تاریخ انتشار : دوشنبه 29 آبان 1396 - 12:47
کد خبر : 17681

حقایقی تلخ درباره تولد کشور آمریکا

حقایقی تلخ درباره تولد کشور آمریکا

به گزارش مجمع رهروان امر به معروف ونهی از منکر استان اصفهان به نقل از مشرق، فهم بهتر تاریخ آمریکا، به خصوص در جهت به ثمر رسیدن تلاش های جاری برای  غلبه بر نژادپرستی سفیدپوستان، اهمیت خاصی دارد. حقیقت این است که ریشه های نژادپرستی بسیار دورتر و عمیق تر از آن می رود که

به گزارش مجمع رهروان امر به معروف ونهی از منکر استان اصفهان به نقل از مشرق، فهم بهتر تاریخ آمریکا، به خصوص در جهت به ثمر رسیدن تلاش های جاری برای  غلبه بر نژادپرستی سفیدپوستان، اهمیت خاصی دارد. حقیقت این است که ریشه های نژادپرستی بسیار دورتر و عمیق تر از آن می رود که اکثر سفیدپوستان حتی اندکی به فهم یا تصدیق آن نزدیک شده باشند.

خوشبختانه نسل جدیدی از محققان در حال انجام تحقیقات و قرار دادن دورنمایی در فراروی ما هستند، برای فهم آنچه به راستی رخ داده و نتیجتاً اینکه چرا نژادپرستی سفیدپوستان چنین غیرقابل تحمل شده است.

آنچه که اکثر ما درباره اعلامیه استقلال می دانیم، این و صرفا این است: «ما این سه حقیقت را واضح و مبرهن می دانیم، اینکه تمامی انسان ها برابر آفریده شده اند؛ اینکه  خالق آنها حقوق مشخص لاینفکی را به آنها اعطا کرده است؛ و اینکه حق زیستن، آزادی و دنبال کردن سعادت و شادکامی از جمله این حقوق است.»

اما جز این کلمات معروف، کلمات بسیار دیگری نیز در این اعلامیه وجود دارد. باید توجه بسیار زیادی به فهرستی طولانی از آلامی معطوف شود که پدران بنیان­گذار روا داشته اند. یکی از آنها این بوده که «انگلیسی ها  با «ساکنان مرزهای ما، سرخ­پوستان وحشی و بی رحم، تبانی کرده اند.» شکایت دیگری که در این اعلامیه درج نشده اما در یک مدرک ضمیمه آن یعنی قانون اساسی ویرجینیا آمده، این شکایت است که انگلیسی ها «کاکاسیاه های ما را تشویق به برداشتن اسلحه بر علیه ما می کنند.»

اولین بردگان در سال ۱۶۱۹ وارد جایی شدند که اکنون ایالات متحده آمریکا قرار دارد. تا اواخر سال های ۱۷۰۰، این بردگان یکی از اجزای اصلی اقتصاد و ملاحظات سیاسی که به کشمکش با انگلیس انجامید، قلمداد می شدند.

بنابراین همانطور که جرالد هورن مورخ در بازتفسیری رادیکال از  بناگذاشته شدن  ارکان کشور در کتاب بدعت گرایانه اش «ضد انقلاب سال ۱۷۷۶» می نویسد: «کنایه آمیز آنکه، بنیان­گذاران جمهوری  از سوی چپ، مرکزگرایان و راستگرایان، بابت  ایجاد اولین دولت آپارتاید مورد تجلیل و تحسین قرار گرفته ند.»

حقیقت آزارنده

حفاظت از برده داری و عداوت نسبت به بومیان آمریکایی، از آرمان های متعالی اشاعه داده شده از سوی پدران بنیانگذار، جدایی ناپذیر بودند. بله، یک درصدی های سال ۱۷۷۶ در پی «آزادی» خود از یوغ یک ارباب استعماری بودند. ولی به درستی درک می کردند که تاریخ ما این را روشن می سازد که «انقلاب» فی نفسه علیه استعمار نبود بلکه برای کنار زدن اربابانی که در انگلستان زندگی می کردند از راس هرم استعماری، و جایگزین کردن آنان با کسانی بود که در ویرجینیا، مریلند، نیویورک، کارولینای جنوبی، جورجیا و بقیه ۱۳ مستعمره زندگی می کردند.

برای شواهد بیشتر، نگاهی گذرا به تاریخ مدرن الزامی است. آیا ضد استعمار در هسته ژرف ترین ارزش های ما جای دارد؟ وقتی که ما چهارم جولای را گرامی می داریم، مثلا آیا دیگر تلاش های ضد استعماری نظیر آنچه را که ویتنامی ها علیه فرانسوی ها در پی جنگ جهانی دوم انجام دادند،  به رسمیت می شناسیم؟ البته که خیر.

وقتی هوشی مین  که اعلامیه استقلال ویتنام را بر اساس اعلامیه استقلال ما تهیه کرد، برای جلب کمک با هدف کنار انداختن  یوغ استعمار فرانسه به هری ترومن نزدیک شد، آنطور که معروف است، ترومن خود را به ناشنوایی زد. در واقع ایالات متحده به بزرگ ترین حامی فرانسه  تبدیل شد، تا جایی که به آنها پیشنهاد کرد از سلاح های اتمی علیه ویتنامی ها استفاده کنند. این امر با وجود این واقعیت صورت می گرفت که آمریکا بسیار تمایل داشت در کنار هوشی مین در جنگ جهانی دوم علیه ژاپنی ها بجنگد.

