تاریخ انتشار : یکشنبه 14 آبان 1396 - 20:54
کد خبر : 16514

سه نکته و بایسته پژوهشی در مورد حضرت ابوطالب علیه السلام

سه نکته و بایسته پژوهشی در مورد حضرت ابوطالب علیه السلام

چکیده: نکته اول در این زمینه است که گفتارهایی که در زمینه اثبات ایمان حضرت ابوطالب(ع)، رویکرد احتجاج را در پیش گرفته اند، باید نقد روایات صحیح بخاری و مسلم را هدف قرار دهند، یا به روش سنتی علم الحدیث یا به روش تحلیلی تاریخی. نکته دوم، خاطره ای است از استاد فقید مصری، عبدالفتاح

چکیده:

نکته اول در این زمینه است که گفتارهایی که در زمینه اثبات ایمان حضرت ابوطالب(ع)، رویکرد احتجاج را در پیش گرفته اند، باید نقد روایات صحیح بخاری و مسلم را هدف قرار دهند، یا به روش سنتی علم الحدیث یا به روش تحلیلی تاریخی. نکته دوم، خاطره ای است از استاد فقید مصری، عبدالفتاح عبدالمقصود، و اعتراض برخی از عالمان ایرانی به او در زمینه ایمان ابوطالب(ع) که منجر به نگارش کتاب "السقیفه و الخلافه" به دست او شد.

نکته سوم – که دل نوشته ای است به شیوه ادبی نوشته شده – تذکّری است به این مطلب که بعضی از مورخان اهل تسنن، یکی از نامهای ابوطالب(ع) (عبد مناف) را دلیل بر مشرک بودن حضرتش دانسته و "مناف" را نام یک بُت در دوره جاهلی دانسته اند، بدون اینکه مانند دیگر بتهای مشهور، منطقه و بتکده و پرده داران آن یاد شود.

کلیدواژه ها: طباطبایی، سید محمدکاظم؛ افتخارزاده، سیدحسن؛ تاجری نسب، غلامحسین؛ عبدالمقصود، عبدالفتاح؛ ایمان ابوطالب – نقد احادیث اهل تسنن؛ نقد حدیث- روش تاریخی؛ السقیفه و الخلافه (کتاب)؛ عبد مناف – تحلیل تاریخی. دوره جاهلیت – بت های مشهور؛ ابوطالب – بایسته های پژوهشی؛ ابوطالب – متون ادبی.

نکته اول. بایسته پژوهشی در مورد حضرت ابوطالب(ع)

 پژوهش در بارۀ ایمان حضرت ابوطالب(ع) یکی از موضوعات دراز دامن و چالشی در حوزۀ مباحثات تاریخی و کلامی میان فرقه ای (شیعه و اهل سنت) است.

   نگاشته های فراوانی در بازۀ زمانی سده های اول تا دورۀ کنونی در این موضوع نوشته شده است، ولی این مجموعه در دستیابی به هدف و اقناع جامعه مخاطب، ابتر و ناتوان مانده است. چرایی این ناتوانی نیز مشخص است.۱  [2]

   مطابق با ادلۀ کلامی شیعه و ادله و نصوص معتبر و مقبول شیعیان، حضرت ابوطالب(ع) از مسلمانان معتقد و اولیه است که زندگی، حیثیت و همه وجود خود را بر سر دفاع از اسلام و پیامبر گرامی(ص) هزینه کرده است.

   از طرف دیگر، مطابق با نصوص صریح و صحیح نزد اهل سنت، حضرت ابوطالب(ع) هیچگاه مسلمان نشده و معاذ الله در حالت کفر زندگی کرده و وفات یافته است.

   روایات متعدد موجود در صحاح ستۀ اهل سنت، به ویژه روایات صحیح بخاری و صحیح مسلم، بر این مطلب تأکید کرده و حضرت ابوطالب(ع) را در قعر دوزخ جای داده اند.

   در کنار هم قرار گرفتن دو گزارۀ فوق، مبیّن آن است که در این موضوع، امکان گفتگو و دیالوگ میان شیعه و اهل سنت ممکن نیست و هیچگاه به نتیجه نخواهد رسید. زیرا اهل سنت، متون مشترک صحیح بخاری و صحیح مسلم را پس از کتاب الله، در بالاترین درجه صحت، اعتبار و اتقان می پندارند. از این رو نقض، توجیه، تقریر و استدلال به روایات مخالف را نمی پذیرند.

