تاریخ انتشار : دوشنبه 8 آبان 1396 - 11:20
کد خبر : 15970

جزییات دیدار امام و آیت‌الله صدوقی در پاریس/ آیت‌الله صدوقی در پاریس بنی‌صدر را شناخت

جزییات دیدار امام و آیت‌الله صدوقی در پاریس/ آیت‌الله صدوقی در پاریس بنی‌صدر را شناخت

خبرگزاری فارس ـ گروه تاریخ: حاج محمدرضا اعتمادیان از یاران دیرین نهضت اسلامی و نیز نزدیکان شهید آیت الله صدوقی است. وی پس از هجرت امام خمینی به پاریس، همراه با شهید صدوقی به نوفل لوشاتو عزیمت و با رهبر کبیر انقلاب دیدار کرد. این اقامت دو هفته طول کشید و وی در طول این

خبرگزاری فارس ـ گروه تاریخ: حاج محمدرضا اعتمادیان از یاران دیرین نهضت اسلامی و نیز نزدیکان شهید آیت الله صدوقی است. وی پس از هجرت امام خمینی به پاریس، همراه با شهید صدوقی به نوفل لوشاتو عزیمت و با رهبر کبیر انقلاب دیدار کرد. این اقامت دو هفته طول کشید و وی در طول این مدت، شاهد برخی فعل و انفعالات سیاسی در آن دهکده تاریخ ساز بود. اعتمادیان در گفت و شنودی که پیش روی دارید، شمه ای از خاطرات این سفر را نقل کرده است.

*جنابعالی پس از رحلت مرحوم آیت الله بروجردی با توصیه شهید آیت الله صدوقی در زمره مقلدان حضرت امام درآمدید. بفرمایید که برای اولین بار ایشان راچگونه و در کجا ملاقات کردید؟

من قبلا و در دوران نهضت اسلامی و اقامت حضرت امام در قم،با جمعی از دوستان خدمتشان رسیده و ایشان را دیده بودم. در سال ۱۳۴۶ که به نجف سفر کردم، شنیده بودم که امام در ساعات معینی به حرم می‌آیند، اما در عین حال زمان دقیق آن را نمی دانستم.

در حرم از فردی سوال کردم که: امام چه ساعتی شب ها به حرم تشریف می آورند؟ آن فرد گفت: راس ساعت ۹ و همیشه از دری معین وارد می شوند. وقتی امام راس ساعت مقرر وارد حرم شدند، با احتیاط جلو رفتم و دستشان را بوسیدم.

این اولین دیدار من با ایشان، پس از تبعیدشان به نجف بود. بعد از آن چند باری به نجف سفر کردم و خدمت امام رفتم. آخرینِ این دیدارها، در تیرماه ۱۳۵۷ بود که البته با دشواری فراوان ویزا گرفتم.درآن نوبت،نامه ای از شهید آیت الله مطهری را هم برای امام بردم.

ایشان به لحاظ آنکه ممکن بود این نامه به دست ماموران فرودگاه بیفتد، آن را با ایماء و اشاره نوشته بودند. وقتی خدمت امام رفتم نامه را خدمت ایشان دادم. لبخندی زدند و از اوضاع ایران سوال فرمودند. بنده هم در حدامکان، شرایط موجود را عرض کردم و در ضمن، چند مساله شرعی که مبتلا به خودم بود را از ایشان سوال کردم. بعد هم نماز مغرب و عشا را به ایشان اقتدا کردم. سفر خاطره انگیزی بود.

یکی از خاطرات جالب این سفر زمانی اتفاق افتاد که در تدارک این  سفر بودم. در آن دوره مشکل شناسنامه داشتم و به اداره ثبت احوال مراجعه کردم. مامور مربوطه با من شرط کرد که: «چون به عراق و دیدن امام می‌روی، اگرقول بدهی سلام مرا به ایشان برسانی، کارت را درست خواهم کرد!». این سخن آن مامور نشان می داد که تا چه حد بدنه اداری کشور از رژیم شاه فاصله گرفته و به انقلاب پیوسته است.