و همانطور که می دانیم، زمانی که ویتنامی ها فرانسه را شکست دادند و استقلال خود را به دست آوردند، آمریکا مستقیماً برای سرنگون کردن هوشی مین وارد جنگ شد و کشته ها و ویرانی های هنگفتی را برای ویتنام، لائوس و کامبوج به بار آورد. پیشینه آمریکا در حمایت از تلاش های ضد استعماری در آفریقا نیز بهتر از این نیست.

با استثنای احتمالی برخی مداخلات ناشی از ملاحظات ژئوسیاسی، ایالات متحده هرگز از یک تلاش ضد استعماری حمایت نکرده است، به جز تلاش خود آمریکا در ابتدای پیدایش آن. قطعا به همراه تثبیت اولیه دولت آپارتاید، انقلاب همچنین صحنه را برای دولت آماده کرد تا از برخی آرمان های محوری نظیر  دادگاه با حضور هیئت منصفه و آزادی جابه جایی، مطبوعات و بیان حمایت کند. به همین دلیل است که امروز این مقاله می تواند آزادانه منتشر شود. اما این امر تغییری در این واقعیت به وجود نمی آورد که مبارزه برای استقلال از انگلستان، مستقیماً به بنا گذاشته شدن یک خط مشی اساسی علیه استعمار نینجامیده است. بلکه این جنگی برای به دست گرفتن استعمار توسط خود مستعمره نشینان بود که خود را در گسترش نفوذ بی رحمانه اش به سمت غرب، به سمت کالیفرنیا، هاوایی، فیلیپین و ورای آن نشان داده است.

همانطور که رکسانا دونبار اوریتز نویسنده کتاب تحول ساز دیگری به نام «تاریخ مردمان بومی در ایالات متحده» در مقاله ای که اخیراً نوشته، توضیح می دهد: «سیاست ها و اقدامات آمریکا در ارتباط با مردم بومی، هر چند که غالبا ««نژادپرستانه» یا «تبعیض آمیز» توصیف می شود، ولی به ندرت به حقیقت آنها اشاره می کند: این که این سیاست ها به مثابه موارد کلاسیک امپریالیسم و شکل خاصی از استعمار، یعنی استعمار مستعمره نشینان بوده است. بسط سرزمینی ایالات متحده، اقدامی عامدانه و از روی هدف و از طرح های بنیان­گذاران کشور بود. زمین «مجانی» آهن­ربایی بود که مستعمره نشینان را به خود جذب می کرد. بعد از جنگ برای استقلال  و آغاز نگارش قانون اساسی آمریکا، کنگره قاره ای، «فرمان شمال غرب» را تهیه کرد. این اولین قانون جمهوری نوپا بود که انگیزه واقعی پشت تمایل نسبت به استقلال را فاش می کند. آنچه که این قانون در دورنمای خود داشت، بلعیدن قلمروی سرخ­پوستی تحت حفاظت انگلستان (اوهایو کانتری) در طرف دیگر  کشور بود که انگلستان با قانون سال ۱۷۶۳  خود، مستعمره نشینی را در آنجا غیرقانونی کرده بود.»

ردپای تمام این ها را در پرچم می توان گرفت. کنایه آمیز آنکه ستاره ها و نوارهای نقش بسته بر پرچم آمریکا، خود به خود می توانند بیش از تمام آنچه که در کتاب های درسی آموخته ایم، به ما بگویند. نوارها البته نشانگر ۱۳ مستعمره اولیه هستند. ستاره ها نیز نشانگر گسترش استعماری بی رحمانه  قلمرو ایالات متحده، خاصه تاراج هاوایی این پنجاهمین ایالت است که  نمونه ای خاص و اندوهبار در میان سایر موارد است.

این را نیز اشاره کنم که  سرود ملی نیز راز کوچک و کثیف خود را دارد. این سرود در دوران جنگ با انگلیس ها ساخته شد که به جنگ سال ۱۸۱۲ موسوم است، ولی امروزه عملا سومین بند آن خوانده نمی شود. آنطور که ند و کنستانتین سابلت در «ساحل بردگان آمریکا: تاریخ صنعت پرورش برده» توضیح می دهند، این کار دلیلی دارد. قسمت آخر این بند می گوید: «هیچ ملجائی نمی تواند مزد بگیر و برده را نجات دهد/ از وحشت فرار یا تاریکی گور/ و بیرق ستاره نشان در اهتزاز پیروزی/ پیش به سوی زمین رایگان و خانه شجاعان.»

فرانسیس اسکات کیو نویسنده شعر «بیرق ستاره نشان»، خود یک برده دار و نژادپرست سفیدپوست دوآتشه بوده است. اشاره به مزدبگیری و برده در اینجا به بردگان پیشین برمی گردد که در جبهه انگلستان می جنگیدند.

ولی آیا بیرق بهتری برای تکان دادن نداریم؟ فعلا که خیر.

پس بیایید وقتی از مه به وجود آمده از انفجار ترقه ها و آتش بازی ها و کباب پزی ها و درخشش قرمز رنگ راکت های  خودپرواز مخصوص جشن در چهارم جولای (روز ملی آمریکا)  بیرون آمدیم، اندک زمانی را نیز صرف اندیشیدن به این موضوعات کنیم. اگر به راستی ما «آزاد» هستیم. آیا آزادی مان به ما اجازه می دهد به گذشته برویم و شیطان های سه گانه نژادپرستی، ماده گرایی و نظامی گری را که مارتین لوترکینگ ما را به مواجهه به آنها خوانده، مورد کند و کاو قرار دهیم؟

منبع: نشریه راه رشد وابسته به ستاد امر به معروف و نهی از منکر شماره ۱۸۷

ثبت نام در مجمع

برچسب ها :

ناموجود
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

مساجد