   نگاشته های فراوان عالمان شیعی نیز بدون توجه دقیق به جامعۀ مخاطب نوشته شده است. مخاطب این نگاشته ها، شیعیان و پیروان اهل بیت: نیستند، زیرا آنان سؤالی در این باره ندارند و ایمان کامل حضرت ابوطالب(ع) را باور دارند.

   از سوی دیگر، با فرض آن که مخاطبان این نوشته ها، اهل سنت متعارف و سنتی باشند، این نگاشته ها تأثیری نخواهند داشت.

   زیرا متون و مستندات تاریخی و حدیثیِ اثبات کنندۀ ایمان حضرت ابوطالب(ع) در این نوشته ها، قدرت رقابت، تعارض و ترجیح نسبت به متون صحیح السند مشترک میان صحیح بخاری و مسلم را نخواهد داشت.

   نتیجه آن که گفتگو و احتجاج به روش سنتی در این موضوع، نتیجه بخش نبوده و نخواهد بود.

   تنها راهِ به ثمر رسیدن این بحث، پذیرش نظام و ساختار پژوهشی جدید و فراسنتی در حوزۀ پژوهش های حدیثی و تاریخی است.

   پیگیری شیوه ها و روش های جدید و فرا سنتی، به معنای استفاده از روش تحلیلی عقلایی، منطقی و فرهنگی در نقد متون کهن است. مثلاً تبیین فرهنگ عربی در عصر جاهلی و جایگاه بزرگ قبیله و اثرگذاری او نشان می دهد که حضرت ابوطالب(ع) به عنوان حامی پیامبر(ص) می بایست به گونه ای عمل کند که احترام و حرمت او نزد قریش و سایر قبایل، پیوسته باقی بماند و بتواند تحت لوای حمایت قبیله ای، حامی همه جانبۀ پیامبر(ص) باشد.

   او حق نداشت که خود را پیرو پیامبر(ص) و فردی مسلمان معرفی کند، زیرا در این صورت حریم او نزد مشرکان شکسته می شد و یکی از پیروان پیامبر(ص) شمرده می شد.

   از این منظر، اعلام مسلمانی حضرت ابوطالب(ع) و حتی یک رکعت نماز خواندن او حرمتی مؤکد می یافت. از این رو در هیچ گزارش حدیثی و تاریخ     ـ حتی گزارش های شیعی ـ از زندگی حضرت ابوطالب(ع)، هیچگاه شهادتین، نماز و دیگر شعائر اسلامی مطرح نشده است. نماز ناخواندن ایشان ثوابی افزون بر نماز خواندن بسیاری از مسلمانان و صحابه دارد. زیرا مسلمانان، تابع امر و نهی شارع هستند.

گاه نماز خواندن بر کسی واجب است و بر دیگری حرام می شود. کسی که نماز خواندن بر او حرام است (همانند زنان در عادت ماهیانه) حق ندارد حتی رکعتی نماز بخواند. لذا این عمل که بر دیگران واجب است و گونه ای عبادت محسوب می شود، برای او حرمت خواهد یافت. این گونه تحلیل، نیازمند تبیین و توصیف فرهنگ قبیله گرایی در دوران اولیۀ اسلام است و اطلاعات بیشتری از آن دوران لازم دارد.

   این گونه تحلیل، مخاطبان جدیدی در میان نسل های جدید اهل سنت خواهد داشت که رویکرد سلفی و سنتی در مواجهه با معارف را برنمی تابند.

   مشابه این تحلیل را دکتر علی الوردی (دانشمند جامعه شناس عراقی دهۀ هفتاد میلادی) نسبت به جریان عبدالله بن سبا در کتاب وعاظ السلاطین مطرح کرده است. او اگر چه شیعه نیست و حتی لاییک محسوب می شود، ولی از منظر تحلیل جامعه شناسانه، داستان مشهور عبدالله بن سبا در منابع اهل سنت را نمی پذیرد و آن را نفی می کند.

   اکنون و در این دوره، جامعه در حال گذار مسلمانان، به این گونه تحلیل و تقریر نیاز دارد تا بتواند با مخاطبان جدیدی از اهل سنت رابطه برقرار کند. در غیر این روش، مسیر گفتگوی سنتی با اهل سنت کلاً مسدود است، همانگونه که قبلاً هم مسدود بود.

   باشد که رویکردهای فراسنّتی در تحلیل و تبیین، غبار مظلومیت را از چهرۀ حضرت ابوطالب(ع) بزداید؛ مظلومی که حتی از فرزند مظلوم خود نیز مظلوم تر است.