*شما در زمره نخستین افرادی بودید که در جریان هجرت حضرت از عراق قرار گرفتید. بفرمائید که چگونه از این ماجرا با خبر شدید و چه اقدامی کردید؟

یادم هست که ساعت دو یا سه بعد از نصف شب سیزدهم مهر بود که آقای دکترعباس شیبانی به من زنگ زد و خبر داد که:« قرار بود امام از عراق به کویت بروند، ولی در مرز کویت مانع از ورود ایشان به آن کشور شده‌اند. امام تصمیم گرفتند به عراق برگردند، اما دولت عراق هم مانع شده و الان ایشان در فاصله مرز دو کشور هستند». پرسیدم:« از دست من چه کاری ساخته است؟» دکتر شیبانی گفت:« ببین به کجاها می‌توانی خبر بدهی و از چه کسانی می‌توانی کمک بگیری!».در آن وقت شب تنها جائی که به ذهنم رسید زنگ بزنم و کمک بگیرم، منزل شهید آیت‌الله صدوقی بود. زنگ زدم و همسرشان گفت که:« ایشان بعد از شنیدن خبری از خانه بیرون رفته‌اند». خواهش کردم هر وقت که برگشتند فوری به من زنگ بزنند.ساعت حدود ۵ صبح بود که آیت‌الله صدوقی زنگ زدند و گفتند که:« خودم از موضوع خبر دارم. امام قصد داشتند به یک کشور اسلامی بروند، ولی سران آن کشورها از ترس امریکا به امام ویزا نداده‌اند و ایشان هم تصمیم گرفته‌اند به فرانسه بروند». من نمی‌دانستم شهید صدوقی چگونه و از چه طریقی از تصمیم امام مبنی بر رفتن به فرانسه مطلع شده بودند، ولی به هر حال همان روز خبردار شدیم که امام به پاریس رفته‌اند.

*واکنش علما و طرفداران امام در برابر این خبر چه بود؟

اکثراً از اینکه ایشان ناچار شده بودند به یک کشور غیر اسلامی بروند، نگران بودند، اما بعد که  دیدیم در آنجا امکانات ارتباطی و رسانه‌ای بیشتری وجود دارد، به الطاف پنهانی الهی پی بردیم. خروج از عراق و ممانعت دولت کویت از ورود امام و سپس تصمیم امام برای رفتن به فرانسه، بی‌تردید از معجزات انقلاب ما بود. به محض ورود امام به پاریس، ایشان تبدیل به مرکز توجه خبرگزاری‌ها و رسانه‌ها و رادیو و تلویزیون‌های دنیا شدند و پیام انقلاب به سرعت به سراسر جهان مخابره شد.

*شما کی به فرانسه رفتید؟

حدود یک ماه بعد.

*چرا با این فاصله؟

بنده بسیار تمایل داشتم که بلافاصله عازم فرانسه بشوم، مخصوصاً که در آن زمان ایرانی‌ها برای رفتن به اروپا نیاز به ویزا نداشتند، اما آیت‌الله صدوقی توصیه کردند: صبر کنیم تا اوضاع آرام و امام در جای خاصی مستقر شوند. یک ماه بعد ایشان به من دستور دادند بلیط تهیه کنم. بنده بلیط‌ها را به مقصد لندن تهیه کردم تا ساواک متوجه هدف مسافرت ما نشود. شهید صدوقی خودشان مقداری پول داشتند و مقداری هم دوستان تهیه کردند و آنها را به دلار تبدیل کردیم و با خود بردیم. قرار شد یکی دو روز در لندن بمانیم و سپس از آنجا راهی فرانسه بشویم.

* چه کسانی همراه شما بودند؟

مرحوم حاج شیخ محمدعلی صدوقی آقازاده ایشان، دکتر ولی‌شاهی، سیداحمد دستمالچی و آقای محمد دستمالچیان. ما سخت نگران بودیم که مأموران ساواک مانع از مسافرت شهید صدوقی بشوند، چون ایشان در سال‌های قبل ممنوع السفر بود و اگر به ایشان اجازه سفر نمی‌دادند، رفتن ما هم عملاً فایده زیادی نداشت. شهید صدوقی یک روز قبل از سفر به تهران آمدند تا با عده‌ای از مبارزان و سران انقلاب از جمله شهید دکتر بهشتی، شهید صادق اسلامی، شهید درخشان، مرحوم آیت‌الله موسوی‌اردبیلی و دکتر شیبانی گفتگو کنند. این جلسه در منزل بنده برگزار شد.

