کرد و من روابطم را با او نزدیک تر می کردم. این در حالی بود که هوتن به خاطر اعتمادی که به من داشت، هیچ گاه به رفت و آمدها و تلفن های من مشکوک نمی شد. تا این که متین از من خواست با او ازدواج کنم. او تک پسر خانواده اش بود و عنوان می کرد هیچ کس جرأت مخالفت با او برای ازدواج با مرا ندارد. چند روز بعد خیلی راحت به همسرم گفتم من طلاق می خواهم. او که از تعجب چشمانش گرد شده بود، ابتدا فکر کرد شوخی می کنم، اما وقتی فهمید موضوع جدی است، سوال کرد چرا طلاق می خواهی؟ من که نمی توانستم موضوع ارتباطم با متین را آشکار کنم، بهانه های واهی را مطرح کردم که خودم هم خنده ام گرفته بود. بالاخره به او گفتم مهریه، جهیزیه و حتی دخترم را به تو می بخشم و تنها طلاق می خواهم.هوتن که دیگر چاره ای نداشت، رضایت داد و من به امید یک زندگی رویایی به عقد رسمی متین درآمدم، اما همان روزهای اول به پوچ بودن همه حرف ها و وعده های متین پی بردم و فهمیدم او یک بیمار روانی و خودخواه است. دیگر از آن تعریف و تمجیدها خبری نبود وهیچ اعتمادی به من نداشت. او مدام مرا در خانه حبس می کند و کتکم می زند. دیشب وقتی عنوان کردم دلم برای دخترم تنگ شده است، آن قدر کتکم زد که بیهوش شدم. حالا فهمیدم که چه اشتباه بزرگی کرده ام و با دست خودم زندگی شیرینم را نابود کردم.حالا دیگر..
رکنا

ثبت نام در مجمع

برچسب ها :

ناموجود
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

مساجد