نکته دوم. خاطره ای از عبدالفتاح عبدالمقصود[۳]

   یکی از آثار مکتوب نگارنده سطور، ترجمه فارسی کتاب "السقیفه و الخلافه" نوشته استاد فقید مصری عبدالفتاح عبدالمقصود است که به نام "خاستگاه خلافت" منتشر شد.  

   آقای لطفی همراه حاج حسین کاشانی کتاب فوق را به من داده و گفت: اگر شما این را ترجمه کنید من هزینه چاپ آن را تأمین می کنم. من نیز مشغول ترجمه آن شدم.

   بر خلاف دیگر کتابهایی که من ترجمه کرده بودم، این کتاب متن عربی جدید مصری بود و ترجمه آن بسیار مشکل بود. در عین حال اقدام به ترجمه آن کردم. ترجمه که تمام شد، مرحوم شیخ محمدرضا جعفری آن را تصحیح کردند. حدود یک سال کتاب دست ایشان بود و در مجموع، هم آن را تصحیح کردند و هم من را در این امر تشویق کردند. سرانجام هم ترجمه کتاب را به نشر آفاق سپردم و چاپ شد.

   روزی نزد آقای مروی در خصوص این کتاب سخن رفت و ایشان خاطره ای را از نویسنده آن نقل کردند که مضمون آن را از ایشان نقل می کنم.

   "سال ۱۳۵۹ شمسی به مناسبت هزارمین سال نهج البلاغه، در ایام ماه رجب و میلاد مسعود امیرمومنان(ع)، بنیاد نهج البلاغه هزاره ای برای بزرگداشت آن حضرت گرفت و از دانشمندان کشورهای مختلف برای شرکت در این هزاره دعوت کردند. در این میان، از جرج جرداق، عبدالفتاح عبدالمقصود و سلیمان کتّانی نیز دعوت شده بود. آقای عبدالفتاح عبدالمقصود، میهمان آقای مهدیان بود که از تجّار و محترمین بودند.

 آقای مهدیان در منزل آقای فلسفی نشستی برای تجلیل از عبدالفتاح عبدالمقصود برپا کرد که وعاظ و علمای تهران با ایشان ملاقات کنند. همچنین با آیت الله وحید خراسانی هماهنگ کردند که ایشان را به قم ببرند تا در منزل آیت الله وحید، ایشان با علما و مراجع دیداری داشته باشند.

   در منزل آقای وحید، حاج شیخ مرتضی حائری به همراه عده ای از علما به دیدن عبدالفتاح عبدالمقصود آمد. مرحوم حاج شیخ مرتضی حائری شروع به گلایه از عبدالفتاح عبدالمقصود کرد که ما کتاب شما را خوانده ایم. از زحمات شما که خیلی خوب هم نوشته اید، تشکر می کنیم. اما یک جا از شما انتقاد و گلایه داریم و آن این است که شما حضرت ابوطالب را مؤمن ندانسته اید. آیا می دانستید که ایشان ایمان آورده بود یا نمی دانستید؟ اگر می دانستید، چرا نوشته اید که ایشان مشرک از دنیا رفت و اگر هم نمی دانسته اید، از شما که فردی محقق هستید، این بی خبری بعید است.

   همین که این جمله به عبدالفتاح عبدالمقصود گفته شد، سرش را پایین انداخت و سرش را بلند نکرد و مرتب دستمال برمی داشت و عرق از پیشانی بلند خود پاک می کرد.

   بعد از حدود ۱۵ دقیقه گفت که گلایه شما درست است و حق دارید از من طلب کنید. ولی این را بدانید که شما در جایی زندگی می کنید که در و دیوار آن، ابوطالب را مؤمن می داند، ولی من در مصر زندگی می کنم که در و دیوار می گوید ابوطالب مؤمن نبوده است. من نتوانستم از مقتضیات محیط خود جدا بشوم. ولی عذرخواهی می کنم و برای جبران تصمیم داشتم که کتابی بنویسم که مظلومیت حضرت علی(ع) را در آن بیشتر اثبات کنم. اکنون جدیت من برای انجام این کار بیشتر شد و به تصمیم قطعی رسیدم. لذا چنین قولی به شما می دهم."