*در فرودگاه مشکل پیدا نکردید؟

چرا. گذرنامه‌های ما را سریع دادند، اما از گذرنامه ایشان خبری نبود و سخت نگران شدیم، ولی بالاخره گذرنامه ایشان را هم با تأخیر آوردند. همان طور که اشاره کردم ما برای اینکه مأموران ساواک به ما شک نکنند، بلیط‌هایمان را به مقصد لندن تهیه کرده بودیم، اما نکته جالب این است که وقتی می‌خواستیم از درهای داخلی فرودگاه عبور کنیم، شهید آیت‌الله صدوقی در پاسخ به پلیسی که سئوال کرد: کجا تشریف می‌برید؟ خیلی راحت و با لهجه شیرین یزدی‌شان گفتند:« اگر خدا توفیق بدهد به زیارت حضرت امام می‌رویم!». من پشت سر ایشان بودم و یکمرتبه به خودم لرزیدم. جالب اینجاست که آن پلیس گفت:« سلام مرا هم به ایشان برسانید!» وقتی در هواپیما نشستیم، من به ایشان گفتم:« آقا! چطور این قدر صریح فرمودید که داریم به زیارت امام می‌رویم؟». ایشان باز با همان خونسردی فرمودند:« مگر قرار است جای دیگری برویم؟»

*از ورودتان به فرانسه و ملاقات با حضرت امام برایمان بگوئید؟فضای نوفل لوشاتو را چگونه دیدید؟

در فرودگاه پاریس، حاج احمدآقا و سیدحسین آقا فرزند مرحوم حاج آقامصطفی به استقبال ما آمدند و همراه آنها به نوفل‌لوشاتو رفتیم. در آنجا متوجه شدیم که امام نیستند. ایشان قصد اقامت نکرده بودند و نمازشان را شکسته می‌خواندند. از آنجا که اگر کسی بیش از۳۰ روز در جائی بماند، دیگر نمی‌تواند نمازش را شکسته بخواند، امام رأس سی روز، به اندازه لازم از اقامتگاه خود دور می‌شدند و برمی‌گشتند تا باز نمازشان را شکسته بخوانند. امام به همه فرموده بودند که: «من در اینجا مسافر هستم و مقصدم ایران یا یکی از کشورهای اسلامی است!».اذان مغرب گفته شد و امام برنگشتند. همه اصرار داشتند که نماز به امامت آیت‌الله صدوقی برگزار شود. ایشان ابتدا قبول نکردند، اما چون وقت نماز داشت می‌گذشت، بالاخره نماز مغرب را اقامه کردند که ثواب نماز اول وقت از دست نرود. اواخر نماز بود که متوجه شدیم امام برگشته‌اند. شهید صدوقی تصمیم گرفتند برای دیدار با امام بروند و ما هم اصرار کردیم ایشان را همراهی کنیم.

* باید لحظه دیدار این دو یار قدیمی دیدنی بوده باشد؟

همین طور است. آنها سیزده سالی می‌شد که یکدیگر را ندیده بودند. هر بار که شهید آیت‌الله صدوقی برای رفتن به عراق اقدام کردند، ساواک به نوعی مانع ایجاد کرد. ساواک به هر شکل ممکن شهید صدوقی را در مضیقه قرار می‌داد. حتی یک بار که ایشان قصد سفر حج داشتند، ساواک گفته بود:« باید تعهد بدهید که پس از بازگشت از سفر دیگر کاری به دولت و سیاست‌هایش نداشته باشید و به رژیم حمله نکنید». شهید صدوقی با صراحت گفته بودند:« خیر، بنده چنین تعهدی نمی‌دهم، من سرباز امام زمان(عج) هستم و وظیفه به من حکم می‌کند که در برابر ظلم و ستم و اعتراض کنم». ساواک هم اجازه خروج از کشور به ایشان نداد. به این ترتیب این دو بزرگوار، به مدت سیزده سال نتوانسته بودندیکدیگر را ملاقات کنند. آن صحنه برای همه ما جالب بود. هر دو با صمیمیت خاصی یکدیگر را در آغوش گرفتند. من و بقیه دوستان هم در کنار اتاق ایستاده بودیم و گریه می‌کردیم.