   آقای مروی گفتند که عبدالفتاح عبدالمقصود این جمله را گفت و رفت و ما هم خبر نداشتیم که ایشان چه کرده است. حال کتابی را دیدم که شما ترجمه کرده اید و متوجه شدم این همان کتابی است که او وعده داده است. چند سال بعد از آن  نیز عبدالفتاح عبدالمقصود از دنیا رفت.

   صلاح الدین صاوی از شعرای مصر بود که با حکومت عبدالناصر مشکلات شدید داشت، در لبنان به دست امام موسی صدر به تشیع گروید، و توسط ایشان به مشهد منتقل شد و در آنجا سکونت گزید. در آن زمان من با صلاح  صاوی ارتباط داشتم و چون ایشان با عبدالفتاح عبدالمقصود ارتباط داشت، من از ایشان خواستم که برای ترجمه کتاب السقیفه و الخلافه، از عبدالفتاح عبدالمقصود اجازه بگیرد. ایشان طی تماس تلفنی، از عبدالفتاح عبدالمقصود اجازه ترجمه آن را برای من گرفتند و بدین وسیله عبدالفتاح عبدالمقصود اجازه ترجمه آن را به من داد.

نکته سوم. طائـف مـزار «أبوطالـب»      

مقدمه

   شناسایى و روشنگـرىِ جهات و جوانبِ شخصـیّت پیچیده و شگفـت آورِ جناب "أبوطالب"، در کمتـر از یک کتـاب سنگین نمى گنجـد. مکتوب کوتاهى که پیش روى خواننده گرانمایه است، تنها و تنها مى تواند نام و نشان "دل نوشتـه" به  خود بگیرد، با این امتـیاز که دستمـایه آن فقط شـوق روحى و شیفتـگىِ قلبى نیست بل، ساختـارى دارد استوار، که بر مصـادر و منابعِ مقبـول هر دو گروهِ "عـامّـه" و "امـامیّـه"، التفات و استـناد ورزیده است تا در آشفتـه بازارِ گـزاره هاى تاریخى و تفسیرى، با محـک نقد و میزان خـرد، بساط تدلیـس و تلبـیس را برچیند و سَـره را از ناسَـره بازشناساند.

پنـاه بر خـداى داناى شنـوا، از اهریمـنِ گجسته دورافکنـده

به نام آن شناسـاى پوشیده و پرستـیده، که

بى کرانْ مهـربان است و همارهْ بخشنـده

«رادمـردى ایمـاندار از خاندان "فـرعـون" ـ که ایمـان خویش پنهـان مى داشت ـ بر آنان بانگ زد: آیا مى خواهید بزرگمـردى را بکُشیـد!!؟ (تنهـا به  این بهـانه) که مى گوید: خـداوندگار مـن "أللـه" است. درحالى که برایتان نشانه هاى روشنگـر از سوى پروردگارتان آورده است.»          سوره المُـؤمِـن/ ۲۸

   سال ۱۳۵۶ شمسى بود که به  سفر حـجّ واجب توفیـق یافتم. در مکّـه، مشتاق زیارت مقـابر سه محبـوب عزیزِ پیامبـر(ص): جـدّش جناب عبدالمُطَّـلِب۱، همسرش حضرت خدیجـه۳، عمویش جناب ابوطـالب۱ شده  بودم؛ امّا سعـودیان اجازه ورود به  آرامستان "حَجـون" ـ در شمال شرقى مکّـه ـ را به  حجّـاج نمى دادند. پس به  ناچار، در گرماگرم بعد از ظهـر ـ ساعت استراحت نگهبانان ـ از سوراخى تنـگ در دیواره بالایى آن مراقـد، به  درون خـزیدم و همراه با زیارتى پُرمعنـا و روح افـزا، توانستم نشـانه هایى اندوهبار و دل خـراش را، که از عناد و لجـاج داعیان سَلَفى گـرى، با مقـام اقدس رسـول اکـرم(ص) حکایت مى کرد آشکار و هـویدا بنگرم:

   بر مـزار غریبانه "بانـوى اوّل اسـلام"[6]، فقط پاره سنگى بود سیـاه و شکسته، و  بر آن رنگ ـ نبشته اى کـج و مُعـوَجّ، که نشان مى داد یکى از زائران عـرب زبان، عبارت "سیّـدتنا خدیجـه" را ترسان و گریزان، بر کنـاره آن نگاشته  است؛ همین!! و همیـن!!.

   سوگمنـدانه مى گویم که حتّى ماننـد چنان سنـگ پاره اى را، از قبـور دو سَـروَر بزرگ شریفتـرین خاندان عـرب یعنى: "آل هاشـم"[7] مانع شده  بودند؛ درحالى که همـان ایّام، نیمـى از درهاى "مسجـدالحـرام" و نیز چندین میـدان و خیابان، دانشـگاه و فرودگاه، ساختمـان و بیمارستان، و… و…، با انواع قاب هاى زیبـا و لوحه هاى گران بهـا، نام و عنـوانِ شاهان و حاکمـان زنده و مـرده "آل سعـود" را داشت!!

   آرى، مقـابر خاندان پاک و شریف نبـوى، در "حَجـون" مکّـه و "بقیـع" مدینـه، باید به  بهانه یکتاپرستى، ویران! و بدون نام و نشـان!! شود؛ امّـا این گونه شرک گریزىِ وهّابیـان، هرگز نباید شامـل حالِ اعرابیـان بیابان "نجـد" و واحه "دِرعیّـه"[8]  گردد.  

   اکنون اى خواننـده آگاه و هشیـار، از آن روى که سازندگان متـون تاریخى و نویسندگان مکتـوبات رجالى، اغلب، چاکران ارباب قـدرت و آستانه بوسان اصحـاب حکومت بوده اند پذیرش گـزاره هاى آنان، نیـاز تامّ و تمام، به  بحـث و سنجش علمى، همراه با نقـد و نگرش عقلى دارد تا در چنان آشفتـه بازار، بتوان سَـره را از ناسَـره، و درست را از نادرست بازشناخت؛ پس بیـا تا چند دقیـقه اى کوتاه، در پرتو خـرد و انصاف، پرونده سیـاه  شده یکى از محکومـان تاریخ اسـلام، یعنى جناب ابوطـالـب را ورق بزنیم و بنگریم که این دادگاه!! ـ یا بیـدادگاه ـ ، چرا به  جاى تقـدیر و تکریم، انگ شـرک و ننگ بت پرستـى را، بر عمـوى عزیز رسـول اعظـم(ص)، روا داشته است؟ همان خویشاوند فرَه منـدى که از کودکى تا جوانى آن جنـاب، به  سرپرستى و کفـالتِ وى، و از پیامبرى تا مهاجرت آن حضـرت، به  پشتیبانى و حمـایت وى کوشیده  بود.[۹]

   ابوطـالـب، اى اَبَرمـرد سرزمین "حجـاز"، خودت بر مـا حکایت کن که حاکمـان سه دودمان "اُمـوى"، "مـروانى" و "عبّـاسى"، در پندار و خیـال خود، به  کیفـر کدام جُـرم!! و تاوان کدامین تقصـیر!! راویان روایات و خالقان خاطرات را وا مى داشتند تا در گذر روزگار، شخصـیّت برازنده ات را آماج تهمـت هاى ناروا و بهتـان هاى ناسزا قرار دهند؟

   آى مسلمـانان، باعث و انگیـزه همه بدگـویى ها و تمامى دشمنـى ها این است که مـن داراى حسَـب و نسـبى پیشتاز یا تیـره و تبـارى گردن  فراز بوده ام:

   بدانیـد؛ منـم "عبدمَنـاف: ابوطـالـب"، نـوه "عَمـرُآلعُلى: هـاشـم"، فرزند "شَیـبَهالحَمـد: عبدالمُطَّـلِب"،"عمـوى پیامبـر خـدا: محـمّـد"، برادر "سیّدالشُهـداء: حمـزه"، پدر "امیرمؤمنـان: عـلـىّ"، و "ذوالجَناحَیـن: جعـفر"، پدر بزرگ "سبـط اکبـر: حسـن"، "سبـط شهیـد: حسـین"، و "قمـر بنى هاشم: عبّـاس"، نیـاى بزرگ "علـىّ اکبـر" و "زید بن علـىّ" و "سادات حسـنىّ" و….. در سرگذشـت هر یک از اینـان که بنگرید، اسبـاب عناد و کیـنه آنان را خواهید یافت.

   مگر ناجى مکّیـان از سال قحـط و گرسنگى، جـدّ بخشنده و جوانمـردم هـاشـم نبـود که به  حسادت و کـژرفتـارى برادرزاده خام و مغـرور خود "اُمَیّـه" دچار شد و با کراهت به  حَکمیّـت تن داد؛ پس بنابر نظـر شخص حَـکـَم، پسر "عبد شمـس"، گرفتـار پرداخت جریمـه و ده  سال تبعیـد از "مکّـه" به "شـام" گردید[۱۰]. بنابراین عجیـب نیست اگر "اُمَیّـه" و دودمان او، به  انتقـام چنین خفّـت مدید و ذلّـت شدید، با "هـاشـم"، و نوادگان وى[۱۱]، به  هر شکل و با هر ابزار، به  دشمنـى و کیـنه توزى برخیزند.   