یکی‌یکی جلو رفتیم و دست امام را بوسیدیم. نمی‌دانستیم می‌توانیم بمانیم یا برویم و با اشاره آیت‌الله صدوقی چند دقیقه‌ای نشستیم. امام از ایشان پرسیدند که:« اوضاع ایران چگونه است؟» در آن مقطع کل ایران یکپارچه در اعتصاب به سر می‌برد و همه مردم گوش به فرمان امام بودند و دولت فقط سر و صدای الکی می‌کرد و کسی گوش به حرفش نمی‌داد.آیت‌الله صدوقی گفتند که :«همه مردم گوش به فرمان شما هستند، اما سئوالی که مطرح هست، این است که آیا باید همچنان به اعتصاب ادامه بدهند، یا سرکارهایشان برگردند؟».

* امام چه پاسخی دادند؟

ایشان فرمودند:«اعتصاب‌ها کمر دولت را می‌شکند و برای پیروزی نهضت خوب است،  اما از آن طرف معیشت مردم را تحت تأثیر قرار می‌دهد و آنها را در مضیقه می اندازد». شهید صدوقی گفتند:« این مسئله مهمی نیست. اگر لازم باشد مردم حتی حاضرند یک ماه هم چیزی نخورند!».

* نهایتاً چه تصمیمی گرفته شد؟

تصمیم گرفته شد که اعتصابات چند روز دیگر هم ادامه پیدا کنند. در هر حال ما بیرون آمدیم و برای صرف شام نزد بقیه رفتیم. شهید صدوقی هم حدود یک ساعت و نیم بعد آمدند.

* کجا اقامت کردید؟

در حدود یک کیلومتری محل اقامت امام یک هتل چند طبقه برای اقامت مهمانان در نظر گرفته شده بود. شهید عراقی و آقای توکلی‌بینا وقتی دیده بودند که ممکن است اقامت امام در فرانسه طولانی شود، این هتل را با قیمت ارزان برای مدت طولانی گرفته بودند که مهمانان به زحمت نیفتند. از جاهای مختلف دنیا افراد مختلفی، مخصوصاً دانشجوها در روزهای شنبه- که تعطیلی آنها بود- به دیدار امام می‌آمدند و در واقع آنجا، تفرجگاه آنها شده بود!

*از علما، مراجع و مشاهیر انقلاب چه کسانی را در اقامتگاه امام دیدید؟

شهیدآیت الله مطهری، مرحوم آیت‌الله انواری، ابراهیم یزدی، بنی‌صدر، قطب‌زاده و عده‌ای دیگر.

* شما آنجا بودید که امام اعلام کردند من سخنگو ندارم؟

بله، موقعی که وارد هتل شدیم، دیدیم همه جا به زبان‌های فارسی، انگلیسی و عربی اطلاعیه‌ای زده‌اند با این مضمون که:« امام سخنگو ندارد». ظاهراً دکتر یزدی خودش را خیلی به امام نزدیک احساس می‌کرد و سعی داشت خود را سخنگوی امام جا بزند. امام هم نگران بودند که نکند افراد از پیش خودشان از جانب ایشان حرف‌هائی را بزنند که صحت ندارد، لذا دستور دادند، اعلامیه‌ای با مضمون امام سخنگو ندارد را در همه جا نصب کنند تا کسی حرف‌های دیگران را به عنوان سخنان ایشان نپذیرد.  