   آرى، ابوطـالـب، اى بزرگزاد شریفـان "مکّـه"، تو فرزند عبدالمُطَّـلِب و صاحب "وصـایت" او بوده اى؛ پدر تو بود که در برابر "أبرَهـه"، سردار فیـل سوارِ سپاه گردن فراز حبشیـان، والاترین مثال عـزّت نفس و شجـاعت قلب، و عالى ترین تمثال خـداباورى و نیایش گرى را به  نمایش گذارد. از "أبرَهـه" فقط و فقط خواست تا شتـران غارت  شده وى را برگردانَد و کارِ "بیـت خـدا" را به  خود "خـدا" واگذارد تا شاید دل و اندیشه خشـن فرمانرواى مهاجمـان کلیسایى، آنى هشیـار شود و گرفتار قهـر پروردگار نگردند.

همـو بود که با دیدن خیـره سـرى حبشیان، و گریز هراسناک مکّیـان، به  ویژه امـویان، کنار کعبـه شریف ماند. لب به  دعـا گشود و پیشانى مناجـات بر خاک "حِـجـر"، آرامگاه نیـاى بزرگ خویش "اسماعیـل" سایید تا پرندگان عـذاب گـرِ آفریدگار قهّـار سر رسیدند و فیـل و اصحاب فیـل را کشتند و گریزان ساختند.[۱۲]

   اسم نیکـوى تو را اى ابوطـالـب، پدرى آن چنان یکتـاپرست و نیایش پیشه، "عبـد منـاف" نهاد؛ به  معناى: "عبـادت گرِ مقام عالـى یا أعلـى یا مُتَعـالى"[13]، نامى خـداشناسانه از قبـیل "عبـدالأعلى"، "عبـداللـه" یا "عبـدالعَلـىّ". امّا خطیـبان مزدور و قلمـدارانِ خودفروخته دربار اُمـوى و مـروانى، به  نادرستى شایع کردند که "مَنـاف" یکى از بت هاى اعـراب بوده  است[۱۴] تا دامان سپـید و دودمان شـریف تو را با رنگ شـرک و ننگ الحـاد بیالایند. چگونه  است که قـرآن کریم، از چندین صـنم عـرب مانند: نَسر، وَدّ، لات، مَنات، سَواع، یَعوق، یَغوث، و عُزّى نام مى برد،[۱۵]

 امّا بتـى را که به  پندار آن مدّعیان، جـدّ بزرگ و عمـوى مهربان رسـول خـدا تیمارگر و پرستنده اش بوده اند یاد نمى کند؟ شگفتـا!! مگر این دروغ پردازان نمى دانستند که اصـنام تاریخ عـرب، همه مشهـور و معـروف اند؟ منطقه و بتـکده هر یک مشخّص و معیّـن است؛ پرده داران و متولّیـان هر کدام شناخته و نامبُـرده اند؛ انتساب و ارتبـاطِ هر کدام، با تیـره اى خاصّ یا قبـیله اى ویژه، یاد گردیده  است و در اشعـار و گفتـار آنان، اثر روشـن و بازتاب آشکار دارد؛ پس چـرا براى این صـنم ساختگى، نه منطقه اى، نه بتـکده اى، نه پرده دارانى، نه پرستـندگانى، در هیچ منـبعى دیده نمى شود؟!![۱۶] آیا عقل متـین مى پذیرد که پدرى دانا و خـداباور، از دو فرزند خویش ـ که هر دو از یک همسرش زاده اند ـ یکى را "بنـده خـدا"، و دیگرى را "برده بُتـى ناشناس!!" بنامـد؟

   ابوطـالـب، اى شیخ "بَطحـاء"[17]، و اى پیـرِ مُراد "حُنَفـاء"[18] تو کیستى؟ و چگونه زیستى؟ که هر قدر زمـان مى گذرد و زمـانه تازه مى شود؛ نقـش سازنده و اثـر پایدارنده ات در ظهـور و رواجِ آییـن ربّانى پیامبـر خاتم(ص)، بر تیـزبیـنان و نیک اندیشان، بیش از پیش، روشنـتر و پدیدارتر مى گردد. آرى، در روزگارى که به  جاى کتـاب، روزنامه، مجـلّه، اعلامیّه، صـدا و سیما، اینـترنت و… و… همگانى ترین رسـانه جمعى در جهـان عربى، اشعـار منظـوم در اشکال گوناگون به  شمـار مى آمد؛ تو نخستین شاعـرى بودى که در مـدح و دفاع از رسـول اسـلام مى سرودى، چه پیش از بعثـت و چه پس از آن، و در ابیـات فراوان اشعـار خود، راستىِ پیـام و درستى دعـوت وى را مى ستودى و ارج مى نهادى.[۱۹]

   به  راستى جـا دارد اگر به  تو اى ابوطـالـب، لقب "غریب مظـلوم تاریخ" داده  شود و همان گونه که نبـیرگان معصـوم تو فرموده اند: ترا همتـاى "اصحـاب کهـف" و همتـراز "مـؤمـن آل فرعـون" در شمار آورد.  

پی نوشت:

۱. البته این سخن در حوزه ی مباحث احتجاجی با غیر شیعه است که این یادداشت، اساساً در همان حوزه نوشته شده است. مباحث تبیینی که مخاطب آن شیعیان و پیروان اهل بیت: هستند، ورود و خروج دیگری می طلبند که در دیگر مقالات این شماره و شماره های پیشین بدان توجّه شده است. (ویراستار)

۱. اصل این یادداشت، گفتاری شفاهی از نگارنده است که فاضل گرامی جناب سعید فراهانی، نگارش و ویرایش آن را بر عهده گرفت. (سفینه)

۱. حضرت خـدیجـه(س)، به اجماع مسلمیـن، اوّلیـن مؤمـن بالغ، و برتـرین همسر پیامبـر(ص)بود: الصـدوق، الخصـال / ۲۰۶ ؛ القُرطُبى، الإستیعـاب / ۴ / ۲۷۴ ؛ علىّ… إبن الأثیر، اُسـد الغـابه / ۶ / ۷۸.

۲. دانشوران مسلمان در چند حدیث مشابه نبـوى آورده اند: "خـداى بزرگ از دودمان اسماعیـل، کِنانه را برگزید و از کِنـانه، قریش را و از قـریش، آل هاشم را، آنگاه مـرا از بنى هاشـم گزیده ساخت."محمّد بن سعـد الکاتب، الطبقـات الکبرى / ۱/۲۰؛ مُسلـم النیسابورى، الصحیـح / ۴ / ۱۷۸۲؛ أبونُعَیـم الإصبهانى، دلائل النـبوّه / ۱ / ۵۸؛ أبوبکر البَیهـقى، السُنـن الکبرى / ۷ / ۱۳۴؛ محمّد الصـدوق، الخصـال / ۳۶ ؛ محمّد المفیـد، الأمـالى / ۲۱۶؛ محمّد الطـوسى، الأمـالى، / ۲۴۶.

۱. "آل سعـود"، از قدیم، ساکن "دِرعیّه" در بادیه ى "نَجـد" بودند: دائره المعـارف الإسلامیّه / ۱ / ۱۹۰.

۲. ابوطـالب(ع)، نگهـدارى پدرانه از پیامبـر(ص) را، از ۸ سالگى تا ۲۵ سالگى، و پاسـدارى حکیمانه از ایشان را، از سال اوّل تا سال دهم بعثـت، به  نیکى انجـام مى داد: رفیع الدین همدانى، ترجمه سیره رسول الله (إبن اسحاق) / ۱/ ۱۵۷؛ آیتـى، ترجمه تاریخ یعـقوبى / ۱ / ۳۶۸؛ القُرطُبى، الإستیعـاب / ۱/ ۱۴.

۱. محمّد بن سعـد، الطبقات الکـُبرى / ۱ / ۷۶ ؛ طالقانى، ترجمه ى الإمام علىّ بن أبى طالب، نوشته ى عبدالفتّاح عبدالمقصود / ۱ / ۴۰.