* آیت‌الله صدوقی از همان ابتدا نظر مساعدی نسبت به بنی‌صدر نداشتند. برخورد او با ایشان چگونه بود؟

بنی‌صدر متوجه شده بود که رابطه تنگاتنگی بین امام و شهید صدوقی وجود دارد، لذا سعی می‌کرد خود را به ایشان نزدیک کند و روزی دو سه بار می‌آمد و با شهید صدوقی صحبت و به ایشان اصرار می‌کرد. که برای چک‌آپ به پزشک مراجعه کنند. بالاخره آن قدر اصرار کرد که شهید صدوقی با اینکه می‌دانست این قضیه بهانه‌ای بیش نیست و او سعی می‌کند خود را به ایشان و در نتیجه به امام نزدیک کند، پذیرفتند و یک روز صبح همراه با بنی‌صدر به پاریس رفتند و بعدازظهر هم برگشتند. وقتی از ایشان پرسیدیم:« چه خبر؟» گفتند:« حواستان به بنی‌صدر باشد. همه آمده‌اند به امام و نهضت خدمت کنند، اما او هدف دیگری دارد». بعد به من نگاه کردند و زیر لب گفتند:« ابداً مالی نیست!»

*کی به ایران برگشتید و برنامه‌های شهید صدوقی در ایران چه بود؟

حدود دو هفته در فرانسه بودیم و بعد برگشتیم، خاطره جالبی که در موقع برگشت دارم این است که من یک جلد کتاب«نهضت امام خمینی» را تهیه کرده بودم و نمی‌دانستم چگونه باید آن را با خود به ایران ببرم. در فرودگاه مردد بودم که آن را در چمدان بگذارم یا دستم بگیرم. شهید صدوقی وقتی دیدند من کلافه هستم، پرسیدند :موضوع چیست؟ وقتی فهمیدند از بابت کتاب نگران هستم، آن را گرفتند و در یک دستمال یزدی گذاشتند و گره زدند و گفتند: این مال من! جالب اینجاست که در فرودگاه، هنگامی که ایشان برای خواندن نماز رفته بودند، دستمالشان را جا گذاشته بودند و پلیس فرودگاه دنبال ایشان دوید و گفت:« آقا! بسته‌تان را جا گذاشتید!». شهید صدوقی در کمال آرامش بسته را گرفتند و گفتند:« بیائید! این هم کتاب شما!».

زمانی که در فرانسه بودیم، با حاج‌ احمدآقا و دوستانی که در آنجا فعال بودند، برای دریافت اعلامیه‌های حضرت امام و چاپ و تکثیر آنها برنامه‌ریزی کردیم و قرار شد شب‌ها با تلفن منزل ما تماس بگیرند و اطلاعیه‌ها را بخوانند و ما ضبط کنیم. حدود دوازده نفر اطلاعیه‌ها را از طریق تلفن مستقیم از پاریس می‌گرفتند و آنها را با هم تطبیق می‌دادیم و ابهامات را رفع می‌کردیم.

بعد مطالب، تایپ و تکثیر و سپس پخش می‌شدند. روند کار هم به این شکل بود که پیام‌ها در منزل من در آریا‌شهر( صادقیه) ضبط می‌شدند. سپس نوارها را به منزل برادرم حاج احمد در سه‌راه تهران‌ویلا می‌بردیم که در آنجا پیاده می‌شدند.

سپس مطالب پیاده شده را به دست دامادمان آقای احمد دستمالچیان در سه‌راه شهرآرا می‌رساندیم و در آنجا تکثیر و در بسته‌هائی با لفاف نایلون مشکی بسته‌بندی می‌شدند. سپس این بسته‌ها را به بازار می‌رساندیم و به هر فردی ده تا پانزده نسخه می‌دادیم و به این ترتیب اطلاعیه‌ها در سراسر ایران پخش می‌شدند. دریافت پیام با تلفن تا بسته‌بندی بیش از۹ ساعت طول نمی‌کشید! یک شبکه فعال منسجم که می‌توانست به سرعت پیام‌ها و اطلاعیه‌های امام را به اقصی نقاط کشور برساند. در شرکت مخابرات هم افراد زیادی از جمله چند خانم بودند که برای دریافت پیام‌ها به صورت واضح از پاریس خیلی به ما کمک کردند و انصافاً خدمات شایان توجهی را انجام دادند.

منبع: موسسه مطا‌لعات تاریخ معاصر ایران

ثبت نام در مجمع

برچسب ها :

ناموجود
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

مساجد