۲. سالیانى پس از این داستان، جناب "هـاشـم" یک سفر تجـارى به شهرهاى "شـام" داشت که پس از دیدار بستگان خود، ناگهان بیمـار شد و از دنیـا رفت. وى را در "غـزّه" به خاک سپردند. با اقـرار تاریخ به این نکتـه که "بنى امیّـه"، در روزگاران بعـد نیز بسیارى از مخالفـان خود را با زهـر کشنده مسمـوم مى کردند؛ (همان گونه که درباره ى امام "مجتـبى"، و حضرات "سجّـاد"، "باقـر" و "صـادق": انجام دادند) بعیـد نیست که جناب "هـاشـم"، خود اوّلیـن قربانى این کیـن خواهى شده باشد: إبن أبى الحـدید المدائنى، شرح نهـج البلاغه / ۱۵ / ۲۱۰ و / ۱۶ / ۱۱؛ عبدالملک العاصمى، سَمط النجـوم العَوالىّ / ۱ / ۲۵۳.

۱. همدانى، ترجمه ى سیره رسـول الله (إبن اسحـاق) / ۱ / ۷۷ ؛ آیتـى، ترجمه تاریخ یعـقوبى / ۱ / ۳۲۸.

۲. "جَمَلٌ نِیـافٌ، و هوَ الطَّویلُ فِى آرتِفاعٍ؛ و نَیّـافٌ، عَلى فَیعال، إذَا آرتَفَعَ فى سَیرِه" ـ "النَّـوف: سَنامُ البَعیـر" ـ"المَنـاف: المُرتَقـى" ـ "نَـوف، أصلٌ صحیحٌ یَدُلُّ عَلى عُلُوٍّ و آرتِفاعٍ" ـ "نـافَ الشَّیىءُ یَنـوفُ، إذا طالَ و ارتَفَع" ـ"جَبَلٌ عالِى المَنـاف، أى المُرتَقـى، و مِنه: عَبـدُ مَنـافٍ" ـ "طَودٌ مُنـیفٌ أى عالٍ مُشرِفٌ": خلیـل بن احمد، العیـن /۸ /۳۷۶؛ ابوبکر بن دُرَید، جَمـهَره اللغه /۲ /۹۷۲؛ اسماعیل بن عَبّـاد، المحیـط فى اللغه /۱۰/۴۰۱؛ احمد بن فـارِس، معجم مقاییـس اللغه /۵/۳۷۱؛ إبن حَمّـاد الجوهرى، الصِّحـاح / ۴ / ۱۴۳۶؛ جارالله الزَّمَخشَرى، أساس البَـلاغه / ۴۷۷؛ مبارک الجَـزَرى، النّهـایه / ۵ /۱۴۱.

۳. أبومُنـذِر هِشام الکلبـى، الاصـنام / ۳۲؛ در پاورقىِ محقّق همین منـبع، از: السُهَیلى، الرَّوض الاُنُف، و الخشنى، شرح السیـره. این شایعه حتّى دامنگیر برخى مشاهیـر اهـل لغـت نیز شده است: الفَیّومى، المصباح المنیر / ۳۲۴؛ الفیروزآبادى، القـاموس / ۳ / ۲۹۳ ـ الزَّبیدى، تاج العَروس / ۲۴ /۴۴۱.

۱. قـرآن مجیـد: نـوح / ۲۳ و النَّجـم / ۱۹ و  20.

۲. "لا أدرى أینَ کانَ؟ و لا مَن نَصَـبَه؟": أبومُنـذِر هِشام الکلبـى، الاصـنام /۳۲.

[۱۷]. مقـارن روزگار بعثـت، به مرکز شهر مکّـه، چون از ریگ هاى ریز و نرم آکنـده بود؛ "أبطَـح" و "بَطحـاء"، و به ساکنان اعیـان و شریف زادگان آن: "قریش البِطاح" گفته مى شد: مراصـد الإطّـلاع / ۱ / ۱۷ و  203.

[۱۸]. آیین توحیـدى ابراهیمى را دین "حنـیف" و پیروانش را "حنفـاء" مى نامیدند.

[۱۹]. این مقـوله خود مقـاله اى ویژه را مى پرازد. خواستاران به  کتاب "الغـدیر" / 7 / 330 تا ۴۱۰ بنگرند.

نویسندگان:

سید محمدکاظم طباطبایی: دانشیار دانشگاه قرآن و حدیث      

سید حسن افتخارزاده: دکترای فلسفه و کلام اسلامی.

غلامحسین تاجری نسب: محقّـق و مؤلّـف، عضو هیئت علمى و استـادیار رشته ى "علـوم قرآن و حـدیث".

فصلنامه سفینه شماره ۴۹

انتهای متن./

ثبت نام در مجمع

برچسب ها :

ناموجود
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

مساجد